امام که قطعنامه را پذیرفتند، نامهای از سوی نخستوزیر وقت آقای مهندس موسوی برای من در وزارت خارجه در یک پاکت دربسته آمد. من پاکت را باز کردم و دیدم که نوشتند که از این به بعد برای مذاکرات صلح همه چیز را باید با بنده هماهنگ کنید.
در
جهان دیپلماسی، سیاست خارجی جمهوری اسلامی را با نام دکتر علی اکبر ولایتی
می شناسند. پزشکی که از نمایندگی در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به
وزارت خارجه رفت و 16 سال تصدی این وزارتخانه کلیدی را بر عهده داشت. گفت
وگو با دکتر ولایتی در بیمارستان مسیح دانشوری در دارآباد انجام شد و این
پزشک کهنه کار به سؤالات " ویژه نامه رمز عبور4 " درباره هشت سال اول
وزارتش پاسخ داد.
* با توجه به اینکه پیش از آقای موسوی کاندیدای نخستوزیری بودید و نظر
رئیس جمهور هم بیشتر روی شما بود، ما شنیدهایم که جریاناتی مانع رسیدن
شما به نخستوزیری شدند. چه شد که شما به عنوان وزیر امور خارجه منصوب
شدید؟
به همان طریقی که بنده به عنوان کاندیدای نخستوزیری به مجلس جهت گرفتن
رأی تمایل از سوی رئیسجمهور معرفی شدم، از همان طریق اظهار تمایل شد که
بنده را به عنوان وزیر امور خارجه پیشنهاد کنند. یعنی ریاست محترم جمهوری
وقت که حضرت آیتالله خامنهای بودند، پیشنهاد کردند و در حقیقت اصل فکر
از طریق ایشان بود. ولی سیر رسمیاش این بود که نخستوزیر با رئیس جمهور
مشورت میکرد و فرد مورد نظر را بعد از جلب رضایت رئیس جمهور به مجلس
معرفی میکرد و بنده تا حدودی اطلاع دارم که این موضوع از جانب ریاست
محترم جمهوری قصد اولیه و تصمیم اولیهاش گرفته شد.
* در رابطه با دورانی که حضرتعالی به عنوان وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی
ایران فعالیت میکردید، نداهایی از اختلافات زیاد میان رئیس جمهور وقت،
نخستوزیر و همچنین وزرایی که شنیده میشد به جریان راست منتسب میشدند.
بفرمایید که در آن جریان با توجه به دیدگاه آقای موسوی که به نحوی جزو
جریان چپ محسوب میشدند، ایشان نسبت به وزارت امور خارجه چه دیدگاهی
داشتند و اختلافات در وزارت خارجه چقدر تأثیر داشت؟
در مورد سیاست خارجی باید بگویم از زمانی که بنده بودم، تصمیمگیریهای
اصلی در جلسه سران سه قوه صورت میگرفت. با عراقیها چگونه مذاکره کنیم،
قطعنامه را بپذیریم یا نپذیریم، در مورد رابطه با کشورهای مهم و تصمیمات
مهمی که در صحنه سیاست خارجی گرفته میشود، چگونگی مذاکره با عراقیها،
پذیرش و یا نپذیرفتن قطعنامه، رابطه با کشورهای مهم و تصمیمات مهمی که در
عرصه سیاست خارجی گرفته میشد، اینها را در جلسه سران سه قوه مطرح
میکردیم و تصمیمگیر اصلی در حقیقت سران سه قوه بودند، با توجه به اینکه
مرحوم حاج احمد آقا به نمایندگی از سوی حضرت امام(ره) در آن جلسه شرکت
میکردند و گزارشهای امام را منعکس میکردند و اگر امام نظری داشتند به
جلسه سران سه قوه برمیگرداندند بنابراین جلسه سران سه قوه در عالیترین
سطح ممکن در کشور تشکیل میشد و هرچند نوبت یک بار هم این جلسه در حضور
امام برگزار میشد. یعنی اعضای جلسه سران سه قوه، عبارت بودند از
رئیسجمهور، رئیس مجلس، رئیس قوه قضائیه، نخستوزیر و مرحوم حاج احمد آقا
و محل برگزاری این جلسه در بین اعضای آن که برشمردم، به نوبت میچرخید و
در منزل آنها برگزار میشد و هر وقت که نوبت جلسه به منزل حاج احمد آقا
میرسید، امام برای مدت 15 تا 20 دقیقه و گاهی بیشتر میآمدند و در جلسه
مینشستند و باز مسائل اساسی در حضور ایشان مطرح میشد و از ایشان کسب نظر
و تکلیف میشد. مرحوم حاج احمد آقا به بنده فرموده بودند که هرگاه جلسه در
منزل ایشان تشکیل میشود، من در جلسه حاضر شوم که عملاً هرگاه که جلسه
سران سه قوه مطرح میشد، من افتخار این را داشتم که در آن جلسات حضور
داشته باشم و موارد زیادی هم در خدمت بقیه آقایان جلسه تشکیل میشد. نظر
به اینکه موضوع سیاست خارجی بخصوص با توجه به اینکه بخش مهمی از
تصمیمگیریها مربوط به سیاستها و مسائل جنگ میشد انعکاس وسیعی در صحنه
سیاستهای خارجی و بینالمللی داشت. تصمیمهایی که در صحنه بینالمللی در
رابطه با جنگ گرفته میشد، به نوعی به وزارت امور خارجه مربوط میشد.
بنابراین بنده در اکثر این جلسات شرکت داشتم. ضمن اینکه مواقعی که به
درخواست من جلساتی تشکیل میشد همه مشارکت میکردند تا موضوع مهمی که در
سیاست خارجی بود مطرح شود و هر تصمیمی که در آن جلسات گرفته میشد، به
آنها عمل میکردیم و عملاً تصمیمات مهم سیاست خارجی در دولت گرفته نمیشد.
من مخالفتی از جانب مهندس موسوی نسبت به خودم مشاهده نکردم ولی این را هم
در کنار آن اضافه کنم که هرگاه بنده در طول عمر حضرت امام(ره) به عنوان
کاندیدای وزارت خارجه از سوی نخستوزیر به مجلس معرفی میشدم، امام از
طریق حاجاحمد آقا به رئیسمجلس پیغام میدادند که فلانی باید در وزارت
خارجه بماند، بعدها این رویه در زمان رهبری مقام معظم رهبری هم ادامه پیدا
کرد. یعنی در چهار دولت که بنده بودم، در دو دولت حضرت آیتاللهخامنهای
و مهندسموسوی و دو دولت آیتالله هاشمیرفسنجانی هر چهار مورد با تأکید و
تأیید رهبری نظام به رئیسمجلس، بنده به عنوان وزیر خارجه میماندم. یعنی
قبل از اینکه مجلس به من رأی اعتماد بدهد، امام میفرمود که فلانی باید
وزیرخارجه باشد. مشابه همین روش را مقام معظم رهبری در دوره دولت آقای
هاشمی عمل میکرد. پس معلوم میشود که تصمیمگیری راجع به بودن بنده در
وزارت امور خارجه در بالاترین سطح نظام که رهبری باشد، گرفته میشد.
* الان چگونه است؟
بنده نمیدانم و از جزئیات آن اطلاع ندارم. اگر هم اطلاع داشته باشم،
معذورم که آن را بیان کنم، چون مربوط به کار من نمیشود اما آن چیزی که
مربوط به من میشود این بود. حضرت امام، خیلی روشن به رئیسمجلس دوره اول
و دوم و اوایل دوره سوم که جناب آقای هاشمی بودند و بعد هم آقای کروبی در
جایگاه ریاست قرار گرفتند به همه آنها پیغام میدادند که فلانی باید در
وزارت خارجه بماند. بعد هم در دولت آقای هاشمی، همین پیام از سوی مقام
معظم رهبری به رئیسمجلس ابلاغ شد.
* آیا هیچ مخالفتی با این امر نمیشد؟
- چرا، مخالفت میشد. یعنی در نقد بنده و سیاست خارجی، افرادی میآمدند و صحبت میکردند.
* چه کسانی مخالفت میکردند؟
یادم هست نماینده تبریز و دو وزیر که در آن زمان محبوبترین وزرا و به
تعبیری کارآمدترین آنها بودند، مخالف بنده بودند بقیه اشخاصی که در جایگاه
قضاوت قرار گرفتند یکی آقای مهندس نژادحسینیان وزیر وقت راه و دیگری از
نمایندگان تبریز که آدم خوبی هم بود، ولی این دو نفر که معروف بودند به
اینکه در بین نمایندگان رأی بالایی دارند، به وقتش در مخالفت با من ثبت
نام کردند. خب، حق طبیعی مجلس بود، اما به هر حال نظر امام و مقام معظم
رهبری این بود که بنده در وزارت خارجه بمانم و همین هم عملی شد.
*برای فتح خرمشهر کشورهای عربی پیشنهاد صلح را مطرح کردند، این پیشنهاد تا
چه حد جدی بود و جمهوری اسلامی چقدر این پیشنهاد را مورد بررسی دقیق قرار
داد؟
پیشنهاد واضح و رسمی از سوی کشورهای عربی مطرح نشد تا یک کار جدی صورت
بگیرد و به صورت مکتوب و شفاهی به عنوان یک قول رسمی انجام نشد. ولی در
مذاکرات این عبارت را که مناسب است ما صلح را قبول کنیم مطرح میکردند.
این پیشنهاد از مجامع بینالمللی مانند سازمان کنفرانس اسلامی و سازمان
ملل متحد هم گفته میشد، ولی بنا به بعضی دلایل جمهوری اسلامی آن را
نمیپذیرفت و مهمترین دلیلش هم این بود که هنوز بخش مهمی از خاک ما در
اشغال عراقیها بود. خرمشهر آخرین نقطهای نبود که از عراقیها باز پس
گرفته میشد، بلکه بخشی از نقاطی بود که باز پس گرفته شد و هنوز هم شاید
بیش از 20 هزار کیلومتر مربع از خاک ما در اشغال عراق بود که خرمشهر در
خرداد 61 بازپس گرفته شد. چون همانطور که در سؤالتان فرمودید من از سابقه
این سؤال مطلعم. در آن زمان عدهای میگفتند حالا که ما خرمشهر را گرفتیم
چرا پیشنهاد صلح را نمیپذیریم؟ ما همان موقع متوجه شدیم این استدلال
کسانی که این حرفها را میزدند و دلیل جدی شان چیست.
* آیا شما در آن موقع به دنبال فتح بغداد بودید؟
- نه، ما به دنبال بازپسگیری بقیه سرزمینهایمان که در اشغال بود، بودیم.
* آیا این شعار «جنگ جنگ تا پیروزی» و یا «راه قدس از کربلا میگذرد» را در آن زمان میخواستید تحقق ببخشید؟
- ببینید، در جنگ اگر قرار باشد آن کسی که رهبری کشور و فرماندهی جنگ را
برعهده دارد طوری حرف بزند که دشمن از آن برداشت ضعف بکند و دوست دچار
تزلزل شود، یعنی کسانی که در سنگرها بودند اگر ببینند که فرمانده کل قوا
که رهبری نظام باشد، هنوز بخش مهمی از خاک کشور بازپس گرفته نشده فریاد
صلح را سر میدهد، حتماً تعبیرش این است که به موضع ضعف افتادند و شکست را
پذیرفتند. کسی که شکست را بپذیرد در حالی که هنوز بخشی از خاکش در اشغال
دیگران است، در مذاکرات دست پائین را دارد و آنهایی که خاکش را اشغال
کردهاند دست بالا را دارند و میآیند که خواستههای شان را به شما تحمیل
کنند. یکی از خواستههایشان هم این بود که اروند رود را کامل به عراقیها
بدهیم. خب، اگر ما نمیپذیرفتیم، یعنی بعد از اینکه اعلام صلح کردیم و
جبهههای جنگ سرد میشد، دوباره گرم کردن مردم برای رفتن به جبهه کار
آسانی نبود. برای اینکه آن موقع که شما صلح را میپذیرید، معنیاش این
است که به خواستههایتان رسیدهاید و حالا از موضع بالا دارید صلح را
میپذیرید و یا اینکه در تحقق خواستههای تان دچار مشکل شده و نگران
ادامه کار هستید که بقیه سرزمینتان در معرض مخاطره تجاوز و اشغال قرار
نگیرد و در حقیقت از ترستان درخواست صلح را پذیرفتید که به هرحال این
مصلحت نبود. برای چه باید میپذیرفتیم و چه تضمینی وجود داشت بعد از
اینکه ما جبههها را خالی میکردیم، میتوانستیم از طریق مذاکره صلح و در
حالی که طرف مقابل دست بالا را دارد، به حقوقمان برسیم؟ چون چنین چیزی
وجود داشت، بنابراین میگفتند که ما این صلح را که هنوز خاکمان در اشغال
است، نمیپذیریم. اما اینکه گفته میشد «جنگ، جنگ، تا پیروزی»، اگر کسی
که این سؤال را مطرح میکند شاید از موضع مخالفت با این سؤال باشد. خب، در
تبلیغات و بخش روانی جنگ خوب است که فرماندهی جنگ چگونه عمل کند؟ باید
طوری سخن بگوید که هم دوست و هم دشمن احساس قوت در فرماندهی بکند. اگر این
را نگوید چه بگوید؟ بگوید که ما اهل صلحیم و نمیخواهیم بجنگیم، در حالی
که طرف مقابل تا رمق دارد رجز میخواند. رئیسجمهور وقت عراق قبل از
اینکه حمله بکند، یک مصاحبه مطبوعاتی انجام داد و گفت قرارداد 75 منتفی
است، آن زمانی که ما این قرارداد را امضا کردیم در موضع ضعف بودیم و ایران
در موضع قدرت، اما حالا برعکس است، وعده ما و شما چند روز دیگر در تهران.
یعنی او اینقدر امیدوار بود که با نیروهای عراقی بیاید و ظرف چند روز به
تهران برسد و پایتخت ایران را هم اشغال کند. کسی که با چنین موضع و جاه
طلبی میآید و صحبتهایی در این سطح مطرح میکند و در آرزوی این است که
بیاید تهران را ظرف چند روز اشغال کند، ولی در مقابل او امامخمینی روز
اول جنگ در مصاحبهای فرمودند: «یک دزدی بوده و آمده یک سنگی انداخته و
اگر اینها دست برندارند دیگر بغدادی نخواهد ماند». حضرت امام این جملات را
فرمودند و از جلوی دوربین بلند شدند و رفتند. خب، یک فرمانده جنگ و
فرمانده دفاع باید طوری حرف بزند که افرادش روحیه داشته باشند. بعضیها که
به این موضوع ایراد میگیرند، اصلاً میدانند که یک جنگ را به لحاظ
تبلیغات چگونه باید اداره کرد؟
* گروهی در سال 61 و آغاز جنگ با صدام و کشورهای عربی همراه بودند، آیا نهضت آزادی جزو آنها بود؟
محور همراهیها نهضت آزادی بود و واقعاً روبهروی رزمندهها صدام و پشت
سرشان نهضت آزادی بود. یعنی روبهروی شما توپهای عراقیها بود و پشت
سرتان خنجری بود که از سوی بعضی افراد بر پشت جبهه مقاومت فرو میرفت و آن
هم تبلیغات نهضت آزادی بود. واقعاً اگر نهضت آزادی در دفاع مقدس و دفاع از
همین سرزمین نقشی داشته، صرف نظر از اینکه ما به حکومت دینی معتقد باشیم
یا نباشیم؛ جمهوری اسلامی و طرفدارانش معتقد به حکومت دینی هستند. چرا
آنها میگویند که ما حکومت دینی را قبول نداریم و حکومت مسلمانان را قبول
داریم، یعنی آنها سکولار هستند. و ما در بعضی چیزها مشترک هستیم مانند
دفاع از آب و خاک، حال چه آدم سکولار باشد یا دین داشته باشد، دین داشته
باشد یا نداشته باشد، دینسالار باشد یا دموکراسی سالار باشد، به هر حال
در دفاع از وطن باید اشتراک نظر داشته باشیم. موقعی که کشور شما در معرض
حمله کشور بیگانه قرار گرفته و بخش مهمی از خاکش در اشغال است، عقل،
انصاف، وطندوستی و وطن پرستی از دین، سخن نمیگوید و اینجا اقتضا میکند
که همه فرزندان وطن، دست به دست هم دهند تا با هم در مقابل دشمن بایستند و
تا نفر آخر دشمن از آخرین وجبهای خاک این کشور بیرون برود. یعنی به جایی
برسد که این کشور دیگر از وجود بیگانگان پاک شود. بعد از آن میتوانیم
بنشینیم درباره چگونگی صلح و بازسازی مرزها و گرفتن غرامتها و... با هم
مذاکره کنیم، کما اینکه هرکس عقیدهای دارد. اما در حین جنگ، آنهایی که
در جبهه بودند جزو معتقدین به حکومت اسلامی بودند و لذا روضه خوانی و
سینهزنی میکردند و به جبهه میرفتند، زیارت عاشورا میخواندند و به جبهه
میرفتند یا مثلاً تابلو میزدند «تا کربلا 100 کیلومتر». متدینترین
آدمها به جبهه میرفتند و آنها کسانی بودند که از بندندان به حکومت دینی
معتقد بودند. در حالی که اینها دارند از خاکی دفاع میکنند که در این کشور
هم معتقدین هم غیرمعتقدین به نظام دینی در آن زندگی میکنند، پس این خاک
متعلق به همه است و وظیفه همه است که از آن دفاع کنند. اینها گویی که
دنبال بهانه میگشتند تا به یک نقطه عطفی برسند و بگویند که جنگ را متوقف
کنید. چرا؟ چون اگر در دفاع مقدس قرار باشد کسی حرفش شنونده داشته باشد،
آن کسی است که لباس رزم میپوشد و به میدان و به استقبال گلولهها میرود.
رهبر معظم انقلاب که در آن روزها رئیسجمهور بودند، حتی قبل از ریاست
جمهوریشان لباس رزم تنشان میکردند و به جبههها میرفتند همان آقایانی
که در محافل گرم مینشینند و سخن از مجامع بینالمللی و صلح و مذاکره
میکنند، اقلاً کاش که عدهای از رئوس آنها راه میافتادند و به جنگ
میرفتند و مثل مرحوم مدنی، مرحوم حاج میرزا جواد آقای تهرانی که با آن
سنشان و قد خمیدهشان لباس جنگ بر تن میکردند و میرفتند ولو شده یک
گلوله توپ به سوی دشمن میانداختند که در دفاع مقدس شرکت کرده باشند. این
آقایان اگر راست میگویند یک عکس نشان بدهند که از این کارها کردهاند. از
بین کسانی که به نوعی در گذشته همکار نهضت آزادی بود و بعد از آن دیگر
رفتارش ربطی به نهضت آزادی نداشت و پایبند به امام بود، مرحوم شهید چمران
بود.
* مهندس بازرگان هم همینطور بود؟
بله، ولی ایشان راهش را از یک جایی جدا کرد. ایشان قبل از انقلاب به جنوب
لبنان رفت و حرکت المحرومین را به وجود آورد و در پایهگذاری این عمل نقش
داشته است. در آنجا به جوانان شیعه دفاع را آموزش داد و آنها را بسیج و
نیروهایشان را سازماندهی کرد و یکی از پایهگذاران مقاومت شیعه در جنوب
لبنان، مرحوم شهید چمران بود. شهید چمران پس از انقلاب به ایران آمد و
بعداً هم در سمت مسئولیت دفاعی و رفتن به جبهه و به راه انداختن جنگهای
چریکی، آنقدر در جبهه ماند تا شهید شد. ایشان گوش به فرمان امام بود، یعنی
روشش با روش بقیه فرق داشت و به لحاظ روشی و عملکرد کاملاً از کاری که
آنها میکردند متفاوت بود. بقیه سوابق نهضت آزادی مربوط به مهندس بازرگان
است و دیگران سوابق خوبی داشتند و بالاخره در مبارزه با رژیم طاغوت زحمات
فراوانی کشیدند و به زندان رفتند اما بعداً مسیر خود را از مسیر امام و
ملت جدا کردند و این اشتباهشان بود. خب، بالاخره آنها هم تحلیلی داشتند،
عیبی هم ندارد، به هر حال هرکس یک عقیدهای دارد، اما در هنگام دفاع از
کشور دیگر بر اساس سلیقه سیاسی تصمیمگیری نمیشود. هر کس هر عقیدهای
دارد باید از کشور دفاع کند. اگر کسی بیاید و خاک شما را اشغال کند که با
مذاکره بیرون نمیرود. اگر اسرائیلیها با مذاکره از سرزمینهای اشغالی
بیرون رفتند، اینها هم میروند. صدام آمد اینجا، بالاخره اگر هشت سال
مقاومت نمیکردیم و اگر دو سال در مذاکرات صلح ایستادگی نمیکردیم، این
کشور از بین رفته بود. همانطور که به کویت رفتند و بیرون نیامدند تا
اینکه امریکاییها آمدند و آنها را از کویت بیرون کردند ولی خودشان عراق
و کویت را به اشغال خود درآوردند. البته الآن کویت یک کشور مستقلی است.
اما امریکاییها مجانی این کار را نکردند. بالاخره با این کار نفوذشان را
در منطقه تثبیت و تقویت کردند. ما منتظر بودیم که امریکاییها بیایند و
صدام را از ایران بیرون کنند؟ خب، اگر اینطور بود شاه را هم آنها بیرون
میکردند. ما باید دفاع میکردیم و در این حرفی نیست. انسان برای دفاع از
کشور و مقابله و مبارزه با متجاوز خارجی که دیگر به بحث سیاسی نمیپردازد.
آیا قبول دارید که ایران باید مستقل باشد و تمامیت ارضی آن باید حفظ شود و
آیا قبول دارید که دفاع از کشور وظیفه فرزندان این کشور و ابناء وطن است؟
اگر قبول دارید، حالا اگر کسی دین دارد یا ندارد و به حکومت دینی معتقد
است یا نیست، بالاخره در این کشور که زندگی میکند و به این کشور مدیون
است و باید از این خانهای که در آن زندگی میکند دفاع کند. دین دفاع کردن
که در آن تردید جایز نیست. بنشینیم و مذاکره کنیم در حالی که چند ده هزار
کیلومتر مربع از خاکمان در اشغال بیگانهای به نام صدام که هیچ حرف حسابی
سرش نمیشود، است؟ این اصلاً یک قاعده در دنیاست که اگر یک کشوری میآید و
یک کشور دیگر را اشغال میکند، اگر آن کشور مورد تجاوز قرار گرفته یک
مقاومت جانانه از خود نشان ندهد، دیگر خاک کشورش از دست رفته است.
* مثل دوره قاجار؟
مثل همه جای دنیا. حالا شما ایران زمان قاجار را میگویید. از ابتدای
حکومت قاجار تا آخر حکومت پهلوی یک میلیون کیلومتر مربع از خاک ایران جدا
شد. یعنی ایران یک میلیون و 700 هزار کیلومتر مربعی در آغاز سلطنت فتحعلی
شاه حدود 2 میلیون و 700 هزار کیلومتر مربع بود و یک میلیون کیلومتر از آن
رفت. الآن ببینید، خاک افغانستان، عراق و سومالی در اشغال امریکاییهاست،
فلسطین در اشغال صهیونیستهاست و تا زمانی که مقاومت از سوی مردم آنجا
صورت نگیرد، اینها میمانند و خاک کشورهای دیگر را در اشغال خود نگه
میدارند. این یک امر اثبات شده نه تنها در ایران، بلکه در تمام دنیاست.
ویتنام، لائوس، کامبوج، غزه و جنوب لبنان برای چه آزاد شدند؟ به خاطر
مقاومت مردمشان بود. شما هرجایی را که نگاه کنید، اگر آنجا اشغال شده و
بعد آزاد شده، به خاطر مقاومت مردمش بوده.
* یکی از مهمترین ماجراهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی در چند دهه اخیر
ماجرای مک فارلین است اما حضور حضرتعالی در آن ماجرا پررنگ نیست.
کمرنگ هم نیست.
* کمرنگ هم نیست، اما به هر حال شما به عنوان کسی که متصدی سیاست خارجی
کشور بودید، آن نقش اصلی را در آن ماجرا ایفا نکردید. لطفاً از کم و کیف
آن ماجرا و بیشتر از خاطرات آن دوره بگویید؟
بنده اصلاً خبر نداشتم. ببینید، بعد از این که مک فارلین آمد و رفت، من
متوجه شدم اما نکتهای که وجود دارد، این است که بالاخره تصمیماتی در نظام
گرفته شد و امریکاییها درخواست داشتند و ایران هم در یک محدوده خیلی مشخص
آن را پذیرفت و در سطح بالای کشور هم این تصمیمگیری انجام شد. به هرحال
موقعی که ما مطلع شدیم، در مجلس مورد سؤال قرار گرفتیم. در مجلس چند نفر
سؤال کردند و قرار بر این بود که اول ما به کمیسیون جواب بدهیم و اگر قانع
نشدند، در صحن علنی مجلس این را بگوییم. من رفتم و این را در مجلس گفتم که
من اطلاع نداشتم. ولی بالاخره در سطح بالای نظام تصمیم گرفته شد که این
امر صورت بگیرد، من از این کار دفاع میکنم ولو این که من در
تصمیمگیریاش دخالت نداشتهام. در همین حیث بود که امام(ره) آن سخنرانی
معروف را انجام دادند و به آن چند نفری که این سؤال را کرده بودند، شدیداً
انتقاد کردند. ببینید، روزگار آسانی نبود و حالا که ما درباره آن موقع
قضاوت میکنیم، این قضاوت آسان نیست. برای این که این فرد سلاحهایی را با
خود آورد که مورد نیاز جبهههای ما بود. مثلاً فرض بفرمایید موشکهای هاگ
که برای دفاع ضدهوایی است، جزو موشکهای هدایتشونده بود و یک لامپ مخصوص
و سیستم الکترونیکی پیچیدهای داشت و این لامپ هم یک عمری داشت و عمرش که
میگذشت، دیگر آن اثر لازم را نداشت. در میان آنها یکسری از لوازم یدکی
موشک هاگ هم بود. یکسری موشک تاو هم برای جنگ زرهی آوردند که ضد تانک بوده
و برای جنگهای زرهی لازم بود. در مجموع آنچه که حاصل شد، به ضرر جمهوری
اسلامی نبود، چون ما که به خاک امریکا نرفته بودیم بلکه یک مقام رده
بالایی از آن طرف با التماس بلند شده بود و آمده بود و با خود یک تورات و
یک کیک بزرگ آورده بود به فرودگاه مهرآباد که یعنی از در صلح وارد شده.
