کد خبر: ۵۴۸۷۴
تاریخ انتشار:

ABS زدايي از فرهنگ

کیهان:

روزگاري نه چندان دور جنگ ميكروبي و بمباران شيميايي جزو ناجوانمردانه ترين جنگ ها به شمار مي رفت. درست هم بود. در كمتر از چند ساعت، يك شهر بزرگ يا يك منطقه جنگي گسترده چنان آلوده مي شد كه هيچ موجود زنده اي نمي توانست جان سالم به در ببرد. يك وحشي گري و نامردي تمام عيار! زن و مرد و خردسال و پير و نظامي و شهروند با هم قتل عام مي شدند. سردشت خودمان يا حلبچه عراق، تصاوير دلخراشي از جنايت جنگي صدام در اين عرصه را به صفحات سياه تاريخ سپرده اند.
هر كس تصاوير آن صحنه هاي فجيع و تاول هاي برآمده از حمله شيميايي را ديده باشد، اگر زماني در معرض چنين حمله اي قرار گرفت و به او يونيفورم و ماسك مخصوص دادند، در استفاده از اين پوشش هاي مصونيت بخش لحظه اي ترديد نمي كند. اما موضوع اين نوشتار، جنگ ميكروبي و حمله شيميايي و تسليحات كشتار جمعي كه همه به عمق رذالت و نامردي نهفته در آن يقين دارند، نيست. اكنون ملت ها به ويژه ملت ما با جنگي به مراتب ناجوانمردانه تر و غيرانساني تر از سوي ابداع كنندگان جنگ شيميايي مواجهند و عمق خطر نه صرفا در شدت رذالت دشمن بلكه ناشناختن واقعيت و ابعاد اين هجمه در جبهه خودي است. ماجراي اين خطر درست به اين مي ماند كه در بحبوحه حمله شيميايي دشمن و پر شدن فضا از بوي تند و آزاردهنده بمب، شماري از قربانيان نفهمند حمله اي واقع شده و خيال كنند اسپري خوشبوكننده زده اند كه از خير استنشاق آن به هيچ قيمت نمي شود گذشت، چندان كه از آب و غذا به هنگام تشنگي و گرسنگي! در چنين شرايطي دشمن دو چندان قرباني خواهد گرفت و قتل عام واقعي اتفاق خواهد افتاد.
ماجراي تهاجم فرهنگي از حد بحث هاي رايج در اين سالها فراتر رفته است. دغدغه امروز صرفا شبيخون فرهنگي و غارت اعتقادي نيست كه مربوط به دغدغه مثلا بخش متدين تر جامعه باشد. موضوع امنيت اجتماعي و اخلاقي، ديگر مقوله اي نيست كه صرفا نياز و دغدغه علما و فرهنگيان و پارسايان باشد. اگر هم همه اجزاء جامعه عمق تهاجم و غارت فرهنگي را ديروز درك نكرده بودند، اكنون عوارض و نتايج و ميوه هاي تلخ اين رويداد به تدريج حتي بي خبرترين و خوش خيال ترين افراد را نيز آزار مي دهد هر چند كه هنوز عوارض و نتايج اين تهاجم به وضوح خود را نشان نداده است. تعرض چند باره به نواميس مردم يا جنايات فجيع وسط خيابان، در كنار برخي بي بندوباري هاي اخلاقي و اجتماعي معمولا افكار عمومي را جريحه دار كرده است. اين آزردگي و رنجيدگي با همه تلخي هايش، يك پيام مثبت را مخابره مي كند و آن اينكه برخلاف اراده تدارك كنندگان پروژه شبيخون فرهنگي، «وجدان عمومي» همچنان پاكيزه و قدرتمند و سرپاست. اما مسئله اينجاست كه چرا غارت فرهنگي تا آن روي زشت خود را نشان نداده و آشكارا وسط خيابان و باغ و گردشگاه قرباني نگرفته، طيفي از مردم و مسئولان ما را آزار نمي دهد؛ آزار از آن جنس كه خاري در چشم انسان خليده يا استخواني گلوي وي را بخراشد؟ يعني چند نوبت ديگر بايد دستبرد به نواميس مردم- حتي اگر قربانيان بعضا خود مقصر هم بوده باشند- يا ضرب و جرح وحشيانه غيرتمنداني كه به دفاع از قربانيان پرداخته اند، اتفاق بيفتد و اين تاول چركين با تمام تعفن بتركد تا ما يقين كنيم موضوع غارت فرهنگي اولا واقعيت دارد و ثانيا امنيت عمومي و ملي و نه صرفا باورهاي اعتقادي و معرفتي مثلا قشر حزب اللهي را هدف گرفته است؟ انصاف بايد داد. كدام شهروندي است، ولو سست ايمان ترين و بي بندوبارترين افراد كه بتواند ذهن خود را روي يك فرضيه و سؤال مهم «متمركز» كند اما نگران نشود. اگر قرار شود براي چند دقيقه خود يا يكي از عزيزان خود را جاي قربانيان جنايت هاي رسانه اي شده سالهاي اخير بگذاريد، چند صدم درصد- و نه حتي چند دهم درصد- از شهروندان ما حاضرند پاي چنين ماجرايي را امضا كنند؟
وجدان عمومي جامعه ما به اعتبار فطرت پاك انساني و به علاوه، ايمان و اخلاق اسلامي، نسبت به جنايات اخلاقي و اجتماعي «حساسيت» دارد و آن را برنمي تابد. درست مانند يك هاضمه سالم كه از غذاي آلوده- و نه حتي مسموم- ترش مي كند و احيانا آن را بالا مي آورد تا به سلامت بازگردد. يا مانند دستگاه تنفسي سالم و ورزشكاري كه از استنشاق هواي آلوده به تلاطم مي افتد و احساس خفگي مي كند. اين حساسيت وجدان عمومي، سرمايه بزرگ ملي ماست كه شايد نظير آن را كمتر بتوان در ممالك غربي سراغ گرفت. اما نگراني آنجاست كه همين وجدان حساس عمومي دچار دستكاري شود و به تدريج از دقت بيفتد يا دست كم نزد طيفي از شهروندان- ولو در اقليت محض- آنجا كه بايد آژير خطر را بكشد و ترمزي پيش پاي رفتار پرخطر آنان باشد، عمل نكند. چگونه؟ مانند خودرويي كه در سراشيبي تند و به موازات افزايش شديد سرعت، ترمزش ببرد و استحكام لنت ترمز آن تكافوي اين سرعت را نكند. بدتر از اين را هم مي شود تصور كرد و آن اينكه آقاي راننده به مرور زمان از ياد برده باشد خودروي وي اساسا مدت هاست ترمز ندارد! آخر چگونه مي شود از نمايش صحنه هاي دلخراش تصادفات و پرس شدن خودروها و سرنشينان آن از جمله به اين نتيجه درست رسيد كه خودروهاي توليدي الزاما بايد داراي ترمز ABS (سيستم ترمز ضدقفل) باشند اما از نگاه امنيت عمومي و اجتماعي، تدبيري براي فرسايش ترمزهاي نگاه دارنده فردي و جمعي نكرد؟! كار بسيار پسنديده اي است كه پليس راهور سختكوش ما در جاده ها در كمين رانندگان پرخطري باشند كه ديوانه وار مرز سرعت ايمن 120 كيلومتر در ساعت را مي شكنند اما چرا دست كم به همان اندازه، احساس مسئوليت جمعي چه در حوزه حاكميتي و چه در حوزه افكار عمومي نسبت به افسار گسيختگي برخي رفتارهاي اخلاقي و اجتماعي پر خطر مشاهده نمي شود؟
دشمناني كه از اراده عزت و استقلال و تشخص ملت بزرگ ايران سيلي هاي آبداري خورده اند، به واسطه ويروس تهاجم فرهنگي و اعتقادي (از ماهواره و اينترنت و نشريات و انواع كالاهاي فرهنگي بگيريد تا مواد گوناگون روانگردان و اعتياد به انواع رفتارهاي ناهنجار) مشغول ABS زدايي دسته جمعي- بخوانيد تدارك قتل عام شخصيتي و انساني- هستند اما آيا دستگاه هاي مسئول ما در سطوح حاكميتي(از مجلس و دولت و دستگاه قضايي تا شوراي عالي انقلاب فرهنگي و شوراي عالي امنيت ملي) و نهادها و مجامع غيردولتي و حوزه هاي علميه و دانشگاه ها و رسانه ها به ويژه رسانه ملي به اندازه كافي نسبت به اعماق ماجرا، درگيري و مشغله ذهني- به اندازه مادري كه فرزندش را در معرض آتش يا در كام گرگ بيابد و از همه چيز جز نجات فرزند غافل شود- پيدا كرده اند؟!
جنايت هايي كه گاه و بيگاه- ولو به مقياس هايي به مراتب پايين تر از جوامع غربي- در گوشه و كنار كشورمان رخ مي دهد و بر صفحات رسانه ها نقش مي بندد، صرفاً عوارض و نشانه هايي از يك روند سازمان يافته «ميكروبيزاسيون» است. تب و دردي است كه با همه جانگدازي اش، صرفاً دلالت بر آلودگي و بيماري مي كند. توقف در مهار تب و درد نبايد ما را از نگراني و چاره جويي نسبت به اصل آلودگي باز دارد. اعماق ماجرا چند لايه است. يك لايه ماجرا، مهندسي پروژه محور دشمن در اين زمينه براي جابجايي ميان مدت ضدارزش ها و ناهنجارها با ارزش ها و هنجارهاي اجتماعي است. اكنون يك مهندسي معكوس تربيتي عليه باورهاي اعتقادي و اخلاقي ملت ايران در جريان است. در اين روند- ضد- تربيتي كه ارزيابي دقيق درباره آن در حوزه روانشناسي اجتماعي و فرهنگي است، ذائقه ها دستكاري و نياز مصنوعي به «سموم قاتل» در فكر و روح قربانيان نهادينه مي شود تا آنجا كه هنجارشكني و ارزش گريزي و اخلاق ستيزي تبديل به يك عادت مطلوب و «نياز» شود و سپس از دل آن ،شكاف هاي اجتماعي و فرهنگي و سياسي سر برآورد. درست مانند جسم و ريه سالمي كه او را به ماده مخدر معتاد كنند تا آنجا كه پس از مدتي فرد معتاد از عدم استنشاق مخدر به رعشه بيفتد و به جاي لذتي كه ديگر معنايي ندارد، صرفاً دنبال تسكين اين درد لعنتي باشد. اصل جنايت و نسل كشي اينجاست. اين نهايت استضعاف است كه مهاجم، قرباني را دچار حالت «قاتل زدگي» و «استسباع» كند يعني قرباني مسحور و مفتون و مرعوب قاتل شود و با هدايت او دست به خودكشي خاموش بزند. حكايت برخي شبكه هاي ماهواره اي و اينترنتي از اين جنس است. قربانيان اين شبيخون تا به خود بيايند كم يا بيش ابزارهاي اخلاقي و اعتقادي صيانت از خود را از دست داده و خود را خلع سلاح كرده اند. تا بجنبند و به خود بيايند كه در سراشيبي پرپيچ و خم افتاده و همزمان ترمز ABS خود را از تأثير انداخته اند، كار از كار گذشته است. و اين حكايت در كشور ما شايد هنوز اول ماجراست...
طنز تلخ قصه در ميانه اين جنايت فرهنگي آنجاست كه مهندسان قتل عام اخلاقي و اعتقادي به محض بروز نشانه ها و عوارض جنايت، خود در نقشه دايه هاي مهربان تر از مادر و وكيل مدافع قربانيان ظاهر مي شوند و به عنوان مثال جنايت هاي دلخراش تبديل به تيتر اول نشريات و رسانه هاي زنجيره اي مي شود كه به هنگام چار ه جويي براي مقابله با ريشه ماجرا، تبديل به توپخانه مهاجمان براي ممانعت از جنبش اجتماعي و حاكميتي در دفاع از كيان اخلاقي و امنيت اجتماعي مي شوند. اين هم يكي از لايه هاي شبيخون فرهنگي است. خطاي بزرگ آنجاست كه در بسيج عمومي- حاكميتي براي دفاع از «امنيت ملي» معطل اين توپخانه تبليغاتي و عمليات ايذايي و فريب آنها شويم. آيا امكانپذير است كه برپا كنندگان اصلي بساط فساد و جنايت از به حركت درآمدن غيرت مردمان و مسئولان ما خوشحال شوند؟! ما كه نمي توانيم به خاطر پرگويي آنان، گوي آتشين و گلوله سوزان و بمب هاي تاول زاي اخلاقي و جنسي و اعتقادي را كارت تبريك «تقديم با عشق»! تصور كنيم و از تلاش سازمان يافته براي ميكروبيزه كردن جامعه ايران و توليد انبوه جرم و جنايت و ناهنجاري و بزهكاري چشم بپوشيم، مي توانيم؟ به تعبير امير مؤمنان(ع) «همّ و غمّ بهائم، شكمشان و اهتمام درندگان، تجاوز و تعدي به ديگران است» و اگر درست بنگريم جبهه شيطان برخلاف تربيت الهي و دعوت به عقل و تقوا، در سراسر جهان مشغول استراتژي بهائم پروري و درنده پروري (دعوت به جنون و زوال عقل) است تا آنجا كه به تعبير قرآني نوع انسان را به خواري و برهنگي و فحشا و بي آبرويي و سرافكندگي بكشاند. اينجا موقف بسيج و مبارزه است نه موضع تن آسايي و رفع مسئوليت و انداختن بار تكليف بر شانه ديگران. اكنون كه شيطان پرست هاي جديد در جهان براي مسخ روح و جان انسان ها و ملت ها بسيج شده اند، بايد دو چندان احساس مسئوليت كرد و به تدبير پرداخت، به ويژه با عنايت به اينكه طبيعت و فطرت متعالي انسان رو به قبله كمالات دارد و گل او را با فضيلت سرشته اند.
كار ويژه تهاجم فرهنگي، كشاندن جوامع به مرز جنون و انهدام جمعي است. نقطه مقابل اين جنون و غفلت و مستي و فراموشي، ذكر و تذكر و عبرت از سرنوشت مجانين اخلاقي است. اين معناي كار فرهنگي است اما نمي توان در قفس مجادلات بي ارزش اولويت مواجهه فرهنگي يا فيزيكي متوقف ماند و نه به اين پرداخت و نه به آن! وجدان عمومي حساس را بايد حساس تر و آگاه تر كرد و همزمان از سركوب ترويج كنندگان و دلالان فرهنگ آلوده و كالاها و خدمات مسموم فرهنگي كمترين دريغي نكرد؛ هم پيشگيري و روشنگري و مرهم و هم داغ و جراحي پيش از آن كه دير شود. هم بايد مستنداً هزاران گره نامرئي تنيده در ريزبافت شبيخون و غارت فرهنگي دشمن را نزد افكار عمومي نشان داد و هم بازوهاي اين غارت را بدون انفعال و ترديد زد. اين رويكرد مستلزم نگرش حاكميتي به ماجرا- به مفهوم هماهنگي، انسجام، اقتدار و پشت يكديگر را داشتن و نه تخطئه همديگر- است. بايد چنان تدبيري كرد كه روح تواصي به حق و امر به معروف و نهي از منكر- به عنوان شرط پاكسازي اشرار- در فضاي عمومي فراگير شود و جامعه، رذالت ها و ناهنجاري ها را خود پس بزند بايد باورمان بيايد كه شوراي انقلاب فرهنگي، رسانه ها به ويژه رسانه ملي، حوزه هاي علميه و دانشگاه ها نقطه مقابل سازمان ناتوي فرهنگي هستند و به همان اندازه در انديشه سازمان مهندسي و دفاع فرهنگي باشيم.
محمد ايماني
 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین