گروه فرهنگی: امروزه رسانهای نیست که فعالیت داشته باشد و به مقولات فرهنگی توجهی نکند. چه اینکه فرهنگ و رسانه دو روی یک سکه بوده و اصلاً نمیتوان دم از کار رسانه ای زد ولی مقولات فرهنگی را نادیده گرفت. در این شرایط، یکی از مهمترین رسانههایی که از قدیم الایام و به طور مدام، موضوعات فرهنگی را مورد بررسی قرار داده است، روزنامهها بودند. تا جایی که بعید است تا امروز روزنامه منتشر شده باشد که هیچ بهره ای از فرهنگ نبرده باشد.
به گزارش بولتن نیوز، در روزگار ما نیز روزنامه های موجود با گرایشات سیاسی و فکری گوناگون، دست به این کار زده و در قالبهای مختلف، به مسائل فرهنگی می پردازند. اما نکته اینجاست که این همه تولیدات فرهنگی منتشر شده در روزنامهها برای دیده شدن پا به این جهان گذاشته اند. به عبارت دیگر، مطلبی که دیده نشود گویی اصلاً تولید نشده است. اما آیا با حجم انبوه سایتها و مجلات و روزنامهها و رسانههای مختلف دیگری که وجود دارد، میتوان به همه آنها پرداخت و مطالب شان را از نظر گذراند؟ جواب معلوم است …
* * *
ابتکار/«ابتکار» از تغییر مکان نمایشگاه کتاب و تاثیر آن بر بازار نشر گزارش می دهد؛
غروب کتاب در شهر آفتاب؟
الهام عدیمی: بیست و نهمین نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در حالی به روزهای سرنوشتساز خود نزدیک میشود که نگرانی ناشران نیز به همان اندازه رو به افزایش است اما امسال ناشران با مسائلی متفاوتتر از سالهای گذشته دست به گریبان هستند.
محل دائمی نمایشگاههای بینالمللی تهران که از سال 1366 تا 1385 پذیرای نمایشگاههای کتاب بود، با تصمیم دولت نهم در سال 1386 جای خود را به مصلی داد و با اعتراضهای بسیار روبهرو شد. با این حال این اعتراضها راه به جایی نبرد تا اینکه سال گذشته و پس از پایان نمایشگاه بیستوهشتم کتاب تهران، مانند هر سال صحبتهایی از تغییر محل نمایشگاه بعدی به میان آمد که با تصمیم وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و شهرداری تهران در دی ماه 94، این تصمیم رنگ جدیتری به خود گرفت. با اینکه اتحادیه ناشران در آغاز به عنوان یکی از مخالفان این تصمیم اعلام شد ولی در جلسهای ناگهان همه دستها بالا رفت تا شهر آفتاب به پیشنهاد شهرداری تهران بدون پرداخت هزینهای از سوی برگزارکنندگان آن، میزبان نمایشگاه بیستونهم باشد.
ناشران میخواهند غرق نشوند
حشمت امیدی، مسئول غرفه نشر هرمس در نمایشگاه کتاب با اشاره به اینکه مطمئن است فروش امسال نمایشگاه کاهش چشمگیری خواهد داشت، به «ابتکار» گفت: متاسفانه انگار کسی به فکر فرهنگ نیست. این تصمیم دشواری بسیاری برای ناشران ایجاد کرده است. علاوه براصلیترین مساله که مسافت تهران تا شهر آفتاب است، مشکلاتی چون حمل و نقل و هزینهها نیز به ناشران تحمیل میشود و از سوی دیگر مطمئنا مخاطبان کمتری این فاصله را طی میکنند تا به نمایشگاه بیایند و همین امر نیز منجر به فروش پایینتر میشود.
زمانی که نمایشگاه به مصلی آمد با اینکه وسط شهر هم بود و مشکلاتی داشت اما بازدید کاهش یافت، حال با این شرایط باز هم باید دید چه اتفاقی رخ میدهد. وضعیت کاملا یک طرفهای ایجاد شده که هیچ سودی برای ناشر ندارد. او افزود: تغییر بانک نیز مسالهایست که تازه به ما اعلام شده و تا پیش از این که هشت سال بانک صادرات عهدهدار این مسئولیت بود، روزهای نخست هر دوره از نمایشگاه با مشکلاتی چون نبود کارتخوان و مانند این مواجه بودیم، حال که این بانک تجربهای نسبتا خوب به دست آورده، بانک تغییر کرده است و بانک شهر نیز هیچ تجربهای در این زمینه ندارد که واقعا جای تامل است. شهر آفتاب نیز هنوز تحویل وزارت ارشاد نشده است و تا زمانی که بدون برنامهریزی این کارها انجام میشود، تنها ناشران هستند که آسیب میبینند.
امیدی با بیان اینکه نمایشگاه کتاب نباید تجاری باشد اما راهی نیز برای آن پیدا نشده است، بیان کرد: سال گذشته در مصلی بالای 800 عنوان داشتم که 65 عنوان جدید و 230 عنوان نیز تجدید چاپ بهشمار میآمد اما چطور میتوانیم آثار تازه منتشر شده را معرفی کنیم؟ متاسفانه در نمایشگاه بینالمللی کتاب نیز راهی برای معرفی آثار تازه منتشر شده ناشران وجود ندارد و تنها مخاطب دائم هر نشر به سراغ تازههای آن میرود. او با اشاره به اینکه ارشاد باید تسهیلاتی را برای ناشران خصوصی در نظر بگیرد، توضیح داد: ارشاد از میزان چاپ هر ناشر خبر دارد چرا که مجوز آنها را میدهد اما میتواند به ناشران خصوصی امتیازاتی دهد. به طور مثال میتواند با رایزنی با بانکها، وام با درصد کم به ناشران بدهد یا بانکهایی به ناشران معرفی کند که بتوانند از آنها وام دریافت کنند. این حداقل کاری است که مدیریت نشر میتواند برای این بخش از ناشران انجام دهد. متاسفانه فضای سالهای اخیر باعث شده که ناشران به شناگران ماهری تبدیل شوند که تنها به دنبال غرق نشدن باشند.
تصمیمگیری فرهنگی دستخوش دخالت سیاسی
شهلا لاهیجی، مدیر انتشارات روشنگران و مطالعات زنان از ناشرانی بهشمار میآید که در دورههایی که نمایشگاه در مصلی برگزار میشد به دلیل مخالفت با انتقال نمایشگاه از محل دائمی به مصلی شرکت نمیکرد. او با اشاره به اینکه پیش از این نیز گفته بودم اگر محل نمایشگاه جایی غیر از مصلی باشد در آن شرکت خواهم کرد، به «ابتکار» گفت: با مسئولان اتحادیه ناشران تماس گرفتهام اما آنها تاکنون هیچ نوع اطلاعی درباره وضعیت امسال نمایشگاه به ما ندادهاند. به نظر میرسد هنوز درگیر بحثهای درونی درباره تاریخ پذیرش کتاب یا محدودیتهای دیگر برای نمایشگاه امسال هستند، چرا که میدانند به دلیل دوری و مسافت زیاد شهر آفتاب، بسیاری در نمایشگاه امسال شرکت نخواهند کرد. او ادامه داد: در هیچ کجای دنیا نمایشگاه را در 40 کیلومتری شهر نمی گذارند. علاوه بر اینکه بردن کتاب به آنجا دشوار است، سوال اساسی اینجاست که آیا شهر آفتاب، محل مناسبی برای این نمایشگاه است یا خیر؟ متاسفانه ریاست فرهنگی ما دستخوش تلاطم به دلیل مسائل سیاسی است و توان تصمیمگیری در آن منوط به مسائل دیگر است. متولیان به مسائل ناشران فکر نمیکنند و جلسات مشورتی هم نمیگذارند که نظر دستاندرکاران را بپرسند و اینگونه میشود که نهادی که وظیفهاش ایجاد امکانات رفاهی برای شهروندان است، در امور فرهنگی و نمایشگاه دخالت میکند و تصمیم میگیرد. لاهیجی در پایان سخنانش با تاکید بر اهمیت جایگاه مناسب برای ناشران، بیان کرد: اگر محدودیتهای همیشگی را برای کتابهای این انتشارات فراهم نکنند و نخواهند مسائل زنان را حذف کنند، پس از سالها تلاش میکنیم حضور موثری در نمایشگاه کتاب تهران داشته باشیم. باید منتظر ماند تا پس از تحویل شهر آفتاب از آن دیدن کنیم و شرایط را بسنجیم.
بعید است به نمایشگاهی شدن برسیم
از سوی دیگر مسعود کوثری، مدیر عامل انتشارات علمی فرهنگی اعتقاد دارد که با وجود دشواریهایی که انتقال نمایشگاه به شهر آفتاب دارد، نکته مثبتی نیز دیده میشود و آن، اختصاص مکان مستقلی برای نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران است که سالها دنبالش بودهاند. او به «ابتکار» گفت: با این حال ناشناخته بودن محل شهر آفتاب و کامل نبودن آن مشکلاتی ایجاد میکند که پایین آمدن فروش هم بخشی از آن است. از سوی دیگر مساله حمل و نقل اشکال بزرگی برای این مکان بهشمار میآید. این مکان برای افرادی که از دیگر استانها به نمایشگاه میآیند شاید تفاوت چندانی نداشته باشد اما برای ساکنان تهران که باید مسافت بسیاری را طی کنند، مطمئنا تاثیرگذار است. همچنین مشکلاتی را برای مترو نیز ایجاد میکند. به هر حال ریسک و تصمیمی بوده که وزارت ارشاد و شهرداری گرفتهاند و تنها باید منتظر ماند و دید چه اتفاقی میافتد.
این استاد دانشگاه تهران درباره اینکه آیا این تغییر مکان به افزایش وجهه نمایشگاهی، نمایشگاه کتاب تهران منجر میشود یا خیر، گفت: نظرم این است که سال اول مشکلات زیادی خواهیم داشت و میزان فروش به ویژه در حوزه کودک و نوجوان، کاهش محسوسی دارد. اما بعید میدانم به شکل گرفتن وجه نمایشگاهی کمک کند، چرا که مردم وقت ندارند برای بازدید کتاب به جایی و برای خرید به جای دیگری بروند. در دیگر کشورها نیز این نمایشگاهها برای افراد متخصص آن حوزه و فروش حق مولف است تا نگاه کردن به کتاب و بستنی خوردن.
متاسفانه ناشران بسیاری ترجیح دادند مصاحبه نکنند و اعلام کردند که صحبتهایشان راه به جایی نمیبرد و هر گونه اظهار نظر تا زمانی که شهر آفتاب تحویل ارشاد نشده، ناشران نتوانستهاند از آن دیدن کنند و وضعیت جانمایی غرفهها نیز مشخص نیست، بیفایده است. از سوی دیگر تماس با مسئولان اتحادیه ناشران بینتیجه بود و پاسخگوی تماس خبرنگار ابتکار نبودند که در صورت علاقهمندی به پاسخدهی، منتظر تماس آنها خواهیم بود.
اعتماد/گفتوگو با حسين كياني، نويسنده و كارگردان تئاتر
هيچ هنـري نميتواند تغيير بنيادين ايجاد كند
پيام رضايي/ حسين كياني را عموما با فضاي ايراني كارهايش ميشناسند. او جزو كارگرداناني است كه از همان ابتداي كارش توانست با پايبندي به برخي مفاهيم، شيوههاي اجرايي و بهرهبردن از فضاي فرهنگ ايراني خود را به عنوان يكي از كارگردانان مولف تئاتر ايران مطرح كند. «پنهانخانه پنج در»، «در شورهزار»، «خويشخانه»، «مشروطه بانو» و «مضحكه شبيه قتل» از جمله آثار اوست. كياني خود نويسندگي آثارش را انجام ميدهد. او كه سال گذشته نتوانست«مرگ در حمام بنفش» را به صحنه ببرد مجددا نمايش «مضحكه شبيه قتل» را در سالن اصلي تئاتر شهر به صحنه برد. اين نمايش كه ١٣ سال پيش نيز اجرا شده بود مجددا از اسفندماه سال گذشته در تماشاخانه باران به صحنه رفته است. كياني در سالهاي اخير بركنار از دغدغههاي زمانه ترجيح داده است به همان فضاي ذهني خود وفادار باشد. او در اين گفتوگو از دغدغههاي شخصياش، علايق و سلايقش در حوزه تئاتر و نگاهش به وضعيت كنوني تئاتر ميگويد.
شما را به عنوان يك كارگردان مولف ميشناسند. مولف بودن در تئاتر به چه معناست؟
اگر بخواهيم تعريف آكادميك را مدنظر قرار بدهيم با تعريف عمومي از مولف بودن متفاوت است. من به جرات ميتوانم بگويم اگر بخواهيم آكادميك صحبت كنيم ما در ايران به تعداد زيادي كارگردان مولف برنميخوريم. كارگردان مولف كارگرداني است كه صاحب يك استايل و شيوه ميشود و اين استايل و شيوه هم صرفا يك شكل و شمايل اجرايي نيست. بلكه از تفكر او ناشي ميشود. اگر در دنيا بخواهيم مثال بزنيم قطعا برشت يكي از برجستهترين آنهاست. اين كارگردانان در وهله اول آبشخورشان مكاتب فكريشان است. آن آدم در وهله اول يك انديشمند بزرگ است و بعد انديشههايش را در قالب نمايشنامه و اجرا مطرح ميكند و با مخاطب در ميان ميگذارد. بر همين اساس اگر بخواهيم قايل به تعريف جهاني و اكادميك باشيم ما چيزي به نام كارگردان مولف در ايران نداريم.
بنا به تعريف غيرآكادميك چطور؟!
اما اگر بخواهيم تعريف را كمي سادهتر و بوميتر نگاه كنيم، تصور ميكنم به كارگردانهايي گفته ميشود كه متفاوت از جريان موجود تئاتر، صادقانه به دنبال جستوجو و كشفيات خودشان هستند و سعي ميكنند درك و دريافت خودشان را كاملا صادقانه و نه براساس تقليد يا حتي اقتباس از ديگر شيوههاي اجرايي، با مخاطب در ميان بگذارند و شايد يكي از ديگر از ويژگيهاي كارگردان مولف اين باشد كه از فرهنگ و سرزمين خودش مايه ميگيرد و آن را تبديل به يك اثر نمايشي ميكند و با مخاطب خودش به اشتراك ميگذارد. كمتر به فرهنگ سرزمينهاي ديگر يا شكل و شيوههاي نمايش فرنگي نگاه دارد. من فكر ميكنم مولف اين است. يا حتي اگر هم از آنها بهره ميگيرد آن نوع نگاه را از آن خود ميكند. به هر حال بايد امضاي خودش را داشته باشد. يعني هرجا اثري يا تصويري را ديديم؛ به ياد بياوريم اين از قلم يا اجراهاي فلاني است. اينكه گفته ميشود من كارگردان مولف هستم يا نه، قضاوت از بيرون است. من در اين مورد و درباره خودم نه تعصبي دارم و نه چندان برايم اهميتي دارد. سعي ميكنم كاري را كه ميفهمم و دوست دارم انجام بدهم.
در بيشتر آثار شما نوعي فضاي ايراني وجود دارد كه خيلي وقتها هم مربوط به گذشته است. اين بازگشت به گذشته براي شما بر چه اساسي است؟ به ويژه دوره قاجار.
قطعا نميتواند نوستالژي صرف باشد. قطعا وقتي به تاريخ ميپردازيم يكي از آنها همين نوستالژي خواهد بود. به ويژه رواج اين تفكر كه ايرانيها هميشه فكر ميكنند گذشته بهتر از حال بوده است. اين انگار ذاتي تفكر ما است.
براي شما هم همينطور است؟
اين در روح جامعه ما وجود دارد.
مشخصا منظورم حسين كياني است.
پرداختن به آن گذشته و ياد كردن از آن گذشته طبيعتا براي هر ايراني چه هنرمند باشد چه نباشد وسوسهانگيز است. بخشي از روح و ذات فرهنگي ما است. قضاوت و ارزشگذاري هم ندارم كه خوب است يا بد است. شايد بشود گفت كه ما به دليل پرداختن به گذشته از حال خودمان غافل شديم و عقب مانديم. اما در بنيانهاي فرهنگي ما گذشته هميشه وسوسهانگيز بوده. اما اين وسوسه باعث نشده كه من سراغ گذشته بروم.
پس علت حضور پررنگ گذشته در كارهاي شما چيست؟
كاملا يك مبناي اجتماعي و ميتوانم بگويم سياسي دارد.
به چه معنا؟
به اين معنا كه من بسياري از طرحها، ايدهها و مسائلي را كه نميتوانم به دليل شرايط متفاوت مميزي در دوره حال مطرح كنم، مجبورم در دوره گذشته مطرح كنم. طبيعتا گذشتهاي را انتخاب ميكنم كه اين بستر در آن وجود داشته باشد. يعني بستر پيداكردن مسائل امروزين در آن وجود داشته باشد. طبيعتا اگر به صفويه يا هر دوره ديگري برويم خصوصيات خاص خودش را دارد. اما دوره قاجار منحصرا دورهاي است كه به لحاظ كاركردي ميتواند براي بيان بسياري از مسائل امروزين دوره مناسبي باشد. بنابراين بيشتر آن دوره را من در كارهايم انتخاب كردم. اما خب مثلا در نمايش «قصه خيشخانه» من درباره دوره غزنوي نوشتم وليكن عمده كارها در دوره قاجار بوده.
چرا قاجار؟
چون دوره قاجار بستر خيلي مناسبي است براي بيان مسائلي كه انسان امروز با آن درگير است و در نتيجه همانطور كه گفتم براي من اين يك راه گريز است. راه گريزي است براي گفتن برخي مسائل. فكر كنيد من همين داستان «مضحكه شبيه قتل» را ميخواستم در دوره حاضر بيان كنم. يك هنرمندي با اين شرايط با دو جناح سياسي. آيا ميشد؟ خيلي با گرفت و گير مواجه ميشد. مثل همان گرفت وگيري كه «مرگ در حمام بنفش» با آن مواجه شد. اگر اين نمايش دو قرن به عقب برميگشت مشكلي براي اجرا نميداشت اما خب آن موقع خيلي از مسائل در آن ناگفته ميماند. به هر حال آنطور هم نيست كه هميشه اين گذشتهگرايي جواب بدهد. در خيلي از موارد بايد با زبان و زمان معاصر حرف بزنيد. اما خب به لحاظ فلسفي من آنقدر گذشته كاوي نكردهام.
علاوه بر اينها اين علاقهمندي به فرهنگ ايراني ريشههاي ديگري هم براي شما دارد؟
خب خيلي عوامل ميتواند داشته باشد. جغرافيا و نوع فرهنگي كه انسان در آن زيست ميكند. زيست بومي كه دارد، تربيتي كه ميشود، فرهنگي را كه در خودش جذب ميكند و علاقهمنديها و شوقمنديهاي ذهني. آنچه ناخواسته اين حس پرداختن به گذشته را در آدم بيدار ميكند. بخشي توضيح دادني است و بخشي هم اينطور نيست. مثلا مرحوم علي حاتمي اگر يك عكس تاريخي ميديد شايد دقايقي روبهرويش ميايستاد و سعي ميكرد از جزييات، تاريخ و حتي لحظهاي كه آن عكس گرفته شده سر دربياورد. بخشي از اين كاملا دروني است. اما خب ميشود گفت نوعي جستوجوي اصالت هم است. يعني اين اعتقاد و باور وجود دارد كه تا ما نفهميم از كجا آمدهايم و چه كردهايم نميتوانيم در روزگار و دنياي فعلي صاحب اصالت و توانمندي شويم.
هيچوقت با اين پيشنهاد يا انتقاد مواجه نشديد كه كار مدرن به صحنه ببريد يا كارهاي خارجي انجام دهيد؟ از اطرافيان يا همكاران.
خب نمايش «در شورهزار» يك نمايشنامه امروزي بود. اما اگر هم وسوسهاي بوده من به اصالت وسوسهها نگاه ميكنم. وسوسه اصيل نيست. وسوسه اساسا چيز خوبي است، به نوعي مادرخوانده دغدغه است. تا موجود نباشد حركت و كنشي صورت نميگيرد. اما من هميشه به اصالت وسوسه نگاه ميكنم. از خودم ميپرسم آيا اين وسوسه كه براي يك كار جديد در من افتاده يك وسوسه اصيل است؟ ريشه دارد؟ يا يك هوس است. چون با هم فرق دارند.
چگونه؟
خيلي از كارهايي كه در تئاتر ميبينيد و ممكن است خوشقواره و شيك باشند، اين اصالت را ندارند. يعني بر اساس هوسي به وجود آمده كه در هنرمند جرقه زده است. اصيل نيست. براي همين است كه نميتوان جايگاه، پايگاه و مصداقهايي براي آن اثر شيك و خوشقواره در جامعه پيرامون پيدا كنيد. من به اين خيلي معتقد هستم. نميدانم اين به ذات هنر برميگردد يا اينكه من شخصا هنر را وسيلهاي براي شهرت و تبليغ و پول نميدانم. شايد همه اينها باشد. چون به نظر من هنر كاري كه نبايد بكند و مسيري را كه نبايد طي كند اتفاقا كسب شهرت و پول است. هنر اصيل كه نبايد به دنبال اين باشد. شايد به اين برميگردد.
فكر ميكنيد اين دغدغه در زمانه كنوني كاركرد دارد؟
به نظر من بايد كار كند! جز اين باشد فايدهاي ندارد. غير از اين باشد نه ماندگاري وجود دارد، نه حركت و نه اثرگذاري.
پس با وضعيت كنوني تئاتر ما كه دارد كمكم حرفهاي ميشود. پول به آن تزريق ميشود و ... تكليف اين نگاه چيست؟
ميدانيد متاسفانه اين ما را به كجا ميبرد؟ به اينجا كه در آينده ما شاهد يك سري «فعاليتهاي اجرايي» خوش قواره هستيم. من جز فعاليت اجرايي نام ديگري نميتوانم روي آن بگذارم. نميتوانم بهش بگويم تئاتر. بلايي كه دامنگير سينما شد. شما سينماي اصيل دهه ٦٠ و اوايل ٧٠ را اصلا نميتوانيد با سينماي الان مقايسه كنيد. سينماي الان پول و شهرت به آن تزريق شده. رسانهها و شبكههاي مجازي به كمك آن آمدهاند. كسي كه مثلا در دهه ٦٠ مجبور بود ٢٠ سال زحمت بكشد تا به جايي برسد و چهار نفر او را بشناسند الان در سه سال به آن شهرت ميرسد. اما اين مثل فست فود است. مثل غذايي كه با زمان كافي درست شده و
جا افتاده و غذايي كه به سرعت درست ميكنيد و به خورد كسي ميدهيد. هرگز مثل هم نيستند. گرچه هر دو سير ميكنند. اصالت اين است. شما در دهه ٦٠ نميتوانيد در سينما و تئاتر به اين سرعت اسم در كنيد و صاحب شهرت شويد. اما الان اين اتفاق ممكن است. اما تفاوت اين است كه اين ماندگاري ندارد. اصيل نيست. اثرگذار نيست و همانطور كه گفتم يك فعاليت اجرايي محسوب ميشود. در گذشته اينطور نبود.
فكر نميكنيد شايد اين روح زمانه ما است و اينها تقلاهايي براي دست يافتن به شكلي مناسب اين دوره زماني؟ و اينكه فكر نميكنيد شايد چنين نگاهي نوعي سلحشوري دنكيشوتوار باشد؟
نه! اين روح زمانه نيست. اين روح جعلي زمانه است. مسائل بنيادين و شرايط بنيادين انسان كه تغيير نميكند. از ابتداي تاريخ تا امروز مگر اين مسائل تغيير كرده؟ نحوه بيان آن متفاوت شده است. من همه حرفم اين است كه هر سبكي هر چقدر آوانگارد و نوگرا، ميبايد ريشه در آن فرهنگ داشته باشد. ميبايد برآمده از خواستهاي واقعي آن مخاطبان باشد. خواستهاي واقعي آنها را نمايندگي كند. غير از اين باشد اصيل نيست وگرنه كسي مخالفتي با نوگرايي و مدرنگرايي كه ندارد. اما برآمده از روح جامعه باشد.
در عمده آثار شما هدف توده مردم هستند. در مقابل برخي معتقدند مردم به دلايلي بسياري ممكن است نتوانند ريشههاي بنيادين مسائل را در بيابند و اين وظيفه هنرمند است. براي خود شما جاي هنرمند نسبت به جامعه كجاست؟
من براي كسي تئاتر نميسازم. من سعي ميكنم مسائلي را كه پيرامون خودم ميبينم كمي هوشمندانه و كمي خلاقانه مطرح كنم. به وسيله ابزاري كه در اختيار دارم. و تجربياتي كه كسب كردم. هنرمند كه پيغمبر نيست. معلم هم نيست. اين وظيفه را كسي به عهده او نگذاشته است.
با اين تفاسير جاي هنرمند كجاست؟
ببينيد در جامعهاي مثل جامعه ما كه هنرمندش سر جاي خودش نيست، سياستمدارش سر جاي خودش نيست، دولتمردان آن سر جاي خودشان نيستند و الباقي و هيچكدام را به صورت تعريف شده نداريم، هنرمند از ١٠٠ سال گذشته تمام اين وظايف را به دوش گرفته. سعي كرده به جاي سياست حرف بزند به جاي جامعه حرف بزند درباره محيط زيست حرف بزند... شايد به اين دليل است كه از هدف اصلي خودش دور شده.
و اين هدف اصلي چيست؟
شايد در نهايت و در نهايت طرح صادقانه و خلاقانه مسائل انساني است. اين مسائل ميتوانند ريشه در هر كجا داشته باشند و هر دغدغهاي را شامل شوند. هنرمند نبايد قضاوت كند، نبايد به قول معروف بيانيه بدهد و اينكه او نميتواند آنگونه كه ايدئولوژيستها و آرمانگراها تصور ميكنند ايجاد تغييربنيادين كند. هيچ هنري نميتواند تغيير بنيادين ايجاد كند. در سادهترين شكل و مفهوميترين شكل خودش همان طرح صادقانه و خلاقانه مسائل پيرامون خودش است. روي صادقانه و خلاقانه بهشدت تاكيد ميكنم كه هر كدام نباشد آن مساله به درستي مطرح نميشود. آن ديگر مخاطب است كه قضاوت ميكند درباره مسالهاي كه تو با او مطرح كردهاي. اين بايد آييننامه هنرمند باشد.
ميخواهم اين حرفها را به عنوان مقدمه محسوب كنم و از شما بخواهم درباره وضعيت كنوني تئاتر در ايران حرف بزنيد. اينكه وضع كنوني ما چگونه است؟
الان به نظر من تئاتر ما -اگر بخواهيم منصفانه نگاه كنيم- در جستوجوي پيدا كردن يك زبان و بيان نو است. حالا گاهي ميبينيم برخي تئاترها به خطا ميروند و به زبان و بياني كه مثلا ٤٠ سال پيش در اروپا تجربه شده روي ميآورند. گاهي هم نه. وليكن در اين ١٥ سال اخير من اين جستوجو را در كار كساني كه تازه وارد تئاتر ميشوند ميبينم و كمتر در كار پيشكسوتان. جوانان اما در اين جستوجو هستند و اين اميدواركننده است. اما به دليل اينكه بستر امكانات تئاتر ما ضعيف است اين با كندي پيش ميرود. بنابراين نه ميتوانم بگويم نسبت به آينده بدبينم و نه ميتوانم بگويم خيلي خوشبينم . البته درصد خوشبيني بيشتر است.
و سهم جامعه در وضعيت كنوني تئاتر؟
جامعه كنوني بسيار اقتصادزده است.
چشم انتظار بحران است و هميشه در دلهره دايمي است. اين جامعه هنوز نتوانسته به عنوان حامي فرهنگ و هنر عمل كند. و اين باعث نگراني است. كه بالاخره چه بلايي سر فرهنگ و هنر خواهد آمد. مخصوصا هنر تئاتر كه مستقيما نياز به نگاه مخاطب و جامعه دارد. چون مثلا هنرهاي ديگر فرق دارد و ممكن است اثري خلق كنيد كه ٢٠ سال بعد تبديل به يك شاهكار شود. اما تئاتر اينطور نيست. تئاتر نياز به توجه آنلاين و همزمان مخاطب دارد. براي همين است كه پيشرفتش نسبت به هنرهاي ديگر پيشرفت ظريفتر و سختتري است. بنابراين من اين حمايت جامعه برايم بيشتر نگرانكننده است وگرنه وضعيت خلاقيت نوآوري را در كل نااميدكننده محسوب نميكنم.
از حمايت حرف زديد. برخي معتقدند دولت كنوني چندان دغدغه فرهنگ و هنر و البته بهطور خاص تئاتر ندارد. با اين نظر موافقيد؟
به نظر من ايجاد اين تئاترهاي خصوصي در سالهاي اخير يك پيام بزرگ با خودش دارد و آن پيام بزرگ اين است كه ما از دولت نااميد شديم. به شخصه خود و من خيلي ازدوستانم كه صحبت ميكنيم ديگر اميدي به كاركرد دولت در حوزه فرهنگ و هنر و خصوصا تئاتر نداريم. اصلا يكي از دلايلي كه تئاترهاي خصوصي دارند رشد ميكنند همين انباشتگي نااميدي نسبت به كاري است كه دولت ميتوانست انجام بدهد و نداد. بنابراين به شخصه فكر ميكنم ديگر نبايد كاري با دولت داشت. اگر ميخواست كاري انجام دهد تا الان انجام ميداد. گفتن و انتقاد كردن هم به زعم من نتيجهاي جز خسته كردن گوينده و هنرمند ندارد. بهتر است به خود هنر، اصل هنر، جوانهايي كه ميآيند و جامعه جوان خودمان تكيه كنيم و آنها را پشتيبان خودمان بدانيم.
برگرديم به خود تئاتر. به عنوان كسي كه از شيوههاي نمايشي ايراني و فرهنگ ايراني در آثارتان استفاده ميكنيد در بين نمايشنامهنويسان غربي بيشتر تحت تاثير كدام هستيد؟
چخوف و بهطور كلي روسها را دوست دارم و روي من اثر گذاشته. دورنمات، ماكس فريش كه هر دو سوييسي آلماني هستند.
در بين ايرانيها چطور؟
در بين ايرانيها قطعا استاد بهرام بيضايي و غلامحسين ساعدي.
هيچوقت از كارهاي علي حاتمي تاثير گرفتيد؟
خب اگر بخواهيم در حوزه تصوير و سينما صحبت كنيم بله علي حاتمي هم از كساني است كه من از او تاثير گرفتم و حتي در آينده هم تاثير خواهم گرفت.
كمي هم به مضحكه شبيه قتل بپردازيم. ١٣ سال از نخستين اجراي اين اثر ميگذرد. اثري اجتماعي و سياسي. برايتان جالب نيست كه هنوز هم مخاطب دارد؟ يا شايد سوال بهتر اين باشد كه بپرسم برايتان معنادار نيست؟
راستش براي خودم هم جالب و قابل كنكاش است. البته يكي از دلايلش شايد اين باشد كه مسائل حل نشده ما حل نشده مانده است. يعني هنوز گرههاي كوري كه در بخشهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي وجود داشته هنوز هم كور هستند.
اجراي شما سال گذشته در سالن اصلي تئاتر شهر به نسبت اجراي كنوني مخاطب كمتري داشت...
البته پرمخاطبترين اجراي سالن اصلي بود. ٩٦٠٠ مخاطب داشت.
اما به نظر ميرسد «مضحكه شبيه قتل » در سالن كوچكتري مثل تماشاخانه باران بهتر با مخاطب ارتباط برقرار ميكند...
ببينيد چون نمايش كاراكتر محور و
بازيگر محور است و كمتر به دكور و تزيينات صحنه متكي است، هر چقدر اين كاراكترها و بازيگران به مخاطبان نزديكتر باشند طبعا اثر بهتر و بيشتري ميگذارد. اين يكي از دلايل است. در سالن اصلي چون ما از فضاي صحنه اصلي استفاده نميكرديم و ايده اصلي نمايشهاي ايراني يعني فضاي خالي را به كار ميبرديم بازيگر طبعا در سالن اصلي اثري را كه در فضاي كوچكتري مثل اينجا داشت را ندارد. اينجا بازيگر بهتر ديده ميشود. فضاي سالن اصلي بسياري از ويژگيهاي اين جنس نمايش را در خودش هضم ميكرد.
امروز گرايشي در تئاتر وجود دارد كه به اسم تجربهگرايي يا مدرن بودن اين شيوههاي نمايشي را كهنه تلقي ميكند و حتي گاهي هم آنها را طرد ميكنند.
بايد ديد دلايلشان چيست؟ اگر اين شيوههاي نمايشي صداقت و خلاقيت را با خود داشته باشند چه ايرادي دارد كه استفاده كنيم؟ اينها ميراثي هستند كه به ما رسيدهاند. ما چرا اين ميراث را نديده بگيريم و با تحقير كردنش آن را به كناري بگذاريم و اجازه ندهيم مخاطب از آن استفاده كند. اينها ابزار هستند. بله اگر شما در يك نمايش زن پوشي يا رقص را صرفا براي خنداندن بگذاريد ارزشي ندارد اما وقتي در خدمت مفاهيم و تم اثر تو باشد يك ابزار است. ميتوانيم خوب يا بد از آن استفاده كنيم. ما كه نميتوانيم ايراني بودن يا فارسي حرف زدن خودمان را انكار كنيم. دوستاني كه دست به انكار همهچيز ميزنند جز خلأ چيزي درو نميكنند. جز تقليد شكل و شيوههاي مكرر غربي كار ديگري نميكنند. من خيلي موافق اين حرف نيستم. گرچه معتقدم تغيير قطبنماي حركت است. شما اگر هر لحظه به تغيير فكر نكنيد نميتواند به سمت بهبود اوضاع حركت كنيد. اما نه تغيير به صرف تغيير. تغيير بر حسب ضرورتهاي موجود.
فكر ميكنيد اين شيوهها و نمايشها ميتوانند در سطح جهاني به عنوان زبان نمايشي ما براي ارتباط با جهان عمل كنند؟
قطعا برايشان خوشايند است. «پنهانخانه پنج در» كه در جشنواره فجر ٧٨ اجراي موفقي داشت و بهترين متن جشنواره شد، در پارماي ايتاليا اجرا شد. خيلي برايشان جذاب و تازه بود. رنگها، فرمها، لباسها، ادبيات و قصه حتي. چرا نباشد. باعث تاسف است كه ميبينيم كارهايي آن طرف اجرا ميشود كه كاملا از شكل و شيوههاي غربي استفاده ميكند. انسان و فرهنگ و زندگي ايراني را به ندرت در آنها ميبينيد. و اتفاقا از طرف مسوولان و متوليان تئاتر هم اين اجراها دارد حمايت ميشود. در حالي كه زيره به كرمان بردن است. درحالي كه آثاري كه از اين شيوههاي ايراني بهره ميبرند ميتوانند نمايندگان موجهتري براي تئاتر ايران باشند.
در سالهاي اخير يكي از پديدهها در تئاتر ما بازتوليد اجراهاي قبل بوده. حتي همين مضحكه شبيه قتل...
اصلا موضوع فقدان خلاقيت نيست. يا دستكم هميشه اين نيست. فيالمثل خود من. خب چكار كنم وقتي متن مينويسم شش ماه عمرم را ميگذارم و روي آن كار ميكنم و بعد رد ميشود. چاره ديگري نميگذارند. سختگيريها زياد شده. خود تكراري هست، منكر اين نميشوم. اما يكي از عوامل اين است كه شرايط براي توليد تازه بسيار سختگيرانه شده. هم اقتصادي و هم نظارتي و مميزي. من هم وقتي كاري را با شرايط سخت مينويسم اما با مميزي مواجه ميشود و تبديل به يك اثر كشويي ميشود ترجيح ميدهم از كارهاي موفق پيشينم اجرا كنم.
اما مديران سالن هم ترجيح ميدهند ريسك نكنند و سراغ كارهايي بروند كه امتحانشان را پس دادهاند...
اين هست. آنها هم چون سرمايه گذاشتند و منتظر سودي هستند كه قرار است از تئاتر نصيبشان شود ترجيح ميدهند كمتر ريسك كنند. اين هست. اما به نظر من ميتواند با برنامهريزي و گزينش و دعوت از كارگردانهاي حرفهاي دست به توليدات خلاق زد. من خيلي معتقد به اين نيستم يك سالن خصوصي به هر كسي كه از راه ميرسد و ميتواند پول بدهد اجرا بدهد. بسيار بسيار روش غلطي است. اگر يك سالن صرفا در اختيار پنج كارگردان حرفهاي قرار بگيرد و در طول سال به شكل رپرتوار كارهايشان را ارايه دهند خب طبعا خيلي فرق خواهد داشت. اصلا معتقد به اين هجوم متقاضي براي اجرا نيستم. بايد ضابطهمند باشد. گرچه در قوانين كشور ما هيچ منعي براي انتخاب شغل وجود ندارد. اما در قوانين هنري كشور ما بايد قوانيني به صورت هنري و منطقي براي كساني كه ميخواهند كار هنري كنند وجود داشته باشد. الان هر كس پول دارد ميتواند هم تئاتر كار كند و هم فيلم بسازد.
دلتان براي كدام سالهاي تئاتر تنگ ميشود؟
دهه ٨٠ تا اواخر تقريبا. خيلي دوره خوبي بود. اميد به بهبود شرايط داشتيم. همان دهه اصلاحات. دهه بيداري در فرهنگ و هنر بود. يك رنسانس فرهنگي بود كه متاسفانه بعد از آن يك دوره بازگشت بسيار بد داشتيم. الان هم كه بيش از دو سال از دولت تدبير و اميد ميگذرد، من بارقههاي آن دوره اصلاحات را خيلي كم ميبينم. دورهاي بود كه يك نسل جوان و جديدي به بلوغ فكري وفرهنگي رسيد. در همه حوزهها. در هر حال حاضر اگر از هر هنري ١٠ فرد شخص را نام ببريد شرايط كنونيشان اسفانگيز است. از همان دوره. يا كار نميكنند يا مهاجرت كردند يا اگر كاري هم ميكنند اصلا طراوت و قدرت آن موقع را ندارد.
دوست داريد كدام اجراها را دوباره ميديديد؟!
كارهايي مثل «بازي استريندبرگ» استاد سمندريان، هم «افرا» و هم «مصائب استاد نويد ماكان» هر دو از بهرام بيضايي، «شكار روباه» از دكتر علي رفيعي، «مجلسنامه» و «مصاحبه» محمد رحمانيان و البته «شهادتخواني قدمشاد مطرب» در تهران كه فقط يك شب در جشنواره فجر اجرا شد. «شب سيزدهم» حميد امجد. «واكس و مردهشوران» كوروش نريماني، «يك دقيقه سكوت» محمد يعقوبي... جالب است كه هيچكدام كار نميكنند يا اگر هم كار ميكنند...
دلتنگي داريد؟
دلتنگي براي شرايطي بود در تئاتر كه روزگاري همه با هم بوديم. بچههايي كه با هم وارد تئاتر شديم الان همه پخش و پلا هستند. دلتنگي من اين است اي كاش شرايطي موجود بود – چون الان همه داريم وارد ميانسالي ميشويم!- كه همه در كنار هم بوديم و شرايط هنر تئاتر ما را كه ميتوانست يكي از مهمترين بخشهاي فرهنگ ما باشد خيلي بهتر از اين پيش ميبردند.
حرف آخر؟
حرف آخر آرزوي بهبودي شرايط در سال نو است. ما كه چشم اميدمان را از متوليان فرهنگ بريديم. اميدواريم هنرمندان خلاقانهتر عمل كنند و بتوانند درصد بيشتري از مخاطبان فرهيخته را جذب كنند و مديران سالنها با تعامل بيشتر و درصد ريسكپذيري بالاتر نگاه فرهنگيتري به مقوله فرهنگ داشته باشند. هنر و تئاتر اگر خوب اجرا شود هم ميتواند چرخه اقتصادي خودش را بچرخاند و هم ميتواند تبديل به يك اثر ماندگار معنوي شود. اينها هيچ منافاتي با هم ندارند. يك اثر خوب فرهنگي ميتواند يك بازگشت اقتصادي خوبي هم داشته باشد. اين اميد بزرگي نيست اما اميدوارم محقق شود.
اعتماد/گفتوگو با پويا آريانپور درباره همكارياش با فرهاد آييش در نمايش چمدان و ديگر تجربههايش در اين سالها
خطر كردن جذابيت دارد
مريم درويش/ نمايش چمدان به كارگرداني فرهاد آييش روزهاي پاياني اجراي خود را پشت سر ميگذارد. تماشاگران اين تئاتر پيش از شروع نمايش، در سالن انتظار با سازهاي مواجه ميشوند كه قبلا آن را در تئاترشهر نديده بودند. از در ورودي كه وارد ميشديد روبهروي شما يك ديوار سفيد چهارمتري قرار داشت كه با تعدادي چمدان در شكل و اندازههاي مختلف ساخته شده و روي آن ١٢ فيلم كوتاه ٣٠ ثانيهاي تا ٣ دقيقهاي نمايش داده ميشد. اين اثر ويديو اينستاليشن توسط تعدادي از هنرجويان پويا آريانپور بر اساس موضوع چمدان ساخته شده است. با پويا آريانپور، ايدهپرداز اين اثر درباره اجراي اين اثر به گفتوگو نشستيم.
چطور شد كه تصميم گرفتيد اين اثر را براي نمايش چمدان توليد كنيد؟
فرهاد دوست قديمي من است و در خيلي موارد سلايق ما به هم نزديك است. تئاتر چمدان را سالها پيش ديدم و زماني كه قرار شد اين كار دوباره اجرا شود فرهاد دوست داشت آن را با هنرهاي ديگري همراه كند. من طرحي را پيشنهاد دادم كه برايش جالب بود، ولي چون خودم مشغول كار براي نمايشگاه جديدم بودم زمان اجراي آن را نداشتم. هنرجوهاي من در طول اين سالها پيشرفت بسياري داشتهاند و با كار گروهي و پروژهاي كاملا آشنايي دارند، بنابراين فكر كردم از طريق آنها اين كار ميتواند بازده بهتري داشته باشد. در واقع من يك طرح كلي براي اينستاليشني كه بر اساس چمدان اجرا ميشود ارايه كردم و ادامه كار را بچهها انجام دادند. اين كار آساني نبود و هنرجوها يك محك جدي خوردند.
ويديوها را هر كدام از آنها با ديدگاه خود به چمدان ساخته است؟
بله كاملا. در صحبتهايي كه با فرهاد داشتم به اين نتيجه رسيديم كه چمدان يك شيء است كه مثل هر شيء ديگري در دنيا نسبت به زمان و مكان، معاني گوناگون پيدا ميكند. مثلا در دوره جنگ جهاني دوم يا وضعيت پناهجويان همين روزها، چمدان نشانه خاطرات جنگ است چون يادآور فرار آدمها است. در خانه مادربزرگ چمدان جايي است كه چيزي در آن مخفي است و اگر چمدان در انبار بود يك چيز ترسناك بود كه جرات نداشتيم به آن نزديك شويم. اينكه چمدان كجا استفاده شود و چه نوع چمداني هست پيامهاي گوناگوني دارد. بچهها كار را با بررسي معني چمدان و پيدا كردن معاني پراكنده آن در مكانهاي مختلف آغاز كردند و بعد تعبير خودشان را از چمدان ارايه دادند. به همين دليل ديدگاههاي مختلفي در اين اثر وجود دارد. يك نفر انيميشن ساخته است، ديگري نشان ميدهد كه يك نفر داخل چمدان دنبال چيزي ميگردد و... مجموعه روايات سادهاي هست كه در واقع يك واكنش عاطفي نسبت به چمدان است.
بينندهاي كه وارد تئاتر شهر ميشود ابتدا با ويديو اينستاليشن مواجه ميشود و بعد به ديدن نمايش ميرود. اين موضوع چه تاثيري در برداشت او از تئاتر خواهد داشت و آيا ديدگاه آقاي آييش و شما در اين طرح آماده كردن مخاطب براي ديدن نمايش بوده است؟
نه اصلا. در واقع آقاي آييش يك تئاتر دارد با نام چمدان و بخشي از اين كار هم متعلق به يك نمايشنامهنويس سوررئاليست است كه يك روايت ديگر دارد و هيچ ارتباطي به كار آقاي آييش ندارد. نظر كارگردان اين است كه ما يك شيء داريم كه افراد مختلف به شكلهاي متفاوتي به آن هويت ميدهند. در واقع خود آن شيء صاحب هويت نيست، بلكه منظر ما و جايي كه ايستاديم باعث ميشود آن جسم معني پيدا كند. ما خواستيم چمدان را در موقعيتهاي مختلف به چالش بكشيم و آدمها را نسبت به اين شيء حساس كنيم. به نظر ميرسد حتي خواص بالقوه شيء نيز در جابهجايي زمان و مكان دستخوش تغيير ميشود و گاهي آنقدر از كاركردش دور ميشود كه كاركردي تازه پيدا ميكند.
اين تغيير كاركرد در اين اثر به خوبي ديده ميشود. كنار هم قرار گفتن چمدانها باعث شده يك صفحه نمايش به وجود آيد.
بله همينطور است. اين منظر معاصر است كه ميگويد سيب اگر قبلا سمبل آدم و حوا بود الان بهتناسب هر شخصي ميتواند معناي مستقل ايجاد كند. اينكه سيب چطور و در چه موقعيتي قرار بگيرد باعث ميشود استنباطهاي مختلفي از آن شود.
نمايش چمدان بعد از ٢٠ سال دوباره اجرا ميشود. آيا توجه به برقراري ارتباط بهتر با مخاطب جديد يا ارتباط با زمان جديدتر ميتواند عاملي براي اين تلفيق باشد؟
بله، فكر ميكنم. همه ما حتي اگر يك نگاه مشخص و بينش خاص داشته باشيم در حال تغيير هستيم. اگر بخواهيم در بينش ما پويايي باشد درست اين است كه هرازگاهي خود را بازنگري كنيم. همانطور كه گفتيد ممكن است ٢٠ سال ديگر هم اين نمايش در شكل تازهتري اجرا شود. كساني كه فرض ميكنند براي هنر بايد هميشه يك شكل ثابت وجود داشته باشد، يك نوع نگاه سنتمدار و افراطي در حفظ گذشته دارند كه به نظرم غلط است. در مورد همين اينستاليشن هم اگر دو سال ديگر از من بخواهند اين كار را انجام دهم، خودم را به چالش ميكشم و ممكن است ايده من اين نباشد كه الان اجرا شده است.
چنين نگاهي كه بتواند اينقدر تفاوت در يك اثر اجرايي به وجود آورد، حاصل نقاش بودن شماست يا شخص ديگري هم ممكن است چنين ديدگاهي داشته باشد؟
به نظرم شناخت از راههاي گوناگون ميتواند ميسر شود. در حوزه تجسمي و در سالهاي اخير ميبينيد هنرمنداني هستند كه ابراز عواطف آنها تجسمي است ولي در رشته غيرهنري تحصيل كردند. در واقع اينكه شما به زبان تجسمي يا هنر گويش داشته باشيد قبلا فقط از طريق آكادميك طي ميشد و شخص بايد فرمولها را ياد ميگرفت. اين ديدگاه اشتباه نيست، اما تنها راه هم نيست. طراحي و نقاشي، راههايي براي شناخت واقعيت هستند اما ممكن است كسي از راه ديگري به اين شناخت رسيده باشد و بتواند با ابزار تجسمي آن را بيان كند. خود من نسبت به اين ديدگاه كمي ملايمتر شدم و فكر ميكنم اگر شخص فهم صحيحي از جهان پيرامون خود داشته باشد شايد از رشته ديگري بيايد و حتي بتواند اتفاقات خيلي نادري در هنر رقم بزند.
دوست داريد بيشتر وارد فضاي تئاتر شويد؟
نميدانم. هيچوقت فكر نكردم كه وارد كدام عرصه بشوم. اما اگر بتوانم جايي موثر باشم خوشحال ميشوم.
يعني ترجيح ميدهيد موقعيتي پيش بيايد و ببينيد در آن لحظه چه چيزي بيشتر با حس و حالتان هماهنگ است؟
بله. من كلا به فضا خيلي توجه ميكنم و از قرار دادن اشيا در فضا بسيار خشنود ميشوم. اين كار گاهي معني يك صحنه تئاتر پيدا ميكند و گاهي پرفورمنس يا يك حجم. تازگيها اين تمايل را دارم و اگر قبلا فقط موجود برايم مهم بود، الان آن موجود در رابطه با فضاي اطرافش خيلي برايم جذاب شده است.
در همين اينستاليشن فكر ميكنيد تاثير فضا چقدر است؟ يعني ديدن اين كار در گالري يا سالن تئاترشهر چه تفاوتي دارد؟
حتما خيلي فرق ميكند. تئاترشهر يك فضاي آشنا براي بيننده است و زماني كه آنجا ميرود معمولا انتظار ديدن چيزي را ندارد. همين رفتار است كه كار را جذاب ميكند چون شما را از همان مقدمه با ديدن چيزي جديد روبهرو ميكند. در واقع اين شيء ميتواند در گالري هم ناآشنا باشد اما گذاشتن آن در تئاتر شهر كمي غريبترش ميكند.
بههر حال مخاطب به گالري ميرود كه اثري را ببيند اما در سالن انتظار تئاتر شهر قرار نيست چيزي ببيند. پس برخورد مخاطبان هم فرق ميكند...
دقيقا. اصلا يكي از چيزهايي كه از آن استقبال كردم اين بود كه شما با بينندگان ديگري مواجه ميشويد كه تعداد بيشتري دارند. شايد به لحاظ كيفي به اندازه مخاطب تجسمي گالري تخصص نداشته باشند ولي هم اين هنرمندان جوان نياز دارند كه ديگران اين كارها را ببينند و يك رابطه تازه به وجود بياورند. مخاطبان تئاتر هم احتياج دارند تا يك نوع رويكرد بدون روايت را ببينند. فكر ميكنم اين تجربه براي هر دو جالب باشد.
با اين حساب در نمايش چمدان مخاطبي كه عادت به گالري رفتن ندارد با يك اتفاق جديد مواجه ميشود.
بله. ميتوانيم از قبل پيشبيني كنيم كه مانند هر اثر ديگري يك عده خوششان ميآيد و عدهاي ناراحت ميشوند. اما مطمئن هستيم بيتفاوت نخواهند بود و اين همان چيزي است كه در عرصه فرهنگ بايد رخ بدهد. در اين كار يك كنش و واكنشي پيش ميآيد و اين شهامت كارگردان است كه اين اتفاق را به وجود ميآورد. بسياري از هنرمندان راه بيخطر را ميروند، يعني در جايگاهي كه امن هستند و به آن تسلط دارند كار ميكنند. اگر بخواهيد كار جديد انجام دهيد بايد جاي خود را تغيير دهيد، اما بعضي اساتيد وقتي تثبيت ميشوند تن به اين كار نميدهند. كساني هستند كه خود را به دردسر مياندازند و اثري ارايه ميدهند كه خيلي جذاب است و اين شعور كارگردان اين كار را ميرساند.
اعتماد/نتقاد شديد كيومرث پوراحمد از رسانه ملي
تلويزيون بيظرفيت و خسيس شده است!
اعتماد| خندوانه كه از موفقترين برنامههاي تلويزيون در سال گذشته بود، سري سوم خود را در حالي آغاز كرد كه مخاطبانش نسبت به كيفيت آن معترض بودند. اين اعتراضها واكنش رامبد جوان را در پي داشت و او از مخاطبانش خواست تا كمي به برنامه فرصت بدهند. از سوي ديگر تلويزيون امسال در اقدامي ناگهاني به ممنوعالتصويري برخي چهرهها پايان داد. چهرههايي چون رضا رشيدپور، فاطمه معتمدآريا و ديگران. اما بخشي از مهمترين اين تغيير رويه اقدام صداوسيما در پخش خبر بيماري محمدرضا شجريان و ابراز خوشحالي از بهبودي او بود. به اين ترتيب تقريبا انتظار ميرفت كه اين روند ادامه پيدا كند. اما ظاهرا اينگونه نبوده است. برنامه خندوانه ١٥ فروردين ميزبان كيومرث پوراحمد بود و ١٧ فروردين پوراحمد در گفتوگويي با خبرگزاري ايسنا انتقاداتي را نسبت به تلويزيون مطرح كرد. بيترديد برخي از بهترين آثار سينماي ايران در چند دهه اخير متعلق به پوراحمد است. «قصههاي مجيد» بدون شك يكي از بهترين توليدات صدا و سيماي ايران در تمام سالهاي پس از انقلاب به شمار ميرود. علاوه بر اين از آثار سينمايي او ميتوان به «اتوبوس شب»، «شب يلدا» و «به خاطر هانيه» اشاره كرد. او در گفتوگويش با ايسنا نسبت به حذف بخشهايي از صحبتهايش انتقاد داشت. علاوه بر اين او نقدهاي تندي را نسبت به رسانه ملي مطرح كرد. پوراحمد در پاسخ به اين سوال كه چرا در برنامه خندوانه درباره آخرين فيلم شما كه روي پرده است كمتر صحبت شد، گفت: «اتفاقا قدري راجع به فيلم صحبت شد و رامبد جوان هم با حاضران درباره فيلم حرف زد اما متاسفانه برخي نكات از برنامه حذف شد و اسم فيلم مطرح شد!» او كه سابقه همكاري با تلويزيون را دارد به خوبي با مميزيها و رويكردهاي رسانه ملي آشناست اما به گفته خودش «طبيعي است كه در يك برنامه همه صحبتها نميتواند پخش شود با توجه به تايم برنامه، اما برخي نكات را ميتوانستند، بگذارند.»
او همچنين در اين گفتوگو نسبت به وضعيت اقتصادي تلويزيون بهشدت انتقاد كرد و آن را «خسيس» خواند. «تلويزيون ايران خيلي بيظرفيت و خسيس شده است، در شبكه ماهوارهاي كه مال دولت امريكاست هرشب درباره فيلمهاي روي پرده، بحث، نقد و نظر مطرح ميشود و فيلمهايشان را تبليغ ميكنند اما اينجا متاسفانه اين طور نيست.» پوراحمد در ادامه اين حرفها به مساله تبليغ فيلمها در ماهواره پرداخت. مسالهاي كه چند وقتي هست به يكي از كشمكشهاي اصلي اهالي سينما و رسانه ملي بدل شده است. پوراحمد همين خساست تلويزيون را عاملي براي اين اتفاق ميداند: «به همين دليل است كه همه ميروند تبليغ فيلمهايشان را به «جمتيوي» ميدهند، پولي كه براي چندين بار پخش در يك مدت طولاني به اين شبكه ميدهند با پولي كه براي يك بار پخش بايد به تلويزيون خودمان بدهيم تقريبا برابر است و تازه كسي تلويزيون نميبيند! جز «خندوانه» و «نود» و يكي دو برنامه ديگر كسي برنامههاي تلويزيون را نميبيند و همه پاي ماهواره نشستهاند و سريالهاي تركيهاي ميبينند.»البته حرفهاي تند پوراحمد كه همواره صريح صحبت كرده است به اين گفتهها محدود نماند و او صراحتا اعلام كرد برخي در تلويزيون درصد ميگيرند!«در تلويزيون يك لابيرنت باج وجود دارد كه قبلا زير ميز بود اما الان رو آمده و به وضوح و با كمال بيشرمي درصد ميگيرند! به نظر ميرسد هيچ برنامهاي ساخته نميشود مگر اينكه درصدش را پرداخته باشد. نميخواهم همه مديران تلويزيون را متهم كنم؛ آدمهاي سلامت هم حتما بين آنها هست ولي اين روش از قبل بوده و آقاي ضرغامي هم ميخواست اين مسائل را از
بين ببرد اما زورش نرسيد. از طرفي تلويزيون ديگر اعتبار ندارد كه من برايش كار كنم و آنها هم مايل نيستند من برايشان كار كنم.»اما بخش مهم و البته كوتاهي از حرفهاي پوراحمد در اين گفتوگو به حذف صحبتهايش درباره شجريان و كيارستمي مربوط ميشد. «در اين برنامه درباره شجريان و كيارستمي هم صحبت و برايشان آرزوي سلامتي شد كه آنها هم حذف شد. خودم در اخبار ديدم كه از شجريان چند عكس پخش شد اما چطور چند عكس از كيارستمي در آرشيو صدا و سيما نبود كه پخش شود!؟»به اين ترتيب بايد منتظر ماند و ديد رسانه ملي آيا تصميمي براي تغيير رويكرد دارد؟ در برهوت برنامههاي پرمخاطب چنين اتفاقاتي براي برنامهاي چون خندوانه ميتواند جايگاه عمومي اين برنامه را تغيير دهد. زيرا برنامههاي طنز عمدتا مبتني بر نوعي صداقت و صراحت هستند و تغيير اين نگاه ميتواند موجب ريزش مخاطبان آن شود.
ایران/گفتوگو با محسن حسینی طراح و کارگردان نمایش« دیوان غربی- شرقی»
ستایش طبیعت و عشق
رضا آشفته/ ناییریکا امینی
محسن حسینی که تحصیلات هنری اش را در مقطع فوق لیسانس در آلمان به پایان برده، از سال 80 با بازی در نمایش «مسخ» در تهران مطرح شد و تاکنون چند نمایش مانند مده آ، اورفه، شهرزاد و هفت قصه اش و مزرعه مین را اجرای عمومی کرده است؛ او پیش از این نمایش «من و آنتونن آرتو» را در جشنواره تئاتر به روی صحنه برده بود که اجازه اجرای عمومی پیدا نکرد. او این روزها نمایش دیوان غربی- شرقی را بر اساس دیوان گوته آلمانی کار کرده که در واقع نمایشی ترکیبی است. در این نمایش رویا نونهالی در مقام بازیگر با محسن حسینی همکاری میکند.
می گویند محسن حسینی برای مخاطب خاص تئاتر کار میکند و برای همین کمتر کار میکند. درست است؟
خیر.
یعنی بر این باورید که اگر یک کارگر از سر کار به تماشای نمایش شما بیاید، متوجه کار خواهد شد؟
شاید مضمون آن برایش دشوار باشد، اما تصاویر حتماً او را تحت تأثیر قرار خواهند داد. آیا میشود کسی «تابلوی دوم» را ببیند و تحت تأثیر قرار نگیرد؟ به هر حال هر ایرانی ای به گونهای با سماع در ارتباط بوده است. اصلاً آن ساز سنتور، یا ساز ایرانی زمانی که نواخته میشود، ایرانیها خودشان را در ضمیر ناخودآگاه تکان میدهند. تصاویر هم که به عنوان مثال کولوش را میبینند، که مظهر زیبایی و طبیعت است. اصلاً شما متن تابلو را کنار بگذار، آیا برای دیدن زیبا نیست؟ من فکر نمیکنم که متن، نقش کلیدی داشته باشد. همانطور که آرتو میگوید. همه فکر میکنند که آنتونن آرتو ضد متن بود در حالی که اصلاً این طور نیست. اگر این گونه بود که آرتو ۲۶ جلد کتاب نداشت. تحولی که آرتو در تئاتر ایجاد کرد، آن هنر همزبانی و همزمانی است که در رویدادهایی روی صحنه اتفاق میافتد. من در آثار آرتو واژهای به نام «پرفرمنس» پیدا نکردم. آرتو سخنرانیهای بسیار قدرتمندی داشته و بشدت نمایشی بود و معلوم است که از تئاتر دیگری تبعیت میکرده است. تئاتر آلفرد ژاری در اواخر قرن ۱۹ تئاتری بود که آرتو بشدت تحت تأثیر آن بوده است. تئاتری که بسیار مبتنی بر بدن و حتی زبانش زبانی فیزیکی است. موسیقی آن زبان برای آرتو مهم بوده است و او زبان را فقط برای بیان کردن نمیدیده بلکه حالت موسیقایی از یک زبان برای او اهمیت داشته است.
این موضوع در آثار آرتو بسیار مهم است. پروژه قبلی من «من، آنتونن آرتو» بود که بشدت روی آن کار کردم و او یکی از کسانی است که بسیار مفتون او هستم؛ به این دلیل که همه چیز را در آن میشود پیدا کرد. شاعرانگی، خشونت و آن شقاوتی که به آن اشاره میکند. بزرگان بسیاری تحت تأثیر آرتو هستند و در قرن ۲۱ نمیتوان از او گذشت. شما نمیتوانی از هنر آوانگارد صحبت کنی اما از کوچه آرتو رد نشوی. اهالی کتاب ما آرتو شناس نیستند و باید او را معرفی کنیم. چرا بکت بد جا افتاد؟ چون میگفتند «تئاتر پوچی»! اصلاً آیا میشود که بکت پوچ باشد؟ سیاسی ترین، پرمفهوم ترین، پرمحتواترین متون جهان، آثار ساموئل بکت هستند. چون او یک درام نویس پس از جنگ است. بکت از وضعیت ابزورد صحبت میکند و نه از کلام ابزورد. او میگوید « موضوع من انتظار است.» انتظاری که پس از جنگ بیداد میکرد، انتظار برای بهبودی. انتظار واقعی بشریت نسبت به چیزی که از دست داده است. اینها به هر حال در کارهای افراد هستند. چه از طریق بدن، چه از طریق کلام. آیا من میتوانم کار کنم و به برشت یا آرتو توجه نکنم؟ کار کنم و شکسپیر را کنار بگذارم؟ اینها با من مینویسند و دائماً به من میگویند متوجه هستی که چه میکنی؟ من فکر میکنم که آدم خوشبختی هستم که مدام با اینها در تماسم. تمام اینها هم بزرگترین بازخوانهای تاریخ اند. بهرام بیضایی، ویلیام شکسپیر، برتولت برشت. تمام این سوژهها در گذشته وجود داشته و آنها را بازخوانی کردهاند. مگر «مجلس قربانی سنمار» قبلاً وجود نداشته؟ اما آقای بیضایی میآید و آن را با شرایط کنونی بازخوانی میکند. قبل از «هملت» شکسپیر، ۱۱ «هملت» وجود دارد اما چرا «هملت» شکسپیر قریب به ٤٢٠ سال است، بیوقفه به روی صحنه میآید؟
در اپیزود سوم به والس اشاره میشود که یک رقص آوانگارد است. بیشتر راجع به آن توضیح دهید. پس از سماع ما باز با یک رقص دیگری مواجه میشویم، از یک جهان دیگر و با یک معنای دیگر. در یک جا حرکت دورانی است و در جای دیگر شکستگیها و در واقع دردهایی که بیرون میزند و دو جهان متفاوت را به تصویر میکشد.
شاید به این دلیل که من جهان غرب را اینگونه شناختم. جهان بسیار تند و سریع؛ و در شرق شاید به دلیل نوستالژی هایی که ما داریم، یک آرامشی وجود دارد. شاید هر دو جهانی که من نشان میدهم مجازی و نسبی هستند. به چه علت میخواهم بگویم آنجا که ما میچرخیم تابلوی آرامش است ولی آنجایی که رقص آوانگارد و مدرن است، بر چه اساسی من اسمش را غرب بگذارم و بشدت خشن و عاری از مهر و نوستالژی است.
من فکر میکنم دو انسان است و کاری هم به جغرافیای غرب و شرق ندارد. ذهنیت غرب و شرق است. شرق را اگر جهان متافیزیک بگیریم، غرب را ذهنیت مادی تر میگیریم که در آن حرص و خشونت و جاه طلبی وجود دارد و تصور میکنم این دو معنای ذهنی متفاوت است که انسان غربی امروز، شرقی تر هست و آرامش بیشتری دارد و انسان خاورمیانه که باید شرقی تر باشد، به دلیل رویارویی با خشونت و جنگ و خونریزی غربی تر است. در حال حاضر ما به لحاظ ذهنی غربی هستیم و آنها شرقی هستند به این دلیل که آرامش بیشتری دارند.
من نمایشنامهای در آلمان داشتم درباره زرتشت به نام «سدرای زرتشت». 9 دقیقه اول سکوت بسیار عجیبی حاکم بود و ۵ اجراکننده با لباسهایی از کفن روی صحنه بودند. تماشاگر آلمانی از دیدن آن بسیار لذت میبرد. من وحشت این را داشتم که نکند خسته کننده باشد، 9 دقیقه ما با لباسهای کفن مانند راه میرفتیم و زمزمه و نجواهایی میکردیم که بعد دیدم چقدر تحت تأثیر قرار گرفتند. خیلیها در آخر از من تشکر میکردند که از آن هیاهوی بیرون آنها را به این فضای آرام آوردم.
در کویر تاکلی ماکان در چین هم فیلمبرداری داشته ام و مفتون کویرم. کویر جایی است که میروی و باز نمیگردی. طبیعت آن تا جایی آدم را سحر میکند که گاهی فکر میکنم که در کره زمین نیستم و در خلأ قرار دارم. شاید این دو تابلویی که شما به آنها اشاره میکنید جا به جا شدهاند. شاید گوته به شرق آمده و آن نوستالژی که انسانها انگار همیشه میخواهند مهاجرت کنند. کمی من با این دغدغه و با این فانتزیها بازی میکنم. جا به جایی بهوجود میآورم، اما در آنجا من و آن خانم که در تصویر به زبان آلمانی صحبت میکنیم. نمیدانم چیزی که شما به آن اشاره میکنید گوته است یا حافظ یا پیگمالیون اما همگی نوستالژیهای خودم هستند. من بشدت از شهر تهران متنفرم و بشدت هم دوستش دارم چون از طرف مادری اهل تهرانم ولی آیا تهران جای زندگی کردن است؟ نوستالژی من جایی است که میگوید:«بر فراز قلهها آرامش است.» مردم با طبیعت بیگانه شدهاند، آشغال در طبیعت میریزند. اگر کسی میخواهد به شمال ایران سفر کند تا خود شمال در جاده آشغال میریزد. میبینید چقدر نسبت به طبیعت بیرحم هستیم؟
چنانچه در اپیزود پنجم نیز یک فضای روستایی، شالیزار و گندمزار و رقص و موسیقی و عشق اتفاق میافتد.
از ونگوگ گرفته ام. ونگوگ یکبار در آتلیه کار نکرده است. به صحرا میرفته است و من به او غبطه میخورم. من خیلی دلم میخواهد که یک آکادمی در یک مرتع داشته باشم و بچهها را در آنجا آموزش دهم که در دل طبیعت آموزش ببینند و نه در فضای دروغین شهر. این رقص در دل گندمزارها را من از ونگوگ وام گرفتم.
من فکر میکنم جمع بندی شما «عشق» باشد.
بله. ستایش طبیعت و عشق.
در آخر آن خانم و آقای نوازنده با ویولن و دیوان که باز هم به دیوان ارجاع داده میشود، مینوازند و آن عشق اتفاق میافتد.
بله، و رویا نونهالی که میگوید:«گفتی که شعر زیور دو جهان است.» و ماه گل مهر که در این پروژه خوابش را دیدم و به نظرم حضور دارد و جایش خالی است و این پروژه یک ادای احترام به او نیز هست. در «من؛ آنتونن آرتو» نیز بود و در این پروژه به صورت غم انگیزی حضور نداشت و او حتماً در آن جهان نیز هنر خود را شروع خواهد کرد. من جهان پس از مرگ را اینگونه میبینم.
در مورد صحنه آغازین هم فکر میکنم که آن الهه گان الهام، از دل مجسمهها بیرون میآیند و جان میگیرند و در این چهارگانه دیگر و در فضای آخر که همه این چیزها را به هم میدوزند، ما را به یک رها شدگی میرسانند.
این در افسانه یونان باستان هست. چون واقعاً پیگمالیون مجسمه ساز بوده و خیلی نوستالژی و رویا داشت و ونوس به او میگوید «تو خود خالق هستی» و من پریان 9 گانه را کنار او میگذارم و او میگوید «تو مجسمههای زیبایی را ساختهای و من میتوانم یکی از اینها را برای تو زنده کنم که تو با او باشی» و نامش را «گالاتئا» میگذارد. بعدها متوجه شدند که نام عشق زندگی سالوادور دالی، گالا است. چون سالوادور دالی ۱۲ سال منتظر نشست تا همسر گالا بمیرد و به او برسد. نام اصلی او گالا نبوده است و این نامی بوده که سالوادور دالی برایش انتخاب کرده است و من فکر میکنم که گالا از اینجا گرفته شده است.
این نمایش به نوعی گزارشی از کارهای قبلی تان هم هست.
شاید آنها که خیلی به من نزدیکترند، به من میگویند که تو زندگی خودت را به تصویر کشیده ای. «مهین بانو» مادر من است که آنقدر نامش برده میشود. در یکی از کارهایم خیلیها فکر کرده بودند که او همسر سابقم یا عشقم بوده که فوت شده است اما من گفتم خیر او مادرم است. من عاشق مادرم هستم. مادر من شهرزاد قصه هایم است. سرچشمه الهام من است و نقشش در کارهایم بسیار مهم است. من نامها را به گونهای میآورم که برای تماشاگر در عین حال آزار دهنده نباشد و به نوعی با کارم پیوند میدهم و با هم برخورد میکنند. گاهی به نوعی سخت در کنار همدیگر قرار میگیرند. مهین بانو و ونوس و پیگمالیون و....شاید من یک پازلیست هستم و دوست دارم مثل یک پازل باز اینها را خراب کنم و از نو بچینم.
در واقع یک نوع نگاه پسامدرن دارید و جهان را میشکافید.
من اصلاً با واژه «ساختارشکن» مشکل دارم. «نوساختارگرایی» واژه صحیح تری است. مگر میشود شما ساختار را بشکنید؟ خرد میکنیم دوباره روی آن بنا میکنیم؟ یعنی چه؟ ساختار یعنی چه؟ اصلاً من این موضوع را قبول ندارم. شما پایهها را دارید منتها یک نگاه دیگر به آن میکنید. «بازخوانی» مبحثی است که چندین سال است در ایران میشنوم. بازخوانی نسبت به چی؟ اولین بازخوان ادبیات نمایشی جهانآوری پید بوده است. این نوع بازخوانی را من دوست دارم که ساختارها را نگاه داریم. بخش غلطی از ادبیات نمایشی ما این است که فکر میکنند که باید مسخره کنیم و تبدیل به هجویه میکنند. در صورتی که ساختارها بسیار مهم اند. نوساختارگرایی در مباحث پست مدرن بسیار مهم است. ساختار را نمیشکنند. ما نیاز به نگاه جدید به هر اثری داریم. «هملت» تا به حال شاید چندین بار اجرا شده است اما ساختار اصلی آن هیچ تغییری نکرده است. ساختار اصلی «هملت» همچنان خیانت و جنایت و دروغ است. حالا شما حساب کنید «هملت» را به تهران بیاورید. تهران تراژدی ایران است همانطور که داستایوفسکی میگوید:«سن پترزبورگ، تراژدی روسیه است.» چه تراژدی ای بالاتر از شهر تهران؟
نمی دانم چرا رمان و نمایشنامه درباره تهران نداریم. یکی از آرزوهایم این است که زمانی بتوانم یک نمایشنامه درام راجع به شهر تهران بنویسم. میدانید ما تا چهاندازه سوژه داریم اما مستأصل هستیم؟ هنرمند امروز نمیداند چگونه با تهران برخورد کند. داستایوفسکی فقط دو پروژه دارد که در سن پترزبورگ نمیگذرد، «برادران کارامازوف» و «تحقیرشدگان» و مسأله او همیشه سن پترزبورگ است. اما در ایران من تا به امروز نمایشنامهای نخوانده ام که محور تهران باشد.
شما به غرب رفته اید اما شیفته غرب نیستید و این یکی از شاخصههای کار شماست. در عین حال ما آن اصالت انسانی را در کارهای شما میبینیم. در حال حاضر در تهران بسیاری هستند که اطوار غرب را در میآورند بیآنکه غرب یا شرق را فهمیده باشند و دچار فروزدگی و ادا اطوار شدهاند. این تمییز دادن جلوه حقیقی برای رسیدن به یک هنر اصیل چگونه اتفاق میافتد؟
فکر میکنم باید پایهها را بسیار درست فرا گرفت. شاید در آکادمیهای ما بسیار کم به این مسأله اهمیت میدهند. نسل امروز ما مدام به دنبال نمایشنامههای راحت و جمع و جور و در آشپزخانه و مسائل عشقی که اصلاً مسأله ما نیست میرود. ما مسائل بسیاری داریم و فکر میکنم علت این سطحی نگری این است که بسیار از ادبیاتمان دور میشویم. برای آنکه خواندن ادبیات ما بسیار دشوار است. باید برای خواندن آن را فرا بگیریم و من بسیار متأسف میشوم زمانی که میبینم خانم دانشجویی، فروغ فرخزاد را تا به امروز نخوانده اما به ناگهان میرود نمایشنامه یون فوسه و نیل سایمون و غیره را میخواند و جذب اینها میشود بدون اینکه پایهها را بخواند. من هنوز که هنوز است بیضایی میخوانم، «هزار سال نثر پارسی» میخوانم، خیلی دلم میخواهد زمانی بتوانم روی بیهقی کار کنم چون ادبیات ما است.
گوته زمانی شاهکار است که زبان و ادبیات نمایشی اش را متحول میکند. تمام بزرگانی که ما میبینیم چه در زمینه موسیقی و چه در عرصه هنرهای تجسمی و چه ادبیات نمایشی پایهها را خوب فرا گرفتهاند. زود نگوییم «ساختارشکنی» و حافظ را دور بریزیم. مگر میشود حافظ را دور ریخت؟ یک منتقد غربی میگفت: «خیلی جالب است که در ایران بر سر مزار شاعرانشان میروند. حافظیه، سعدیه و غیره... آنجاها برنامه برگزار میکنند. ضرب المثل هایشان به شکل شعر است.» خب اینها چرا در زبان معاصر امروز گم شدهاند؟ چرا کمتر با این موضوع مواجه میشویم. همه جا سخن از ضعف نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نویسی است. خب دلیلش بیسوادی است. اگر توجه کنید تمام فیلمنامهها در یک مقطع سنی ۲۵ الی ۳۰ میگذرند. این همه مفاخر ادبی و هنری و فرهنگی ما داریم اما دغدغه کسی نیست که آنها را کار کند. به صورت جسته گریخته نیز اگر کار شود ناقص کار میشود برای اینکه ما ناتوانیم و شناخت نداریم. اساتید ما باید نقششان را پررنگ تر کنند که چطور میتوان به ادبیات ما یک نگاه دراماتورگی جدید انداخت. ما اصولاً نمیتوانیم طبقهبندی کنیم و اصولاً اهمیتی به مسأله آرشیو نمیدهیم. نمیدانیم که ۴۰ سال پیش چه اجراهایی داشته ایم چون هیچ موقع مدون نشدهاند. سطحی است و هر آنچه هم که از غرب میرسد یا بد میرسد و یا دیر. به عنوان مثال هنر پرفرمنس، ۶۰ سال است که تاریخ دارد اما حدود ۱۵ سال است که به ایران آمده و بخشی از آن را نیز امثال من نوشته و کار کردهاند. من ۲۲ مقاله در این باره نوشتهام. چرا بیشتر کار نشده و چرا به کار نمیگیرند. امثال من در دانشگاه نیستند. چون میخواهند همان کلیشهای را که هست ادامه بدهند. در این سالها که به صورت جسته گریخته تدریس داشته ام، متوجه شده ام که اصلاً به این نمیپردازند که پرفرمنس، اپرا، تئاتر پست مدرن و آوانگارد تدریس کنند. «لکچر پرفورمنس» 10 ساله شده است اما اینجا کسی این نام را نشنیده است. نخستین لکچر پرفرمنس در ایران «شهرزاد قصه گو» بوده است. شما حساب کنید اگر شهرزاد میخواست داستانهایش را معمولیتر برای شهریار نابخرد بگوید که همان شب نخست او را میکشت.
پس مشخص است که شهرزاد یک فانتزی قوی داشته است و یک قدرت بیانی خوبی داشته است. بسیار نمایشی بوده که میتوانسته این شاه نابخرد را سه سال سر کار بگذارد و تازه دو بچه نیز از او داشته باشد. این اواخر بسیار علاقهمند بودم که روی ریشه پرفرمنس تجسس کنم و متوجه شدم که در سال ۱۹۵۴ این واژه برای اولین بار به طور خیلی جدی در واقع توسط یک پروفسور به نام «جان لوئی آستین» در دانشگاه هاروارد که فیلسوف و زبان شناس هم بوده استفاده شده؛ او در یکی از سخنرانی اش میگوید «بیان اجرایی». منتقدین و اهل قلم میگویند بیان اجرایی یعنی چه؟ منظورش این بوده که نوع نگرش استاد دانشگاه در حین سخنرانی را میشود بیان کرد.
در ابتدای صحبت هایم هم گفتم که آرتو حیرت انگیز بوده است. او برای مقاله سحرانگیز «طاعون» به سوربون دعوت میشود که منظورش را بیان کند و خانمی نویسنده به نام «انیس نین» او را همراهی کرد که همدوره ویرجینیا وولف بوده است. سالن مملو از جمعیت بود و آرتو نیز به هر حال معروفیتی بین سوررئالیستهای آن دوره داشته و نه کمونیستها و نه سوررئالیستها و نه آدمهای معمولی او را دوست نداشتهاند. او در آن سخنرانی تبدیل به موش میشود چون میخواسته طاعون را نشان بدهد و سالن به تدریج خالی میشود و آرتو با آن خانم باقی میمانند و زمانی که برای قدم زدن میروند، آرتو از اینکه همه رفته بودند حیرت کرده بود که خانم به او میگوید شما زمانی که پشت تریبون رفتی موش شدی و همه دچار ترس و وحشت شدند. این یک پرفورمنس نمایشی بوده است. آخرین لکچر آرتو زمانی بود که پس از سالها از مرکز درمانی بیرون آمد و دوستانش برایش یک سخنرانی در تئاتری در پاریس گذاشتند. آن شب نیز بسیار عجیب بوده و همه را دچار وحشت میکند.
نیم نگاهی به «دیوان غربی- شرقی»
« دیوان غربی - شرقی» پرفورمنسی چند موضوعه و چند ساختاری است. نمایشی که بر اساس «موضوعگیری» از آثار «گوته»، «سوفُکل» و دیگران «موضوعدهی» و سپس « شکلدهی» شده که محسن حسینی به عنوان نویسنده و کارگردان در آن حضور دارد. بازیگران و دیگر عوامل این نمایش نیز رؤیا نونهالی، روزبه مهر، مروارید مهر، الناز تاریخی، فاطمه صارمی، لیدا فتحاللهی، سپیده صیفوری، آرام خلخالی، لیلی جنیدی، مرجان صادقی و روجا جعفریان هستند.
ایران/پنجاه و سومین نمایشگاه بینالمللی کتاب «بولونیا» آغاز به کار کرد
حضور پررنگ ایران در بزرگترین رویداد جهانی کتاب کودک
پنجاه و سومین دوره از نمایشگاه بینالمللی کتاب کودکان و نوجوانان در شهر «بولونیا» در شمال ایتالیا با حضور جمهوری اسلامی ایران از دیروز کار خود را آغاز کرد. در نمایشگاه بینالمللی کتاب کودکان و نوجوانان در شهر بولونیا که بزرگترین در جهان به شمار میرود در مجموع یک هزار و 200 غرفه از 70 کشور جهان از جمله جمهوری اسلامی ایران حضور دارند.
این نمایشگاه چهار روزه که از روز گذشته گشایش یافت و تا روز پنجشنبه ادامه خواهد داشت، فرصتی برای گردهمایی ناشران، تصویرگران و دست اندرکاران حوزه کتاب محسوب شده و همچنین محلی برای اهدای جوایز معتبر فرهنگی است.
مؤسسه نمایشگاههای فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در این دوره از این نمایشگاه بولونیا که تا روز 19 فروردین ماه ادامه دارد، 270 عنوان کتاب را که از طریق فراخوان و از 30 ناشر برجسته جمعآوری کرده است و همچنین بیش از 110 مؤلف و 128 تصویرگر مطرح کشور را معرفی میکند.
اغلب این کتابها که از طریق فراخوان جمعآوری شدهاند، برندگان جوایز متعدد از نمایشگاهها هستند و خلاصهای از آنها نیز به زبان انگلیسی آماده شده است. همچنین یک بروشور از کتابهای منتخب برای مخاطبان خارجی منتشر شده است تا براحتی اطلاعات مورد نیاز را به دست آورند.
در طول چهار روز برگزاری نمایشگاه بولونیا برنامههای مختلفی از جمله برگزاری نشستها و همچنین «روز ایران» با سخنرانی پروفسور «کیارا کاچولا» ایران شناس و متخصص در حوزه کتاب کودک تدارک دیده شده است. معرفی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران در قالب کاتالوگ و بروشور و دعوت از ناشران برای حضور در بیست و نهمین دوره نمایشگاه کتاب تهران از دیگر فعالیتهای غرفه ایران است.
مؤسسه نمایشگاهها امسال نیز همانند سال گذشته، با همکاری انتشارات علمی فرهنگی، مسابقه خلق کتاب تصویری را از طریق فراخوان، با هدف ایجاد تعامل هرچه بیشتر میان نویسندگان وتصویرگران جوان، برای گروه سنی زیر 35 سال برگزار کرد و به سه نفراز منتخبان برتر، به نامهای پیام ابراهیمی، فاطمه خسرویان و حمیده خسرویان، جایزه اعزام به بولونیا را اهدا و برای سایر برگزیدگان اقدام به برگزاری کارگاه دانش افزایی کرد.
همچنین آثار پنج تصویرگر ایرانی به نامهای مرجان فرمانی، ژیلا هدایی، طاهره زحمتکش، سارا خرامان و سعیده ثابت نیا که در سال جاری موفق به راهیابی به کاتالوگ تصویرگری بولونیا شدهاند، به نمایش گذاشته شده است.
در این دوره از نمایشگاه کتاب بولونیا مؤسسه نمایشگاههای فرهنگی (به نمایندگی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و نشر ایران)، مؤسسه علمی و فرهنگی و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شرکت میکنند. مؤسسه نمایشگاههای فرهنگی که متولی برگزاری نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران است، علاوه بر معرفی کتابهای متعددی از ناشران ایرانی در این نمایشگاه، برنامههای متعددی را از جمله روز ایران برگزار میکند.
عقد قراردادهای ترجمه و چاپ و برقراری ارتباطات جدید و تقویت روابط حرفه ای، توسعه فرصتهای کاری و ارئه آخرین روند و تحولات انتشارات کتاب کودک در جهان از جمله اهدافی است که ناشران با حضور در این نمایشگاه آن را دنبال میکنند.
امروز نیز «داریو فرانچسکینی» وزیر میراث فرهنگی و گردشگری ایتالیا با حضور در نمایشگاه، اسامی برندگان جایزه «استرگا» را اعلام خواهد کرد.
جام جم/هنر انقلابی و رویشهای تازه
در بسیاری از دیدگاههای هنری بیان میشود هنر ابزار است. ما هم با این که هنر ابزار است موافق هستیم اما مساله اینجاست که نمیتوان به سادگی و با ساده انگاری از این ابزار استفاده کرد. لذا هر تحولی که جامعه با آن مواجه میشود، بر روند هنر آن جامعه نیز اثر میگذارد.
از این رو میتوان گفت هر تحول اساسی در اداره یک جامعه که از آن به عنوان انقلاب نام میبریم درون خود شعارهای محوری و اساسی دارد که تعیین کننده مسیر همه تصمیمگیریهای ریز و درشت مسئولان و آحاد مردم وفادار به ارزشهای آن انقلاب است.
حال اگر هنرمندان وفادار به آن انقلاب بتوانند خلاقیت هنری خود را در خدمت تعمیق و استقرار شعارهای اصلی آن انقلاب قرار دهند به آن آثار هنر انقلابی میگویند و البته موفقیت این هنرمندان وقتی تکمیل میشود که بین محتوای آثار و شعارهای انقلاب و نیازهای فطری انسان پیوند همافزایی ایجاد کنند.
هنر انقلاب اسلامی، نوع خاصی از هنر است که وقتی در معرض استفاده مخاطب قرار گرفت، درک و تعهد مخاطب را از ارزشهای انقلاب اسلامی افزایش دهد یا او را با تاریخ انقلاب و زحمات کشیده شده در باب پیروزی یا تداوم انقلاب آشناتر کند و در بیانی دیگر بتواند یاران جدیدی را برای حمایت از انقلاب به صحنه آورد و همچنین با افشای توطئههای دشمنان، تلاشهای آنها را نقش بر آب کند.
ویژگی هنر انقلاب اسلامی همراهسازی عقلانیت، آگاهی و احساس مخاطبان برای حمایت از انقلاب اسلامی است که این امر با بهرهگیری از تمام ظرفیتهای علمی، تجربی و حماسی موجود امکانپذیر است، به همین دلیل سرمایهگذاری روی استعدادهای جوان بخصوص با تمرکززدایی از پایتخت و توجه به تمام استانهای کشور یکی از راههای مهم برای تحقق این هدف است و از این راه بیشتر میتوان به خلق آثار هنری انقلابی خدمت کرد. از طرفی دیگر در این مسیر مدیران فرهنگی نباید یک نکته را فراموش کنند. نوع تعامل با هنرمند تاثیر زیادی بر کار او دارد. من معتقدم باید هنرمند را شناخت، تواناییها و پیچیدگیهایش را شناخت، باید سالها با هنرمند تعامل کنی، به او بگویی که مساله را از این زاویه میبینی و اجازهدهی او هم زاویه دید خودش را مطرح کند. هر اثر هنری حامل یک پیام است. اگر مدیر فرهنگی بتواند با هنرمند سر یک مساله به توافق برسد، هنرمند هم میتواند آن را در قالب اثر هنری بیان کند. پیشفرض من این است که اغلب هنرمندان خودشان را نسبت به فرهنگ جامعه متعهد میدانند. ممکن است در تشخیص مساله دچار مشکل شوند ولی همه آنها میخواهند ظرفیتی را که خداوند به آنها داده، در خدمت جامعه قرار دهند.
دکتر حسن بنیانیان
رئیس کمیسیون فرهنگی و اجتماعی شورایعالی انقلاب فرهنگی
جوان/مذاكره صداوسيما و يك نهاد انقلابي براي تأمين بودجه سريال موسي(ع)
عصای شکافنده موانع سریال موسی(ع) را کنار زد
به گفته يك منبع آگاه، صداوسيما در حال مذاكره با يك نهاد انقلابي برای تأمين بودجه سريال فاخر موسي (ع) است.
نویسنده : محمدصادق عابديني
در آستانه چهلمين روز درگذشت هنرمند متعهد و انقلابي مرحوم فرج الله سلحشور، سرنوشت پروژهاي كه سالهاي آخر عمر سلحشور به تكميل آن اختصاص داشت در هالهاي از ابهام قرار دارد. «جوان» جهت پيگيري وضعيت ساخت سريال موسي(ع) سراغ يكي از هنرمنداني رفته كه اطلاعات موثقي در اينباره دارد.
بازپخش آخرين ساخته سلحشور
در اين هفته پخش سريال «يوسف پيامبر» ساخته مرحوم سلحشور از تلويزيون آغاز شد. شبكه «آي فيلم» كه سابقه خوبي در پخش سريالهاي خاطرهانگيز دارد، پخش آخرين ساخته سلحشور را با كيفيت HD شروع كرده است. «يوسف پيامبر(ع)» به زندگي حضرت يعقوب(ع) و حضرت يوسف(ع) پيامبران بزرگ قوم بني اسرائيل اشاره داشت. اين سريال بزرگ پيش از اين در دهه 80 از شبكه اول سيما پخش شده و جزو پر مخاطبترين مجموعههاي تلويزيوني بعد از انقلاب به شمار ميرود. اين سريال در قالب همكاريهاي مشترك ميان كشورمان و شبكههاي تلويزيوني ساير نقاط جهان نيز پخش شد تا كمكم به عنوان يك پديده جاي خود را در كارنامه فرهنگي جمهوري اسلامي باز كند. در طول حيات سلحشور هيچ وقت ميان طيف شبهروشنفكر سينماي ايران و وي رابطه دوستانهاي برقرار نشد. تقريباً موفقيتهاي سلحشور در بايكوت خبري قرار ميگرفت و در مقابل نيز اين نويسنده و كارگردان نيز جشنوارههاي فيلم غربي را بي ارزش ميدانست. زماني از سلحشور پرسيده بودند اگر كن يا اسكار از شما دعوت كنند، قبول ميكنيد؟ وي پاسخ داده بود: «خير، نميپذيرم. چون هيچ ارزشي براي كن و اسكار قائل نيستم. اين جشنوارهها صهيونيستي و در جهت اهداف امريكا هستند و حتي اگر به من جايزه هم بخواهند بدهند، نميگيرم.»
ناسازگاري وي و جريان غالب در سينما باعث ميشد تا بسياري از رسانههاي وابسته به جريان شبه روشنفكري حاضر نباشند اخبار مربوط به پخش سريالهاي ساخته شده توسط سلحشور را بازتاب چنداني بدهند. در صورتي كه هر گاه يكي از سريالهاي اين كارگردان از شبكههاي تلويزيوني خارجي پخش ميشد به نحوي مهر تأييدي بر سلامت فعاليتهاي فرهنگي جمهوري اسلامي و كيفيت محصولات فرهنگي هنري كشورمان به شمار ميرفت. «يوسف پيامبر(ع)» از آسيا گرفته تا آفريقا، اروپا و امريكا در چندين كشور جهان پخش شده است. سلحشور درباره نظر برخي از چهرههاي مشهور سياسي بينالمللي درباره «يوسف(ع)» گفته بود: «در لبنان و در جلسهاي با سيدحسن نصرالله (دبير كل جنبش مقاومت اسلامي لبنان) و در عراق با مقامات آن كشور صحبت كردم كه اين سريال را بسيار دوست داشتند و آن را تأييد ميكردند. به طوري كه سيدحسن نصرالله، تأثيرپذيري از اين سريال را با تأثيرپذيري از سالها بهرهگيري از محضر عرفا مقايسه ميكرد. در عراق هم دكتر ابراهيم جعفري (نخست وزير سابق عراق كه آشنايي فراواني با قرآن دارد) از يوسف پيامبر به عنوان الگويي براي ساير كارهاي تلويزيوني و سينمايي جهان اسلام ياد ميكرد.» بعد از فوت سلحشور در اواخر سال گذشته نيز قرار شد يكي از پر بينندهترين شبكههاي كشور ونزوئلا پخش سريال «يوسف(ع)» را آغاز كند. با وجود اينكه مردم اقصي نقاط جهان با اين سريال ايراني ارتباط خوبي برقرار كردهاند، اما هميشه يك حسرت بر دل سلحشور باقي ماند و آن ساخت ادامه اين سريال بود كه آغاز آن با وفات حضرت يوسف (ع) شروع شده و سپس به زندگي حضرت «موسي(ع)» ميپرداخت.
چه بر سر سريال موسي (ع) ميآيد؟!
سلحشور براي ساخت سريال حضرت موسي (ع) از هيچ تلاشي فروگذار نكرد و حتي زماني كه از تأمين بودجه اين سريال توسط تلويزيون نااميد شد، شماره حسابي را براي دريافت كمكهاي مردمي اعلام كرد تا شايد از آن طريق بودجه ساخت سريال «موسي(ع)» تأمين شود.
مرحوم فرجالله سلحشور پيش از آنكه به دليل شدت يافتن بيمارياش نتواند كار توليد سريال موسي (ع) را پيش ببرد، بارها در مصاحبههايش بر مشكل بزرگ پيش روي ساخت اين مجموعه تلويزيوني فاخر تأكيد كرده بود. سلحشور پيشبيني كرده بود كه اين سريال در 80 قسمت توليد شود كه با توجه به داستان شگفتانگيز زندگي حضرت موسي (ع) و نياز به جلوههاي ويژه ميداني و بصري فراوان شايد اين مجموعه در صورت ساخت به عنوان بزرگترين مجموعه تلويزيوني جمهوري اسلامي شناخته ميشد. فرجالله سلحشور در يكي از آخرين مصاحبههاي تلويزيوني كه در آن نشانههاي عود بيمارياش نيز به چشم ميخورد، از اينكه ديگر نميتواند سريال موسي(ع) را بسازد، ابراز تأسف كرد و صراحتاً گفت كه توليد اين سريال به عمر وي قد نميدهد. چند روز بعد از پخش اين مصاحبه بود كه سلحشور روز هشتم اسفند ماه سال 94 دارفاني را وداع گفت.
كارگردان موسي(ع) كيست؟
درگذشت سلحشور بار ديگر توجهها را به سمت سرنوشت سريال موسي(ع) معطوف كرد. به خصوص آنكه سلحشور با وجود بيماري، فيلمنامه اين سريال را تكميل كرده بود. حال در كنار سؤال قديمي كه بودجه ساخت اين سريال چطور تأمين خواهد شد، سؤال ديگري نيز مطرح شد كه چه كسي در اين پروژه تلويزيوني جايگزين مرحوم سلحشور خواهد شد و آخرين كار اين هنرمند متعهد را تكميل خواهد كرد؟ فرزند مرحوم سلحشور در مراسم خاكسپاري پدرش اين احتمال را مطرح كرد كه جمال شورجه دوست صميمي سلحشور و البته تهيهكننده سريال «يوسف پيامبر(ع)» كارگرداني مجموعه موسي (ع) را بر عهده خواهد گرفت. «جوان» در پيگيري موضوع ساخت سريال موسي (ع)، با منبع آگاهي كه نخواست نامش منتشر شود، گفت و گو كرد. اين منبع آگاه با اشاره به اينكه مذاكراتي ميان صداوسيما و يك نهاد انقلابي براي تأمين بودجه سريال موسي (ع) در جريان است، گفت: به دليل شرايط بد مالي صداوسيما قادر به تأمين بودجه نبوده و اكنون مذاكرات با نهاد انقلابي به نتايج خوبي رسيده و تفاهمهايي نيز به دست آمده است، اما بحثهايي درباره اينكه در قبال تأمين بودجه ساخت سريال، صداوسيما چه امتيازهايي را در نظر خواهد گرفت، ادامه دارد. وي درباره اينكه چه كسي كارگرداني را برعهده خواهد گرفت نيز گفت: تا زماني كه عقد قرار داد صورت نگرفته نميتوان نامي را عنوان كرد، اما به صورت شفاهي توافق براي انتخاب كارگردان صورت گرفته است. اين منبع ابراز اميدواري كرد با تأمين هرچه سريعتر بخشي از بودجه، روند ساخت سريال موسي(ع) آغاز و باقي بودجه نيز در طول ساخت به پروژه تزريق شود. جمعه آينده مراسم يادبود چهلمين روز درگذشت مرحوم فرج الله سلحشور هنرمند انقلابي و متعهد سينما و تلويزيون برگزار ميشود، به نظر ميرسد به نتيجه رسيدن سرنوشت سريال موسي(ع)، بهترين هديه براي دوستداران هنر انقلاب باشد كه در سوگ سلحشور نشستهاند.
جوان/آيا فروش ميلياردي در طرح عيدانه كتاب نشانه موفقيت است؟
تنفس مصنوعي به يار مهربان
بيش از 100هزار نفر در قالب طرح «عيدانه كتاب» در استانهاي مختلف كشور كتاب خريدهاند. مجري طرح «عيدانه كتاب» ميگويد 287 هزار جلد كتاب در 327 كتابفروشي در ايام عيد به فروش رفته است.
نویسنده : مسعود دانش منش
خانه كتاب در آستانه نوروز با تبليغات گسترده مردم را تشويق كرد به عزيزان خود كتاب عيدي بدهند و به همين منظور كتابفروشيهاي عضو اين طرح، كتابهاي خود را با تخفيف 20 درصدي عرضه كردند. حاصل اجراي اين طرح فروشي در حدود 4/4 ميليارد تومان در كل كشور بود. همچنين خريداران در حدود 900 ميليون تومان تخفيف گرفتند كه مؤسسه خانه كتاب به نمايندگي از وزارت ارشاد مبلغ تخفيف را به كتابفروشان پرداخت خواهد كرد. استانهاي اصفهان، تهران، خراسان رضوي، گيلان و فارس به ترتيب پرفروشترين استانها بر اساس تعداد خريدار بودهاند.
شاخصي وجود ندارد
براي ارزيابي موفقيت طرح، چند نكته را بايد مد نظر داشت. قبل از هر چيز هدف از اجراي طرح و بررسي ميزان تحقق آن اهميت دارد. اگر هدف «عيدانه كتاب» ترغيب مردم به جايگزين كردن كتاب به جاي هداياي ديگر به عنوان عيدي بوده باشد (يعني همان چيزي كه در تبليغات گفته شده و از اسم طرح هم پيداست) هيچ شاخصي براي ميزان موفقيت طرح در اختيار نداريم. چون مطمئن نيستيم مردم كتاب را براي عيدي دادن خريده باشند! اما آمار فروش و اتفاقات خوب ديگري كه در اثناي طرح رخ داده ميتواند به ما در تعيين ميزان موفقيت «عيدانه كتاب» كمك كند.
گردش مالي ميلياردي در بازار كتاب، آن هم در شروع سال اتفاق خوبي است، اما سخت است بفهميم طرح عيدانه كتاب تا چه ميزان فروش عادي كتاب در همين بازه زماني را افزايش داده است. خيلي از كتابفروشيها (به ويژه فروشگاههاي مهم و مراكز خانه كتاب در شهرهاي مختلف) در حالت عادي هم تخفيفي بين 10 تا 20 درصد براي مشتريان در نظر ميگيرند. همانطور كه برخي از كتابفروشيهاي طرح، كتابها را با تخفيفي بيش از 20 درصد عرضه ميكردند، اما به هر حال همين آمارهاي به دست آمده اطلاعات مفيدي هستند كه ميتوانند در دورههاي بعد ملاك ارزيابي باشند.
خوشحال باشيم؟
آيا فروش 200، 300 هزار جلد كتاب با ضرب و زور تبليغات و تخفيف و با خواهش و التماس، موفقيت است؟ آيا بايد خوشحال باشيم كه خانه كتاب كار ديگري به جز واريز مستقيم وجه نقد به حساب كتابفروشان نميتواند انجام دهد. كاري كه در حقيقت برگرداندن پول مردم به خودشان است. در حالي كه نهادهايي مثل خانه كتاب و معاونت امور فرهنگي تشكيل شدهاند تا با صرف بودجه مربوطه در حوزه كتاب، فرهنگ كتابخواني و كمك به بازار نشر كار كنند.
اگر نسبت عدد 300هزار را با جمعيت كشور بسنجيم عمق فاجعه پيدا ميشود. كل فروش طرح «عيدانه كتاب» يك پنجم تيراژ بعضي از كتابهاي پرفروش كشور در چند سال اخير است. 300هزار بايد عدد تيراژ يك عنوان كتاب عادي در سال باشد، اما در جايي كه كتابهايمان با تيراژ هزارتايي و 500تايي چاپ ميشوند، بايد هم براي 300هزار جشن گرفت!
اذعان به موفقيت طرحهاي اينچنيني، در حقيقت اعتراف به وجود بيماري مزمن در بازار نشر كتاب است. بازاري كه با درمانهاي موضعي مثل نمايشگاه بينالمللي كتاب و تنفس مصنوعي مثل عيدانه كتاب به حيات خود ادامه ميدهد و پزشكي كه به جاي درمان بيماري، فقط علائم حياتي مريض را چك ميكند! ضعف در مديريت بازار نشر كتاب (كه مختص اين دولت نيست) و همچنين ضعف عملكرد ناشران در حيطه فني و محتوايي، احياي اين يار مهربان محتضر را سخت كرده است.
كتابهايي كه توانستهاند با مردم ارتباط برقرار كنند، در همين بازار آشفته هم راه خود را پيدا كرده و به شمارگان ميليوني رسيدهاند، اما حرفهاي بي سر و ته يا انتشار بيسواديها، مردم را از كتاب دور كرده است. مشكل فني در چاپ و نشر كتابها هم مزيد بر علت شده تا كتابها بيش از اندازه گران باشد. اين مسائل قبل از مشكلات اقتصادي كه گريبانگير همه بخشهاست، وجود دارد و مسئولش خود ناشران هستند.
زير مجموعههاي مرتبط وزارت ارشاد هم به جاي سر و سامان بخشيدن به مشكلات و فرهنگسازي براي ترويج كتابخواني، بيشتر مشغول اجرائيات بيحاصل و پركردن گزارش كارها هستند. تا وضع اين باشد، صد سال به اين سالها با عيدانه كتاب هم نميتواند درد يار مهربان را درمان كند!
جوان/پلمب كتابفروشي موفق جبهه انقلاب به بهانه ولنتاين!
علاقهمندان به كتاب و كتابخواني تا كتابي ميخواهند فيالفور شال و كلاه ميكنند...
نویسنده : محسن غلامي
علاقهمندان به كتاب و كتابخواني تا كتابي ميخواهند فيالفور شال و كلاه ميكنند بهسمت خيابان انقلاب، جاي ديگري كه نيست هرجور كتابي هم كه بخواهيد از زيرخاكي و عتيقه و بيسانسور در همين دستفروشيهاي اطراف دانشگاه تهران و كمي اين طرف و آن طرفش پيدا ميشود. بريز و بپاشي هست كه نگو. ولي واي به حالمان است واقعاً، چون ذائقمان جز جنس ايرانيجماعت را قبول نميكند. بالاخره الكي هم كه باشد، دوست داريم عكس كارتون و قهرمانهاي فانتزي و واقعي خودمان روي جلد كاغذ يادداشت و دفتر و همينهايي كه نياز داريم چاپ بشود؛ ما كه بهشان ميگوييم محصولات فرهنگي ايراني. بدبختي كه يكي دوتا نيست حتي كاغذكادو با شكل و شمايل آبرومند، انگار قحطي است. اينقدر بايد بگرديم تا پايمان به جايي باز شود كه حداقل، آنچه عرضه ميكنند به ريخت و قيافه ما بخورد. بهزور پيدا ميشود، جايي كه در آن همه جنسي ريخته، از آنهايي كه وقتي ميبينيم مطمئنيم به تريپمان ميآيد؛ هم طرح و مدل محصولاتشان مثل خود ما شيك است و هم رنگارنگ و بامزهاند. شايد كه نه، بلكه حتماً ميشود «ترنجستان سروش» را مثال زد؛ كتابفروشي جمع و جوري كه اسمش كتابفروشي است. «ترنجستان سروش» را مثال زدم كه اتفاقاً يكيست و بس. البته انگار تا ديروز فقط يكي بود! انگار قرار است تعطيلش كنند و همين را نيز نداشته باشيم. خبر رسيده كه ظاهراً به بهانه تبليغ ولنتاين قرار است از امروز پلمب شود. سعيد مكرمي، مدير اين فروشگاه گفته: فروشگاه ترنجستان سروش به اتهام واهي و بيشتر براساس يك سوءتفاهم توسط پليس اماكن اخطار پلمب دريافت كرد و پيگيريهاي بعدي راه به جايي نبرده و اقدامات قانوني نيز راهگشا نبوده است. فعلاً رسماً برخيها اعلام كردهاند كه ديگر تعطيل، پس جمع كن و برو كنار بريز و بپاشهاي ميدان انقلاب، كنار همين كتابهايي كه مثل فيلمهاي هاليوودي، صحنه دارند. احتمالاً زورشان به فلان ناشر روشنفكر و توليدي آقازاده نرسيده كه رفتهاند سراغ اين. بالاخره «گرخواهي نشوي رسوا، همرنگ جماعت شو.» لابد بايد شما نيز همرنگ بقيه شويد؛ خب آدمِ حسابي، چه كاري است كه كمك به فرهنگ ايراني ميكني؟! چرا بازار محصولات بيهويت بقيه را كساد ميكني؟! كار درست، تحويل مردم دادهاي كه آخر و عاقبتت شد همين. همين بچه مذهبيها را دورهم جمع كردي كه انگاري دارند بساطت را جمع ميكنند! اتفاقاً تا باشد از اين جور فضاها؛ مگر ماها دل نداريم كه به كافه برويم، البته كافهاي كه از جنس كتاب است و بقيه دوستداشتنيهاي ايراني. اميدواري چيز بدي نيست ما نيز اميدواريم كه تعطيلي و پلمب همين ترنجستان كوچك خودماني كه هيچ نفعش به جيب ما نميرود، دروغ سيزده بدري باشد كه گذشت!
جوان/نامزدهاي چهره سال هنر انقلاب معرفي شدند
تجليل از «مجيد مجيدي» و «پرويز پرستويي»
معاون هنري حوزه هنري در نشست رسانهاي هفته هنر انقلاب اسلامي نامزدهاي چهره سال هنر انقلاب را معرفي كرد.
نویسنده : وحيد مهري
به گزارش «جوان»، فاضل نظري، معاون هنري حوزه هنري در نشست رسانهاي هفته هنر انقلاب اسلامي كه روز گذشته برگزار شد، اظهار داشت: حوزه هنري انقلاب اسلامي خاستگاه و مطلع بسياري از چهرههاي درخشان در حوزه فرهنگ و هنر ايران بوده و هست و بسياري از نامهاي درخشان، حوزه هنري را خانه خودشان ميدانند. وي در خصوص شعار امسال گفت: «هنر متعهد به حقيقت» شعار هفته هنر انقلاب اسلامي امسال است كه اين عبارت برگرفته از بخشي از بيانات رهبر معظم انقلاب اسلامي بوده كه فرمودند هنر بايد به يك حقيقت متعهد باشد. معاون هنري حوزه هنري يادآور شد: امسال از بين 60 تا 70 هنرمندي كه در حوزههاي مختلف فعاليت داشتند معرفي ميشوند كه نفرات الف شامل جواد افشار به دليل ساخت سريال كيميا، عبدالحميد غديريان به دليل فعاليتهاي هنري و خلق مجموعه نمايشگاهي «آسمان حسين»، پرويز پرستويي به خاطر مجموعه فعاليتهاي فرهنگي هنري در سال 94، دانيال فرخ به دليل طراحي پوسترهاي انقلابي در سطح گسترده، مجيد مجيدي به دليل اكران فيلم تاريخي «محمد رسولالله(ص)»، هادي محمديان به دليل پرفروشترين انيميشن سال 94، حسين مسافرآستانه به خاطر حضور در جشنوارههاي مختلف و نمايشگاههايي با مضمون دفاع مقدس، بهناز ضرابيزاده به دليل تأليف كتاب «دختر شينا» و سارا عرفاني به خاطر كتاب «پنجشنبه فيروزهاي» تجليل خواهند شد؛ البته فرآيند انتخاب ادامه دارد و آنچه گفتم گزارش تا اين لحظه است. در ادامه اين نشست، حميد قرهداغي دبير اجرايي هفته هنر انقلاب اظهار داشت: هفته هنر انقلاب از روز جمعه با ديدار خانواده شهداي هنرمند آغاز ميشود و روز شنبه در حرم مطهر حضرت امام خميني(ره) و بر سر مزار شهيد آويني حضور خواهيم داشت. وي ادامه داد: مهمترين برنامه مربوط به روز شنبه است كه از برگزيدگان جشنوارههاي حوزه هنر تجليل ميشود كه در اين ويژهبرنامه نزديك به 70 نفر در جشنواره معتبر حائز رتبههاي اول تا سوم شدند كه 11 نفر از آنها كه رتبه اول را دارند، معرفي خواهند شد. قرهداغي بيان داشت: اجراي ويژهبرنامههاي تلويزيوني، افتتاح نمايشگاه هنرهاي تجسمي در نگارخانه ابوالفضل عالي، رونمايي از تنديس مرحومه طاهره صفارزاده، برگزاري نمايشگاه عكس انقلاب در نگارخانه خانه عكاسان و بخشي از برنامهها در هفته آينده خواهد بود. دبير اجرايي هفته هنر انقلاب اسلامي با بيان اينكه يكسوم سينماهاي كشور تحت مديريت حوزه هنري هستند، گفت: روز شنبه هفته آينده و آغاز هفته هنر انقلاب اسلامي، سينماهاي حوزه هنري بليت خود را نيمبها ميفروشند.
حمایت/عبدالحمید قدیریان در گفت و گو با «حمایت»: فیلم دینی میتواند خط اصیل فرهنگی ایجاد کند
همزمان با هفته هنر انقلاب اسلامی و به بهانه انتخاب «عبدالحمید قدیریان»، در فهرست نامزدهای چهره سال هنر انقلاب «حمایت» با این هنرمند نقاش و فیلمساز به گفت وگو نشست.
کار اصلی من فیلمسازی است
قدیریان در ابتدای این گفت و گو با اشاره به وضعیت سینمای دینی گفت: کار اصلی من فیلمسازی است و سه، چهار سالی است که با شهریار بحرانی در حال نگارش سناریو فیلم «ملک سلیمان 2 و »3 هستم. ما در صدد آن هستیم تا این پروِژه را انجام دهیم ولی متاسفانه به دلیل اینکه نیاز اینگونه فیلمهای قرآنی- تحلیلی احساس نمیشود تا کنون این امر میسر نشده است.
وی ادامه داد: متاسفانه تعاریف از فیلم دینی دارای اشتباه است.تا یک فیلم تاریخی، مذهبی میشود نام فیلم دینی بر روی آن میگذاریم در حالیکه اینگونه فیلم ها تاریخی هستند و فیلم دینی قلمداد نمی شوند. فیلم دینی یعنی فیلمی که چه با موضوعیت دینی چه بدون موضوعیت دینی، در معرفت و شناخت دین، راهگشا باشد.
وی اضافه کرد: فیلم «ملک سلیمان» درهمین فضا ساخته شد، یعنی فیلم به تاریخ موضوع کاری نداشت و به تبیین معرفتی موضوع
می پرداخت. برای همین ما در «ملک سلیمان» حدود 80 جلسه دانشگاهی داشتیم. چندین متفکر در رابطه با موضوع فیلم جلسات تحلیلی برگزار کردند. وقتی که این فیلم اکران شد جامعه تبیین کننده مفاهیم ظهور و مفاهیم اخر الزمانی به تکاپو افتادند و چند قدم در بحث فهم آخر الزمان جلو آمدند. قدیریان افزود: ما معتقدیم که فیلمسازی دینی قابلیت این را دارد پا به پای علوم معرفتی - حتی جلوتر از علوم معرفتی – در ایجاد فضاهای دینی کمک کند و فضاهایی ایجاد کند که تحلیلگران بتوانند اقدامات تبیینی شان را انجام دهند. وی با گلایه از عدم حمایت مسئولان ازساخت فیلمهای دینی هم خاطرنشان کرد: با این نوع نگاه ما سراغ «ملک سلیمان دو و سه» رفتیم ولی متاسفانه به هر دلیلی از سوی مسئولان اقدامی صورت نگرفت. چندین سال است که اعلام آمادگی کرده ایم تا برای مشکلات معرفتی جامعه در قالب فیلم ، اقداماتی صورت گیرد و راه حل، ارائه دهیم.اما تا الان اتفاقی نیفتاده و کسی پیگیری نکرده است. این هنرمند با اعلام اینکه فیلم دینی میتواند خط اصیل فرهنگی ایجاد کند تصریح کرد: فیلم دینی در صورتیکه که با نگاه معرفتی - نه نگاه صرفا حسی و زیباییشناسانه - ساخته شود،
می تواند خط فرهنگی اصیل ایجاد کند همان کاری که در «ملک سلیمان» برای تبیین موضوع ظهور انجام شد .
هنرمند انقلابی پیشرو و آیندهبین باشد
این هنرمند همچنین با اشاره به اینكه تعریف بنیانگذار انقلاب اسلامی از هنر انقلابی- اسلامی، یك تعریف جهانشمول است، گفت: هنرمند انقلابی باید پیشرو و آیندهبین باشد، نگاه ویژه خودش را داشته باشد و دنبالهرو نباشد.
قدیریان در گفتوگو با حوزه هنری، با اشاره به لزوم ارزشگذاری بر هنر انقلاب و تعریف آن اظهارکرد: تعریف هنر انقلابی- اسلامی به پسوندش برمیگردد. هنر انقلابی برای هركس براساس نگاهش به انقلاب متغیر است. بعد از سی و چند سال كه از انقلاب میگذرد، میبینم بر سر این تعریف بین بزرگان اختلاف است و هركس براساس برداشت خود به گونهای رفتار و عملكرد دارد. تعریف من به عنوان یك نفر از آحاد مردم، در راستای همان تعریفی است كه بزرگان انقلاب اسلامی ارائه دادهاند. تعریف امام خمینی (ره) از هنر انقلابی- اسلامی یك تعریف جهانشمول است. حرف ایشان این بود كه انقلاب ما باید شروعی برای انقلاب جهانی و پیش رفتن تا انقلاب حضرت مهدی (عج) باشد. ما نیز به عنوان یك هنرمند انقلابی میبایست در همین راستا قدم برداریم. مسئول دفتر مطالعات كاربردی هنر حوزه هنری ادامه داد: در زمانی كه در حوزه هنری كارم را آغاز كردم، نقاشی هنری پیشگام بود. هنوز هم نقاشی برایم هنر پایه و ناب و اصیل است. در شرایطی كه امت شروع به قدم برداشتن رو به جلو كرد، مفاهیم سنگینی همچون شهادت، ایثار، همدلی كه ریشه الهی داشت، در پروسه جنگ و انقلاب متولد شد. در آن زمان به این نتیجه رسیدم كه سینما به عنوان هنر فراگیر كه برد تبلیغاتی بیشتر و در نتیجه مخاطب گستردهتر دارد، ابزار مناسبتری برای رشد و تصویركردن این مفاهیم فاخر است. من با این تغییر قالب هنری در واقع میخواستم در این حركت انقلابی نقشی بسزا داشته باشم. از آنجایی كه ریشه انقلاب در تبلور اسلام و فرهنگ اهل بیت(ع) نهفته است، لذا داشتن معرفت به اهل بیت(ع) از ملزومات هنرمند انقلاب به حساب میآید. وی ادامه داد: این نكته مهمی است كه باید به آن توجه كرد؛ انقلاب از دین جدا نیست و اگر میخواهیم هنرمند انقلاب باشم در ابتدا باید شناخت دینی پیدا كنیم. هنر در نهایت برای مردم است اما اگر مطلبی درست فهم نشود، نمیتوان آن را درست نشر داد. قدیریان در این زمینه كه عدم شناخت و معرفت باعث شده خیلیها هنر دینی را با ظواهر ریاكارانه و واژگان مرسوم و موضوعات سطحی و دمدستی دین اشتباه بگیرند تصریح کرد: داشتن معرفت همان عاملی است كه سبب میشود تا مضمون و محتوای یك اثر هنری عمیق و دینی شود.
روزان/رقابت 18 نویسنده در جایزه ادبی «چهل»
روزان نیوز- فهرست نویسندگان راه یافته به مرحله داوری جایزه «چهل» منتشر شد.
فهرست نهایی نویسندگانی که در نخستین دوره جایزه ادبی «چهل» داوری میشوند؛ شامل 18 داستاننویس منتشر شد.
جایزه ادبی چهل در نخستین دوره خود آثار ۱۸ داستاننویس را ارزیابی و داوری میکند.
مکتب معاصر تهران بناست هرساله جایزه ادبی چهل را برگزار و امیدهای ادبیات داستانی ایران را معرفی کند. اینجایزه آثار داستان نویسان ۳۵ تا ۴۰ سالی را که حداقل سه کتاب منتشر کردهاند داوری میکند، بر این اساس اسامی نهایی این دوره از جایزه عبارت است از آرش آذرپناه، پیمان اسماعیلی، حامد اسماعیلیون، تکتم توسلی، علی چنگیزی، حامد حبیبی، مریم حسینیان، فرزام شیرزادی، مهرداد صدقی، محمد طلوعی، اولدوز طوفانی، منصور علیمرادی، مرتضی کربلاییلو، شاهرخ گیوا، شیوا مقانلو، مهدی یزدانیخرم، فرشته نوبخت و شهریار وقفیپور.
سمیرا سپهرنیا دبیر اجرایی این دوره از جایزه را بر عهده دارد و علی خدایی مشاور معتمد نخستین دوره جایزه ادبی چهل است. بلقیس سلیمانی، ناهید طباطبایی، فرشته احمدی، محمدحسن شهسواری و محمد حسینی نیز هیئت امنای داوری اینجایزه را بر عهده دارند. اسامی نهایی داورانی که در این دوره از جایزه کار داوری را بر عهده دارند نیز همزمان با برگزاری جایزه منتشر خواهد شد.
دبیرخانه این جایزه، مستقر در محل مکتب تهران به آدرس تهران، خیابان کریم خان زند، خیابان آبان جنوبی، کوچه کیوان، پلاک هشت واقع شده است. اساسنامه جایزه ادبی چهل در سایت maktabetehran. com برای عموم قابل دسترسی است.
فرهیختگان/گفتوگو با کیومرث پوراحمد به بهانه نمایش فیلم «کفشهایم کو؟»
بدون دغدغه ولمعطلی
هر وقت نامی از کیومرث پوراحمد میشنوم، همچنان بیبی قصههای مجید در ذهنم مجسم میشود. پرویندخت یزدانیان که شهرتش را از سریال پرمخاطب و محبوب قصههای مجید به دست آورد و بعدها در یکی دو فیلم بازیهای به یادماندنی از خود به جای گذاشت، آخر عمرش با بیماری آلزایمر درگیر بود. حالا پوراحمد با ساخت «کفشهایم کو؟» انگار خواسته است ادای دینی کند به سالهای دشواری که مادرش با آن دست و پنجه نرم کرده است. هیچکس جز فرزندش نمیداند که آن روزها بر بیبی و خانواده چه گذشته؛ حتی بیبی هم نمیدانسته که چه شرایطی دارد. حال با ساخت فیلم کفشهایم کو؟ همه ما میدانیم که بر کارگردان فیلم «بی بیچلچله» چه گذشته است. اما فکر نکنم او خواسته باشد گذشته تلخش را با ما در میان بگذارد؛ او با ساخت فیلمش به ما تلنگری میزند تا به فکر شرایط پیشبینی نشده باشیم. شرایطی که امکان دارد هر کسی را درگیر کند. پوراحمد آخرین فیلم خود را که در سی و سومین جشنواره فیلم فجر به نمایش درآمد درباره بیماری آلزایمر ساخته است. در این فیلم رضا کیانیان به همراه مجید مظفری و رویا نونهالی و مینا وحید بازی میکنند. نمایش تازهترین فیلم کیومرث پوراحمد در جشنواره سی و چهارم علاقهمندان به سینمای این فیلمساز را از اینکه فیلمی بهتر از «50 قدم آخر» دیدهاند، بسیار خوشحال کرد. اکران فیلم «کفشهایم کو؟» همزمان با دو فیلم کمدی پرفروش در کنار فیلمی با 9 سیمرغ و فیلمی از ابراهیم حاتمیکیا با تبلیغات گسترده، آن را در گیشه از شرایط مناسبی برخوردار نکرد.
با توجه به اینکه مادرتان (بی بی سینمای ایران) دچار بیماری آلزایمر شده بود میتوان گفت موضوع فیلم «کفشهایم کو؟» از جمله دغدغههای شما است. دغدغهای که سینماگر شاهدش بوده است چقدر میتواند در هنرش تاثیرگذار باشد؟
هر فیلمی که با انگیزه صرفا درآمد و پول ساخته نشود و تعهد هم چاشنیاش باشد قطعا انگیزه اولیهاش دغدغه کارگردان است. همیشه به جوانها توصیه میکنم فقط سراغ مضامینی بروند که آن را زندگی کردهاند و نسبت به آن دغدغه دارند. هنگامی که در آخرین جشن خانه سینما (قبل از دوره تعطیلی آن) میخواستم جایزه اصغر فرهادی را برای جدایی... بدهم (آن زمان هنوز اسکار نگرفته بود) گفتم اصغر فرهادی این فیلم را با همین دوربینها و امکانات
نصفه نیمهای که همه ما با آن کار میکنیم، ساخته است. گفتم این دغدغه است که فیلم را به اثری ماندگار تبدیل میکند نه دوربین فلان یا امکانات فلان و فلان یا آدمهای فلان و فلان و فلان. زمان شاه همه هالیوود را با آنتونی کوئینش به ایران آوردند و فیلم کاروانها را با بودجهای کلان ساختند. اما فیلم مزخرفی از آب درآمد، چون فیلمساز نسبت به فیلمی که میساخت، دغدغه نداشت. فیلم Monster,s Ball فیلم بسیار زیبا و تاثیرگذاری است. کارگردان این فیلم درخشان براساس رمان «بادبادک باز» فیلم «بادبادک باز» را هم ساخته است. رمان بسیار زیبا، تکاندهنده و جذاب است، اما فیلمی که «مارک فورستر» ساخته، فیلم خیلی بدی است. چرا؟ چون مارک فورستر افغانستان را نمیشناخته، طالبان را نمیشناخته، نمیدانسته شوروی چه فجایعی در این کشور مرتکب شده است. در مجموع مارک فورستر دغدغهاش افغانستان و تاریخ پررنج این کشور نبوده، فقط احتمالا یک فیلم سفارشی ساخته است. بنابراین برای ساختن فیلم جز دانش و سلیقه و چه و چه باید دغدغه داشت. وگرنه بدون داشتن دغدغه، دغدغه و دغدغه... ول معطلی.
بکر بودن داستان «کفشهایم کو؟» بین فیلمهای به نمایش درآمده در جشنواره فیلم فجر از جمله مزایای فیلم شما بود. امسال با انبوهی از فیلمهایی که داستانهای کلیشهای یا شبیه به هم داشتهاند مواجه شدهایم. داستان نو چقدر میتواند در جذب مخاطب و فروش فیلم تاثیرگذار باشد.
صد البته که داستان نو میتواند در جذب مخاطب موثر باشد؛ اما چه جور داستانی. فیلم خرچنگ (The Lobster) را دیدهاید؟ داستان بسیار بکری دارد، اما فیلم مزخرفی است. پس صرف بکر بودن باعث نمیشود فیلم خوب باشد. این مهم است که فیلم، داستانی سرراست و جذاب داشته باشد و مخاطب بتواند با آن رابطه برقرار کند و با فیلم همراه شود. مثل تقریبا همه فیلمهای اسپیلبرگ. یعنی نوع ساخت و پرداخت خیلی مهم است. شما بکرترین داستان را بدهید دست یک کارگردان نابلد، تهش چیز خوبی از آب درنمیآید. ساخت و پرداخت مهم است. شما میتوانی با یک داستان بسیار مستعمل و پیش پا افتاده فیلمی بسازی که بسیار بکر جلوه کند. داستان فیلم بیست و یک گرم خیلی داستان معمولی و پیش پا افتادهای است ولی نوع روایت، آن را تبدیل به یک شاهکار ماندگار کرده است. یا فیلم «پرویز» مجید برزگر داستانی واقعا ساده و پیش پاافتاده دارد، اما ساخت درخشان برزگر آن را به یک شاهکار تبدیل کرده یا همین جدایی نادر از سیمین؛ داستان بسیار تکراری و معمولی است، اما هوشمندی اصغر فرهادی باعث میشود از چنین داستانی فیلمی بسازد که در فستیوالهای 60 کشور در چهار گوشه جهان دیده میشود و داوران ناچار میشوند به این فیلم جایزه اول بدهند.
در ادامه سوال قبلیام میخواهم بدانم چه نیازی داشت که عنوان کنید بعد از خواندن کتاب «هنوز آلیس» درصدد ساخته این فیلم برآمدهاید؟
من همیشه همه چیز را میگویم. من روند نوشته شدن فیلمنامه کفشهایم کو؟ را توضیح دادهام. گفتم رمان «هنوز آلیس» را که خواندم بهشدت تحت تاثیر قرار گرفتم. آنقدر که تازه به صرافت 10 سال دست و پنجه نرم کردن مادرم با بیماری آلزایمر افتادم و رفتم پیش دکتر مریم نوروزیان که پزشک مادرم بود و قطعا یکی از مفاخر ملی ما است. من درباره آلزایمر هر سوالی داشتم از ایشان پرسیدم و ایشان هم اطلاعات درجه یک و خوبی به من داد، به نحوی که ذهنم بهشدت درگیر آلزایمر شد. وقتی اسفند93میخواستم (طبق معمول) بهاریهای برای ماهنامه «فیلم» بنویسم، بدون اینکه بدانم چه چیزی میخواهم بنویسم نشستم پشت لپتاپ. چندسطر که نوشتم دیدم یک پیرمرد در آستانه آلزایمر است که شب عید توی خانهاش تنهاست. این بهاریه را با عنوان «کفشهایم کو؟» نوشتم و در شماره نوروز 94 ماهنامه فیلم چاپ شد. بعد خودم خیلی تحت تاثیر نوشتهام قرار گرفتم و فکر کردم این نوشته میتواند مبنای یک فیلم خوب شود. بلافاصله با همکاری فرید مصطفوی و مشاوره دکتر نوروزیان شروع کردیم به نوشتن فیلمنامه.
بعد از این جمله شما، ناخودآگاه ما دنبال فیلم « Still Alice» میگردیم و فیلم شما را با آن فیلم مقایسه میکنیم. آیا خودتان این فیلم را دیدهاید؟
فیلم را دیدهام، ولی چون رمانش را خوانده بودم از دیدن فیلم عصبانی شدم. به نظرم فیلم نسبت به رمان در سطح بسیار پایینتری قرار دارد. فیلم سرد و خنثی و بیخاصیتی است. به هرحال کفشهایم کو؟ هیچ ربطی نه به رمان هنوز آلیس دارد، نه به فیلم بیخاصیت هنوز آلیس.
بله، به نظر من هم این دو فیلم هیچ ربطی به هم ندارند. فقط بیماری شخصیت اول فیلم یکی است. از همه مهمتر همه ما ناخودآگاه بازی رضا کیانیان را با جولین مور مقایسه میکنیم. خانم مور برای بازی در این نقش اسکار گرفت. بر چه اساسی شما میگویید مور باید بازی در این نقش را از کیانیان بیاموزد؟
بله، جولین مور برای بازی در این فیلم جایزه اسکار گرفت. من یک بار گفتم جولین مور باید کفشهایم کو؟ را ببیند و از کیانیان یاد بگیرد که نقش شخص آلزایمری را چگونه بازی کند. تقریبا همه حرف مرا رد کردهاند. گروهی هم محترمانه گفتهاند مزخرف میگویی، گروهی هم خیلی واضح گفتهاند که مزخرف میگویی. علتش هم این است که ما فکر میکنیم «مگه میشه جولین مور بلد نباشد و رضا کیانیان بلد باشد.» یعنی ابدا نمیتوانیم تصور کنیم رضا کیانیان لااقل در مورد یک نقش از جولین مور بهتر باشد. این مساله نشات گرفته از مرعوب بودن ما نسبت به غرب است. اما اینها دلیل نمیشود که فکر کنیم محال است یک بازیگر ایرانی نقشی را بهتر از یک ستاره هالیوودی بازی کند.
شما برای رسیدن به نقش یک بیمار آلزایمری چقدر به کیانیان کمک کردید؟ آیا کیانیان برای رسیدن به نقش، مابازای بیرونی این بیماری را ملاقات کرده بود؟
کار کردن با بازیگری بسیار مسئول، باسابقه، حرفهای، کاربلد و سرشار از دانش که هنرمندی چندوجهی هم هست (کیانیان هم بازیگر، نویسنده، محقق و عکاس خوبی است و هم دستی در هنرهای تجسمی دارد) برای کارگردان خیلی راحت است. در چنین شرایطی کارگردان فقط باید مراقب یکدستی بازی باشد. من و رضا کیانیان چندین بار به ملاقات دکتر مریم نوروزیان رفتیم و کیانیان هر سوالی داشت از ایشان پرسید. در ضمن خانم دکتر فیلمهای متعددی از بیمارانش را به ما نشان داد و درباره آنها توضیح داد. همه این موارد بسیار راهگشا بود و رضا کیانیان همه چیز را در این باره به خوبی به خاطر سپرد.
داستان فیلم «کفشهایم کو؟» در خانوادهای پرتنش روایت میشود. آیا نیاز به این همه تنش داشتیم؟ به نظر میرسد این داستان میتوانست خیلی سادهتر روایت شود.
بله، داستان میتوانست خیلی سادهتر از این هم باشد. راستش من اول میخواستم همه فیلم در همین آپارتمان رخ دهد؛ با حداقل شخصیت و داستانی بدون اوج و فرود آنچنانی، اما خب روند کار و شاید سلیقه فرید مصطفوی فیلمنامه را به این سو برد که البته من هم از آن استقبال کردم و این داستان را دوست داشتم، چون در این داستان میتوانستم بخشی از تجربیات شخصیام را هم در فیلم بیاورم که آوردم.
البته این سوال را به این جهت میپرسم که بیماری آلزایمر خودش به تنهایی تنشزاست، حال اگر مشکلات خانوادگی هم وجود داشته باشد این تنش بیشتر میشود و در نتیجه فیلم ناراحتکنندهای خواهیم دید.
آلزایمر گاهی خیلی ساده پیش میآید و پیش میرود. گاهی حتی افسردگیهای طولانی زمینهساز آلزایمر میشود. ما شکل دومش را انتخاب کردیم. اما این افسردگی شدید در دوره طولانی از زندگی نیاز به قصهای پرملاط داشت؛ یعنی همین که هست.
در پایــان، با فیلــم امیدوارکننــدهای روبهرو میشویم، اما میدانیم پایان بیماری آلزایمر خیلی تلختر از این است که حتی بتوانیم تصورش کنیم. آیا امیدوار بودن در پایان فیلم به خاطر خواستههای حجتالله ایوبی است که عنوان کرده فیلمهای امیدوارکننده بسازید.
سوال حیرتانگیزی است. شاخها را ببینید روی کلهام! من چهل و چند سال است که فیلم میسازم. اگر میخواستم فیلم بفرموده و سفارشی بسازم که الان در 67 سالگی نباید برای تهیه سرمایه یک فیلم به دریوزگی بیفتم. بله دقیقا به دریوزگی و صفات دیگری که نمیتوانم بگویم؛ الفاظ سانسوری است. نه عزیزم من اصلا به یاد ندارم که آقای ایوبی چنین حرفی زده باشد. در تمام این چهل وچندسال عمر حرفهایام هم هرگز به حرف مسئولان توجه نکردهام و همیشه فیلم دلم را ساختهام. مادر من دو سه سال بیشتر از زمان معمول یک بیمار مبتلا به آلزایمر عمر کرد و به تلخترین و سختترین شرایطش هم رسید. تا جایی که آرزو میکردیم ای کاش زودتر راحت شود. میدانی چقدر تلخ است که آدم آرزو کند مادرش زودتر برود و دیگر نماند. پس من تلخی سالهای آخر آلزایمر را خوب میدانم، اما فقط میخواستم به تماشاگر رحم کنم. مردمی که همیشه با استرس و انبوهی از مشکلات اقتصادی و سیاسی و اجتماعی زندگی میکنند، چه گناهی کردهاند که فیلمی خیلی تلخ ببینند. اگر فیلمهای مرا دیده باشید بگویید کدام یک از فیلمهای من با ناامیدی و تلخی تمام شده است؟ همیشه در تلخترین فیلمهایم بارقهای از امید وجود داشته است.
داستان فیلم در جاهایی که قصهها زیاد میشود ضربه میخورد، اما با وجود میزانسنهای خوب این ضربهها پنهان میشوند. چه تعمدی بود که این همه قصه در فیلم وجود داشته باشد؛ قصههایی که هر کدام خودشان میتوانست یک فیلم باشد. (قصه زندگی دو برادر، قصه زندگی مجید مظفری با همسرش... .)
بعد از جشنواره بخشهایی از داستان گذشته را که زیاد تعیینکننده نبود، حذف کردم. اساسا فیلمنامه اولیه خیلی حجیم بود و من صحنههای زیادی را حذف کردم. سکانس پرستار هم قرار بود حذف شود ولی چون شقایق فراهانی حاضر شد این نقش کوتاه را بازی کند به حرمت او و بازی خیلی خوبش این سکانس در فیلم ماند.
جایزه جشنواره فجر چه اهمیتی دارد؟
کیانیان در سی و چهارمین جشنواره فیلم فجر فقط نامزد دریافت جایزه شد و جایزه نگرفت. آیا فیلم مرد بارانی به کارگردانی بری لوینس را دیدهاید؟ به نظر میرسد کیانیان مانند داستین هافمن در فیلم مرد بارانی بازی میکند. هافمن در این فیلم نقش بیمار اوتیسمی را بازی میکند. البته در زمان تماشای فیلم نظر منتقدان هم همین بود.
جایزه جشنواره فجر چه اهمیتی دارد؟ بعضی از داوران معتقد بودهاند کیانیان بد بازی کرده و اغراق کرده است. خب آن داوری که این نظر را دارد آلزایمر را نمیشناسد و... بگذریم. به جز داوران عده دیگری از همکاران کیانیان هم میگفتهاند او بد بازی کرده ولی چه اهمیتی دارد؟ مهم تشخیص من بهعنوان کارگردان است که میگویم بازی کیانیان درخشان است. نهفقط کیانیان، مجید مظفری هم فوقالعاده است. خیلی خوشحالم که بالاخره موفق شدم با مجید مظفری کار کنم. او موجودی دلپذیر و بسیار دوستداشتنی است. خانم نونهالی، بهاره کیانافشار و مینا وحید هم خوب بودهاند. عدهای به ته لهجه مینا وحید ایراد میگرفتهاند. معیار من برای بیان مینا وحید، دختران خودم بودهاند که بیش از 30 سال است در اروپا زندگی میکنند. چه اهمیتی دارد که چندنفر بگویند بیان مینا وحید بد بوده است. آدمها که بطری نیستند که از کارخانه یک شکل بیرون بیایند. بالاخره هرکس نظری دارد و این نظر براساس سلایق، دانش و جهانبینیاش شکل گرفته. اما درباره شباهت بازی کیانیان با داستین هافمن در مرد بارانی باید بگویم این موضوع به کلی بیربط است. بازی رضا کیانیان هیچ ربطی به بازی داستین هافمن در مرد بارانی ندارد. تنها تشابه بازی آنها این است که هر دو هنگام راه رفتن قدمهای کوتاه برمیدارند. اما حتی قدمهای کوتاه داستین هافمن در آن فیلم علت و شکلش هیچ ربطی به راه رفتن کیانیان ندارد. رضا اگر قدمهای کوتاه برمیدارد، علتش این است که بیماران مبتلا به آلزایمر در این مرحله که حبیب کاوه (شخصیت اول فیلم) در آن قرار دارد (یعنی مرحله B6) هم تعادل ندارند و نمیتوانند درست راه بروند و هم اعتمادبهنفس ندارند که قدمهای بلند و محکم بردارند.
فرهیختگان/واکنش علی مطهری به ممانعت از فعالیت شجریان
گروه ادبوهنر: انتقادها از جلوگیری از برگزاری کنسرت و پخشنشدن صدای استاد آواز ایران بعد از پخش پیام ویدئویی نوروزیاش همچنان ادامه دارد. در تازهترین واکنش، علی مطهری، عضو کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی با انتقاد از رفتارها درقبال محمدرضا شجریان در 6 سال اخیر در گفتوگو با سایت خانه ملت گفت: «برخورد با هنرمندان باید همراه با تدبیر باشد، زیرا اینان در دل مردم جا دارند. فرضا کسانی بخواهند با اینها مقابله کنند، راه مقابله با این قشر طرد آنها نیست، چراکه در این صورت بیشتر در دل مردم جا پیدا میکنند.»
نماینده مردم تهران، ری، شمیرانات، اسلامشهر و پردیس در مجلس شورای اسلامی گفت: «نباید به صرف یک اظهارنظر، فردی را طرد کنیم؛ خصوصا در مورد هنرمندان. البته ممکن است عدهای بگویند در جاهایی توهین شده، اما در آن فضای احساسی و هیجانی سال 88 ممکن است کسی کلمه تندی هم به کار برده باشد ولی نباید آن را جدی گرفت، زیرا در شرایط عادی نبوده است. نباید در مقابل چنین هنرمندانی جبههگیری کرد زیرا دل بسیاری از مردم با آنهاست.» او با اشاره به اینکه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی مشکل اساسی با شجریان ندارد، درباره تحریم شجریان از سوی صدا و سیما گفت: «سازمان صداوسیما هم از یک محفل معینی دستور میگیرد و تغییر رئیس در تغییر رفتار آن تاثیر زیادی ندارد.»
قدس/داد عادل تشریح کرد
زبان فارسی چگونه میتواند به اجرای «اقتصاد مقاومتی» کمک کند؟
غلامعلی حدادعادل در دیدار نوروزی با همکاران بنیاد سعدی به نقش گسترش زبان فارسی در تحقق ایده اقتصاد مقاومتی اشاره کرد.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از فارس، غلامعلی حدادعادل در دیدار نوروزی با همکاران بنیاد سعدی، ضمن تبریک سال جدید و تشکر از تلاش آنها در امر آموزش و گسترش زبان فارسی در جهان گفت: تلاش شما در اداره این بنیاد مهم، که امری خطیر را در کشور برعهده گرفته، ستودنی است.
وی با بیان اینکه روز به روز اعتقادم به ضرورت تاسیس بنیاد سعدی بیشتر میشود، گفت: هرچه پیش میرویم اهمیت گسترش زبان فارسی و ضرورت توسعه بنیاد سعدی بیشتر احساس میشود.
حداد عادل با اشاره به نامگذاری امسال از سوی مقام معظم رهبری به نام «اقتصاد مقاومتی، اقدام و عمل» اظهار کرد: بحث اقتصاد مقاومتی با فعالیتهای بنیاد سعدی مرتبط بوده و در اجرای آن نقش دارد، چرا که یک جنبه اقتصاد مقاومتی، صادرات است و اگر قرار باشد اقتصاد قوی داشته باشیم، باید محصولات و تولیدات ما، بازارهای کشورهای اطراف و جهان را تامین کند.
وی با بیان اینکه کشورهایی در دنیا مقتدرند که بازارهای بیشتری در اختیار دارند، گفت: همانطور که میدانید به دلیل داشتن زبان مشترک با کشور افغانستان، حجم قابل توجهی از صادرات میان دو کشور برقرار است و سرعت انجام کارهای گمرکی و ترخیص و ... بالاتر است که اگر مشکل زبان میان دو کشور بود، شاید این مقدار کالا به نصف تقلیل پیدا میکرد.
رییس بنیاد سعدی، افزود: هر جایی که ما بخواهیم حضور اقتصادی داشته باشیم، باید زبان ما آنجا حضور داشته باشد و در واقع گسترش زبان یک کشور در خارج از مرزهای آن کشور، یکی از لوازم توسعه است و این کاری نیست که با آرزو و اشتیاق محقق شود، این یک کاری است فنی، علمی، کارشناسانه، مدیریتی و احتیاج به مطالعه و دقت و نیروهای متخصص و کارآمد دارد.
حدادعادل با اشاره به وظایف بنیاد سعدی در گسترش زبان فارسی در جهان، گفت: وظیفه ما در بنیاد سعدی این است که مبانی علمی و مبانی مدیریتی آموزش زبان در دنیا را بشناسیم.
وی در توضیح مبانی علمی در حوزه آموزش زبان در جهان، اظهار کرد: خوشبختانه فهرست بالایی از تهیه و تدوین انواع کتابهای آموزشی و کمک آموزشی برای سطوح مختلف تهیه و در دستور کار قرار گرفته است و لازم است که ما بر اساس مبنای علمی کتاب تالیف کنیم، معلم تربیت کنیم و از روشهای جدید و فضای مجازی در امر آموزش و گسترش زبان در جهان استفاده کنیم.
رییس بنیاد سعدی در خصوص شناخت مبانی مدیریتی نیز افزود: باید زمینه و انگیزه آموزش زبان فارسی در کشورهای مختلف بشناسیم و نحوه استفاده از فرصتهای آموزشی در کشورهای جهان را شناسایی کنیم. به عنوان مثال یکی از فرصت های آموزشی در کشور عراق که به دلیل حضور بیش از 3 میلیون زائر ایرانی در سال، لازم است از ماموران فرودگاه گرفته تا گمرک، هتلداران، کسبه و خدام اماکن مقدسه، زبان فارسی بدانند.
حداد عادل با اشاره به فلسفه وجودی بنیاد سعدی، ادامه داد: یک ملت زنده و ملتی که میخواهد زنده بماند و روی پای خودش بایستد، باید کاری کند که مردم دنیا او را بشناسند و حرفش را بفهمند که لازمهاش این است که هم زبانهای دیگر را بیاموزد و زبان خودش را به دیگران بیاموزد و بنیاد سعدی با چنین دیدگاهی به وجود آمد.
وی خطاب به کارکنان بنیاد سعدی، گفت: کار شما یک کاری است کاملا در مقیاس ملی و یک وظیفه ملی، اسلامی و انقلابی است و از هر زاویهای به آن نگاه کنید، یک کار مهم و خطیر و سودمند است.
وی با بیان اینکه فراگیر شدن زبان یک ملت، همکاری همه جانبه میطلبد، تاکید کرد: با توجه به اینکه هر روز با افراد جدیدی آشنا میشویم که در سراسر جهان در حال آموزش زبان فارسی با انگیزهها و علایق شخصی و کاری هستند، باید ارتباط لازم با این افراد برقرار شود و کمک و همکاری با آنها باید در دستور کار قرار گیرد.
رییس بنیاد سعدی به برگزاری دورههای دانش افزایی فارسی آموزان در چندسال گذشته اشاره کرد و گفت: تجربه برگزاری این دورهها را امسال به کار خواهیم گرفت، ضمن آنکه دورههای کوتاه مدت باید افزایش پیدا کند.
وی در پایان گفت: تجهیزات و فضای لازم برای کلاسهای آموزش زبان فارسی در ساختمان بنیاد سعدی تامین شده است و انشاءالله در کنار دیگر موسسات حاضر، آموزش زبان فارسی در بنیاد سعدی نیز برای غیرفارسی زبانان داخل کشور ارائه خواهد شد.
قدس/تونسیها به دنبال اکران فیلم «محمدرسول الله(ص)»
هراسی از اقدامات تندروها نداریم
رئیس جمعیت و مرکز سینمای ایران و تونس میگوید در تلاش است تا فیلم محمدرسول الله(ص) ساخته مجید مجیدی را با همکاری رایزنی ایران در این کشور به اکران درآورد.
به گزارش قدس آنلاین به نقل از فارس، فتحی بن عثمان رئیس جمعیت و مرکز سینمای ایران و تونس میگوید در تلاش است تا فیلم محمدرسول الله(ص) ساخته مجید مجیدی را با همکاری رایزنی ایران در این کشور به اکران درآورد.
وی با بیان اینکه در نوامبر 2011 با مجیدی در ایران دیدار داشته تاکید کرده است که ابتدا این فیلم را برای اهالی رسانه و سینماگران تونسی به نمایش درخواهد آورد تا آنها درباره آن نظر بدهند.
بنعثمان با اشاره به خصوصیتهای ویژه تکنیکی فیلم «محمدرسول الله» به پایگاه خبری الشروق تونس گفته است: من در دیدار با مجیدی توانستم از نزدیک شاهد تصویربرداری فیلم «محمد رسولالله(ص)» باشم و او تاکید کرد که با از شماری از عمای شیعه و سنی مشاورت گرفته و در فیلم خود رحمانیت اسلام را عرضه کرده است.
وی افزود: هیچ آیه قرآنی مبنی بر ممانعت از به تصویر کشیدن پیامبران وجود ندارد و مشکلی ایجاد نمیکند چه اینکه در سریال یوسف پیامبر(ع) این اتفاق افتاد و بارها نیز در تونس پخش شد و هیچ انتقادی در این بین نبوده است.
بنعثمان با انتقاد از الازهر و محمد الطالبی [از علمای تونس] به خاطر تحریم فیلم مجیدی قبل از دیدن آن درباره چالشهای اکران این فیلم در تونس گفت: ما از واکنشهای تندروها نمیهراسیم چراکه هدف ما در مرکز سینمای ایران و تونس رشد سینمای تونس است و از همه و حتی تندروها میخواهم فیلم را ببینند و بعد درباره آن قضاوت کنند.
بنابر این گزارش فتحی بن عثمان اعلام کرده است که چهارمین دوره «روزهای سینمای ایران» در تونس در 60 شهر این کشور از جمله تونس، نابل، سوسه، المهدیه و ... برگزار میشود و در کنار آن دو کارگاه فیلمنامه نویسی و آموزش کارگردانی با حضور کارگردانان ایرانی برگزار میشود.
مردم سالاری/ فريبا متخصص: مردم به حسن فتحي اعتماد دارند
بازيگر سريال شهرزاد با اشاره به استقبال مردم از سريال «شهرزاد گفت: يکي از دلايلي که اين سريال مورد استقبال مخاطبان واقع شد، حسن فتحي است که به دليل سابقه خوبش، مردم به او اعتماد دارند. فريبا متخصص که عنوان برترين بازيگر زن سي و چهارمين جشنواره تئاتر فجر را به خود اختصاص داد، در گفتوگو با ايسنا، در ادامه مطلب بالا و با بيان اينکه سريال «شهرزاد» اولين تجربه کارياش در شبکه نمايش خانگي بوده است، اظهار کرد: به دلايلي کار در شبکه نمايش خانگي را به تلويزيون ترجيح ميدهم. او ادامه داد: از آنجا که شبکه نمايش خانگي جزو بخش خصوصي محسوب ميشود، دستمزدها بسيار از تلويزيون متفاوت است و به علت داشتن اسپانسر و سرمايهگذار دستشان در زمينه مسائل مالي بازتر است؛ به هر حال مسائل مالي مهم هستند. خود من سه سال پيش در تلويزيون کاري انجام دادم که هنوز طلب دارم؛ ولي در شبکه خانگي اين دست مشکلات وجود ندارد. بازيگر سريالهاي «زمانه» و «تولدي ديگر» اضافه کرد: علاوه بر مشکلات مالي کار در تلويزيون، محدوديتهايي در آن وجود دارد که شبکه نمايش خانگي ميتواند آنها را قبول نکند. به نظرم شبکه نمايش خانگي ريسکي است که سرمايهگذار آن را ميپذيرد؛ همانطور که ميدانيد پيشتر چند سريال در شبکه نمايش خانگي توليد شد که يا نصفه رها شدند يا اصلاً مورد استقبال مخاطبان واقع نشدند. او با اشاره به مونتاژ موازي و فيلمنامه سريال «شهرزاد» اظهار کرد: اينکه چند موضوع سياسي، اجتماعي، عشقي و خانوادگي همزمان با هم در يک داستان پيش برود، از ديگر موضوعاتي است که اين سريال را جذاب کرده است؛ در نگارش فيلمنامه اين مجموعه تنها يک جنبه در نظر گرفته نشده و تمام بخشها همزمان با هم جلو ميروند؛ مخاطب هيچ قسمت اضافهاي در سريال نميبيند و براي مثال 26 قسمت را 30 قسمت نکردند تا از آن طرف پول بيشتري برگردد. مردم اگر لحظهاي از پاي سريال بلند شوند، کار را از دست ميدهند.
وطن امروز/معرفی برنامههای هفته هنر انقلاب اسلامی
«هنر متعهد به حقیقت» با گرامیداشت فرجالله سلحشور
نشست خبری «هفته هنر انقلاب اسلامی» با حضور فاضل نظری معاون هنری حوزه هنری و عبدالحمید قرهداغی قائم مقام معاون هنری حوزه هنری و دبیر اجرایی هفته هنر انقلاب اسلامی در تالار اندیشه حوزه هنری با حضور اهالی رسانه برگزار شد. فاضل نظری در این نشست با اشاره به اینکه سازمان صداوسیما مشارکت فعال در پوشش برنامههای هفته هنری انقلاب اسلامی دارد، بیان کرد: «در این رویداد قرار است چهره هنری انقلاب در سال ۹۴ از بین کسانی که فعالیتهایشان را سال گذشته عرضه کردهاند انتخاب شود.» در این فهرست هنرمندانی چون جواد افشار کارگردان سریال «کیمیا»، بهناز ضرابیزاده نویسنده کتاب «دختر شینا»، مجید مجیدی کارگردان فیلم «محمد رسولالله(ص)»، هادی محمدیان کارگردان انیمیشن «شاهزاده روم»، پرویز پرستویی بازیگر فیلم «بادیگارد»، سارا عرفانی نویسنده کتاب «پنجشنبه فیروزهای»، دانیال فرخ طراح پوسترهای انقلابی، عبدالحمید قدیریان خالق نمایشگاه «آسمان حسین» و حسین مسافرآستانه حضور دارند و قرار است در جشن سهشنبه هفته آینده در تالار سوره چهره سال هنر انقلاب اسلامی معرفی شود. نظری با اشاره به اینکه شعار این رویداد «هنر متعهد به حقیقت» است، اظهار کرد: «این شعار براساس فرمایشات مقام معظم رهبری انتخاب شده است.» در ادامه نشست قرهداغی دبیر اجرایی هفته هنر انقلاب اسلامی نیز در سخنانی گفت: «این رویداد از جمعه آینده فعالیتهای خود را با دیدار با خانوادههای شهدای هنرمند آغاز میکند. شنبه به عنوان اولین روز کاری به زیارت مزار شهدا و مزار شهید آوینی خواهیم رفت. روز دوشنبه هم مراسم بزرگداشت فرجالله سلحشور با حضور مسؤولان هنری و کشوری برگزار میشود.» همچنین در این یک هفته نمایش فیلمها در سینماهای حوزه هنری به صورت نیمبها خواهد بود.
وطن امروز/نگاهی به وضعیت هنرهای نمایشی در سال 1394
در کوچههای غربت!
تئاتر، هنری ارزشمند است که میتواند مفاهیم والایی را به مخاطبان خود القا کند و مخاطب را به فضایی پرمفهوم بکشاند. اما سال 1394 بر تئاتر غمگین گذشت البته براساس هنر اصیلی که مدنظر متعهدان گوهرشناس است اگرنه چنانچه از نگاه غربگرایانِ از اصالت گریخته بنگریم و دل به سودای مسؤولان امر بدهیم حتما به آماری لذتبخش و همراه با واژگانی که پر از امیدورزی است خواهیم رسید تا خوان دولت امید با هنرهای نمایشی هم تکمیل شود. اما دریغ که نمیتوان مانند خیلیها خوشخیالانه با قضایا برخورد کرد و معرکه ناگواری از این نادیدهانگاشتنهای متولیان فرهنگی رخ داده که نمیتوان شیپور اعتراض را به صدا در نیاورد. در سال 1394 انواع نمایشهای بیقافیه از هنر هویتمدار ایرانی و اسلامی روی صحنه رفت که میتوان لیست بلندبالایی از نام و ماهیت غربزده آنها را در این یادداشت عنوان داشت و مسؤولان را به پاسخگویی در این باب به میز توجه کشاند. این اتفاق وقتی دردناکتر میشود که رهبر معظم انقلاب اسلامی بارها به توجه هنرمندان و مسؤولان در ماهیت هنر ناب نمایشی اشاره داشته و اشاراتی نیز در گوش وزیر هنگام بازدید از نمایشگاه کتاب درباره وضعیت هنرهای نمایشی صورت دادند که ماحصل کار یک ساله اجراها نشان داد توجهی مقبول در این باب صورت نگرفت! اجرای انواع نمایشهای مبتذل با تبلیغ آشکارا از سبک زندگی بیقید غربی در آثاری متعدد واقعا جای واکنش دارد که چگونه خانوادهای اصیل را در برابر کاراکترهایی بیهویت و رفتارهایی متضاد قرار میدهند تا به مواجهه با انواع دشنامگوییها و نمایشهای هرزه درآید! در این میان نبود هرگونه ممیزی و نادیده گرفتن مسؤولان ارشاد و حوزه نمایش باعث پیشرفت انواع اجراهای غربزده و بیپاشنه از اخلاقمداری شد و در نهایت اوج این فضای آشفته در جشنوارهای که عنوان گرانقدر فجر را دارد، به عمل آمد که حتی در نمایشی مذهبی و در امروزی کردن قتل مولا علی(ع) توسط ابن ملجم کافرپیشه شاهد رقاصگی بازیگران در جلوی صحنه تئاترشهر به سرکردگی قطام و با بازی یکتا ناصر بودیم! البته انواع صحنههای رقص و دورهمی دخترانه و پسرانه در این جشنواره و در اجراهای مختلف سال 94 بسیار بوده و جدیدترین مدلهای رخ داده با انواع نشانههای فریبنده رونمایی شد و در نمایشی با نام «آوریل 1912» رقص تانگوی زنان و مردان در سالن تاریک تماشاخانه به اجرا درآمد! و این شرایط چنان شدت یافت که انگار خیلی از افراد درگیر با این حوزه، صحنه تئاتر را با محفل رقاصی اشتباه گرفته بودند! همچنین بروز انواع زندگیهای بیگانه که برآمده از نمایشنامههای غربی بوده است طی اجراهای مختلف به دیدهها تلخانگارانه نشست. برای نمونه در نمایش «صندلیها» که براساس نمایشنامهای از اوژن یونسکو بوده است با سوءاستفاده از بازیگران معلول سندرم داون و دارای معلولیت هرگونه بیحرمتی را به ساخت هنر مقدس و اصالت زیست ایرانی و مخاطبان حاضر در سالن صورت دادند و انواع پردهدریها از بیان واژگان جنسی و تمایلات همخوابگی و کنایههای اروتیک به شکلی واضح مورد رونمایی قرار گرفت یا در نمایش «آوریل 1912» شاهد انواع بادهگساریهای خانوادگی به شکلی ترویجگرایانه بودیم و انواع دشنامگوییها به شیوهای سرراست روانه اذهان شد. از این حال و روز به هم ریخته آثار نمایشی که تنها چند اثر دفاعمقدسی و ارزشی شاخص با همت افرادی علاقهمند و البته دغدغهمند به اجرا درآمد، باید بسیار نوشت و مسؤولان را به پاسخگویی وادار کرد که چگونه میشود در صحنه گوهرمند این سرزمین انواع نمایشهای بیهویت از لحاظ ساختار موضوعی و غریبه با نگاه مردمان این سرزمین جولان میدهند. از سوی دیگر فضایی مساعد برای نفسهای اهالی دغدغهمند و ارادتمند به تئاترهای آیینی و دینی رقم نمیخورد! این غریبگی و تمایل آشکار هنرمندان و مسؤولان به نمایشهایی برخاسته از سیمای غربی وقتی تاسفبرانگیزتر میشود که یادآوری کنیم اصالت هنرهای نمایشی در ایران از هنر دینی تعزیه تا هنرهای اصیلی چون خیمهشببازی قدمتی بسیار افزونتر از تصور خیلیها دارد!