کد خبر: ۵۲۳۸۵
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
هفت روايت از ماجراي هفت تير (2):

شهيد بهشتي گفت من كانديدا نمي‌شوم

. بعد از اینکه جلسه شروع شده بود طبق گفته برادارن انتظامات کلاهی به بهانه خرید بستنی برای شرکت کنندگان در نشست ساختمان حزب را ترک می کند. کلاهی به هنگام خروج از ساختمان به اندازه ای مضطرب بوده است که کنترل خود را از دست می دهد و 3 مرتبه به زمین می خورد...

بولتن نيوز: قسمت اول اين متن زيبا و تاريخي چند روز پيش تقديم خوانندگان محترم شد. و اينك بخش دوم آن:

ایرج صفاتی دزفولی

زندگینامه ایرج صفاتی دزفولی: در سال 1318 در شهر آبادان متولد شد. پس از اتمام تحصیلات دبیرستان در سال 1338 به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در سال 1350 در دانشکده علوم دانشگاه جندی شاپور در رشته ریاضی پذیرفته شد. در سال 1334 و در مسجد نو، تحت تاثیر فعالیتهای فدائیان اسلام قرار گرفت و با مظفر ذوالقدر به مدت 3ماه به عنوان شاگرد در یک کارگاه خیاطی کار کرد. در سال 1355 به خاطر درگیری مسلحانه برادرش مهندس غلامحسین صفاتی ـ که از بنیانگذاران گروه منصورون بودـ  با رژیم و شهادت وی ساواک او را دستگیر می کند و به سه سال زندان محکوم می شود و در 5 آبان 57 به دنبال قیام مردم انقلابی به همراه یک هزار و 121 نفر از زندانیان سیاسی آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد.

حادثه هفت تیر از زبان ایرج صفاتی دزفولی: روز یکشنبه هفتم تیر ماه سال 60 از آبادان به من تلفن زدند که شمار زیادی از رزمندگان بر اثر آتش پرحجم دشمن مجروح شده اند و نیاز مبرم به پزشک دارند. فرصت را مغتنم شمردم. زیرا بهترین مکانی که می توانستم آقای دکتر منافی، وزیر بهداری را ملاقات و مشکلات را به او بازگو کنم همین جلسه هماهنگی حزب جمهوری اسلامی بود. به هنگام رفتن به قتلگاه سرچشمه، دو بار تصادف کردم. پس از رسیدن به ساختمان حزب ابتدا با شهید دکتر عباسپور وزیر نیرو ، شهید عینی و شهید محسن آقازمانی که از کارمندان مجلس بودند مواجه و مشغول احوالپرسی با آنان شدم. هنگام ورود به سالن کلاهی مشغول کنترل کارت اعضا بود. وقتی کارت را به او دادم نگاهی به کارت انداخت و گفت شما را کمتر دیده ام که به جلسه بیایی؟ هنگام ورود به سالن دکتر شیبانی را ملاقات کردم ایشان به رسم موجود آن زمان که در آبادان به هریک از دوستان برخورد می کرد و از باب روحیه دادن می گفت «لبصره لنا» با مشاهده من تبسم کرد و گفت: «لبصره لنا».

وارد سالن شدم و در ردیف سوم نشستم. در سمت راست من شهید ایرج شهسواری معاون وزیر آموزش پرورش و شهید شرافت نماینده مردم شوشتر نشسته بودند. در ردیف جلوتر و در وسط سالن شهید محمد منتظری نماینده مردم نجف آباد در مجلس و در سمت چپ وی نیز شهید عبدالکریمی نماینده مردم لاهیجان نشسته بودند. ده دقیقه به ساعت 21 باقی مانده بود. خودم را به یکی از دوستان رساندم و گفتم اکنون که بنی صدر برکنار شده است ضرورت دارد به مساله جنگ توجه بیشتری شود. دقایقی بعد شهید رحمان استکی دبیر جلسات حزب پس از قرائت قرآن کریم توسط شهید حجت الاسلام حسن سعادتی ، کاظم پور اردبیلی وزیر بازرگانی و شهید بهشتی را به جایگاه دعوت کرد تا بحث خود را درباره تورم آغاز کنند. موضوع جلسه با پیشنهاد دوستان به مساله انتخابات ریاست جمهوری تغییر کرد.

 

 

حدود ساعت 21 و 10 دقیقه بود که ناگهان فضای سالن تاریک شد و نور زرد رنگی به آسمان برخاست و فضا تاریک شد. در آن تاریکی احساس کردم در هوا معلق هستم و مانند کسی که از ارتفاع به درون آب سقوط کرده است با مشکلتتی مواجه شدم. بعد از دقایقی صدای برخی مجروحان را می شنیدم اما به تدریج صدای جانبازانی که در زیر آوار مانده بودند کمتر شد. پس از آنکه به خودم آمدم . این حس به من دست داد که منافقین این فاجعه را به بار آورده اند. فشار وحشتناکی بر بدنم وارد می شد و احساس می کردم بدنم خیس عرق شده است در صورتی که این خون بود. بر اثر شدت انفجار مچاله شده بودم و شکم من به زانوهایم چسبیده بود و تیر آهن عقب سالن و سقف بتونی فشار شدیدی بر پشت ستون فقراتم وارد می کرد. اما بی هوش نشده بودم صدای برخی عزیزان همچون شهید محمد منتظری را می شنیدم. امدادگران آمدند و با استفاده از مته برقی شروع به شکافتن آوارهای پرحجم و بتنی کردند. در این هنگام صدای تهلیل و تکبیر یکی از جانبازان را می شنیدم. از او پرسیدم شما چه کسی هستید؟ وی در پاسخ گفت باغانی هستم. او را شناختم نماینده مردم سبزوار در مجلس شورای اسلامی بود. ساعت حدود یک بامداد بود. ناگهان جریان هوا را احساس کردم دستان خود را حرکت دادم تا به این وسیله زنده بودن خود را به امدادگران اطلاع بدهم. کار برداشت آوارها خیلی سخت بود و به همین علت حدود ساعت سه و سی دقیقه بامداد از زیر آوار بیرون کشیده شدم. بر اثر این فاجعه همه بدنم به خونریزی افتاده بود. چشمهایم جایی را نمي دید. لب پایین من حدود سه سانتی متر شکاف برداشته بود و 5 مهره کمرم و دو دندانم شکسته بود.

علی موسی رضا

زندگینامه علی موسی رضا: در سال 1323 در تهران و در نزدیکی مسجد لرزاده و در خانواده ای مذهبی متولد شد. در سال 1342 پس از اخذ مدرک تحصیلی دیپلم به عنوان سپاه دانش به یکی از روستاهای  محروم شهرستان نیشابور اعزام شد و در سال بعد با قبولی در آزمون رشته خدمات اجتماعی «مدرسه عالی خدمات »توانست به دانشگاه راه پیدا کند. در سال 52 انجمن اسلامی مددکاران را پایه گذاری کرد و در این مرحله با شهید بهشتی آشنا شد. فعالیت سیاسی وی به طور منسجم ازر سال 1348 و همزمان به دوران دانشجویی اش آغاز شد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی باه عضویت حزب جمهوری اسلامی درامد.

فاجعه هفتم تیر از زبان علی موسی رضا: طبق معمول با دعوت هفتگی و به صورت رسمی به جلسه دعوت شدیم. کلاهی مثل همیشه که مقابل درب ورودی سالن می ایستاد و اگر کسی دعوتنامه نداشت از ورود به جلسه جلوگیری می کرد. اما در شب فاجعه از روی محبتی که داشت همه را وادار می کرد تا در جلسه حاضر شوند. بعد از اینکه جلسه شروع شده بود طبق گفته برادارن انتظامات کلاهی به بهانه خرید بستنی برای شرکت کنندگان در نشست ساختمان حزب را ترک می کند. کلاهی به هنگام خروج از ساختمان به اندازه ای مضطرب بوده است که کنترل خود را از دست می دهد و 3 مرتبه به زمین می خورد.

روز هفتم تیر ما در سازمان بهزیستی واقع در خیابان پارک شهر تهران جلسه انجمن اسلامی مددکاران را که پیش از انقلاب تاسیس شده بود داشتیم. بعد همه اعضای جلسه به اتفاق به محل حزب آمدیم. شب عجیبی بود. هر چند ما هر آینه منتظر وقوع فتنه ای بودیم اما در آن لحظه این مساله به ذهن ما متصور نبود. آن شب ساختمان حزب خیلی شلوغ بود. یک کلاس توجیهی تشکیل شده بود و آیت الله هاشمی رفسنجانی مشغول پاسخگویی به سوالات بودند و برای اولین بار در پشت بام حزب نگهبان گذاشته بودند. حسن اجاره دار، سردبیر روزنامه عروه الوثقی رفته بود روی یکی از خودروها و داشت از لابه لای شاخه درختان، رشته های چراغ عبور می داد. به او گفتم حسن آقا ماشین خراب می شود. گفت حاج آقا امشب خیلی حساس است از این حرفها گذشته است و افزود باید مراقب بود.

در شب حادثه دستور جلسه حزب درباره وظایف وزارت بازرگانی و چگونگی ذخیره سازی کالاهای اساسی و توزیع کالا و مقابله با تورم بود. به همین علت سرپرست وزارت بازرگانی با همه معاونان این وزارتخانه در جلسه حضور داشتند. بنابراین اگر در شناسنامه کاری شهدای فاجعه دقت کنیم به وضوح متوجه می شویم که بیشترین شهدا و جانبازان حادثه از وزارت بازرگانی بودند. آقای حسین کاظم پور اردبیلی که در آن زمان سرپرست وزارت بازرگانی بود به همراه معاونان خود در جایگاه حاضر شد و تصمیم داشتند بحث خود را شروع کنند. در این هنگام دکتر بهشتی با صدایی رسا و آرام گفت چنانچه اعضای جلسه مصلحت بدانند به جهت ضرورت موضوع انتخابات ریاست جمهوری پیشنهاد می کنم این بحث را جایگزین دستور جلسه نمائیم. پس از گرفتن رای اکثریت افراد به تغییر موضوع نشست رای دادند. بنابراین آقای بهشتی در جایگاه قرار گرفت و سخن را این چنین آغاز کرد ضرورت دارد تا در زمان حیات پربرکت حضرت امام خمینی بنیانگذار جمهوری سالامی ایران رئیس جمهور در کسوت روحانی انتخاب شود تا این سنت حسنه و این مفهوم که روحانی می تواند رئیس جمهور باشد قوام یابد. بعد گفت من خودم به علت اینکه با رئیس جمهور قبلی مقابله داشته ام نمی خواهم با رفتن او کاندیدا شوم بنابراین باید بین شخصیت ها روحانی قابل و ارزشمند انتخاب و حمایت صورت گیرد.

هنوز بیست دقیقه از آغاز سخنان دکتر بهشتی نگذشته بود و همه اعضا جلسه محو بیانات جذاب و کارساز ایشان بودند که ناگهان نور زرد رنگی در سالن پیچید و سپس تاریکی محض همه جا را فرا گرفت. و پس از آن لحظاتی سکوت و آنگاه مناجات و ناله دوستان جانباز و آنهایی که نیمه جانی داشتند بلند شد. زمان زیادی را در آن فضای تاریک و غم آلود به سربردم تا کم کم صداها خاموش شد و گرمایی طاقت فرسا فضای محدود زیر آوار را پر نمود. همه بدنم خیس عرق و اغشته به خون شهدا بود. تا اینکه روزنه ای کوچک پدیدار شد و امداد رسانان متوجه زنده بودن من شدند و پس از تلاش زیاد خود را به من رساندند و با احتیاط پیکر نیمه جانم را از زیر آوار خارج ساختند .

بی اغراق عرض می کنم که پس از خروج از زیر آوار دچار لرزشی شدید شدم و در آن حال از ناجیان به التماس سوال کردم حضرت آیت الله بهشتی چه شد و آنها به اینجانب دلداری دادند و گفتند وجود ایشان سالم است و من به این مژده دلخوش شدم. پس از نجات از این مرحله در حالی که استخوانهایم شکسته بود و صدمات جدی دیده بودم مرا به یکی از بیمارستانها منتقل کردند. متاسفانه در آن بیمارستان افرادی نفوذی در کسوت کار پزشکی بیمارستان حضور داشتند که برخوردهای بسیار ناگواری با من نمودند. در آن حال احساس کردم در جایی که آمده ام خطرش از انفجار حزب و بروز صدمات دیگر بیشتر است و به عنوان مثال سرمی که به این جانب وصل شده بود موجب تورم و کبودی عضله دستم شد که وقتی به پرستار تذکر دادم با تمسخر و رفتاری مایوس کننده با من برخورد کرد. در این افکار و اندیشه بودم که دوستی از  همفکران انقلابی مرا دید و گفت کاری داری که انجام دهم؟ به او گفتم اگر می توانی مرا از این بیمارستان منتقل نما و او پس از تلاش و مشاجره زیاد مرا به بیمارستان شهید مصطفی خمینی که آرامش و امنیتی در آن بود منتقل کرد.

 حسين كاوشي

ادامه دارد...

 

 

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
ندا سلیمی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۹ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۴
0
1
خیلی خوب بود دستتون درد نکنه که همیشه توی سایتتون مطالب جدید پیدا میشه
یه بنده خدا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۶
0
0
سلام برای خداد کار می کنید خدا هم همیشه کمکتون می کنه چون واقعاً از بهترین ها هستید خیلی مطالب جالبی بود من که خودم از ناظران حادثه در شب هفتم تیر بودم و برای کمک به کسانی که زیر آوار مانده بودند رفتم مطالب جدیدی خوندم که نشنیده بودم خدا بهتون توفیق بده
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین