کد خبر: ۵۱۰۱۰۷
تاریخ انتشار:
درباره فيلم «جوليتا» ساخته پدرو آلمادوآر

حضور نشانه در غياب درام

جوليتاي ميان‌سال تصميم دارد همراه لورنزو، مادريد را - به قصد زندگى در ليسبون - براي هميشه ترک کند، اما درست يك صحنه‌ جلوتر با ديدن تصادفىِ «بيا» - دوست دوران نوجواني «آنتيا» (دختر جوليتا) - از اين تصميم صرف نظر مي‌کند. دقايقي بعد خيلي راحت لورنزو را ترک مي‌کند و دقايقى بعدتر خانه‌اش را و همه اينها در چند دقيقه است.

به گزارش بولتن نیوز،سينماي داستان‌محور بيش‌از هرچيز به فيلم‌نامه نياز دارد و در غياب اين مورد، انواع تمهيد کارگرداني در ساختن فرم بصري و پردازش هر نوع نماد و نشانه‌ برای پيشبرد فرم روايي، نتيجه‌اي نخواهد داشت. آخرين فيلم آلمادُوار متأسفانه دچار چنين معضلي شده است و مي‌گويم متأسفانه؛ چون سازنده شبه‌فيلم «جوليتا» يکي از بهترين فيلم‌نامه‌نويسان سه دهه اخير اروپا بوده است. تم اصلي جوليتا مانند بهترين فيلم‌هاي آلمادوار «واکاوي گذشته به بهانه‌ رخداد شکافي در عرصه اكنون» است، اما در فاصله‌اي بعيد از آن کارنامه‌ درخشان، توان بررسي دراماتيكِ اين شکاف، ديگر وجود ندارد.

جوليتاي ميان‌سال تصميم دارد همراه لورنزو، مادريد را - به قصد زندگى در ليسبون - براي هميشه ترک کند، اما درست يك صحنه‌ جلوتر با ديدن تصادفىِ «بيا» - دوست دوران نوجواني «آنتيا» (دختر جوليتا) - از اين تصميم صرف نظر مي‌کند. دقايقي بعد خيلي راحت لورنزو را ترک مي‌کند و دقايقى بعدتر خانه‌اش را و همه اينها در چند دقيقه است.

همين چند خط را مي‌توان نوعي استراتژي ناخواسته برای گسترش روايت فيلم در نظر گرفت؛ يعني از يک سو عنصر تصادف و از سوى ديگر رخداد قريب‌الوقوع بي‌شمار اتفاق داستاني در کمترين زمان ممکن، مهم‌ترين رويكرد آلمادوار براى پيش‌بردن فيلمش است؛ برای نمونه ديدار جوليتا و جُوان تصادفي شکل مي‌گيرد و براساس يک تصادف ديگر (برخورد قطار با پيرمرد غريبه) به ازدواجي زودهنگام منتج مي‌شود؛ آنتيا و بيا از سر تصادف باهم دوست مي‌شوند؛ لورنزو و جوليتا تصادفي آشنا و سپس براساس يک تصادف (ديدار جوليتا و بيا) از هم جدا مي‌شوند و در صحنه‌اي ديگر به‌واسطه يک تصادف واقعي‌تر- برخورد خودرويي با جوليتا و حضور ناگهاني لورنزو در محل حادثه- به‌هم مي‌پيوندند. شگرد ناشيانه ديگر اين است که در ادامه يکايک اين برخوردهاي ناگهاني، صحنه‌اي وجود دارد تا کم‌کاري‌هاي دراماتيک متن را جبران کند: در هر دو ديدار اتفاقي بيا و جوليتا، با بخشي از زندگي حال و گذشته آنتيا آشنا مي‌شويم؛ بخش ديگر را در ملاقات جوليتا و آوا - آن‌هم به بهانه بيماري ناگهاني آوا- متوجه مي‌شويم؛ بخشي از وقايع مربوط به گذشته خود جوليتا را هر بار پس از آشنايي با لورنزو يا جدايي از او درمي‌يابيم و... .

گويي زندگي طبيعي در اين فيلم جريان ندارد و آدم‌ها فقط زماني اهميت پيدا مي‌کنند که يا به‌طور اتفاقي کسي را ببينند يا نامه‌اي دريافت کنند يا - بدتر اينکه- ماشين يا قطاري از راه برسد و زمين‌گيرشان کند. در مواجهه با چنين ساختار سرهم‌بندي‌شده‌اي، حق طبيعي هر مخاطبي ا‌ست که بپرسد اگر زندگي مشترک با جُوان براي جوليتا اين‌همه مهم است، چرا از همان ابتدا نسبت به حضور مشکوک آوا سخت‌گيري نمي‌کند؟ اگر مرگ پدر اين‌همه براي آنتيا دردناک است چرا چيزي از عمق رابطه‌ اين پدر و دختر نمي‌دانيم؟ اگر جوليتا براي لورنزو يا بالعکس اين‌همه اهميت دارد چرا از جزئيات اين رابطه نشاني نيست؟ پاسخ فيلم‌ساز يا دل‌بستگان تئوري مؤلف، شايد اين باشد که در سراسر فيلم نشانه‌هايي تعبيه شده‌ که با تمرکز روي تک‌تک‌شان مي‌توان پاسخي براي اين سؤال‌ها فراهم كرد؛ ايراد کار دقيقا اين است که بخواهيم با گذر از لايه اول متن - که انباشته از حفره‌ها‌ي فراوان است- به‌دنبال لايه‌هاي ديگر آن باشيم. نزدیک يک قرن است كه پيروان «پيرس» و «سوسور» در نشانه‌شناسي، ثابت کرده‌اند «نشانه» فقط زماني مي‌تواند جانشين «مجاز مرسل» يا يک نما شود که ابتدا آن نما هم‌نشيني مناسبي با ديگر نماها پيدا کرده باشد.

ضعف نويسندگي در پردازش يک صحنه محکم عاشقانه باعث شده در اولين ديدار جوليتا و جوان، به‌ناگاه با نماي اسلوموشن «گوزني تنها» مواجه شويم که بيرون از قطار در حال دويدن است! واكنش جوان اين است كه: «يک حيوان نر» و جوليتا ادامه مي‌دهد: «نه، يک حيوان تنها» (نقل به مضمون)؛ اين يعني در ادامه جُوان مثل آن گوزن خواهد دويد تا براي تنهايي مورد نظر جوليتا کاري بکند! پس در ادامه اگر مخاطب با فقدان يك رابطه عاطفي محکم در زندگى اين زوج روبه‌رو شد، ايرادي به کار فيلم‌ساز وارد نيست؛ كوتاهى از مخاطب است که نتوانسته رابطه‌اي ميان آن شاه‌پلان و اين ديالوگ‌ها پيدا کند! فيلم جوليتا پر شده از اين نشانه‌هاي بي‌جا و بي‌ربط که به‌دليل ناتواني نويسنده در پيشبرد روايت، جايي براي خود پيدا کرده و باربط جلوه داده شده‌اند. خط رابط اين نشانه‌هاي نابجا و پراکنده –احتمالا-  از نظر فيلم‌ساز، پيام مشخص صحنه ديدار پيرمرد غريبه با جوليتا در واگن قطار است.

پيرمرد به شکلي ناشيانه مزاحم مطالعه جوليتا مي‌شود و بي‌توجهي بي‌رحمانه جوليتا به او سبب مي‌شود پيرمرد دلگير شود و در صحنه بعدي خودکشي کند و به اين سبب جوليتا - پيرو آشنايي با جوان و ازدواج با او - پا به مسيري بغرنج بنهد. اين پيش‌درآمدِ ناشيانه با همه غيرطبيعي‌بودنش باز هم مي‌توانست مقدمه‌اي براي يک درام مستحکم شود اگر سایر صحنه‌هاي فيلم مطابق اصول درام کنار هم چيده مي‌شد. در فرم فعلي با ملغمه درهم‌جوشي از اشخاص و اشيا و موقعيت‌هاي بي‌ارتباط طرف هستیم که فقط به اين دليل کنار هم چيده شده‌اند تا فرياد بزنند: «دل‌شکستن هنر نمي‌باشد» و اگر از کنار پيشنهاد کسي بي‌رحمانه بگذري، سعادت و خوشبختي نيز بي‌رحمانه از کنارت خواهد گذشت!.

منبع: روزنامه شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین