«پوتینهای مریم» ۳سال پیش از انتشار کتاب پرفروش «دا» منتشر شد، اما با وجودی که مریم امجدی دوشادوش راوی دا در روزهای نخست جنگ به امداد مجروحان پرداخته و حتی با سلاح دوخشابه روبروی دشمن جنگیده، نجیبانه گمنام ماند.
به گزارش فارس، عصر پریروز، چهارشنبه ششم مهرماه و در حالی که هفتمین روز
هفته دفاع مقدس را پشت سر میگذاشتیم، خبر رسید که مریمسادات امجدی
زنجانی، رزمنده، امدادگر و راوی کتاب دوستداشتنی «پوتینهای مریم» پس از
تحمل یک دوره بیماری صعبالعلاج موسوم به لوتوس در ۴۸ سالگی دار فانی را
وداع گفته است. این خبر تلخ هرچند بازتاب گستردهای هم نیافت، اما خبرنگار
فارس را یک بار دیگر به مرور کتاب او مشتاق کرد تا در روزی که همه اهالی
دفاع مقدس و خانواده این راوی نجیب جنگ به سوگ او نشستهاند، «پوتینهای
مریم» را باهم بازخوانی کنیم.
«پوتینهای مریم» ۶ سال پیش، یعنی ۳
سال قبل از کتاب «دا» با روایت سیده زهرا حسینی از سوی همان ناشر (سوره
مهر) منتشر شد و از سال ۸۴ تاکنون ۶ بار تجدید چاپ شده است. به عبارتی،
کتابی که مریم امجدی آن را روایت و فریبا طالشپور آن را تدوین و تنظیم
کرده، سالی یک چاپ خورده است. در حالی که «دا» از سال ۸۷ تاکنون به چاپهای
سه رقمی دست یافته و تنها در ۸ ماه پس از انتشار، چاپ پنجاه و پنجم را
تجربه کرد. این در حالی است که جوایز گوناگونی نصیب «دا» راوی و نویسندهاش
شده و بحث اقتباس، ترجمه و بازآفرینیهای گوناگون درباره آن بسیار قوی
است. دا، موفق شد علاوه بر دریافت جایزه جلال آلاحمد به مهمترین جایزه
حوزه کتاب در کشور دست یابد و سیده زهرا و سیده اعظم حسینی را در میان
برگزیدگان کتاب سال جمهوری اسلامی بنشاند.
«پوتینهای مریم» و
راویاش اما چنین بختی نداشتند. زمانه به گونهای بود که تریبونهای کمتری
در اختیار نشر دفاع مقدس بود و امکان فعالیتهای تبلیغی روی این کتاب ضعیف
به نظر میرسید. طالشپور که در سال ۸۰ برای شنیدن، ثبت و تنظیم خاطرات
مریم امجدی راهی خانه وی شده بود، حدود یک سال و نیم بعد موفق شد به هفت
جلسه و ۱۷ ساعت مصاحبه با او سر و شکلی بدهد و کتاب «پوتینهای مریم» را
در اختیار سوره مهر بگذارد، اما پروسه انتشار کتاب تا سال ۸۴ طولانی شد و
چاپ اول این اثر ۴ سال بعد از مصاحبه با راوی آن کتاب شد تا همانند بسیاری
از مرواریدهای درخشان و قیمتی دفاع مقدس در قعر دریای نجابت و آزادگی باقی
بماند و کمتر صیادی بتواند آن را به نظاره بنشیند.
«پوتینهای
مریم» دربرگیرنده خاطرات دختر ۱۷ سالهای است که اصالتاً زنجانی، اما زاده
خاک پاک خرمشهر است؛ شجاع و غیرتمند در هر موقعیتی که حکم شود، میایستد و
چون سربازی دلاور، بیچون و چرا خدمت میکند و از اینکه سلاحی در دست
بگیرد و همدوش با مردان شهرش رودرروی دشمن بعثی به نبرد تن به تن بپردازد،
ابایی ندارد. روحیه مبارزه و خوی مردانه او همواره موجب حسرت برادران
جنگدیده و رزمآوری است که خرمشهر را از وجود نیروهای عراقی پاک میکنند.
چنانچه در کتاب میخوانیم:
«... از روز اولی که به مسجد جامع آمدم،
محمد مرا مسلح دید. خودش سلاح نداشت و خیلی دوست داشت مسلح شود. به هر
ترتیبی بود، اسلحه به دست گرفت. هر دفعه مرا میدید، اسلحه بهتری دستم بود.
اول ام ـ یک داشتم. بعد ژ ـ ث شد. وقتی دید ژ ـ ث دارم، گفت: «هه ژ ـ ث
از کجا گیر آوردی. یکی هم برای من گیر بیار!» گفتم: «بابا مگه نقل و نباته
که یکی هم برای تو گیر بیارم!»
آن موقع خودش ام ـ یک داشت. آن روز که
مرا با جیپ ۱۰۶ دید، یک خشاب دیگری گیر آورده و اسلحهام را دو خشابه کرده
بودم تا اگر خشابی تمام شد، یک خشاب پر آماده داشته باشم. دو خشاب را کنار
هم گذاشته و با چسب دورش را چسبانده بودم. محمد تا مرا در جیپ دید، با
خوشحالی به طرفم آمد و گفت: «خواهر امجدی، ببین من هم ژ ـ ث گیر آوردم!» و
اسلحهاش را نشانم داد. ناگهان نگاهش روی ژ ـ ث دوخشابه من ثابت ماند و
گفت: «چه کار کنم که از تو عقب نمونم.» (صفحه ۵۵ کتاب)
«پوتینهای
مریم» بر آنچه در «دا» روایت میشود و گاهی متأسفانه برخی ناآگاهان بر آن
خرده میگیرند و اغراقآمیز تلقیاش میکنند، صحه میگذارد. ماجراهای
گورستان «جنتآباد» خرمشهر، هرچند در «دا» بسیار ملموستر، توصیفیتر و
پردامنهتر است، اما از همان زاویه دیدی برخوردار است که در «پوتینهای
مریم» مشاهده میشود. این همسانی نشان میدهد که در رخدادهای حاشیه جنگ،
اتفاقاتی غیرقابل انکار، هولناک و تکاندهنده بوده است که وقتی دو نفر حتی
با فاصلهای چند ساله آن را روایت میکنند، دقیقاً یکسان است و حتی ماجرای
وحشتناک حمله سگها به گورستان و بلعیدن پیکر یکی از شهدای خرمشهر عیناً در
آن نقل میشود:
«عصر روز دوم یا سوم بود که خواهری سبزهرو و
قدبلند که مانتو بر تن و روسری بر سر داشت، به مسجد آمد و شروع کرد به داد و
بیداد که شما برادرا چرا سری به قبرستان جنتآباد نمیزنین؟ چرا به ما کمک
نمیکنین؟ چرا ما را با اون همه جسد تنها میذارین؟ دیشب سگا به ما حمله
کردن. اگه خودتان نمییاین، لااقل اسلحهای به ما بدین تا سگا رو
بکشیم...» (صفحه ۳۵ کتاب)
این موضوع، دقیقاً در «دا» روایت میشود و به
نظر میرسد خواهر سبزهرو و قدبلندی که در «پوتینهای مریم» توصیف شده،
سیده زهرا حسینی، راوی دا باشد؛ هرچند که در جای دیگری از کتاب از او به
عنوان «زهره حسینی» نام برده میشود.
«پوتینهای مریم» یک کتاب
نجیب، دوستداشتنی و خواندنی است. راوی اضافهگویی نمیکند و چه بسا
خاطراتی در بین روزمرگیهای زندگی سخت و طاقتفرسای مریم امجدی گم میشود.
او در زمان روایت این خاطرهها صاحب ۴ فرزند بوده و تأکید کرده که بسیاری
از اتفاقات از ذهنش دور مانده و این کتاب، شاید تمام آنچه باید از یک دختر
مبارز ۱۷ ساله و امدادگر جنگ روایت شود، نباشد.