کد خبر: ۵۲۲۲۳
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار:
هفت روايت از ماجراي هفت تير (1):

منافقین فكر می‌کردند کار نظام یکسره خواهد شد

پس از توزیع برگه های درخواست وقت آقای بهشتی گفت: برادران انتخابات ریاست جمهوری خیلی مهم است و شما باید دقت کنید دوباره یک شخص در آب و نمک خیسانده [اشاره به بنی صدر] را بر ما غالب نکنند. خوب همگی می دانیم که بنی صدر در فرانسه به تحصیل پرداخته و در پرواز انقلاب به همراه امام به تهران آمده بود از آنجا که بنی صدر سالیان متمادی در فرانسه زندگی کرده بود و...

بولتن نيوز: وقایع سیاسی اواخر دورۀ ریاست جمهوری بنی صدر و تقابل او با نیروهای خط امام و حزب جمهوری اسلامی، باعث نزدیکی بیشتر وی به سازمان مجاهدین خلق شد و رفته رفته نفوذ این سازمان در بنی صدر به حد قابل توجهی افزایش یافت، تا جایی که این گروه حفظ بنی صدر در مسند ریاست جمهوری را با سرنوشت خود کاملاً گره خورده می دانستند و پس از عزل وی نیز به حمایت از وی و در صدد ضربه زدن به نیروهای خط امام و حزب جمهوری اسلامی بر آمدند.  همزمان با خلع بنی صدر از قدرت، سازمان مجاهدین که به طمع کسب قدرت در جوار بنی صدر به حمایت همه جانبه از او روی آورده بود، با اعلام خاتمۀ فعالیتهای سیاسی ، ورود به فاز نظامی را اعلام نموده، با هدف سرنگونی و با کلیه هواداران خود، حرکت مسلحانۀ خود را در سی‌ام خرداد ماه 1360 آغاز کرد.

اعضای این گروهک، مسلح به انواع اسلحه های سرد و گرم به خیابان ریخته، به قتل و جرح مردم و مأمورین انتظامی و تخریب اموال عمومی پرداختند. آنها در اطلاعیه های خود ضمن حمایت از بنی صدر، به تهدید مردم و مسؤلین پرداخته، اعلام داشتند که از این پس با مخالفان خود به شدیدترین وجه ممکن برخورد خواهند کرد. بدین ترتیب، سازمان مجاهدین خلق که از این پس «منافقین» خوانده می شدند، رویاروی مردم و نیروهای انقلابی قرار گرفتند و علاوه بر تلاش برای اختفا و خروج بنی صدر از ایران، به ترور شخصیتهای برجسته انقلاب و حزب جمهوری اسلامی روی آوردند.

اين گروه در تاریخ 6/4/1360 توسط یکی از عوامل خود به نام «جواد قدیری»، انفجار مسجد اباذر را که طی آن آیت‌الله خامنه‌ای از شخصیتهای برجسته حزب جمهوری اسلامی و انقلاب مجروح شد، طراحی کردند. روز بعد از آن دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در خيابان سرچشمه تهران را توسط عامل نفوذی خود «محمدرضا کلاهی» منفجر کرده و آیت الله بهشتی، دبیر کل حزب و 72 تن از نیروهای برجسته خط انقلاب که 27 نماینده مجلس، 4 وزیر و تعدادی از اعضای حزب را شامل می شد، به شهادت رساندند.همچنین تعدادی از حاضرین در حزب نیز به درجه جانبازی نائل شدند. بدون شک خاطرات این شهدای زنده فاجعه هفتم تیر از موثق ترین و شيرين‌ترين منابع تاريخي درباره چگونگی این واقعه است که بولتن نيوز در چند قسمت آن را تقديم مخاطبان محترم سايت مي‌كند:
 


1- حجت الاسلام و المسلمین اصغر باغانی
 

زندگینامه حجت الاسلام و المسلمین باغانی: در سال 1313 در سبزوار و در خانواده ای روحانی متولد شد. پدر ایشان آقا شیخ عباس باغانی از روحانیون خوشنام سبزوار بود. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش و با اشراف پدر گذراند. سپس برای ادامه تحصیل راهی حوزه علمیه مشهد شد و در سال 1334 از آنجا به قم رفت و در محضر اساتیدی چون آیات عظام بروجردی، امام خمینی، گلپایگانی و آقا شیخ مرتضی حائری بهره فراوانی برد. در سال 1350 حضرت امام به وی اجازه تصرف در امور حسبیه و شرعیه دادند. ایشان فعالیتهای مبارزاتی را همزمان با تحصیل در حوزه و کلاس درس حضرت امام شروع کرد و در قالب برنامه های تبلیغی و دینی مسایل سیاسی را به مردم منتقل می نمود. چند سال قبل از پیروزی انقلاب برای تبلیغ به خمین رفت که در آنجا دستگیر شد ولی با قید تعهد آزاد شد. پس از پیروزی انقلاب در فرمانداری سبزوار مشغول به خدمت شد و در کنار آن به فعالیتهای جهادی نیز پرداختند. در سال 57 یک هفته پس از پیروزی انقلاب حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد. وقتی که شورای مرکزی حزب تصمیم گرفت شاخه شهرستان این تشکل را در سبزوار تاسیس کند ایشان از طریق شهید باهنر و مرحوم ربانی املشی و رحمانی به حزب دعوت شد.

شب حادثه هفتم تیر:

بحث جلسه هفتم تیر ماه سال 1360 درباره مسله تورم بود. به تناسب موضوع جلسه، آقای حسین کاظم پور اردبیلی، وزیر وقت بازرگانی به ایراد سخن پرداخت. در این هنگام برخی از افراد حاضر پیشنهاد کردند که با توجه به عزل بنی صدر از مقام ریاست جمهوری خوب است که مسئله ریاست جمهوری و انتخاب دومین رئیس جمهوری کشورمان به بحث و تبادل نظر گذاشت شود. شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی گفت: در این صورت باید رای گیری شود چنانچه اکثریت حاضر به تغییر موضوع جلسه رای دادند ما دستور جلسه را تغییر می دهیم. و همین طور هم شد و اکثریت نظر دادند تا به موضوع انتخابات ریاست جمهوری پرداخته شود.
در همین هنگام یکی از حاضران مجددا پیشنهاد کرد که آقای بهشتی خودشان مسئله را آغاز کنند. ایشان پس از قرار گرفتن در جایگاه گفت: این مساله خیلی حائز اهمیت است بنابراین حاضران نیز باید به طرح دیدگاههای خود بپردازند. در این هنگام شهید رحمان استکی نمایندم مردم شهرکرد در مجلس شورای اسلامی برگه های درخواست وقت برای سخنرانی را توزیع کرد و یکی از افرادی که برای سخنرانی وقت خواست من بودم. پس از توزیع برگه های درخواست وقت آقای بهشتی گفت: برادران انتخابات ریاست جمهوری خیلی مهم است و شما باید دقت کنید دوباره یک شخص در آب و نمک خیسانده [اشاره به بنی صدر] را بر ما غالب نکنند. خوب همگی می دانیم که بنی صدر در فرانسه به تحصیل پرداخته و در پرواز انقلاب به همراه امام به تهران آمده بود از آنجا که بنی صدر سالیان متمادی در فرانسه زندگی کرده بود و مردم نیز چندان با دیدگاههای او آشنایی نداشتند خیلی زود توانست برای خودش جا باز کند و رئیس جمهور شود.
 

شهید بهشتی در حال بیان همین جملات بود که ناگهان یک نور زرد رنگ جلوی چشم مرا گرفت و به دو ثانیه هم نکشید که همه جا تاریک شد. به علت شدت انفجار ابتدا نمی دانستم که چه اتفاقی افتاده است و نمی توانستم تکان بخورم. آوار بر روی من سنگینی می کرد. بعد از گذشت چند دقیقه ناله برخی افراد به گوش من رسید و متوجه جنایت شدم.

در این حادثه ترقوه چپ من شکست و به روی صورت به زمین افتادم. بر اثر اصابت آوار پیشانی ام شکست و خون زیادی جاری شد به گونه ای که تصور می کردم صورتم بر اثر شدت گرمای زیر آوار خیس شده است. همچنین پرده گوش چپ من پاره شد و در پی آن عمل پیوند صورت گرفت اما بهبود کامل نیافتم. در این فاجعه تروریستی بر اثر شدت آتش محاسن صورتم نیز سوخت. در این لحظات هر آینه در انتظار شهادت بودم بنابراین شهادتین را خواندم و پس از آن مشغول دعا برای امام امت و قربانیان فاجعه شدم.

در این هنگام صدای ناله یکی از جانبازان مبنی بر اینکه خدایا کمرم شکسته است توجه مرا به خود جلب کرد. به او گفتم من باغانی هستم و شما چه کسی هستید؟ ایشان جواب داد: ایرج صفاتی دزفولی هستم. به او گفتم با توسل به خدا صبر پیشه کند اما دوباره پس از چند دقیقه شروع به ناله کردن نمود. دوباره به او گفتم صبر و استقامت کن. در همین هنگام متوجه شدم که می توانم پای چپم را حرکت دهم. داشتم پای چپم را حرکت می دادم که یک مرتبه یک نفر به من گفت پایت را تکان نده که دارم می میرم. از او پرسیدم شما چه کسی هستید؟ گفت: من مرتضی محمدخان هستم. آقای مرتضی محمدخان عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و بعد هم در کابینه آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان وزیر امور اقتصادی و دارایی رای اعتماد گرفت.
چند ساعت طول کشید تا امدادگران بتوانند ما را از زیر آوار نجات دهند. امدادگران با همه سختی که بود توانستند مجروحان را نجات دهند اما من همچنان در زیر آوار مانده بودم. دیگر نفس کشیدن خیلی سخت شده بود و هیچ هوایی در زیر آوار نبود. هر چه فریاد می کشیدم و کمک می خواستم در آن هیاهو و تاریکی هیچکس متوجه من نمی شد. تا اینکه به مدد الهی به ذهنم آمد که پای چپم را دوباره تکان بدهم شاید امدادگران ببینند. و همینطور هم شد به محض اینکه پای چپ خود را تکان دادم یکی از امدادگران فریاد زد یک نفر اینجا زنده است. با زحمت و دقت فراوان به طور آهسته من را از زیر آوار بیرون کشیدند. خونریزی شدیدی داشتم با همان وضعیت از امدادگران و نیروهای سپاه که در محل مستقر بودند حال آقای بهشتی را جویا شدم آنها متفق القول گفتند ایشان حالشان خوب است.

بعد از آن من را به بیمارستان میثاقیه (شهید مصطفی خمینی) منتقل کردند. در آنجا با آقایان محمد خان و سید منصور رضوی در یک اتاق بستری بودیم. به محض ورود به بیمارستان یکی از کارکنان آنجا آمد و وسایل شخصی مرا از جمله اسلحه کمری ام را تحویل گرفت. به او گفتم اگر ممکن است با خانه ما تماس بگیرید و آنها را از نگرانی خارج کنید و او نیز درخواست مرا پذیرفت. بعد از آن مرا به اتاق عمل بردند و گوشم را جراحی کردند. مقداری که حالم به بهبودی گرائید از آنان خواستم تا در صورت ممکن یک دستگاه تلویزیون و یا رادیو به اتاق ما بیاورند تا از آخرین اخبار مطلع شویم. اما کادر بیمارستان برای حفظ روحیه و روان ما به این بهانه که صدا برای گوش شما ضرر دارد از پذیرش آن سر باز زدند.

چند روز به همین وضعیت سپری شد تا اینکه یک روز یکی از پرستاران بخش به نام خانم غروی هنگام سرکشی به وضعیت ما از من سوال کرد آقای باغانی فکر می کنید در حادثه هفتم تیر چند نفر به شهادت رسیدند؟ در پاسخ گفتم چهار یا پنج نفر. خانم غروی رفت و آمد و گفت: بیشتر از این است. آنگاه دقایقی اتاق را ترک کرد و پس از مراجعت دوباره گفت: می گویند حدود 30 نفر به شهادت رسیده اند. پس از آن سراغ مجروحان رفت و دوباره آمد .در حالیکه بسیار برافروخته و گریه هم کرده بود گفت: می گویند 50 نفر شهید شده اند. باز رفت و پس از مراجعت این بار تعداد واقعی شهدا را به من گفت. اما به وضعیت آقای بهشتی اشاره ای نکرد من هم از آنجا که دلم نمی خواست خبر بدی را در این خصوص بشنوم هیچ سوالی نکردم. ضمن اینکه به خاطر داشتم که در شب حادثه پس از نجات از زیر آوار پاسداران و امدادگران در مقابل سوال من گفته بودند حال آقای بهشتی خوب است. تا اینکه چند روز گذشت و بعد از تدفین پیکر مطهر شهدا از طریق تلویزیون که در اتاق برایمان نصب کردند از این ضایعه اسفناک مطلع و بسیار منقلب شدم و در مظلومیت ایشان بسیار گریستم.

 

2- دکتر مرتضی محمودی

زندگینامه دکتر مرتضی محمودی: در سال 1332 در روستایی از توابع شهرستان گیلانغرب در استان کرمانشاه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در همان زادگاهش گذراند و به علت محرومیتهایی که وجود داشت ناگزیر برای ادامه تحصیل در مقطع متوسطه قدیم به گیلانغرب رفت. سپس از دانشکده الهیات دانشگاه تهران در رشته فلسفه لیسانس گرفت و کارشناسی ارشد را نیز در رشته علوم سیاسی در دانشگاه سیرالئون طی کرد و دکترای علوم سیاسی را از دانشگاه آزاد اسلامی گرفت. بعد از فوت آیت الله بروجردی مقلد امام شد و از سال 43 وارد جریان مبارزات انقلابی شد و برگزاری جلسات آموزش احکام و قرآن به نوجوان و جوانان برخی مسایل سیاسی روز را به آنان منتقل می نمود. در طول این سالها چند بار بازداشت شد اما هربار با اخذ تعهد وی را آزاد می کردند. از سال 52 به تهران رفت و در جلسات مسجد جاوید شرکت می نمود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت حزب جمهوری سالامی درآمد.

شب حادثه هفت تیر از زبان دکتر محمودی: روزهای جلسه معمولا مشخص بود و فقط با ارسال یک دعوتنامه کوچک موضوع نشست را اعلام می کردند. "کلاهی" در آن شب به همه دعوتنامه فرستاده و به یکایک اعضا نیز زنگ زده و خواسته بود ضمن شرکت در جلسه به علت حساسیت موضوع افرادی را که می شناسند و ذیصلاح هستند به جلسه دعوت کنند. کلاهی به محمد منتظری نیز زنگ زده و از قول شهید بهشتی خواسته بود حتما در جلسه شرکت کند. بنابراین می بینیم برخی افراد مانند محمد منتظری که اصلا در جلسات شرکت نمی کردند آن شب حضور داشتند. منافقین با نقشه ای که کشیده بودند گمان می کردند آن شب کار نظام یکسره خواهد شد. اما خداوند خواست برخی عزیزان مانند مقام معظم رهبری که روز قبل بر اثر سوء قصد به ایشان مجروح شده بودند و نیز برخی شخصیت ها مانند حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی ، شهید باهنر ، عسگر اولادی و موسوی اردبیلی در آن جلسه حاضر نباشند.

روال جلسه به گونه ای بود که هر کس وارد می شد صندلی های عقب را پر می کرد. پس از ورود به سالن ابتدا با دکتر بهشتی مشغول صحبت شدم. بعد از کنار ایشان بلند شدم و در ردیف چهارم نشستم. کنار من آقای محمد حسن اصغرنیا نشسته بود. مرحوم آیت الله فردوسی پور پشت سر من قرار داشت و شهید پاک نژاد و اخوی شهیدش نیز که برای نخستین بار در جلسات حزب حاضر می شد آن طرف من نشسته بودند. قبل از آغاز جلسه برادر شهید پاک نژاد در داخل سالن مشغول مطالعه کتاب روانشناسی بود. لحظاتی کتاب را از ایشان گرفتم و پس از ملاحظه برخی صفحات کتاب را بازگرداندم.

در همین هنگام مرحوم شهید بهشتی از انتهای سالن آمد به آقای اصغر نیا گفتم: آقای بهشتی امشب نورانیت خاصی دارد. او هم تصدیق کرد. بعد گفتم حتی نحوه عمامه بستن آقای دکتر تغییر کرده و مانند حضرت امام خمینی عمامه اش را بسته است. که آقای اصغرنیا گفت همینطور است. مشغول صحبت بودیم که صدای آقای استکی دبیر جلسه ما را به خود آورد.

موضوع جلسه درباره تورم و گرانی بود. بعد برخی اعضا پیشنهاد کردند عنوان جلسه با توجه به عزل بنی صدر به مسئله انتخاب رئیس جمهور تغییر پیدا کند. مرحوم بهشتی گفت: در این صورت باید رای گیری شود که با اخذ رای دستور جلسه تغییر کرد. بعد آقای بهشتی در جایگاه قرار گرفت و درباره مسئله ریاست جمهوری مشغول صحبت بود که یک مرتبه انفجار رخ داد و من هیچ چیز نفهمیدم...
 

پس از گذشت چند ساعت به هوش آمدم و متوجه شدم در زیر آوار هستم. آنجا و در زیر آوار نفس کشیدن خیلی سخت بود نمی توانستم اعضای بدنم را تکان بدهم. شروع به خواندن آیة الکرسی و قرائت دعا کردم. شدت خونریزی بدنم به اندازه ای زیاد بود که دچار ضعف شده بودم و برخی قسمت های این آیه شریفه را بدون آنکه متوجه بشوم نمی خواندم. در همین حال صدای آقای فردوسی پور من را به خود آورد. خطاب به ایشان گفتم آقای فردوسی پور شما هستید؟ و او در پاسخ گفت بله. بعد او با صدای بلند دعا می خواند و من نیز آیة الکرسی را قرائت می کردم. ایشان گاه به من می گفت: آقای محمودی این قسمت از آیه شریفه را نخواندی دوباره بخوان! و من نیز تصحیح می کردم.

حسین کاوشی

ادامه دارد...


شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۳
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۰۰ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۲
0
4
خدا لعنت کنه منافقین کوردل را
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۵
0
1
پژوهشگر محترم آقاي كاوشي لطفا منبع كتاب و نويسنده و ناشر آن را جهت مطالعه بيشتر و تهيه اين كتاب معرفي نمايدد.
یعقوبی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۶
0
1
مطالب جدیدی بود خیلی جالب و خواندنی بود دستتون درد نکنه
سیروس قدمی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۳ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۶
0
1
خیلی عالی بود لعنت بر منافقین
لامعی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۲۶ - ۱۳۹۰/۰۴/۰۶
0
1
سلام خیلی خوب بود متشکرم واقعاً با خوندن خاطرات این افراد تاریخ انقلاب در ذهن تداعی می شه ای کاش ذکر نام این عزیزان منحصر به مناسبت ها نباشه
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۱:۲۳ - ۱۳۹۴/۰۴/۱۱
0
1
این اعمال وحشیانه فقط نشاندهنده ی ضعف تروریست ها می باشد
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین