کد خبر: ۵۹۴۱۳۱
تاریخ انتشار:
حامد عسکری در یادداشتی نوشت؛

مرثیه ای برای اتوبوس خاش...

خبرها یکی یکی می‌رسددوباره خون سیاوشان وطن بر خاک سرزمین رستم ریختهسیستان را می‌گویم... یک پرانول می‌اندازم بالا بی آب به مری ام نرسیده وا می‌رود...

گروه سیاسی: در یادداشت پیش رو  که حامد عسکری پیرامون اتوبوس خاش نگاشته ،  نگارنده معتقد است:
اتوبوس سیاهی شب را چاک می‌داد و می‌رفت. شاید هندزفری توی گوشش بوده و داشته سلام آخر احسان خواجه امیری گوش می‌کرده و پلک‌هایش روی هم بوده و دوباره پیامک: ناهار چی دوس داری درست کنم؟ و سبیل جویده بود و فکر کرده بود و نخودی خندیده بود و اتوبوس تکانی خورده بود و قرمه سبزی را قرمه شبزی تایپ کرده بود... 

 

به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت که در فارس پلاس ،نیز منتشر شده به شرح زیر می باشد:

کبریت می‌کشم:


شاید رفته بود چهار راه رسولی یا چه می‌دانم هر بازار دیگری یک قواره چادر یک عروسک یک بسته چای گلابی و دو سه پاکت پاستیل خریده بود. بعد رفته سلمانی گفته ریشش را مرتب کند و پشت گردنش را خط کند . دوش گرفته، ساکش را بسته و پیامک زده: سلام عزیزم من راه افتادم...


کبریت می کشم:


اتوبوس سیاهی شب را چاک می‌داد و می‌رفت. شاید هندزفری توی گوشش بوده و داشته سلام آخر احسان خواجه امیری گوش می‌کرده و پلک‌هایش روی هم بوده و دوباره پیامک: ناهار چی دوس داری درست کنم؟ و سبیل جویده بود و فکر کرده بود و نخودی خندیده بود و اتوبوس تکانی خورده بود و قرمه سبزی را قرمه شبزی تایپ کرده بود...

مرثیه ای برای اتوبوس خاش...


کبریت می‌کشم:


شوخی‌ها تمام شده بود. جاده بود و جاده... پلک‌هایش سنگین بود... دلش برای چای پولکی‌های مادرش لک زده بود . بین خواب و بیداری بود که... خون... خون... تاریکی... سیاهی... بوی باروت... دهانش مزه خون گرفته، مزه باروت، مزه آهن، مزه لباس سوخته... نور انفجار وسط شب کویر شاید خواب جیرجیرکی را پریشیده و مارمولکی را زیر قلوه سنگی خزانده... در همین لحظه کیلومترها آن طرف تر زن چاقو توی لیمو عمانی‌ها می‌کرده که عصاره‌اش بیرون بیاید و چاقو دستش را چاک داده و زن لب گزیده و صلوات فرستاده و صدقه کنار گذاشته...


کبریت می‌کشم:


خبرها یکی یکی می‌رسد... دوباره خون سیاوشان وطن بر خاک سرزمین رستم ریخته... سیستان را می‌گویم... یک پرانول می‌اندازم بالا بی آب به مری ام نرسیده وا می‌رود... کامم تلخ است... جانم تلخ است... عکس‌ها می‌رسد... زن روی سردی آسفالت نشسته... پسرکی کنارش سرش توی گوشی است، خودش خبر ندارد که بزرگترین خبر است و دنبال خبر می‌گردد...


کبریت می‌کشم


مردم آمدند... مردم همیشه آمده اند... مگر همین دسته گل‌های سرخ جز مردم نبوده اند؟ مردم همیشه بوده اند... حالا اصفهان دو زاینده رود دارد. قایق‌های کوچکی با با نقش پرچم ایران روی دوش شهر در موج مردم میروند به سمت آسمان... این مردم همیشه هستند... یکی این وسط می‌نویسد: به فکر انتقام نیستیم و دیه را می‌گیریم... یکی می‌گوید برجام تصمیم نظام بودم... من به قرمه سبزی‌ای فکر می کنم که هیچ وقت پخته نشد... به قواره چادری که دوخته نشد... به مشق‌های پسرک که امضا نمی‌خورد. جایی خوانده بودم: هر گلوله‌ای که در جنگ شلیک می‌شود دو نفر را می‌کشد. اول سرباز را و دوم زنی که در قلب مرد زندگی می‌کند...

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین