به گزارش بولتن نیوز، در واقع "چمدان" فرهاد آئیش یک بازتولید قدیمی محسوب میشود که سال 71 توسط این کارگردان اجراهای موفقیتآمیزی داشته است. اکنون این اثر بار دیگر با همراهی تعدادی از هنرمندان نام آشنای تئاتر و سینما به صحنه رفته تا بیانگر دغدغهها و تفکر خالق آن باشد. هنرمندی که تلاش داشته، بتواند تا با اجرای این اثر و در کنار آن بهره بردن از هنرهای تجسمی، موسیقی و انیمیشن سئوالهای بسیاری را در ذهن تماشاگران خود ایجاد کند. بر این اساس این اثر نمایشی در اجراهای دوباره خود با واکنشهای بسیار متفاوتی از سوی مخاطبان خود روبهرو شد چراکه این کارگردان دوست ندارد با مخاطبان خودش حرف بزند یا چیزی را به آنها یاد بدهد، به همین دلیل خود ساختار کارهایش را میشکند تا مخاطبش را با اثری متفاوت از آنچه تاکنون دیده است مواجه کند. به این بهانه گفت و گویی با فرهاد آئیش نویسنده، مترجم و کارگردان، مائده طهماسبی، بهناز نازی و رامین ناصرنصیر بازیگران این نمایش داشتهایم که میخوانید:
چمدان نمایشی است که به واسطه پرداخت به یک شی مفاهیم و سئوالهای متفاوتی را ایجاد میکند. علاقمندم بدانم چمدان چه معنایی در ذهن هرکدام از شما دارد و چگونه میتواند حامل تمام دغدغههایتان باشد؟
مائده طهماسبی: برای من به عنوان فردی که پیش از این نمایش "چمدان" فرهاد را کار کرده بودم و در کشورهای مختلف دنیا به صحنه رفته بود، حسهای مختلفی وجود داشت. آنچه مرا خیلی هیجانزده میکند نمایش "کوبهآبه" است که فکرم را مشغول میکند. در واقع فضاسازی که این نویسنده ژاپنی انجام میدهد. اسرار تاریخی را در چمدان میگذارد و آن را به شکل یک مرد نمایش میدهد. این مسئله برایم سوالهای زیادی به همراه دارد و جالب است. همیشه با فرهاد صحبت میکنم و میگویم این کار را میتوانی به عنوان یک زن به تمام زندگیات بست بدهی. از آن بهره فکری میبرم. دنیا در تقابل دو زن قرار میگیرد. یکی از زنها به دیگری میگوید چمدانی را باز کنیم که شوهر من رویش قفل گذاشته، این در جامعه زنانه ما سوال بزرگی است. در جامعه ما زنانی هستند که همیشه تحت سلطه مرداناند و ترس دارند. در واقع صندوق اول به مسائل حقوقی و اجتماعی زنان ما نزدیک است و برای من پر از حرف است.
این زن در چمدان را باز نمیکند و از شوهرش اطاعت میکند که میگوید کاری به آن نداشته باشد در اصل خفه کردن یکسری حق است که باید داشته باشد و ندارد و آن را بر عهده دنیای مردانه میگذارد. ابعاد جنسیتگرایش زیاد است. در مورد نمایش دوم به دلیل اینکه سالها خارج از کشور زندگی میکردم و فلسفه نمایش فرهاد را میشناسم برایم جذاب است و آن را میفهمم. در نقدها آمده این افراد مهاجرانی هستند که در خارج از کشور زندگی میکنند ولی برای من هرچه پیش میرویم چمدانهایی که در دست داریم ابعاد گستردهتری پیدا میکنند چراکه همه چیز را میتوان در آن ببینیم و کلاژی از تکههای زندگی ماست.
بهناز نازی: آنقدر که خانم طهماسبی درگیر این اثر بودند، من نبودم. اما برایم سوءتفاهم جالب است. من به تفاوت زن و مرد فکر نکردم. به نظرم این را به ما میدهد که آقایان با خانمها خیلی فرق میکنند. خانمها دنبال رمزگشاییاند و آقایان پر از رمز و راز. این روند میتوانست برعکس باشد. چون قطعا مرد شاید بگوید یک چیز زنانه است ولی زن میگوید این چیست؟ سوءتفاهم همیشه وجود دارد. خیلی اوقات بهتر است رازها باز نشود. اینگونه جذابیت آدمها برای یکدیگر بیشتر است. تفاوتها جالب است. مطمئنا اگر دو مرد میخواستند یک چمدان را بیاورند و ببینند زن در آن چه گذاشته تا این اندازه جالب نمیشد.
فرهاد آئیش: شعری ابتدای نمایش "کوبهآبه" در مورد "راز لبخند ژکوند" نوشته شده است. معلوم است همه دنیا راجب به این راز صحبت میکنند. "کوبهآبه" میگوید: راز این لبخند است که تو را جالب کرده. همه تانکها و زرهپوشان در تاریخ نابود شدند اما راز لبخند تو، تو را جاودانه کرده است. ابتدا این شعر را میگوید بعد کاراکترها شروع به صحبت با یکدیگر میکنند. شعر کلیدی است برای اینکه چگونه و از چه زاویهای میتوان به این نمایش نگاه کرد. اینگونه مطرح میکند که: لبخند تو یک نقاب است به صورت تو، این نقاب را هیچوقت برندار زیرا اگر برداشته شود و راز گشوده شود بشر وارد یک حرکت متسلسل، نامتجانس و نامیمون میشود. سپس میگوید هیچکس تا به حال شهامت چنین روایتی را نداشته است. روایت این چهره بدون لبخند را. این شعر همانطور که میتواند رمزگشا باشد، میتواند رمزگونه باشد. به همین دلیل میشود آن را به صور مختلف نمایش داد.
برای همین این نمایش را دوست دارم زیرا به شکل مشخص حرف خاصی را نمیزند و بیشتر از حرف زدن سوال ایجاد میکند. گذاشتن دو نمایش کنار همدیگر، این است که سوال چمدان را مطرح کنم. ما در فرهنگمان عادتهایی داریم که مخصوص ماست و بعضی مخصوص کشورهای جهان سوم است. منظورم نوع ارتباط مخاطب با آثار مدرن بعد از دوره رنسانس است. ما همیشه به دنبال معنا بودیم. یعنی همیشه یا باید یک قصه ارسطویی به ما داده میشده که در واقع مشخص است یا اگر استعارهایی وجود داشته به عنوان سنبل همیشه مطرح شده است. به یاد دارم زمانی که دانشجو بودم و به آمریکا رفتم وقتی با آثار انتزاعی روبهرو میشدم دائم از اساتیدم میپرسیدم اینها چه معنایی دارد؟ آنها هیچوقت نمیتوانستند به من جواب بدهند تا اینکه استادی به من گفت : اول باید قبول کنی این آثار را دوست داری. من گفتم نمیتوانم همه کارها را دوست داشته باشم. گفت: باید بتوانی. او تمام امپرسیونیستها را نام برد و گفت مگر میشود "گوگن"، "دالی" و "پیکاسو" را دوست نداشت؟ بعد میتوانی کم کم درک کنی سلیقهات چیست. اما این حالت دفاعی من این بود که میخواستم آثار را با فرمول خاص خودم معنا و رمزگشایی کنم. در صورتی که کارهای بعد مدرنیته هرکدام روش خاص برخورد با خود را دارند.
برای همین اینبار با اجرای "چمدان" نوشته خودم با مخاطبی روبرو شدم که مدتها بود آنها را فراموش کرده بودم . فراموش کرده بودم آنها از این نمایش معنای مشخص میخواهند. دو کلمه را مقابل هم میگذارم مشخص و انتزاع. مفاهیم انتزاعی میتوانند بیشتر از آثار کلاسیک به تعداد مخاطبانش تفسیر متفاوت داشته باشد و انتظار من از مخاطبم این است. در واقع ما تجربهای را در اختیار مخاطب میگذاریم که بتواند به فراخور حال خودش آن را برداشت کند. قرار نیست برداشتها یکی باشد و مهمترین برداشت هم، برداشت من به عنوان نویسنده و کارگردان باشد. متاسفم که در سال 2016 دارم این بحث را میکنم. برای اینکه این بحث مال 200 سال پیش است ولی مجبوریم.
چرا فکر میکنید اثری مثل "چمدان" می تواند در ایران و کشورهای دیگر که پدیدههای رسانهای وجود دارند و ما را غرق اطلاعات میکنند موفق باشد و ارتباط برقرار کند؟
فرهاد آئیش: اولا این به صورت نسبی است. تعدادی از مخاطبان هستند که برداشتهایی پیشرفته و آموزنده دارند که نمونههای زیادی از آنها را داشتیم. همین الان مائده و بهناز از دو زاویه متضاد به نمایش "کوبهآبه" نگاه و در عین حال حرفهای یکدیگر را قبول کردند. در صورتی که به ظاهر جمعی از اضداد است. به یاد دارم بابک اطمینانی این نمایش را سیسال پیش در آمریکا دید و گفت: "تحت تاثیر قرار گرفتم". من به او گفتم: "متاسفانه بعضی مخاطبین نتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند و من از این بابت رنج میبرم." او گفت: "ما زمانی که این کار را میدیدیم، موسیقی "لوری اندرسن"، "فیلیپ کلس" و... موقعی کار را نگاه میکردیم که هر روز بحث "اندی وارهول" در گوشمان بود . الان وقتی ما روی صحنه هستیم و میبینیم چراغ موبایل جوانها روشن است و دارند کار میکنند، اینها با دنیای من و شما ارتباط برقرار نمیکنند. وقتشان را با شوخیها تلف میکنند. مسائلی را دنبال میکنند که حاشیهای است. قول میدهم 99% شان داستانهای هنرمندان و سریالهای جذبشان را دنبال میکنند و علاقهمند به سریالهای ترکیهایاند. نسل ما نسلی است که انقلاب کرد. نسل ما جرات میکرد با یک ساک به خارج از کشور برود و زندگی کند. من و مائده با 500 دلار با کولهپشتی به سفر میرفتیم در رستورانها ظرف میشستیم. این جوانها وقتی میخواهند بروند مشهد باید مادرشان با آنها برود. البته قشر محدودی در جوانها بسیار عاصیاند و آن نوع از هنر آبستره و مدرن را میپسندند که عاصی است. یکسری کارگردانان جوان ما جواب این نیاز را میدهند مثل کار "کالیگولا " و... کاری مثل "چمدان" عاصی نیست. در نوع خودش سی سال پیش انقلابی بوده و متاسفم که هنوز انقلابی است. مائده آن را به عنوان یک کار کلاسیک به من پیشنهاد کرد. کاری که بیست سال پیش ارائه شده است.
بهناز نازی: این روزها قصه مهاجران و اتفاقهای دردناکی که برایشان رخ میدهد را در اخبار میبینیم. در مرزها سرگردانند. اگر بخواهیم به مساله مهاجرت نگاه کنیم میبینیم در این نمایش مطرح میشود اما گویی برای آدمها این مسائل عادی شده است. آدمها مردن همدیگر برایشان سخت نیست. در مملکت ما عدهای مثبت نگاه میکنند مانند شما که صادقانه میگویید یک عده خوششان نمیآید. مردم ما قابل پیشبینی نیستند. تماشاگران ما هیچ فرمولی ندارند. تنها چیزی که در هر مقطعی جواب میدهد شرایط سیاسی است. ما از دموکراسی حرف میزنیم و این کارگردان را ملزم نمیکند حرف دل همه را بزند. همه کسانی که دو نمایش را دیدهاند، میدانند همه اتفاقات در آن دارد میافتد. اما سلیقه ایرانی قصهگویی است. اگر چیزی قصه نداشته باشد برایمان سخت است. حاضریم از کارگردان محبوبمان کپی ببینیم ولی یک کار اورژینال نبینیم.
مائده طهماسبی: لذتی که هر شب در اجرا میبینم متفاوت است و آن را کشف میکنم و این جذابیت نقش را برایم زیاد میکند.
فرهاد آئیش: بعضی وقتها آثار هنری فقط بر اساس آگاهی هنری و هنرمند است یک فعل و انفعال دو دوتا چهارتایی میخواهد. معمولا این آثار از نظر فرم و ادبی عمر کوتاهی دارند. اما آثاری که خصوصیت آگاه منشی ندارد و از ناخودآگاه و درون آن هنرمند نشات میگیرند گاهی بدون حسابگری میتوانند بیمعنا باشند. اما اگر صادقانه شکل بگیرند فراتر از هنرمند و زمان او میروند. من ادعا میکنم این اثر فراتر از من است چون بعد سالها اجرا این را میبینم. میبینم وقتی در کار گفته میشود: "یک زیدی در محله ما عروسی کرده." همه میخندند. نگاه میکنم میبینم من کلمه زید را اصلا استفاده نکردهام و برای خودم هم خندهدار است. این کاراکتر جدا از من زندگی میکند به همین دلیل هر بازیگری که کار میکند نقش را یک جور در میآورد. دلیل آن اینست که این اثر کنترل شده نیست، بنابراین یک قشر از مخاطبین آن را دوست ندارند چون میخواهند به نتیجه مشخص برسند وگرنه احساس حقارت و نفهمیدن میکنند و یا خود بزرگبینی که بگویند احمقانه بود و هیچی برای گفتن نداشت. مخاطب فرهیخته این را درک میکند که این اثر میتواند برای سازندهاش هم ناآشنا باشد.
مائده طهماسبی: چند کاری که با فرهاد انجام دادیم به این نتیجه رسیدیم که هیچکدام کارها رادیویی نیست. توصیه نمیشود با موبایل بازی کنند و نمایش را گوش کنند. قطع ارتباط با صحنه فضای احمقانه پیش میآورد که باعث میشود از نمایش ناراضی شود چون فقط گوش کرده و ندیده است. این رادیویی شدن نمایشها بدترین چیز است. وقتی نمایش "تقصیر" را کار میکردیم میگفتند متن. میگفتیم متن مطرح نیست باید اجرا شود چون خواندنی نیست برای همین جالب است. ما با یک حجمی از تماشاچی روبرویم که با نمایش قطع رابطه است و فکر میکند مهم نیست. در صورتی که ما کلی مفهوم پیدا میکنیم.
ما با تماشاگری مواجه هستیم که رشد آنها از تلویزیون است. به دلیل اینکه در سریالها مدتها یک دوربین میبینیم که یکسری آدم میآیند و مقابل آن صحبت میکنند. تلویزیون را روشن و آشپزی کنید، چیزی از دست نمیدهید. من خیلی به لفظ فرهیخته و معمولی قائل نیستم. میگویم هنر در آنها معقوله جدی نیست. حتی در قصههایمان هم که چاپ میشود تصویر کم است.
فرهاد آئیش: این اتفاق در تئاتر دارد میافتد. بارها گفتم بخش اعظمش مدیون کارهای آتیلا پسیانی است. آنها به سمت تصویر میروند و مخاطب هم دارند. نباید چون کار ما مخاطب کم دارد تمام مخاطبان را زیر سوال ببریم.
مائده طهماسبی: اما قصه دارند.
فرهاد آئیش: کارهای پسیانی قصه ندارد ولی تماشاچی دارد.
مائده طهماسبی: اگر روی "هملت" یا "باغ آلبالو" کار میکند، تماشاچی یک پیش فرضی از قصهاش دارد. قبلا یک مقدار انتزاعیتر کار میکرد.
ما راجب به مخاطب صحبت میکنیم. یک بخشیاش به خود هنرمندان برمیگردد. فکر نمیکردند در بحث هویت بخشی، تماشاگر تربیت میکنیم که بگوییم اگر به سالن تئاترشهر میروید با این جنس نمایش روبرو خواهی شد. بنابراین یا پس میزند یا مشتاق آن میشود. برای این است که شما میگویید کار پسیانی در هر سالنی جواب نمیدهد. شما به نکتهای در نمایش "کوبهآبه" اشاره کردید. اینکه با یک دنیای زنانه مواجه میشوید با یک چمدان که مرد است. چرا این راز آلودگی را در دنیای مردانه نمیبینیم؟
مائده طهماسبی: بیشترین سوالی که برایم مطرح میشود راز گونه بودن این کار است. فکر میکنم زنی در خانه نشسته و از سنتها زجر میکشد و این سمبلیک است. مرد چمدانی را آورده و آن را در خانه گذاشته است. زن در جایی میگوید شاید مخصوصا این را گذاشته تا من زجر بکشم. فکر میکنم جملاتی که "کوبهآبه" در این اثر نوشته نشاندهنده سنتهای دست و پاگیر است. سنتی که مرد گذاشته و زن از آن اطاعت میکند.
بر این اساس فکر نمیکنید این نمایش کاملا شرقی است؟
مائده طهماسبی: در شرقی بودن آن شکی نیست. این سنتگرایی، برای من به عنوان یک زن، رمزگشایی و رهایی زن از قید و بندها حتی در جامعه مدرن است. زنها وقتی میخواهند رها شوند تا جایی پیش میروند که راحت شوند ولی از یک جایی به بعد عقبنشینی میکنند. دقیقا زن نمایش "چمدان" اینگونه است.
فرهاد آئیش: حتی خود "کوبهآبه" هم میترسد و در شعرش میگوید: لبخندت را حفظ کن و . . .
مائده طهماسبی: اشارهای به نمایش "تقصیر" کردم، این اثر یک معادله ساده از نمودار موقعیت اجتماعی زن و مرد در جامعه است. در داستان توازن وجود دارد که مرد اینجاست و زن آنجا. اگر به هم نزدیک شوند کل جامعه زیر علامت سوال میرود. در جامعه غربی هم هنوز برای حقشان مبارزه میکنند. هنوز هم به میزان کمتر دستمزد بازیگران خانم نسبت به آقایان در هالیوود اشاره میشود. برای اینکه چیزی به هم نخورد بر حفظ سنتها تکیه میکنند.
فرهاد آئیش: جالب اینست که در دوره پست مدرن قضیه سنت پیش کشیده میشود. یعنی اون نگاه بیرحم مدرنیزم به سنت را نقد میکند.
مائده طهماسبی: اما تفکر پست مدرنیسم یک دوره نقد سنت را گذراندهاند و پایه فکریشان را گذاشتهاند. حالا آزادانهتر در مورد آن صحبت میکنند.
آقای ناصرنصیر شما به عنوان بازیگر "چمدان" را چگونه تفسیر میکنید؟
رامین ناصرنصیر: خیلی دقیق فکر نکردم و به نظرم ضرورتی هم نیامد. اما حسم این بود که شاید تمام داشتههای آدم است و تمام هویت او را میسازد. شاید تحت تاثیر دنیای پیرامونشان این هویت را میسازند. میتواند یک لحظه خودآگاهی باشد که افراد میتوانند خودشان را بشناسند.
فکر میکنید جهان برزخیاش هم وابسته به همین است ؟
رامین ناصرنصیر: تعبیرهای زیادی میتوان کرد. جایی میان مرگ و زندگی و گذشت زمان. یک فضای آبستره هنری است.
فرهاد آئیش: یک مقوله سوبژکتیو است، یعنی آبژکتیو نیست.
شرایط ضد قصه نیست و آدمها شناسنامه دارند. وقتی پیش میروید این را متوجه می شوید. کاراکترها هویت دارند. فکر نمیکنید این کلاژ گونه بودن باعث شود تا مخاطب قصهها را گم کند؟
مائده طهماسبی: درست است. اگر هر کدام این قصهها، موضوع یک سریال باشد. تماشاچی فکر میکند باید قصه ببیند ولی با بریدن این قصه در افکارش متوجه میشود که قصه نمیبیند.
رامین ناصرنصیر: به جای افکار رشته عواطفاش را قطع میکنیم و همه چیز تبدیل به یک لحظه و شوخی میشود. چیزی که میبینید و از آن رد میشوید.
فرهاد آئیش: این مسئله نمادی از جهان هستی است. همه ما از همه چیز رد میشویم، چیزهای کمدی تراژیک و یا گروتسک میشود. دوست ندارم با مخاطب حرف بزنم یا چیزی را یاد بدهم. هر چیزی که میگویم را خودم میشکنم. حتی خجالت میکشم که مخاطب را احساساتی کنم. از هدایت کردن مخاطب میترسم و خجالت میکشم، بنابراین ساختارم را میشکنم. به همین دلیل کولاژ را دوست دارم. برای همین کارهایم یک سری تصاویر است که وقتی کنار هم قرار میدهید میتوانید خیلی معانی فراتری از ذهن را در آن پیدا کنید. همیشه مخاطب کارم هستم نه صاحب آن.
تصور میکنم "چمدان" ضد عاطفه است نه ضد قصه.
رامین ناصرنصیر: به قصه پایبند نیست و شوخی میکند.
شاید به عادتهای تماشاگر ما برمیگردد. ما فکر میکنیم اگر در مورد نمایش اپیزودیک یا . . . صحبت میکنیم باید پیوندی در آن ایجاد کنیم. فکر میکنید در دو داستان چمدان وجود دارد یا اصلا نمیخواستید چنین چیزی باشد؟
مائده طهماسبی: چالش در همان فضای نمایش به وجود میآید. یک روز فرهاد یک دفعه آمد گفت فهمیدم چه کار کنم دو نمایش من و "کوبهآبه" را با هم اجرا میکنیم. البته اسم اصلی نمایش چمدان "کوبهآبه" صندوق است. این نمایش نگاهی از دو نویسنده با یک موضوع واحد را ارائه میدهد.
بهناز نازی: چمدانها جزء کاراکترهای هر دو نمایشاند . آنها شیء نیستند.
آقای آئیش میگویند میخواستند زمانی که مخاطب وارد سالن میشود با یک بسته روبرو شود. شماها به عنوان بازیگرانی که به مهمانی آئیش دعوت شدید، اینها را به هم وابسته میدانید؟
مائده طهماسبی: اینها به هم وابسته نیستند، همبستهاند.
فرهاد آئیش: میتوانید باهم ببینید و یا نبینید.
بهناز نازی: این باعث میشود هر طور میخواهید به آن نگاه کنید. از یک شیء که گوشه خانههایمان افتاده تا...
فرهاد آئیش: اگر مخاطب بعد دیدن نمایش بگوید ااااا "چمدان" برای من کافی است.
مائده طهماسبی: دوستی بعد از دیدن نمایش در مورد آن نوشته بود: و این چمدان فرهاد آئیش است. انسان، مسافری است به مقصد هیچستان. هیچستان جایی است که سایه درخت نارون تا ابدیت در آن جاریست. این فرد بیشترین حس را گرفته است.
نمیتوانیم نمایش را از طراحی آن جدا کنیم. نمایش "چمدان" که سالها پیش از آئیش دیدم وابسته به بازی بازیگران بود نه صحنه. اما اکنون علاوه بر فضاسازی یک مقدارش هم به تصویری که میبینیم است. این بار نگاه شما به این سمت هم بود؟
مائده طهماسبی: جالب است فرهاد وقتی متن را به طراحان لباس و صحنه میدهد هیچ نظری نمیدهد، چون حسی که طراح میگیرد مهم است.
فرهاد آئیش: طراح هم مثل آن دوازده هنرمندی است که ویدئو آرت درست کردند. یا پویا آریانپور که نگاهش را داد یا شاعر این کلیپ.
فکر نمیکنید این حجم چمدان شاید در وحله اول موجب هراس تماشاگر بشود؟
فرهاد آئیش: چرا و این هراس خوب است، چون هوسانگیز است. یک آقایی گفت: آنقدر چمدان هوسانگیز است که آدم خندهاش میگیرد.
برای شما همینطور است؟
بهناز نازی: بله، در لحظات بیزمانی و بیمکانی که انگار در جایی هستی که خلا کامل است یا سقوط از هواپیما هراس را داشتم.
رامین ناصرنصیر: واقعی برام اتفاق میافتد، نمیدانم کجا هستم یا کی هستم. این ترسناک است. در این مواقع سعی میکنم چیزی را به یاد بیارم که به واسطه آن بقیه چیزها را به خاطر بیارم.
فرهاد آئیش: گاهی در آینه خودم را میبینم و همین را میگویم، این پیام نمایش است. من در این نمایش کلی سوال دارم. بعضی مخاطبین بد مینویسند چون آن را نفهمیدهاند! من به آنها میگویم : من هم نمیفهمم، ولی لزومی ندارد عصبانی شوید.
شاید به همین دلیل عدهایی از "چمدان" تفسیر دینی میکنند و میگویند در این لحظه برزخی انسان از خودش سوال میکند که من برای چی اینجا آمدم، مثل شعر مولانا.
مائده طهماسبی: مخاطبی پستی برای ما نوشته بود که آقای آئیش گفته من برای اینکه خانم مقتدی عصبانی نشه به جای "مکبث"، "چمدان" را کار کردم. این پست جالب است چون فکر میکنند فرهاد مجبور شده کار کند.
بهناز نازی: متاسفانه خیلی از کارها کاسبی شده است. بسیاری کار را دوست داشتند و خیلیها هم نه. برای من مطلب بدی نوشته بودند، نمیدانم چرا در نظر نمیگیرند عدهای در این کار زحمت کشیدند. چرا اینگونه نقد میکنیم؟ آدمها عصبانیاند. منی که با خودم هم دعوا دارم نباید نظر بدهم. اگر نقدی داریم باید بهتر و دقیقتر آن را عنوان کنیم.
مائده طهماسبی: دنیای مجازی هم به ما خدمت میکند هم نه. باید همه چیزش را قبول کنیم. باید بدانیم چطور مسائل را باز و عنوان کنیم.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com