خب، این سرشکستگی برای ما نبود، اگر برملا میشد، سرشکستگی برای آنها بود.
بابت اسلحهها هم پولی به او داده شد. ما در آن زمان به دنبال این بودیم
که از جایی اسلحه بخریم. با توجه به این که اسلحه سازمانی ما هم در آن
زمان از نوع امریکایی و غربی بود، نمیتوانستیم این سازماندهی را تغییر
دهیم. روسها هم با توجه به قرارداد 15 سالهای که با عراقیها داشتند،
نمیتوانستند به ما اسلحه بفروشند و تمام تجهیزات عراقیها، روسی بود.
همچنین با توجه به این که تجهیزات رزمی ما غربی بود و اگر خراب میشد،
لوازم غربی لازم داشت و به این ترتیب این کمی از نیازمندیهای ما را تأمین
کرد و پولی هم به امریکاییها بابت آن پرداخت شد. امریکاییها در زمان
ریگان بود که پول را برداشتند و بردند و به کنتراها که چریکهای ضد حکومت
نیکاراگوئه بودند، دادند. البته کسانی که این کارها را کرده بودند، در
مجلس امریکا مورد انتقاد قرار گرفتند و این خود یکی از مشکلات مهم دوره
حکومت ریگان برای او بود.
*عدهای معتقدند که آن زمان، فرصت خیلی خوبی برای بهبود روابط وجود داشت
که با آن برخورد جمهوری اسلامی، حتی امریکا موضعگیری شدیدی در قبال
جمهوری اسلامی انجام داد و ماجراهای بعدیاش که اتفاق افتاد.
ببینید، آنهایی که این حرفها را میزنند یا اطلاع ندارند یا تجاهل
میکنند. میدانید تجاهل یعنی چه؟ یعنی خود را به بیاطلاعی میزنند. مگر
امریکا با کدام کشور از موضع برابر رفتار کرده که با ما این کار را بکند؟
اضافه بر این که در اینجا فرصتهایی را از دست داده بود که به هیچوجه در
منطقه جبران نشده بود و حتماً این طور نبود که یک امتیازاتی را در طبق
اخلاص بگذارد و به اینجا بیاورد. آقای مک فارلین حامل چنین چیزی نبود. این
که بعضیها میگویند یک فرصت، ما باید چه کار کنیم و به امریکاییها چه
بگوییم؟ درباره چه مذاکره کنیم و چه نقشهای برای مذاکره داشتیم؟ آنها با
توجه به امکانات تبلیغاتی که دارند مگر ساکت مینشستند؟ بخش اعظمی از
سیستمهای تبلیغاتی دنیا بهطور مستقیم یا غیرمستقیم تحت تأثیر
تصمیمگیریهای امریکاییهاست. مانند رسانههای دیداری و شنیداری و
الکترونیکی و... آنها صحنه تبلیغاتی روانی را اداره میکردند و عملاً
وضعیت روحی و روانی رزمندگان ما و مردم ما را با تبلیغاتی که میکردند در
دست میگرفتند.
آقای مک فارلین مسئولیت رسمی نداشت، اگر داشت که در کنگره امریکا مورد
استیضاح قرار نمیگرفت. اصلاً مهمترین دردسر ریگان با همه اقتداری که به
عنوان یک رئیس جمهور مهم و قدرتمند جمهوریخواه داشت، وضوح و شفافیت موضوع
ایران- کُنترا بود. یعنی مک فارلین آمد و به ایران اسلحه داد و پولش را به
تندروهای نیکاراگوئه داد. مثل قضیهای که در مورد نیکسون ماجرای واترگیت
بود، در مورد آقای ریگان هم ماجرای ایران- کُنترا بود. ایران کنترا روی
هیچ پایهای بند نبود و هیچ رسمیتی نداشت، بلکه یک حرکت قاچاقی و پنهان از
چشم سناتورهای تصمیمگیر امریکا غیر از رئیس جمهور بود. شما ببینید مردم
را میخواهید چه کار کنید. از قبل هیچ مقدماتی فراهم نشده و هیچ طراحیهای
کارشناسی صورت نگرفته. نقشه راه در این مذاکره تدوین و هدف مشخص نشده بود.
*آیا شما بابت این که آقای هاشمی شما را در جریان قرار ندادند، اعتراض نکردید؟
نه، ببینید بالاخره جناب آقای هاشمی هم مرتبط با امام بود و نوع برخورد
امام نشان میداد که آقای هاشمی سرخود این کار را نکرده است. اگر امام
میآید و از آقای هاشمی دفاع میکند، من بیایم و به ایشان اعتراض کنم؟
بالاخره حکومت اجزای مختلفی دارد و چه بسا تصمیمهایی در سطوح بالای حکومت
گرفته میشود که ممکن است وزیر امور خارجه هم اطلاع نداشته باشد و این چیز
غیرطبیعی نیست. شما به یک کشوری میروید و با رئیس آن کشور ملاقات میکنید
و حرفهایی را میزنید. پیش آمده است که من به رئیس جمهور یک کشور مهم در
طول جنگ از طریق سفیرمان پیغام دادم که میخواهم به کشور شما بیایم و
پیامی از جانب حکومتم برای شما دارم که نمیخواهم وزیر خارجه شما بفهمد.
ایشان قبول کرد و من با یک هواپیمای اختصاصی به آن کشور رفتم. رئیسجمهور
آن کشور مهم آمد پای پله هواپیما و از من استقبال کرد و من را به دفترش
راهنمایی کرد. ما به دفتر ایشان رفتیم و مذاکره کردیم و به مقصودمان هم
رسیدیم. مثلاً فرض کنید بعدازظهر رسیدیم و مذاکره کردیم و همان شب به ما
یک شام رسمی هم داد و برای بدرقه هم تا پای پله هواپیما آمد و آن چیزی هم
که از او درخواست کرده بودیم اجابت کرد و در کارمان هم بسیار مؤثر واقع شد
بدون اینکه وزیر امور خارجه آن کشور هم خبردار شود. پس اگر بین کشورها
بعضی از مراودات صورت بگیرد و مصلحت این باشد که وزیر امور خارجه را در
جریان نگذارند، مهم نیست بلکه مهم مصالح ملی آن کشور است. من برعکس اینکه
شما میگویید از آقای هاشمی دفاع نکردم. ایشان به عنوان رئیسجمهور کشور و
رئیس مجلس و بعد هم حمایتهایی که امام از ایشان داشتند، خودشان
میتوانستند شخصاً عمل کنند و حتی قبل از اینکه امام هم از ایشان دفاع
کنند در جریان جنگ این کار مصلحت نبود. از بیرون اینطور منعکس میشد که
وزیر خارجه یک چیزی میگوید و رئیس مجلس چیز دیگر. حالا ممکن است که مثلاً
در گفتوگوهای خصوصی یک حرفی زده شود، اما حتماً باید در آن چیزی که منعکس
میشود اتحاد و یکپارچگی وجود داشته باشد تا پشت صحنه جبهههای ما محکم
باشد.
* یکی از موضوعات و اقدامات مهم سیاست خارجی در دوره جنگ و در جمهوری
اسلامی بحث مذاکرات قطعنامه 598 است. من از چند تن از بزرگان نظام شنیدم
که ارزش مجاهدتهای دیپلماتیکی ما در آن زمان کمتر از کاری که در جبههها
میشد، نبود و سرپرستی آنها را هم جنابعالی بر عهده داشتید. فکر میکنم
یکجا از شما شنیدم که شما اختیار تام از جانب امام داشتید. درباره
ناگفتههای این مسئله لطفاً توضیح دهید.
امام که قطعنامه را پذیرفتند، نامهای از سوی نخستوزیر وقت آقای مهندس
موسوی برای من در وزارت خارجه در یک پاکت دربسته آمد. من پاکت را باز کردم
و دیدم که نوشتند که از این به بعد برای مذاکرات صلح همه چیز را باید با
بنده هماهنگ کنید. من هم مخالفتی نداشتم. ایشان گفته بودند باید هماهنگ
شود و فراتر از ایشان موضوع، موضوع کوچکی نبود. بنده عرض کردم که حتی در
مسائل کوچکتر نیز با حضور رؤسای سه قوه تصمیمگیری میشد. ایشان این نامه
را برای من نوشتند و من هم تصمیم گرفتم که در مذاکرات صلح با ایشان
هماهنگی لازم را داشته باشم. حالا همان روز یا روز بعد من اخبار ساعت 2 را
گوش میدادم و متوجه شدم که سردار محسن رضایی رفته بود خدمت امام، حضرت
امام هم بعد از صحبتهایی که بینشان گذشته بود و به نوعی در اخبار به
صورت اجمالی منعکس شد، در رابطه با موضوع مذاکرات صلح، این مسئولیت را به
عهده وزارت خارجه گذاشته بود. پس تکلیف معلوم شد. با یک فاصله کوتاهی از
نخستوزیری به ما پیغام دادند که این نامه را پس دهید و ما هم آن را پس
دادیم. کار، کار سختی بود. اولش بعضیها داوطلب بودند که این مدال مذاکرات
را به سینه بزنند و به من میگفتند که یک سری مذاکرهکننده را مشخص کنید.
بعد که مذاکرات پیش رفت معلوم شد که کار، کار آسانی نیست و مشکل است. برای
اینکه عراقیها خیلی سرسختی نشان میدادند. اولین نشانه سرسختیشان این
بود که بعد از اینکه امام قطعنامه را پذیرفتند، اینها به ایرانیها حمله
کردند و در برخی از نقاط مثل غرب کشور مردم را به اسارت گرفتند و منافقین
را به داخل مرز نفوذ دادند و خودشان از آنها پشتیبانی کردند و اینها تا
پشت دروازههای کرمانشاه هم آمدند. خود همین موضوع طلیعه، یعنی عراقیها
با توپ و تانک در مذاکره به استقبال ما آمدند. من به نیویورک رفته بودم
برای اینکه مذاکره را شروع کنیم. این عیناً اتفاق افتاد. وقتی به آنجا
رسیدیم، دیدیم که طارق عزیز، همتای ما نیامده، در حالی که دبیرکل سازمان
ملل خواسته بود که هر دو طرف بیایند. من گفتم حالا میرویم و مذاکره
میکنیم تا طارق عزیز بیاید یا نیاید. وقتی تازه رسیده بودم پشت میز
مذاکره، کاردار ما در نیویورک یک تلکسی به دست بنده داد. من تلکس را
خواندم و دیدم در آن نوشته شده بود که منافقین اسلامآباد را تصرف کردند و
پشت دروازه کرمانشاه هستند. ما با این خبر با آقای دبیرکل به مذاکره
نشستیم. ببینید، طلیعه مذاکرات صلح با هجوم جدید عراق همراه بود. عراقی که
از یک سال قبل مدعی بود که قطعنامه 598 را قبول دارد و حالا که ما قبول
کردیم، آنها حمله کرده بودند. از همین نوع رفتار عراق میشود حدس زد که با
چه موجوداتی در عراق مواجه بودیم. بعد از آن ما خیلی مرارت کشیدیم تا به
آتشبس رسیدیم و بعد هم آنها میخواستند از داخل مذاکره این را در بیاورند
که ما اروندرود را به آنها بدهیم. یعنی آن چیزی را که در جنگ به دست
نیاورده بودند، میخواستند در صلح از ما بگیرند. کار آنقدر سخت بود که
عدهای در داخل کشور خسته شدند. چون حدود دو سال طول کشید تا صدام پذیرفت.
به من فشار میآوردند که ما مقداری در مذاکره مصالحه کنیم و به تعبیری
میگفتند که فلانی دارد سرسختی میکند و اگر این سرسختیهای فلانی ادامه
پیدا کند، ممکن است صدام بیاید و تهران را هم بگیرد. یعنی سنگینی بار
مذاکره برای دو سال روی دوش من بود. عدهای در داخل فشار میآوردند که
یکجوری کنار بیایید و تمامش کنید. خب، ما میخواستیم تمام کنیم اما به چه
قیمتی؟ اصلاً تمام هشت سال جنگ به بهانه قرارداد 1975 بود. عراقیها
میخواستند این قرارداد را به هم بزنند و بنشینند از اول قرارداد بنویسند.
قراردادی که سابقه بیش از 400 ساله دارد و ریشههایش برمیگردد به قرارداد
آماسیه زمان شاه طهماسب صفوی و بعد همینطور میآید تا قرارداد ارضروم در
زمان میرزاتقیخان امیرکبیر و بعد به قرارداد استانبول و پروتکل الحاقی در
سال 1913 و 1914 میلادی و بعد قرارداد 1975. در طی این سالها از زمان
صفویه به این طرف بین ما و همسایگان غربیمان که در گذشته عثمانی و اخیراً
عراق میباشد 25 جنگ و 11 مذاکره صلح شده بود. این قرارداد 1975 حاصل خون
جوانان ایرانی طی 500 سال از زمان حکومت صفویه تا به حال است. حالا
بعضیها به حکومت صفویه ایراد میگیرند و اگر بخواهیم صریحاً ایرادشان را
بگوییم این است که چرا حکومت صفویه در مقابل عثمانیها وا نداد و کشور
ایران را به یک امپراتوری و خلافت خیالی اسلامی واگذار نکرد. بعضیها از
داخل از سر بیاطلاعی یا سهلانگاری و شلختگی ملی میگویند که چرا صفویه
در مقابل عثمانیها مقاومت کرد و این بخشی از مجموعه سرزمینهای اسلامی را
به آنهایی که به ناحق نام خود را خلیفه جهان اسلام گذاشته بودند مانند
سلطان سلیم عثمانی که یک جنایتکار بود و صدها نفر از شیعیان و غیره را
کشته بود، واگذار نکرد تا اینها به عنوان خلیفه اسلامی یکپارچگی جهان
اسلام را حفظ کنند. خب، دلیل اصلی، حفظ سرزمین ایران بود با اینکه بیش از
500 سال از آن میگذرد، یعنی از 907 قمری تا حالا که سال 1431 قمری است،
این ملت صدها هزار نفر شهید داده است تا این خاک حفظ شود. میرزا تقی خان
امیرنظام که بعداً شد امیر کبیر، شاید بیش از سه سال در ارضروم با
عثمانیها مذاکره کرد تا این مرزهای زمینی را مشخص کرد. حتی یک عده الواط
به میرزا تقی خان در ارضروم حمله کردند و او را زخمی کردند. برای اینکه
او در حفظ مرزهای ایران سرسختی میکرد. مرزهایی که طی 1500 سال اینطور و
با جنگ و مذاکرات صلح حفاظت شده است، حالا ما بیاییم و آن را به صدام
واگذار کنیم و هرطور که دلش میخواهد مرزبندی کند؟ این سختی مذاکره بود و
خب به حمدالله از مذاکرات سرشکسته بیرون نیامدیم. بعضیها در آن زمان
گفتند که من وثوقالدوله نیستم.
میدانید که وثوقالدوله قرارداد 1919 را با انگلیسیها بست و طی آن ایران
تحتالحمایه انگلیس قرار میگرفت، درست مانند شبه قاره هند که با مقاومت
مردم و علما این قرارداد فسخ شد. واقعاً اگر آن ایستادگیها نبود، ممکن
بود یک قرارداد ترکمنچای دیگری بسته شود، اما به لطف خدا چنین نشد. امام
با تمام وجود در مراحل مختلف از من حمایت میکردند و همانطور که فرمودید
من از همان اول که مذاکره را شروع کردم، از طریق حاج احمد آقا به حضرت
امام تلکس میزدم و از ایشان میپرسیدم. امام از طریق حاج احمد آقا به من
پیغام میدادند که هر طور مصلحت میدانید عمل کنید.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com