کد خبر: ۵۳۰۰۸
تاریخ انتشار:
به مناسبت بيست‌ونهمين سالگرد شهادت سومين شهيد محراب

شهيد آيت‌الله صدوقي به روايت خودش

بنده در سال 1349 قمري كه وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود با امام خميني آشنا شدم و كم‌كم آشنائي ما بالا گرفت و به رفاقت كشيد؛‌ نمي‌شد هفته‌اي بگذرد و دو سه جلسه در خدمت‌شان نباشم؛ از جمله كساني كه براي آمدن من به يزد سفارش زياد كرد آقاي خميني بودند.

به گزارش خبرگزاري فارس؛ شهيد آيت‌الله صدوقي از ياران صديق و باوفا و از دوستان سي‌ساله ‌امام امت بود، او يار امام و ياور ملت محروم بود كه به حق در عمل نشان داده بود
همه خصائل اخلاقي و روحي و ابعاد وجود حضرت امام (ره) و انبياء و صلحاء در وي جمع و خلاصه شده بود؛ او مردي از سلاله پاك تشيع علوي و ادامه دهنده راه حضرت علي (ع)، امام حسن (ع) و امام حسين (ع) و ائمه اطهار بود؛ شهيد صدوقي عابدي مخلص و زاهدي بي‌ريا بود كه از كار شبانه‌روزي و در خدمت مردم بودن هيچ احساس خستگي نمي‌كرد و مقاوم بود؛ گروهك منحرف منافقين راستي و بزرگي اين مرد بزرگ را برنتابيد و رداي خدمتش در ظهرگاه يازده تير 61 به خون پاكش مطهر شد.

اين مجاهد نستوه در زندگي خويش را چنين روايت كرده است:
بنده محمد صدوقي در سال 1327 هجري قمري ، 75 سال پيش، در خانواده‌اي روحاني در يزد متولد شدم؛ پدرم مرحوم آقاميرزا ابوطالب يكي از روحانيون معروف اين استان بود. پدرم، فرزند مرحوم ميرزا محمد رضا كرمانشاهي يكي از علما و بزرگ اين استان بود و ايشان هم فرزند آخوند ملامحمد مهدي كرمانشاهي بودند.
سال ورود آخوند ملامحمد مهدي به يزد، روشن نيست چرا كه ايشان به وسيله فتحعلي شاه از كرمانشاه به يزد تبعيد شدند. تنها مدركي كه ما براي صدوقي بودن، داريم و اينكه از نواده‌هاي مرحوم صدوق بزرگ هستيم؛‌ همان لوح تاريخي جد بزرگ و جد دوم ماست كه در لوح قبرشان اين جمله هست «الذي كان بالصدق نطوق كيف و هو من نسل الصدوق» كسي كه به صدق و راستگوئي سخن گفت چگونه چنين نباشد و حال آنكه او از نسل صدوق است و به اين جهت نيز شهرت ما صدوقي است.

*مهاجرت به اصفهان

در سال 1348 قمري براي ادامه تحصيلات به اصفهان رفتم و در مدرسه چهار باغ كه حالا مدرسه امام صادق (ع) نام دارد مشغول تحصيل بوديم و پيشرفتمان هم خيلي خوب بود كه متأسفانه يك زمستان بسيار سردي پيش آمد و توقف براي ما خيلي سخت شد؛ شايد متجاوز از بيست روز برف سنگين آمد و كسب و كار و تقريباً همه چيز از دست مردم گرفته شد. هر روز صبح دنبال ذغال و چوب مي‌رفتيم و ظهر دست خالي برمي‌گشتيم تا اينكه مرحوم سيد علي نجف آبادي يك روز وارد مدرسه چهار باغ شد و ديد كه همه طلبه‌ها دچار كمبود سوخت هستند و بعد دستور داد تا يكي از چنارهاي بزرگ مدرسه را بياندازند و بين طلبه‌ها تقسيم كنند.
پس ازمدتي كه خيلي به سختي گذشت؛ از طريق قمشه و آباده بطرف يزد حركت كرديم و اين سفر قريب 29 روز طول كشيد و بالاخره با هرزحمتي كه بود خودمان را به يزد رسانديم.

*سفر به قم

يكسال بعد يعني در سال 1349 قمري براي ادامه تحصيلات با خانواده بطرف قم رفتيم و اقامت ما در شهر قم 21 سال بطول انجاميد؛ مرحوم شيخ عبدالكريم حائري يزدي مؤسس و مدير حوزه علميه قم وقتي كه در قم ما را شناختند مورد لطف و محبت خود قرار دادند و كم كم كار بجائي رسيد كه رفتن خدمت ايشان براي بنده مثل واجبات بود و بعضي ازگرفتاري‌ها كه براي طلاب پيش مي‌آمد، خدمتشان عرض مي‌كردم و ايشان هم كمك‌هائي توسط بنده به اهل علم كردند پيشرفت ما در تحصلات خيلي خوب بود تا اينكه در سال 1355 قمري آيت‌الله حائري از دار دنيا رفتند. بعد از درگذشت ايشان در اثر فشار پهلوي كه مي‌خواست همه اهل علم را از لباس روحاني خارج كند اوضاع بر اهل علم خيلي سخت شد كه بعداً توسلاتي از اهل علم شد و خيلي مؤثر افتاد.

تحصيل در آن دوره خيلي سخت بود؛ به جهت اينكه در آن زمان قم مرجعي نداشت چرا كه مرجع تقليد مرحوم آسيد ابوالحسن اصفهاني بودند كه ايشان هم در نجف اقامت داشتند. آقايان مرحوم آيت الله حجت اين سه سرپرستي حوزه را داشتند و خيلي هم زحمت كشيدند تا وقتيكه مرحوم آيت‌الله بروجردي به علت كسالت در بيمارستان فيروزآبادي بستري شدند و درهمين خلال بعضي از اهل قم و مدرسين بفكر افتادند كه ايشان را به قم بياوردند و به همين خاطر نامه‌هائي از قم به خدمتشان ارسال شد و اشخاصي به نمايندگي از روحانيت با ايشان ملاقات كردند. بنده هم به اتفاق داماد آقاي صدر به بيمارستان رفتيم و بعد همراه مرحوم آيت‌الله بروجردي به قم آمديم، عمده سعي و كوشش براي آمدن آقاي بروجردي به قم از ناحيه حضرت آيت الله العظمي امام خميني بود و ايشان خيلي اصرار داشتند كه اينكار انجام شود.

*اقامت در يزد

در سال 1330 شمسي كه براي انجام كاري به يزد آمدم، مرحوم حاج آقا وزيري از روحانيون سرشناس يزد پيشنهاد ماندن ما را داد و در اين باره خيلي سعي و كوشش كرد و تلگرافاتي هم به قم شد. آقايان هم با اينكه در پاسخ تلگراف نوشته بودند كه ماندن من در قم ضرورتش بيشتر است، مع الوصف پذيرفتند و ما براي هميشه وارد يزد شديم.
در اينجا كه ماندني شديم در كنار درس و بحث بعضي از كارها را شروع كرديم از جمله تعمير مدارس؛ مدرسه خان خيلي خراب بود و مدرسه عبدالرحيم خان هم مركز زباله بازار شده بود و مسجد روضه محمديه را هم تعمير كرديم و خلاصه اينكه كارهائي را كه مربوط به روحانيت مي‌شود شروع كرديم.

*آشنايي با امام خميني (ره)

در آن وقت امام خميني، يكي از مدرسين خيلي مبرز حوزه بودند كه همه ايشان را بعنوان اينكه يك مرد فوق‌العاده است، مي‌شناختند؛ تدريس‌شان هم خيلي بالا گرفت و با اينكه آقايان مراجع هم بودند ولي تدريس ايشان در قم اولويت پيدا كرد يادم هست كه امام خميني در مسجد سلماسي نزديك محله يخچال قاضي، تدريس مي‌كردند و مسجد تقريباً پر مي‌شد و ايشان يك آقاي معروفي مشتهر به فلسفه و عرفان فقه و اصول و استاداول شناخته مي‌شدند.
بنده در سال 1349 قمري كه وارد قم شدم، دو سه روز پس از ورود با امام خميني آشنا شدم و كم‌كم آشنائي ما بالا گرفت و به رفاقت كشيد و گاه در تمام مدت شبانه‌روزي با ايشان بودم و مدت طولاني كه در قم بوديم، انس ما عمده با ايشان بود و نمي‌شد هفته‌اي بگذرد و دو سه جلسه در خدمت‌شان نباشم و يادم نمي‌رود كه يك ماه رمضان حديث «طيرمشوي» از كتاب عبقات را و دوره اين كتاب را در شب نشيني‌ها‌ئي كه با ايشان و چند تن ديگر از دوستان داشتيم، از اول تا آخر مفصلاً خوانده شد. از جمله كساني كه براي آمدن من به يزد سفارش زياد كرد آقاي خميني بودند.

*مبارزه تحت رهبري امام (ره)

سال 1341شمسي كه قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي شروع شد. من با امام خميني تماس مستقيم داشتيم و خيلي‌ها اينجا رفت و آمد مي‌كردند و مديريت جمع كردن آقايان روحانيون و تلگراف كردن راجع به اين انجمن‌ها تقريباً زير نظر بنده بود. مجالس فوق‌العاده هم و تقريباً هر روز و شب يك اجتماع روحاني تشكيل مي‌شد و الحمدلله در اثر سعي و كوشش و فشار آقاي خميني دولت مجبور شد كه اين پيشنهاد را لغو كند. بعد از اينكه اين قضيه تمام شد قضيه آن شش ماده پيش آمد كه ازطرف شاه پيشنهاد شده بود و همه ديدند كه اين بدتر از آن قضيه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي است و كسي هم كه از اول با آن مخالفت كرد آقاي خميني بود؛ بعضي از آقايان هم از اول حاضر به همكاري نبودند ولي كم كم كار به جائي رسيد كه آنها هم مجبور شدند و گوشه كنار تلگراف‌هائي مي‌زدند و اعلاميه‌هائي صادر شد در آن موقع از طرف ساواك يك كسي پيش من آمد و گفت كه مأمور مراقب شما هستم. شما چه نقشي داريد؟ ما هم علناً نقش خود را گفتيم و كارهائي را هم كه انجام داده بوديم، گفتيم و اطلاعيه‌ها و تلگرافات را همه را نشانش داديم و گفتيم كه در اين جا تا آخر هم هستيم، هر اقدامي كه قرار است از طرف ساواك نسبت به ما بشود زود انجام بدهيد ولي چون بهانه صحيحي نداشتند، نتوانستند ما را تعقيب كنند.

 

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین