کد خبر: ۵۱۶۵۲۱
تاریخ انتشار:
درگذشت ناگهانی باباحاجی فوتبال‌ نویس دوست‌ داشتنی

ایرج دوباره تیتر یک داد

ایرج باباحاجی با سابقه 20ساله حضور در مطبوعات ورزشی بین همه همکاران خود محبوب بود، چون هیچ‌کس چهره‌ای بدون لبخند از او را به یاد ندارد. او به تازگی میانه‌های 40‌سالگی را رد کرده بود.

گروه ورزشی: مرگ خبر نمی‌کند. این جمله کوتاه یکی از واقعی‌ترین و تلخ‌ترین حقیقت‌های زندگی است. این حقیقت تلخ نه‌تنها بی‌خبر به سراغ بشر می‌آید بلکه بی‌هیچ حساب‌وکتابی تصمیم می‌گیرد بر چنبره چه کسی خیمه بزند. گریزی از این واقعی‌ترین حقیقت زندگی نیست. اگرچه راه فراری از این نبودن‌های تلخ نداریم اما نمی‌توانیم با سردی خاک و ندیدن عزیزان کنار بیاییم.

ایرج دوباره تیتر یک داد

خبرنگاری نام آشنا و دوست‌داشتنی

به گزارش بولتن نیوز به نقل از روزنامه شهروند، این‌بار داس سرد مرگ باز هم بر تن یکی از اهالی زحمتکش رسانه‌های ورزشی نشست. در روزهای آغازین شهریور دست سنگین و هراسناک مرگ کسی را برای هجرت از دنیای فانی انتخاب کرد که باعث شد بار دیگر بی‌رحمی روزگار با وقاحتی ترسناک به ما پوزخند بزند. «ایرج باباحاجی» یکی از خبرنگاران و فعالان رسانه‌های ورزشی بود که مثل همه ما ناملایمات زیادی را در حرفه خود تجربه کرد. در دنیای ورزش و به‌ویژه فوتبال، دیواری کوتاه‌تر از دیوار خبرنگاران نیست اما ایرج باباحاجی از جنسی بود که هرگز از ناملایمات خسته نمی‌شد و از پا درنمی‌آمد.

وقتی خبر درگذشت ناگهانی او به همکاران و دوستانش رسید، کسی نبود که بتواند از سنگینی این غم بزرگ و دردناک توانایی روی پاایستادن داشته باشد. «ایرج باباحاجی» با سابقه 20ساله حضور در مطبوعات ورزشی بین همه همکاران خود محبوب بود، چون هیچ‌کس چهره‌ای بدون لبخند از او را به یاد ندارد. «ایرج باباحاجی» به تازگی میانه‌های 40‌سالگی را رد کرده بود. او در 2‌سال اخیر شبانه‌روز را با شادی تحقق پیداکردن رویاهای پسر ارشدش سپری می‌کرد و از آسودگی خیالش درباره آینده او می‌گفت. او این روزها برای دختر کوچک‌ترش از روزها و شب‌های شیرین آینده می‌گفت اما انگار نمی‌دانست داس سرد مرگ نمی‌خواهد این پدر فداکار شادکامی و خوشبختی فرزندانش را ببیند.

شوک به اهالی فوتبال

اهالی فوتبال به خوبی «ایرج باباحاجی» را می‌شناسند. او اگر قصد می‌کرد از چهره‌ای مصاحبه بگیرد، حتما به آنچه می‌خواست می‌رسید. یکی از علاقه‌های همیشگی او این بود که تیتر یک‌روز بعد روزنامه متعلق به خودش باشد. ایرج عادت زیادی داشت که تیتر یک بدهد و بعد با لبخندی فاتحانه چشم به صفحه یک روزنامه بدوزد و به ثمره کارش نگاه کند. وقتی از این‌که خبر درگذشت ناگهانی ایرج به خبرنگاران رسید، اهالی فوتبال هم به سرعت در جریان این اتفاق تلخ قرار گرفتند. واکنش چهره‌های سرشناس فوتبال و شوک و بهت آنها از درگذشت این خبرنگار حرفه‌ای و خوشنام، نشان می‌دهد ایرج نه‌تنها بین همکاران بلکه بین فوتبالی‌ها و ورزشی‌ها هم محبوب بوده است. فدراسیون فوتبال، باشگاه‌های لیگ برتری و اکثر نهادهای ورزشی ساعاتی بعد از درگذشت باباحاجی پیام تسلیت خود را برای او و خانواده‌اش منتشر کردند. چهره‌های سرشناس فوتبال و فوتبالیست‌های امروز و دیروز هم شوک و بهت خود را از این رویداد تلخ اعلام کردند تا دیروز برای فوتبالی‌ها روزی تلخ و دردناک لقب بگیرد.

تشییع در شیرودی

مرحوم «ایرج باباحاجی» بیش از 15‌سال در رسانه‌های ورزشی فعال بود. او در رسانه‌های استقلال جوان، روزنامه گل، روزنامه دنیای فوتبال، سایت گل، سایت هوادار، روزنامه خبر ورزشی، روزنامه شرق، سایت کاپ، خبرگزاری میزان و... فعالیت داشت. مراسم تشییع باباحاجی امروز ساعت 10صبح در ورزشگاه شهید شیرودی برگزار می‌شود و سپس پیکر او برای خاکسپاری به قطعه نام‌آوران بهشت‌زهرا منتقل خواهد شد.

ایرج دوباره تیتر یک داد

آن تی‌شرت یادگاری از تو مهربان

امیر صادقی‌پناه روزنامه نگار

دو، سه ماه پیش برای فینال حذفی رفته بودیم آبادان، بعد از بازی تراکتور و نفت ساعت سه صبح برگشتیم هتل. امیر خیرخواه و مهرورز احمدی خوابیدند، هوس چای کرده بودم. رستوران هتل تعطیل بود، زنگ زدم گفتم ایرج کجایی؟ گفت داخل شهر چرخی زدم و دارم برمی‌گردم. گفتم اگه جایی چای دیدی برای من بگیر. به پنج دقیقه ‌نکشید تلفنم زنگ خورد. صدایش هنوز در گوشم است: «از در هتل که اومدی بیرون بیا سمت چپ، دویست متر جلوتر یه بستنی فروشیه.» رفتم و دیدم چای‌ساز شخصی بستنی‌فروشی را قرض گرفته تا برایم چای بسازد. برگشتیم هتل، مسئول نیروهای خدماتی سازمان لیگ وسایل باقیمانده در ورزشگاه خرمشهر را جمع کرده و آورده بود.

ایرج چند تا تی‌شرت ایرانسل برداشت و بین ما تقسیم کرد. گفتم اینها لوگو دارد و کیفیتش خوب نیست؛ به چه درد می‌خورد؟ گفت: «یادگاری از سازمان لیگ داشته باشیم.» آن شب گذشت تا 17مرداد، روز خبرنگار در جشن فدراسیون فوتبال او را دیدم. گفتم: «ایرج هر جا بشینم میگم ساعت سه نصفه‌شب برام چای پیدا کردی.» گفت: «اینکه چیزی نیست، ایشالا یه سفر خارجی خوب میریم جونمم میدم واست.» فرصتی نشد تا سفر دیگری را با هم تجربه کنیم، او جانش را برای شادکردن خبرنگاران ورزشی داد و مثل همیشه که بی‌خداحافظی تحریریه را ترک می‌کرد، باز هم ناگهانی از کنارمان پر کشید. ایرج! آن تی‌شرت برای من تا ابد یادگاری از تو باقی می‌ماند مهربان. راستی، ایرج! مگه قرار نبود برای فارغ‌التحصیلی دکتر اشکان شام ميهمان‌مان کنی؟ مرد حسابی خیلی زود بود رفتنت. خدایا خودت مواظب باباحاجی باش.

ایرج! تمام شد؟!

حسین قهار روزنامه نگار

ما آن‌قدر باهات خوش بودیم که هیچ‌کدوم خبر رفتن و خاموشی تو رو باور نمی‌‌کنیم! آخه این چه اتفاقی بود که افتاد؟ دیگه قلبت نتپه؟ دیگه نباشی؟ دیگه نخندی؟ دیگه نبینیمت؟ دیگه صداتو نشنویم؟ دیگه شوخی نکنی؟ دیگه هیچ گزارش و مصاحبه‌ «آس»ی به اسم تو منتشر نشه؟! ایرج مسخره نیست؟! این‌که صدای «انالله» که پنجشنبه شب لعنتی بلند شد‌ «وانا‌الیه راجعونش» تویی؟! ایرج! الان و تو این شرایط فعلی من واقعا نمی‌تونم بعد از این همه‌ سال همکاری و رفاقت از خاطره‌هامون بنویسم! می‌دونی؟ هر کسی به هر اندازه‌ای که تو رو می‌شناخت و باهات بود -‌اونقدر که خنده‌رو و باحال و شوخ‌طبع بودی- ازت خاطره داره و برای من این خاطره‌ها 11 ساله ایرج! 11 سالی که می‌تونست بیشتر و بیشتر و بیشتر باشه اما تو براش نقطه پایان گذاشتی! ایرج! همه ما شوک‌زده‌ایم و من دارم به اولین بازی بعدی که قراره تو ورزشگاه آزادی برگزار بشه فکر می‌‌کنم!

ایرج دوباره تیتر یک دادبه جای خالی تو، به اون دیوار یادبود انتهای سالن جایگاه خبرنگاران. به اونجایی که عکس همه رفقا و بزرگان ورزشی‌نویسی که ما رو تنها گذاشتن چسبیده شده رو دیوار و حالا تازه‌ترین مهمون اون بخش ورزشی‌نویسان فقید تویی ایرج! اون روز، مثل همه این روزهایی که گذشت، ‌باز هم اشک از چشمای دوستات سرازیره ایرج! اشک شاید به این‌خاطر که ایرج باباحاجی تو مطبوعات ورزشی فقط یه نفر بود و هیچ‌کسی نمی‌تونه جای خای تو رو برامون پر کنه؛ پدر نمونه‌ای که آرزو داشتی و از همه چیز زندگیت گذشتی تا دکترشدن گل‌‌پسرت‌ رو ببینی اما.... ایرج!‌ تموم شد؟ به همین سادگی؟ به همین سرعت و یهویی؟ یعنی از این به بعد قرار ما با تو به جای استادیوم و برنامه‌های خبری باشه قطعه نام‌آوران بهشت‌زهرا؟! ایرج برای تو زندگی تموم شد! آره! ولی برای ما هنوز جریان داره این زندگی با داغی که تو به دلمون گذاشتی رفیق دوست داشتنی و دلپاک! زندگی می‌گذره و می‌گذره تا ما رفیقات هم شاید بشیم قاب عکس اون دیوار یادبود جایگاه خبرنگاران! ایرج قرار ما ورزشی‌نویسا با تو اونجا! باشه؟!

وداع سخت با خاطره‌ای ماندگار

پریسا اسلام‌زاده روزنامه نگار

در زندگی روزمره و ماشینی که کمتر کسی چمدان خاطراتش را با خود به دنبال می‌کشد، من به مرور خاطرات علاقه زیادی دارم چون مرور سال‌ها و ماه‌ها و روزهای سپری‌شده باعث می‌شود اتفاقات و افراد را از یاد نبرم. آخرین ساعات پنجشنبه بود که درگیر انتخاب خوراکی‌های مجاز از سوپرمارکت برای «پناه» بودم که ناگهان با جمله‌ای میخکوب شدم. به خاطرات 8‌سال قبل برگشتم. وقتی در قالب یک خبرنگار حرفه‌ای در روزنامه‌ای هواداری مشغول شدم، ایرج باباحاجی را آن‌جا شناختم. برایم جالب بود پس از سال‌ها کار خبرنگاری هر روز صبح زودتر و پرانرژی‌تر از همه بچه‌ها در تحریریه حاضر می‌شد. از نخستين ساعت حضورش در روزنامه دنبال سوژه و خبر بود. مدام او را تلفن به دست می‌دیدم که به دنبال مصاحبه و خبر می‌گشت.

هر لحظه در تکاپو بود تا کوچکترین خبر از دستمان در نرود که مبادا از بقیه رسانه‌ها عقب بمانیم. وقتی صفحات روزنامه هم تمام می‌شد باز هم به سراغم می‌آمد و می‌گفت كه خبر و سوژه چه داری؟ گاهی خستگی کار پرفشار روزنامه کلافه‌ام می‌کرد و غُر می‌زدم حالا که روزنامه رفته برای چاپ بی‌خیال خبر و سوژه شوید! اعتراض من نتیجه‌ای جز لبخندی مهربان و برادرانه نداشت که می‌گفت خسته‌ای خودم بقیه اخبار را دنبال می‌کنم و باز هم من بودم که عاجزانه از او می‌خواستم دست از خبر و مصاحبه بردارد و به خانه برود. حالا که قرار است ایرج باباحاجی را دیگر نبینم، خیلی برای همسر و فرزندانش غصه می‌خورم اما تصویری که از او مقابل چشمانم رژه می‌رود، تصویر همکاری خوش‌خنده و مهربان است که هیچ تقاضای کمکی را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. وداع با چنین انسان‌هایی سخت است اما نمی‌توان بازی‌های سرنوشت را تغییر داد. برای ایرج باباحاجی خوشحالم که تصویری خوب از خود در جامعه بزرگ فوتبال به جا گذاشت و رفت.

بگو اشکانم دکتر شده...

حسین جمشیدی روزنامه نگار

 2‌سال قبل بود. یکی از روزهای گرم تابستان و مثل همیشه شماره یک همکار پرمشغله روی گوشی‌ام افتاد. فکر می‌کردم می‌خواهد به قول خودش یکی دیگر از آن بمب‌های خبری را منفجر کند. جواب که دادم، صدای پراسترس و البته با ذوق و شوق بالای ایرج را شنیدم. گفت این بار خبر ندارم، خبر می‌خواهم. فهمیدم ماجرای دیگری خارج از فوتبال و ورزش او را اینطور آشفته کرده. به درخواست ایرج سایت اعلام نتایج کنکور را باز کردم. استرس داشت و می‌گفت بگو اشکانم (پسرش) دکتر شده! ایرج را به آرامش دعوت کردم، اگرچه از ماجرا خیلی باخبر نبودم، پسرش در سطحی کنکور داده که به قول خودش دکتر شود یا خیر. سایت هم شلوغ بود و صفحه‌ها کُند باز می‌شد و ایرج هم با تند صحبت کردنش مرا کمی کلافه کرده بود. بالاخره به نتیجه رسیدیم؛‌ حال ایرج را بعد از شنیدن خبر قبولی اشکان در کنکور نمی‌توان توصیف کرد. دوست داشتم آن لحظه چهره‌اش را ببینم اما کنارم نبود و پشت تلفن هم می‌توانستم شوق‌وذوق همکار مهربان و دوست داشتنی‌ام را تا حدودی درک کنم. داد می‌زد حسین پیش من مشتلق داری.

نخستين‌بار بود ایرج را در این حال می‌دیدم و عشق به خانواده‌اش برایم جالب بود. حالا 2‌سال از آن ماجرا می‌گذرد، اشکان مسیر دکترشدن را در رشته پزشکی پشت ‌سر می‌گذارد اما جای پدرش خالی است تا به همکارانش پُز دکترشدن پسرش را بدهد. ایرج باباحاجی را نمی‌توان فراموش کرد. هر کسی او را می‌شناخت، حالا بعد از مرگ ناگهانی‌اش از او به نیکی یاد می‌کند؛ این بزرگترین میراثی است که مهربان‌ترین خبرنگار ایران برای خانواده‌اش باقی گذاشته است.‌ ای‌کاش بود و خبر قبولی دومین فرزندش در دانشگاه را هم خودم به او می‌دادم اما آنطور که فکر می‌کردیم، نشد.

برای مشاهده مطالب ورزشی ما را در کانال بولتن ورزشی دنبال کنیدbultanvarzeshi@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین