فرصت
دارد از دست ميرود. مهماني از نيمههايش گذشته و اين شبها غنيمتي است
براي آنهايي كه ميخواهند لذت ببرند. شهر اين شبها بيدار است و در هر
گوشهاش كسي مشغول دلمشغولياش شده و دارد حظ ميبرد. كافي است بعد از
افطار چرخي در كوچهها و خيابانها بزنيد تا دستتان بيايد كه در اين شبهاي
ماه مبارك رمضان چه ميگذرد.
به گزارش همشهري
جوان؛ عدهاي ساعت دو نيمه شب ميروند سينما، خانوادههايي در مراسم ويژه
پاركها شركت ميكنند، جوانترها سانس بامدادي استخر را انتخاب ميكنند و
همه با هم دسته جمعي به هياتها و حسينيهها سر ميزنند تا مناجاتهاي
اين شبها را از دست ندهند. با ما در يكي از همين شبهاي شلوغ شهر به ميان
اين آدمها و ماجراها بياييد، شايد شما هم تصميم بگيريد يكي از شبگردهاي
اينشبها باشيد!
ورود بازيگرها ممنوع؛سينما شكوفه ساعت 20:00
غروب
پنجشنبه است و چند دقيقهاي به اذان مانده. از مسجد پشت سينما صداي «ربنا
...» بلند شده و همه در تلاطم لحظههاي قبل از اذان هستند. گوشه ميدان شهدا
اما همه منتظرند تا «خانم دارابي» و «آقاي جبلي» و بقيه بر و بچههاي
«ورود آقايان ممنوع!» سر برسند تا با آنها افطار كنند. روي ميز كوچكي داخل
سينما تدارك نسبتا مفصل اما سادهاي چيدهاند از خرماهايي كه توي هر كدام
از آنها يك چنگال كوچك گذاشتهاند تا بشقابهاي نان و پنير؛ همه چيز
مهياست.
آخر برنامه «ماه عسل» هم از ال سي دي جلوي سينما پخش ميشود
و مردم از فكر ام.اسيهاي مهمان برنامه بيرون ميآيند و به در سينما چشم
ميدوزند. هر چند دقيقه يكبار كه بچههاي قد و نيم قد توي سالن به سمت در
ميدوند همه به گمان اينكه رامبد جوان، رضا عطاران و ويشكا آسايش و ...
آمدهاند، نيمنگاهي به ورودي سالن مياندازند. سر بليتفروش سينما كه
لباسش با مهماندارهاي هواپيما مو نميزند حسابي شلوغ است؛ «رضا عطاران و
رامبد جوان ميآيند؟»، «قطام هم هست ديگه؟!» كمكم سالن پر ميشود اما هنوز
خبري نيست. وسط نمايش فيلم، آنتراكتي ميدهند تا كارمندهاي سينما هم مثل
اهالي سالن كه خودشان را پاي ميز افطار رساندهاند، دلي از عزا دربياورند.
يك
ربع از اذان گذشته و ملت هنوز منتظرند تا بازيگرها را ببينند. پارك كردن
پرادوي مشكي رنگ جلوي سينما، خيليها را اميدوار ميكند اما زهي خيال باطل!
جناب سرتيپي كه احتمالا اين روزها براي فروش چند ميلياردي فيلمي كه تهيه
كنندهاش شده به خودش ميبالد، وارد سينما ميشود. مرد سپيدپوش هم با چند
نفري گپ ميزند. حالا يك ساعتي از اذان گذشته و هنوز خبري نيست.
آقاي
تهيهكننده خبر ميدهد؛ «متاسفانه توي راه تصادف كردهاند و امشب
نميرسند.» همه بايد يكييكي به مسؤول سالن مراجعه كنند تا چنين جوابي
بشنوند. حالا بماند كه بالاخره معلوم نميشود چطور آن همه بازيگر با يك
ماشين در راه بودهاند همهشان با هم تصادف كردهاند. در اين وضعيت،
خانوادههايي كه بليت 2 هزار توماني افطار(!) خريدهاند، ماندهاند بين
رفتن و جواب دادن به سوالهاي بچههايشان كه «يعني نميآيند؟» ...
ملت در پارك ملت؛ پارك ملت 21:30
حالا
شهر تاريك شده و فعلا تا همه سر سفره افطار هستند اتوبانها خلوت است و
ميشود چند دقيقهاي از شرق تهران به شمال پايتخت و پارك ملت رسيد. اينجا
هر خانوادهاي بساطش را پهن كرده و افطار كردن كنار سر و صداي توپ بازي و
ورجه وورجه كردن بچهها را به غذا خوردن پاي سريالهايي كه پر از روح و جن
و پري هستند، ترجيح داده. فوارههاي پارك، نسيم خنكي را به صورت
مهمانانش ميزند.
چند نفري دست بچهها را گرفتهاند و از روزهايي
ميگويند كه اينجا نه «پرديس سينمايي ملت» را داشته و نه «سينماي چهار
بعدي.» دو جايي كه مقصد بعد از افطار خيلي از خانوادههاست. وسط پارك اما
سن نسبتا مبسوطي مهيا شده و جلوي آن 400-300 تا صندلي پلاستيكي سفيد
چيدهاند. هنوز چند دقيقهاي به ساعت 10 شب و شروع جشن «بر آستان جانان»
شهرداري مانده اما نصف صندليها پر شده و ملت به پرده ويدئوپروژكشني نگاه
ميكنند كه تا قبل از جشن عكسها و طرحهايي درباره ماه مبارك رمضان پخش
ميكند. باندها هم صداي ترانههاي خوانندههاي پاپ را به گوش ميرسانند.
كمكم
سر و كله جناب مجري برنامه پيدا ميشود. هنگام قرائت قرآن اول مراسم، بقيه
صندليها هم پر ميشوند. آقاي مجري چند تا بچه شر و پر سر و صدا را روي سن
ميآورد و از هر كدامشان ميخواهد سه بار تند و پشت سر هم بگويند « چي چي
تو چيتوزه!» بعد خودش هم پشت سر هر كدام از آنها، تكرار پر از غلط و
خندهدارشان را تكرار ميكند تا حواس جمعيت هم به مسابقه آنها جمع شود و
همه با هم بخندند. بعد نوبت تواشيح گروه «عروهالوثقي» است كه ليدرش از
خواندن يك تواشيح پنج زبانه خبر ميدهد كه براي اولين بار است كه توسط آنها
اجرا ميشود.
پنج تا كت و شلوار قهوهاي پوش، روي سن سرودي را
درباره پيامبر(ص) به زبانهاي فارسي، فرانسوي، انگليسي، تركي و عربي
ميخوانند. مزهپرانيهاي آقاي مجري همچنان ادامه دارد و در همين هنگام كه
دارد چند تا لطيفه نسبتا بهروز را تعريف ميكند، گروهها و آدمهايي كه
قرار است روي سن بيايند، توي اتاقكي كه همان پشت است مشغول آماده كردن
خودشان هستند.
بر و بچههاي جوان گروه موسيقي «باران هنر» يكي از
همين گروهها هستند كه همين چند ساعت پيش، قبل از اذان در پارك قيطريه
برنامه داشتهاند و حالا خودشان را به اينجا رساندهاند تا چند دقيقه ديگر
بروند روي سن و موسيقي بيكلام سنتي اجرا كنند. آرمين شاكري سرپرست گروه
است و لباسش مثل اين ليدرهاي واليبال با لباس سفيد بقيه فرق ميكند و
پيراهن يشمي رنگي تنش كرده؛ گروه آخرين هماهنگيها را با هم انجام ميدهند و
بعد از يكي دو تا شوخي با همديگر، پلههاي سن را ميروند بالا تا يك
موسيقي سنتي گوشنواز اجرا كنند كه ملت «ملت» نشين حظ ببرند.
تو را عاشقم تا سحر بستني؛ خيابان ولي عصر 23:00
حالا
ديگر سريالهاي «روح»نواز تلويزيون تمام شده. فردا هم كه كار و زندگي شهر
تعطيل است. اين يعني يك فرصت درست و حسابي براي شبگردي در خيابانهاي پر
نور پايتخت. همه مغازهها و فروشگاههاي طولانيترين خيابان خاورميانه باز
است و مشتريها توي هم وول ميخورند. كافيشاپها و رستورانهاي روبهروي
پارك، صندلي خالي ندارند و ناچار به مشتريها شماره ميدهند كه منتظر
بمانند. ترافيك اين خيابان يكطرفه را پر كرده اما كسي شاكي نيست. كار و
كاسبي مغازههايي كه ارتباط مستقيم يا غيرمستقيمي با «شكم» دارند، حسابي
سكه است.
بستنيفروشي جلوي پارك آنقدر بابت فروشش در اين شبها
خوشحال است كه بستنياش را به ادعاي خودش 500 تومان ارزان كرده؛« خدا پدر
اماكن را بيامرزد! با ما همكاري ميكنند و اين شبهاي ماه رمضان ميگذارند
تا ساعت سه و نيم صبح باز باشيم. هر شب تا همين موقع كلي مشتري داريم و از
روزهايي هم كه صبح تا شب باز بوديم بيشتر ميفروشيم.»
چانهزني براي
سردرآوردن از مقدار درآمد سعيد سماواتي بستني فروش، بالاخره جواب ميدهد؛
«خيلي عالي است. ما نشاط مردم را كه ميبينيم روحيه ميگيريم. البته در
كاسبي ما هم تاثير دارد. اين چند ساعتي كه بعد از افطار باز هستيم تا صبح
حدود يك تا يك و نيم ميليون فروش داريم؛ از انواع آبميوهها و معجونها تا
بستنيهاي جور واجور. تقريبا تمام شبهاي هفته همين طور شلوغ است.»
تا چهار صبح توي سينما؛ سينما آزادي 30 دقيقه بامداد
«اكران
افطار تا سحر» پديده منحصر به فرد اين شبهاست. طرحي كه از پارسال راه
افتاده و كلي هم طرفدار پيدا كرده. پرديس سينمايي آزادي از شلوغترين
پاتوقهاي سينمابازهاي شبانه است. از چند تا خيابان نرسيده به سينما، جاي
پارك پيدا نمي شود. همه خيابانهاي فرعي حوالي عباسآباد پر از ماشينهايي
است كه صاحبانش الان با خانوادهها توي سالنهاي تاريك سينما مشغول ديدن
«اينجا بدون من»، «شبانهروز»، «ورود آقايان ممنوع!» و چند تا فيلم ديگر در
حال اكران هستند. بليتهاي سانس 12:30 از يك ساعت قبلش تمام شده و جمعيتي
كه تعدادشان هم كم نيست، ترجيح دادهاند تا بليت سانس بعد كه ميشود 2:30
صبح را بگيرند.
با يك حساب سرانگشتي اين تماشاچيها حوالي ساعت چهار
صبح از سينما بيرون ميآيند و سحري را احتمالا در كلهپاچهاي ميدان
فردوسي خواهند خورد! دم در سينما جمعيت زيادي منتظرند تا وقت فيلم ديدنشان
بشود. عليرضا و سجاد پسرعمه و پسردايي هستند و هر دو 23 ساله. بليت ساعت
2:30 «سوت پايان» را خريدهاند و كمي آن طرفتر از خانوادهشان نشستهاند و
هر چند دقيقه يكبار يكيشان از خنده ريسه ميرود؛ « اينكه اين ساعت شب
همه جا باز است و انگار تازه سرشب است آدم را سر ذوق ميآورد.
هيچموقع
از سال اين طوري نيست. همين چند شب پيش ساعت دو نيمه شب از يك فروشگاه توي
ميدان منيريه كتوني فوتبال خريدم.» جواني چند قدم پايينتر از پلههاي
سينما دم و دستگاه تكميلي براي نوازندگي دارد. هم ميخواند و هم ميزند اما
حاضر نيست عكس بگيرد؛ « من چند سال ديگر خواننده بزرگي خواهم شد و دوست
ندارم الان حرف يا عكسي از من منتشر شود چون كنسرتهايي كه دارم تحت تاثير
قرار خواهد گرفت!» اعتماد به نفسش آدم را ياد صفحههاي عشق+2 مياندازد!
تاكسيها
هم جلوي سينما صف كشيدهاند تا مشتريها را اين وقت شب كه سيستم حمل و نقل
شهر خواب است، «دربست» به منزلشان برساند. كمي آن طرفتر دخترك گلفروشي كه
تا اين وقت شب در خيابان مانده دو، سه شاخه گل رز زرورق پيچيدهاش را
ميدهد به خانمهاي پليس داخل وني كه پشت چراغ قرمز ايستادهاند.
ديدار سحرگاهي با كريمي؛ سينما آزادي 2:30 دقيقه بامداد
اتفاق
ويژه سينما بليتفروشي نيكي كريمي براي فيلم خودش «سوت پايان» است. خانم
بازيگر و حالا كارگردان، يك هفتهاي است كه گوشهاي از در ورودي سينما ميز
كوچكي گذاشته و با يكي دو تا از بازيگرهاي فيلمش، مردمي را كه به اين سينما
آمدهاند ذوق زده ميكند.
هر كس از پلهها بالا ميآيد سركي ميكشد
تا ببيند چرا اينجا اين قدر شلوغ شده و قضيه از چه قرار است. عدهاي اوايل
چشمهايشان را ريز ميكنند تا مطمئن شوند كه اين همان بازيگر فيلم «عروس»
است و عدهاي هم آن لحظه چهره را يادشان نميآيد و زير لب از نفر بغل دستي
ميپرسند كه « اين خانومه خيلي آشناست، كيه؟» هر دو گروه ترجيح ميدهند
حتي اگر بليت فيلم را هم نميخواهند با كريمي خوش و بشي بكنند. «خانم كريمي
من بازيتان در دو زن را واقعا دوست داشتم.»، «چرا در فيلم ... بازي
كرديد؟ فيلم بدي بود.»، «خانم كريمي من عاشق بازي شما هستم.»؛ اينها
حرفهايي است كه خيلي از تماشاچيها به خانم بازيگر ميزنند و هر كدام به
نحوي ميخواهند ابراز محبت كنند.
خانمي آنقدر از ديدن او ذوقزده
شده كه تلفنش را قطع ميكند، جلو ميآيد با صداي بلندي ميگويد: «من از
طرفدارهاي پرو پا قرص شما هستم خانم كريمي.» هفت تا بليت 2 هزار توماني هم
ميخرد و منتظر ميماند تا دو تا دختر كوچكش از راه برسند و با او يك عكس
يادگاري بيندازند؛ كاري كه هر چند دقيقه يكبار طرفدارهاي او انجام ميدهند و
خانمها دست گردن او مياندازند تا با گوشي موبايلشان هم كه شده عكسي دو
نفره با يكي از سوپراستارهاي سينما داشته باشند. كريمي هم فقط يك شرط دارد؛
«فقط توي اينترنت نگذاريد.»
عدهاي كه دستشان از عكس گرفتن كوتاه است،
ترجيح ميدهند حداقل روي برگههاي تبليغات فيلم امضايي از او بگيرند. اين
وسط سه تا پسر 12-10 ساله شر هم هستند كه دست از سر نيكي كريمي
برنميدارند؛«يه چيزي بگم؟ شما مثل كفاشيان هي ميخنديد!» كريمي هم ميخندد
و به آنها ميگويد: «شما خونتون كجاست كه هر شب ميآيد اينجا؟» لابهلاي
همين حرف زدنها و عكس گرفتنها و امضا كردنها برايش چيپس ميآورند.
آمارها ميگويد همين كارهاي تبليغاتي خانم بازيگر جواب داده و همين امشب با
سه سانس فوقالعاده، فيلمش 10ميليون تومان در همين يك سينما فروخته، شما
تبليغ بهتري بلد هستيد؟
اذان تا اذان بساطي ها؛ دستفروشي در نيمه شب3:30
فقط
سينماها نيستند كه طرح افطار تا سحر گذاشتهاند. جماعت دستفروشها بدون
داشتن حمايت وزارتخانه يا نهادي، به صورت خودجوش در نقاط مختلف شهر، طرح
«افطار تا سحر» را با شور و حرارتي بيشتر از سينماها اجرا كردهاند وكلي
مشتري را به سمت خودشان ميكشانند. دستفروشهايي كه در يك محل شانه به شانه
هم جمع شدهاند و ميخواهند از اين راه درآمدي كسب كنند و جنسهاي
نفروختهشان در طول روز را بفروشند. توي بساطشان همه جور جنسي پيدا ميشود؛
از گلدانهاي تزئيني قيمتي تا تيشرتهاي دخترانه و پسرانه ارزان. جواد با
يكي از دوستانش توليدي لباس دارد.
او ميگويد: «بازار كساد است و
يكي دو ماهي ميشود كه جنسهايمان را ميآوريم بين اين دستفروشها تا
بفروشيم. فروشش بد نيست اما بايد جنس را حتما ارزان بدهي كه ببرند. هر شب
تقريبا 200 هزار توماني فروش داريم.» ميدان امام حسين(ع)، آريا شهر، 20
متري اصلي افسريه، شهرك غرب، ستارخان، ميدان شهدا و ميدان نبوت(هفت حوض) و
... كلي منطقه ديگر همين حالا بازارهاي شبانهاي دارند كه مشتريهايشان از
بعضي پاساژهاي بالاي شهر بيشترند!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
سرحالی وسرخوشی ایران و ایرانی در همه حال از جمله ماه رمضان بسیار خوب و امیدوار کننده برای ملت و مسئولین وبرای دشمنان خردکننده است اما به شرطی که با کمک همین مردم و البته نیروی انتظامی در حفظ امنیت شهر تدبیر کافی شده باشد تا بدینوسیله توسط ارازل و اوباش ودشمنان امنیت کشور همانندفتنه 88 طرفداران سبز اموی دچار خدشه نشود آخر ایام انتخابات یک چنین سرحالی در کشور جریان داشت اما....
جمله ء آخرت را نیز متوجه نشدم و نیاز به مراجعه به دالترجمه دارم ...
چقدر پول گرفتيد مقاله بنويسيد
حالااین خبر مهمی بود که نوشتین؟؟؟؟؟؟؟؟