کد خبر: ۵۸۷۶۱۷
تاریخ انتشار:
عنوانی که یک زن تحصیلکرده ایرانی در انگلستان دوست دارد با آن شناخته شود:

من، طیبه، یک زن مسلمان و محجبه ایرانی هستم

«طیبه ابوالقاسمی» معلم 37 ساله ایرانی است که حالا 10 سال است به خاطر درس و تحصیل خودش و همسرش ساکن انگلستان است. معلمی که همه این سالها علاوه بر....

من، طیبه، یک زن مسلمان و محجبه ایرانی  هستمگروه خانواده؛ عطیه همتی: مسیر زندگی تعدادی از آدم‌ها گاهی طوری رقم می‌خورد که باید یک روز یکباره همه چیز را جمع و جور کنند و تمام زندگی‌شان را توی چندتا چمدان جا بدهند و از روی نقشه بپرند یک گوشه دیگر دنیا و دور شوند. وارد شدن به دین و فرهنگ متفاوت از آن چیزی که تا به حال در آن زیسته‌ای برای بسیاری از دانشجویان ایرانی مسلمان در هرکشوری سخت است اما اگریک زن مسلمان محجبه باشی این سختی برایت چندبرابر می‌شود.

«طیبه ابوالقاسمی» یک معلم زبان 37 ساله‌است که چند وقتی ست روزانه‌هایش را از کار و تحصیل در انگلستان می‌نویسد. زنی که ظاهرش آنقدر ایرانی مانده که برای اینکه بفهمی واقعا انگلستان زندگی می‌کند نیاز داری صفحه مجازی‌اش را با کنکاش بیشتری نگاه کنی تا بفهمی او ایران زندگی نمی‌کند. سراغ او رفتیم تا با او بیشتر آشنا شویم و قصه زندگی، تجربیات و خاطراتش را به عنوان یک زن ایرانی مسلمان ساکن در اروپا بشنویم.

خط قرمزهایی داشتم که نمی‌توانستم زیرپا بگذارم

طیبه متولد 23 اسفند 1360 در تهران است بعد از دوره دبیرستان همه تلاشش را می‌کند که برای دانشگاه طوری درس بخواند و انتخاب رشته کند که از خانواده دور نشود. رشته تاریخ تمدن ملل را انتخاب می‌کند و در دانشگاه تهران مشغول به تحصیل می‌شود. طیبه می‌گوید در پایان سال دوم دانشگاه با همسرش که به تازگی فوق لیسانسش را در رشته مکانیک از دانشگاه شریف گرفته بود ازدواج می‌کند:«بعد از ازدواج همسرم برای دکترا و من برای فوق لیسانس تصمیم گرفتیم یک متد جدید را شروع کنیم و مدتی خارج از ایران تحصیل و زندگی کنیم. تصور کنید دختری که اصلا دوست نداشت از خانواده‌اش جدا شود می‌خواهد یک ریسک بزرگ در زندگی‌اش انجام دهد. برای همین سال سال 87 که دخترم 10 ماهه‌اش هم نشده بود به انگلستان آمدیم. شرایط ابتدا برایم خیلی سخت بود. دخترم خیلی کوچک بود. به جایی آمده‌بودم که حتی همزبان نداشتم و همچنین یک‌سری خط‌قرمزهایی داشتم که دوست نداشتم آنها را به هیچ‌عنوان زیرپا بگذارم اما تصمیمم را گرفته بودم و باید زندگی را ادامه می‌دادم.»

دلتنگی‌ها را کنار گذاشتم و درس خواندن را شروع کردم

طیبه می‌گوید از همان اول سعی کرده که دلتنگی‌ها روی روحیه‌اش تاثیر نگذارد. برای همین از هر فرصتی برای بالابردن سطح زبان و کلاس‌های مختلف استفاده کرد و در این حین و صحبت با اساتید متوجه می‌شود که بهتر است رشته دیگری را برای ادامه تحصیل انتخاب کند. برای همین زبان را برای مقطع فوق لیسانس انتخاب می‌کند:«در نهایت سال 2011 توانستم فوق لیسانس را بخوانم. آن هم در محیط دانشگاهی که همه چیزش متفاوت بود. زبانش فرق می‌کرد و حتی همکلاسی‌هایش هم جور دیگری بودند. من درست است که یک آدم محجبه بودم اما پیش خودم یک درصد هم فکر نمی‌کردم که در درس خواندن متفاوتم و با آنها فرق دارم. بله من هم مشکلاتی داشتم. مثلا همکلاسی‌هایم از در وارد می‌شدند می‌خواستند دست بدهند ولی من می‌گفتم ببخشید من عذر می‌خواهم به خاطر دینی که دارم نمی‌توانم دست بدهم و این را می‌دیدم که آنها کاملا مرا درک می‌کردند و هیچ مشکلی در این باره نداشتم.»

استاد برایم خوراکی‌های حلال آورده بود

کریسمس و ایام سال نو می‌شود. همه دانشجویان قرار است برای جشن سال نو خانه یکی از اساتید جمع شوند. طیبه هم مثل بقیه به این مراسم دعوت شده‌است اما طیبه اعتقاداتی دارد که به گفته خودش دوست ندارد هم از آنها بگذرد و هم بقیه را معذب کند:«زمان کریسمس یکی از اساتید که لیدر گروه زبان بود، همه دانشجویان را چون اغلب از خانواده دور بودند به خانه‌اش دعوت کرد. من این مهمانی را نرفتم. هرکس هم که از من می‌پرسید می‌گفتم من احتمالا نمی‌توانم بروم. فردای آن روز وقتی به دانشگاه رفتم همه می‌پرسیدند که چرا نیامدی؟ گفتم که نتوانستم بیایم. استادم متوجه شدکه دلیل نیامدن من چه بوده. چون آن محیط، غذاها و خوراکی‌ها و نوشیدنی‌هایشان مناسب حضور من نبود و هم دیگران را معذب می‌کردم هم خودم اذیت می‌شدم. دیدم استاد به یک میز کوچک اشاره کرد که روی آن خوراکی‌های مختلف چیده بود و به من گفت تو دیشب نیامدی و من می‌دانم تو حلال می‌خوری برای همین من این خوراکی‌ها را برای تو آوردم که حلال هستند. واقعا برایم جالب بود که استادم متوجه شد که به چه دلیل نیامدم و این احترامی که برای من گذاشته بود برای من خیلی جالب بود و خیلی تشکر کردم.»

به رئیس دانشگاه همسرم گفتم: ببخشید استاد، من مسلمانم نمی‌توانم دست بدهم

دست دادن ساده‌ترین نوع ارتباطات اجتماعی در اروپاست که طیبه می‌گوید هربار خیلی محترمانه از فرد مقابلش عذرخواهی می‌کرده و با اعتماد به نفس کامل به او می‌گفته چون یک زن مسلمان است نمی‌تواند دست بدهد. اما گاهی هم این فرد آدم مهمی می‌‌شود که کار را سخت‌تر می‌کند:«اوایل دوران دانشگاه در انگلستان، رئیس دانشکده همسرم همیشه تاکید می‌کرد که قدر خانمت را بدان! قدر خانواده‌ات را بدان! تو این‌ها را به اینجا آوردی و می‌دانی که بابت دوری از خانواده خیلی سختی می‌کشند. یک روزی که دنبال همسرم رفتم تا باهم به خانه بیاییم دیدم همین استاد از دور به سمت من آمد و دستش را جلو آورد که دست بدهد، من بلافاصله گفتم ببخشید من نمی‌توانم دست بدهم. فوری گفت نه نه من درک می‌کنم. بعد از آن همسرم گفت که واقعا چه جراتی داشتی. چون این استاد دستش را جلوی هرکسی دراز نمی‌کند و دست نمی‌دهد. گفتم برای من هیچ فرقی نمی‌کند که این آقا چه کسی است. این موضوع خط قرمز من است. اگر الان این موضوع را رعایت نکنم، بعدها برایم همه چیز مشکل می‌شود. آن‌جا خیلی خوشحال شد و از من تشکر کرد و گفت:«اصلا فکر نمی‌کردم که تو به یک همچین آدمی که به هرکسی دست نمی‌دهد، دست ندهی.» به هرحال همه این انرژی‌های مثبت که به من داده می‌شد برای من بسیار تاثیرگذار بود و هیچ‌وقت از یادم نمی‌رود و بارها و بارها وقتی برایم اتفاقی افتاد و در شرایطی قرار می‌گرفتم که فرد روبرویم استاد و همکلاسی و یا رئیس دانشگاهم بود و من دست نمی‌دادم برایم راحت‌تر شده بود.»

مگر مسلمان‌ها موهایشان را رنگ می‌کنند؟

طیبه بعد از تمام کردن مقطع فوق لیسانس احساس می‌کند باید تجربه‌هایش را بیشتر کند و دانسته‌هایش را به کار بگیرد و تا این تجربه‌ها کامل نشده وارد مقطع دکترا نشود برای همین معلمی را انتخاب می‌کند. معلمی بچه‌ها و به آنها زبان فارسی و انگلیسی آموزش می‌دهد. تعامل یک معلم زن مسلمان با بچه‌های انگلیسی نیز خاطراتی را برای طیبه دارد. خاطراتی که بیشترشان شامل سوال‌های عجیبی است که بچه‌ها یا همکارها از او می‌پرسند:«میان شاگردانم اتفاقات جالبی برایم افتاده‌است. دخترهایی که سن‌شان حدود ۹ و ۱۰ سال است همیشه از من سوالات جالبی می‌پرسیدند. بارها شده بود که به دخترها عکس‌های مهمانی‌ام را نشان می‌دادم برایشان جالب بود. مثلا می‌گفتند مگر مسلمان‌ها می‌توانند موهایشان را رنگ کنند؟ مگر مسلمان‌ها می‌توانند اینطوری لباس بپوشند؟ سوالاتشان خیلی ابتدایی بود و من همیشه ناراحت می‌شدم که ما کم کاری کردیم و دین اسلام را بد نشان دادیم. یک مسلمان می‌تواند بوی خوب بدهد. آراسته باشد. خوش لباس باشد و از زندگی لذت ببرد. من حتی به دخترم می‌گویم وقتی بیرون می‌روی موهایت را مرتب کن بهترین گل‌سرت را بزن اما زیر روسری بپوشان.»

دختر 10‌ساله‌ام محجبه است اما هیچگاه به او نگفتم حجاب داشته باش

«آتنا» نام دختر 10 ساله طیبه است که به گفته مادرش با اینکه در انگلستان بزرگ شده چندماه قبل از سن تکلیف خودش محجبه شده و حتی روزه‌هایش را هم گرفته‌است. محجبه شدن آتنا برای خیلی از دوستان طیبه سوال است که او چگونه توانسته دخترش را اینطور تربیت کند. ما هم این سوال را از طیبه می‌پرسیم و او به ما اینطور جواب می‌دهد:«من هیچ‌گاه به دخترم نگفتم روسری سرش کند و حجاب داشته باشد. حتی وقتی می‌خواستم از او عکس زیبایی بگیرم می‌گفتم آتنا می‌توانی روسری‌ات را در بیاوری ولی بلافاصله می‌گفت:«نه مامان نمی‌خواهم» 6 یا 7ساله بود که خودش روسری سر کرد. می‌خواستم بدانم در ذهنش چه می‌گذرد که یکبار پرسیدم:«چرا روسری سر می‌کنی؟» جواب داد:«دوست دارم شبیه تو باشم. مگر تو سرت نمی‌کنی.» الحمدلله همیشه دوست‌های خوب مجازی‌ام هم در کامنت‌ها و دایرکت‌هایشان در این باره مرا تشویق می‌کردند و برایم انرژی مثبت می‌فرستادند و در کنارش از من می‌پرسیدند چه کار کردید که آتنا با حجاب شده؟ من جواب می‌دادم واقعا به او هیچگاه نگفته‌ام حجاب داشته باش. اما اواخر 8 سالگی به طور جدی همه جا روسری سرش می‌کرد و حتی روزه‌هایش را کامل می‌گرفت. فکر می‌کنم خودم توانستم رویش تاثیر بگذارم.»

با اعتماد به نفس به دخترم گفتم: آفرین تو یک دختر ایرانی با حجاب هستی!

حجاب آتنا برای خیلی از هم سن و سال‌هایش در انگلستان سوال است. تعدادی از آنها حتی به آتنا می‌گویند که او بدون روسری خیلی زیباتر است و موهای زیبایی دارد. موضوعی که در بعضی موارد حجاب را برای آتنا سوال می‌کند:«دوستان دخترم به او گفته بودند آتنا تو بدون روسری خیلی زیباتری و بعد وقتی به خانه آمده‌بود برایم تعریف می‌کرد دوستانش به او چنین حرفی می‌زنند. من هم می‌گفتم اصلا ما برای همین حجاب داریم که زیبایی‌هایمان را بپوشاند اگر قرار باشد تو بدون حجاب خوشگل‌تر باشی خدا می‌خواهد که تو آن موهای زیبایت را بپوشانی و یک‌سری سوالات کوچک در این فضا می‌پرسید. اما به مرور می‌دیدم که خودش این موضوع را خوب متوجه شده‌است و همیشه بابت این موضوع به دخترم اعتماد به نفس می‌دادم. مثلا آفرین آتنا تو یک ایرانی با حجاب هستی. تو می‌توانی خیلی موفق باشی و احساس می‌کنم این حرفها رویش خیلی تاثیرگذاشته‌است. یادم می‌آید آقای رائفی‌پور می‌گفت لازم نیست شما آدم‌ها را پیدا کنید تا مسلمانشان کنید. خداوند به شما فرزندی داده که صفر کیلومتر است. شما سعی کنید آن بچه را خوب تربیت کنید به او اصول دین را آموزش بدهید. شما همانی که خدا به شما عطاکرده را مراقبت کنید. من هم همیشه دعایم همین است و دوست دارم در این موضوع موفق باشم.»

به من گفت توام سرطان داری که روسری سر می‌کنی!؟

طیبه می‌گوید متاسفانه وضعیت پناهنده‌های مسلمان غیرایرانی در انگلستان اغلب خوب نیست و تعدادی از ایرانیانی هم که انگلستان ساکن می‌شوند، مسیحی و بهایی می‌شوند و خب این با هویت مسلمان ایرانی در تضاد است برای همین گاهی وقت‌ها وقتی به فروشگاهها برای خرید می‌رود خیال می‌کنند که طیبه ترک است و یا برخی هم فکر می‌کنند او از طرف سفارت ایران است. البته این تصویر غلط از حجاب زن مسلمان ایرانی گاهی خنده‌دار هم می‌شود که او برایمان اینطور تعریف می‌کند:«جالب است بدانید یکی از دوستان انگلیسی من چند روزپیش به خانه‌ام آمد و من برایش چای ایرانی آوردم. بسیار خوشحال شد. وقتی در خانه روسری‌ام را درآوردم با تعجب پرسید شما در خانه روسری‌تان را در می‌آورید؟ گفتم بله و بعد برایش توضیح دادم که ما جلوی پدر، پسر، عمو و دایی روسری سرمان نمی‌کنیم. ما فقط جلوی مردان غریبه حجاب داریم. خیلی برایش جالب بود و طور دیگری فکر می‌کرد.

یکبار هم یکی از همکارانم که سرطان داشت گفت:« این مویی که سر من می‌بینی کلاه‌گیس است و چون مو ندارم مجبورم از کلاه‌گیس استفاده کنم. اما وقتی بیمارستان می‌روم مجبورم روسری سر کنم. تو چی؟ تو بیماری داری؟» من خندیدمو گفتم نه من بیماری ندارم و کاملا مو دارم. من مسلمانم و باید در محافل عمومی حجاب داشته باشم.»

اعتماد به نفسی که در مسلمانی دارم باعث شد هیچگاه مشکلی برایم پیش نیاید

طیبه در طول حرفهایش همیشه تاکید می‌کند که هیچگاه برای انجام فرایض دینی مثل حجاب و نماز در انگلستان به مشکل نخورده‌است و گمان می‌کند این موضوع از اعتماد به نفس بالای او از مسلمان بودن است:«شما در انگلستان می‌توانید فرهنگ‌ها و عقاید مختلف را کاملا ببینید. البته به نظرم انگلستان هم از ۱۰ سال پیش تا الان خیلی تفاوت کرده‌است. ما آن زمان وقتی به شهرهای مختلف می‌رفتیم، همیشه جانماز و قبله نما همراهمان بود و پی جای مناسبی برای نمازخواندن بودیم. مثلا اگر موزه بود به طور مثال اتاق ملاقاتشان را به ما می‌دادند و می‌گفتند شما می‌توانید اینجا نمازتان را بخوانید و همیشه خیلی راحت این کار را می‌کردیم و با احترام به ما محل نماز را می‌دادند.

در دانشگاه هم اتاق عبادتی وجود داشت که حتی دخترخانم‌هایی که حجاب نداشتند می‌آمدند و نمازشان را می‌خواندند. بعد هم که ساختمان جدیدی ساختند بازهم محل عبادت در آن وجود داشت. به طور کلی در این مدتی که اینجا زندگی کردم بی‌احترامی نسبت به خودمان ندیدم اما دوستانم گاهی گله‌‌هایی را مطرح می‌کردند. اما من همیشه هویتم را اینطور برای خودم و دیگران بازگو کردم که من خدا را شکر یک زن تحصیلکرده، محجبه ایرانی هستم و این اعتماد به نفس را به دخترم هم داده‌ام و شاید بابت این اعتماد به نفس تا به حال مشکلی برایم پیش نیامده‌است.»

من یک زن مسلمانم و مثل همه شما از زندگی و نعمت‌های خدا لذت می‌برم

طیبه در این سالها به خاطر رفت و آمد به مراکز اسلامی توانسته دوستان ایرانی همفکر و هم پوشش خوبی برای خودش و خانواده پیدا کند. برای همین مدام تاکید می‌کند که در انگلستان با خیلی‌ها سلام و علیک دارد اما برای رفت و آمد‌های خانوادگی بسیار حساس است که فرد ایرانی که قرار است به خانه‌اش بیاید باید حداقل مسلمانی مانند حلال خوری و نماز خواندن را داشته باشد. تاکید روی این شاخصه‌های اسلامی برایش یک خاطره بسیار شیرین دارد:«من نماینده ایرانی یک انجمن هستم. نه نماینده‌ای که خود ایران مرا انتخاب کرده باشد. چون ایرانی بودم خودشان مرا نماینده ایران انتخاب کردند. در این جلسه یک دوست انگلیسی وقتی قرار بود مرا به باقی افراد معرفی کند، اینطور معرفی کرد:«ایشان طیبه هستند، نمونه کامل یک زن مسلمان.» همانجا حال خاصی به من دست داد. به خودم گفتم خدایا من همیشه می‌خواستم از اخلاق و رفتارم بفهمند که من مسلمان هستم و همیشه یکجوری بگویم آن تصویر غلطی که در اخبار و فیلم‌ها از مسلمانان می‌بینید غلط است. می‌خواستم بگویم من یک زن مسلمانم و مثل شماها از زندگی لذت می‌برم اما اصول و اعتقاداتی خدا برایم تعیین کرده که به آن‌ها عمل می‌کنم. من هم از همه نعمت‌های دنیا لذت می‌برم و هیچ محدودیتی برای لذت بردن از زندگی ندارم.»

طیبه و خانواده‌اش حالا 10 سال است ساکن کشور انگلستان هستند. وقتی از او می‌پرسم خیال بازگشت داری؟ سوالم را با یک جمله جواب می‌دهد:«می‌خواهم درسم را بخوانم اما هیچ تصوری ندارم که بخواهم اینجا بمانم و اینجا پیر شوم. شک نکنید حتما به کشورم بر می‌گردم.»

منبع: خبرگزاری فارس

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین