دستخط امام بر تصوير شهيدباكري+عکس
شهيد مهندس «مهدي باكري» فرمانده لشگر عاشورا بود. بيست و پنجم اسفند سال 1363 وقتي در عمليات بدر گلوله اي ميان پيشاني او نشست . پيكرش را در قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند، اما در ميانه راه يك گلوله آرپي جي قايق را در هم شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به دريا بپيوندد .
مياندوآب شهري سردسير در آذربايجان غربي است كه آب و هواي سردش مردمي محكم و
پرصلابت بار ميآورد. او در همان دوران كودكي مادرش را از دست داد و دور
از دامن محبت او بزرگ شد. خانواده اش همگي مذهبي بودند و برادر بزرگش «علي»
در يك گروه مخفي عليه رژيم شاه مبارزه ميكرد.
مهدي سال آخر دبيرستان بود كه نيروهاي ساواك برادرش علي را در يك
درگيري به شهادت رساندند و اين واقعه، تأثير بزرگي بر روحيه او گذاشت. از
آن پس مهدي همچون برادرش وارد مبارزه مستقيم با رژيم شد و فعاليت هاي
انقلابي خودش را آغاز كرد.
يك سال بعد از آن كه ديپلمش را گرفت در كنكور ورودي دانشگاه تبريز قبول
شد و تحصيلاتش را در رشته مهندسي مكانيك شروع كرد، اما تحصيل در دانشگاه
موجب دور شدن او از مبارزه انقلابي اش نشد . در آن سالها برادرش حميد كه به
خارج از كشور رفته بود براي استفاده انقلابيون اسلحه تهيه مي كرد و مهدي
در مرز تركيه اسلحه ها را از او مي گرفت و به ايران مي آورد . با آن كه اين
فعاليت ها كاملاً مخفي انجام مي شد ، ساواك به مهدي مشكوك شده بود و او را
زير نظر داشت . چند بار هم او را احضار كرد ولي هر بار مهدي با زيركي و
شجاعت با بازجوها برخورد كرد و نگذاشت هيچ سرنخي از او به دست بياورند .
درس دانشگاهش كه تمام شد بايد به سربازي مي رفت . پس مهندس جوان راهي
پادگان شد . اما ورودش به پادگان مصادف بود با شروع وقايع انقلاب اسلامي و
او كه دل در گرو انقلاب داشت فرمان امام خميني (ره) را مبني بر فرار
سربازان از خدمت نظام اجابت كرد و از پادگان گريخت . از آن پس تا بيست و
دوم بهمن 57 زندگي اش مخفيانه بود . در اين دوران فعاليت هاي انقلابي اش را
ادامه مي داد و تا آنجا كه مي توانست به حركت انقلابي مردم كمك مي كرد .
به گزارش بولتن از فارس، انقلاب كه پيروز شد مهدي باكري خود را يكسره وقف تثبيت نظامي كرد كه
ثمره خون شهدا بود . به سپاه رفت و در سازماندهي آن كمك كرد . در شهرداري
مشغول به كار شد ،به جهادسازندگي رفت و جالب است كه از هيچ كدام حقوق نمي
گرفت . اما شروع جنگ مسير اصلي او را مشخص كرد . « سپاه » مهمترين جايي بود
كه مهدي مي بايست تمام نيروي خود را در آنجا صرف كند . چهل روز از جنگ
گذشته بود كه مهدي ازدواج كرد . با معرفي يكي از دوستانش با خانم صفيه مدرس
آشنا شد . يك ملاقات ساده زندگي مشترك آن دو را پي ريزي كرد و از پي آن
جشني بسيار ساده گرفتند كه در خور زندگي عارفانه شان باشد . مهريه همسرش يك
جلد قرآن بود و يك اسلحه كمري : «ميان ما آنچه پيوندمان مي دهد ايمان به
خداست و مبارزه در راه او .»
مهدي ازدواج كرده بود اما بيشتر وقتش در جبهه مي گذشت . مدتي بعد همسرش
را با خود به اهواز برد و در آنجا خانه اي گرفت تا كنار هم باشند ، اما
اهواز كيلومترها دورتر از خط مقدم جبهه بود و دوري همچنان ادامه داشت .
در عمليات فتح المبين در منطقه رقابيه مهدي باكري معاون تيپ نجف اشرف
بود و در همين عمليات بود كه از ناحيه كمر زخمي شد . اما زخم كمر او را از
پا نينداخت . يك هفته در خانه استراحت كرد و دوباره به جبهه برگشت . در
عمليات رمضان فرمانده تيپ عاشورا بود . در اين عمليات نمايشي مقتدرانه از
فرماندهي جنگ ارائه داد. باز هم مجروح شد اما از پا نيفتاد .
عمليات بعدي مسلم بن عقيل بود . حالا ديگر تيپ عاشورا تبديل به لشگر
شده بود و فرماندهي اش را مهدي بر عهده داشت . اين لشگر توانست بخشهاي مهمي
از خاك ميهنمان را از دست نيروهاي بعثي خارج كند . بعد از آن عاشوراييان
آذربايجان در عمليات والفجر مقدماتي و والفجر يك و چهار حماسه ها آفريدند و
ضربه هاي مهلكي بر پيكر دشمنان متجاوز وارد كردند .
در عمليات خيبر « حميد »برادر مهدي به شهادت رسيد . مهدي حتي براي
شركت در مراسم بزرگداشت برادر هم جبهه را ترك نكرد . او فقط شكر حق را به
جا آورد و افسوس خورد كه چرا پيش از برادر به شهادت نرسيده است اما دل تنگي
او ديري نپاييد . در بيست و پنجم اسفند سال 1363 وقتي كه نيروهاي رشيد
لشگر عاشورا در عمليات بدر در ساحل دجله با دشمن پنجه در پنجه انداخته
بودند ، گلوله اي ميان پيشاني او نشست و او را از عالم خاك رهانيد . پيكرش
را در قايقي گذاشتند تا به سوي ديگر دجله ببرند ، اما در ميانه راه يك
گلوله آرپي جي قايق را در هم شكست و مهدي به همراه امواج دجله رفت تا به
دريا بپيوندد .
اين تصوير متعلق به شهيد مهندس مهدي باكري است كه حضرت امام بر روي آن با دستخط خودشان جمله اي را نوشته اند:
بسمه تعالي
خداوند شهداي عزيز ما را رحمت فرمايد.
روح الله الموسوي الخميني