کد خبر: ۲۷۱۹۲۸
تاریخ انتشار:
آیا مذهب می تواند درخدمت پیشرفت اجتماعی باشد؟ از لوموند دیپلماتیک

تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی

نویسنده لوموند نتیجه گرفته که در تحلیل استفاده از اسلام در جنبش های اجتماعی و سیاسی، مانند هر دین دیگر، باید درشرایط اجتماعی و سیاسی مشخص خود قرار گیرد و حتی این نیز مهم است که تفاوتی روشن و متمایز بین اسلام، زمانی که به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک سلطه طبقاتی از آن استفاده می شود و اسلام به عنوان نقش دهنده به هویت اقلیتی ستمدیده، به عنوان مثال در کشورهای غربی، قایل شویم
گروه فرهنگی -  یک نویسنده مقیم فرانسه به نام گیلبرت آچکار Gilbert ACHCAR استاد دانشگاه پاريس  در مقالاتی به اثر حضور مذهب بر تحولات اجتماعی و اقتصادی و سیاسی در قرن حاضر پرداخته و در مقالاتی با عنوان شرق ملتهب  و جدال اندیشه ها، به ارزیابی مسائل مرتبط با آن پرداخته است. 

تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی


به گزارش بولتن نیوز، بسیاری از کارشناسان و صاحب نظران معتقدند که رشد بیداری اسلامی یا بنا به تعریف عده ای، بنیادگرایی اسلامی واکنش «طبیعی» مردم با توجه به عوامل تاریخی است و تنها به معنای بازگشت به صدر اسلام یا قرن های باشکوه اسلامی در گذشته نیست و به خاطر زنده کردن عظمت کشورهای اسلامی در گذشته نیست بلکه اعتراض به تبعیض ها و بی عدالتی های موجود است.
یعنی بخش عمده ای از کشورهای اسلامی و حتی افراد غیر مسلمان در برخی کشورهای غربی، به خاطر برقرار عدالت، تشدید فاصله طبقاتی و تبعیض ها و ظلم هایی که در جهان امروز وجود دارد و به خاطر ضعف ادبیات چپ و کمونیست و سوسیالیست در انتقاد از سرمایه داری غرب و تبعیض های دنیای سرمایه داری، برای آنکه اعتراض خود را نشان دهند به سمت بیداری اسلامی آمده اند و چون از مذاهب و روش ها و جنبش های چپ نتیجه نگرفته اند، به سمت بیداری اسلامی و اسلام نجات بخش آمده اند. 
برخی تحلیلگران نیز معتقدند که اگرچه در گذشته در کشورهای اسلامی نیز ادبیات چپ رواج داشت و بزرگترین احزاب کمونیست در همین کشورهای اسلامی شکل می گرفت اما با ضعف ادبیات چپ و سقوط کمونیست، امروز ادبیات اسلامی و بیداری اسلامی چه در کشورهای اسلامی و چه در کشورهای غربی و سایر نقاط جهان، به عنوان جنبش مقابله با ظلم و بی عدالتی و تبعیض مورد توجه قرار گرفته است. 
البته به دلیل قرائت های مختلف کشورها و گروه های مختلف، شکل این اعتراض ها نیز متفاوت است و تفاوت آنچه در ایران و نظام جمهوری اسلامی و انقلاب اسلامی رخ داده با آنچه در عراق  و سوریه و عربستان و سایر کشورهای اسلامی رخ داده نیز به خوبی روشن می سازد، که علاوه بر بیداری اسلامی، مسائل تاریخی، فرهنگی، جغرافیایی و... نیز در شکل جنبش ها و اعتراض ها و اداره جوامع اثرگذار بوده و تفاوت بین این کشورها و جوامع نیز به خاطر آن است که مسائل دیگر نیز اثرگذار است و همه چیز به یک تفکر مذهبی یا غیرمذهبی محدود نمی شود. 
با این مقدمه، بخش هایی از مقاله نویسنده فرانسوی در لوموند را منتشر می کنیم و البته قضاوت در مورد درستی یا غلط بودن آن را به مخاطبان واگذار می کنیم. هدف این است که بدانیم نویسندگان و رسانه های غربی چه نگاهی به بیداری اسلامی، الهیات، اندیشه مسیحی و اسلامی و ادبیات چپ کمونیستی و سوسیالیستی در گذشته و امروز و اثر آنها بر حرکت و تحولات جوامع امروز بشر دارند. 
سوال مهم این است که چرا در قرن 21، ادبیات تفکر و بیداری اسلامی در کشورهای مختلف به صورت جنبش های بزرگ مطرح شده است و یکی از پاسخ ها این نکته است که ضعف دنیای سرمایه داری در اداره جهان و ایجاد تبعیض و بی عدالتی، مهمترین مشکلی است که باعث شده مردم خسته از تبعیض ها به ادبیات الهام بخش مذهبی و دینی و اسلامی و... گرایش داشته باشند و البته با آگاهی بخش مردم جهان، باید از حرکت های افراطی  و تندروی های القاعده و داعش و طالبان جلوگیری شود و اسلام رحمانی و ناب محمدی را به جهان معرفی کنیم....

تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی

گیلبرت آچکار در بخشی از مقاله خود در لوموند دیپلماتیک نوشته است:  این که مذهب در آستانه پنجمین قرن پس از انقلاب علمی هنوز وجود و حضور داشته باشد یک معما است. اما، اگر مذهب تا عصرما به عنوان یک ایدئولوژی مسلط دوام آورده، به این خاطر نیز هست که جنبه ای مبارزه جو دارد که موفقیت آن انکار نشدنی است. درطول دهه های اخیر، دو ایدئولوژی مذهبی بر روند گذرزمان اثرگذارده اند: الهیات آزادی بخش مسیحی و بیداری اسلامی که برخی با واژه بنیادگرایی اسلامی نام برده اند.



رابطه بین رشد قدرت هریک از این دوجنبش و سرنوشت چپ خداناباور درعرصه های مربوطه شان، نشانه ای افشاگر از طبیعت خاص آنها است. درحالی که سرنوشت الهیات آزادی بخش در امریکای لاتین با چپ خداناباور یکی می شود – که در عمل یک عنصر چپ بطور کلی است یا چنین دیده می شود -، بنیادگرایی اسلامی دربیشترکشورهایی که دارای اکثریت مسلمان هستند مانند یک رقیب چپ رشد یافته است. بنیادگرایی اسلامی جای چپ را در کوشش برای کانالیزه کردن اعتراضات علیه آنچه که کارل مارکس «بی نوایی محض» می نامید، و حکومت و جامعه ای که مسئول آن شناخته می شوند گرفته است. این رابطه متخالف – درمورد اول مثبت و درمورد دوم منفی – گواه وجود یک تفاوت ژرف بین این دوجنبش تاریخی است.

الهیات آزادی بخش بیان عمده مدرن چیزی است که مایکل لووی با وام گیری از مفهوم پردازش شده توسط ماکس وبر آن را تطابق انتخابی، بین مسیحیت و سوسیالیسم نامیده است (۱). به عبارت دقیق تر، تطابق انتخابی که در اینجا مورد بحث است، میراث مسیحیت ابتدایی – که خاموشی شعله آن به مسیحیت امکان داد به صورت ایدئولوژی نهادینه شده سلطه اجتماعی موجود درآید – و آرمان گرایی «اشتراکی گری (۲)» را به هم نزدیک می کند. درسال های ۱۵۲۵ – ۱۵۲۴ عالم دینی توماس مونتزر برنامه ای با مفاهیم مسیحی برای شورش روستاییان آلمانی تدارک دید که فردریک انگلس درسال ۱۸۵۰ آن را «پیش درآمد تخیل کمونیسم (۳)» توصیف کرد.

تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی


همین تطابق انتخابی توضیح گر این است که چرا موج جهانی رادیکالیزاسیون سیاسی در جبهه چپ که درسال های دهه ۱۹۶۰ آغاز شد توانست تاحدی – به ویژه در کشورهای «حاشیه ای» که مردم آن مسیحی، فقیر و ستمدیده بودند – بعدی مسیحی بیابد. این امر در امریکای لاتین، که رادیکالیزاسیون درآن از سال های آغازین دهه ۱۹۶۰ به خاطر انقلاب کوبا قدرت یافت، دیده می شود.
تفاوت عمده بین این موج مدرن رادیکالیزاسیون و جنبش روستائیان آلمانی که توسط انگلس تحلیل شده، دراین است که درمورد جریان امریکای لاتینی آرمان گرایی «اشتراکی گری» چندان با دلتنگی برای شیوه زندگی اجتماعی گذشته همراه نبود (با آن که این امکان وجود داشت که چنین وجهی درمردم بومی یافت شود) بلکه الهام های سوسیالیستی مدرن، ازجمله آنچه که توسط انقلابیون مارکسیست امریکای لاتین تبلیغ می شد نقش بیشتری داشت.

برروی ویرانه های چپ

درعوض، بنیادگرایی و یا بیداری اسلامی برروی جنازه درحال تجزیه و فساد جنبش پیشرو رشد کرد. سال های آغاز دهه ۱۹۷۰ شاهد تنزل ملی گرایی رادیکال ایجاد شده توسط طبقات متوسط بود. تنزلی که مرگ جمال عبدالناصر، درسال ۱۹۷۰ و سه سال پس از شکست دربرابر اسرائیل در جنگ شش روزه، نماد آن بود.
به موازات این امر، نیروهای معترضی که از اسلام به عنوان پایه ایدئولوژیک استفاده می کردند درسراسر کشورهایی که اکثریت مسلمان داشتند گسترش یافتند و با تند و تیز کردن آتش اندیشه اسلامی باقی مانده چپ را خاکسترکردند. با پرکردن جای خالی ناشی از تحلیل رفتن چپ، به زودی اندیشه اسلامی به صورت قطب اصلی ابراز مخالفت با سلطه گری غربی – که جنبه ای از آن از آغاز وجود داشت ولی در دوره ملی گرایی غیرمذهبی درسایه قرار گرفته بود – درآمد.

مبارزه ای شدید با استیلای غرب مجددا در بطن اسلام گرائی شیعه بعد از انقلاب ۱۹۷۹ در ایران و جهان اسلام ظاهر شد . سپس در ابتدای دهه ۱۹۹۰ این اسلام گرائی سنی بود که صحنه را اشغال کرد زمانیکه گروههای افراطی مسلح پس از مبارزه با شوروی به مبارزه بر علیه ایالات متحده روی آوردند. این گردش همزمان با شکست و نابودی اتحادشوروی و دخالت های نظامی متعدد ایالات متحده در خاورمیانه بود.

در ایران به این ترتیب بود که دونوع عمده اندیشه اسلامی در پهنه گسترده جغرافیایی کشورهای دارای اکثریت مسلمان در کنار هم بوجود آمدند، که ویژگی یکی همکاری با منافع غربی و دیگری دشمنی با آن بود. کانون نوع اول سلطنت عربستان سعودی، ناآگاه ترین کشور اسلامی است. اردوگاه نوع شیعه ضدغربی جمهوری اسلامی ایران است، درحالی که القاعده و سازمان خلافت اسلامی (داعش) ریشه در میان سنی ها دارند.

تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی


همه جریان های بنیادگرایی اسلامی نیز خود را وقف چیزی کرده اند که می توان آن را یک آرمان گرایی ... توصیف نمود یعنی برنامه یک جامعه تخیلی و افسانه ای که به جای آینده رو به سوی گذشته دارد. [دراین جریان ها] همه درصدد آنند که جامعه و حکومت افسانه ای صدر اسلام را از نو برقرار سازند. در این کار، آنها با بخشی از الهیات آزادی بخش مسیحی اشتراک می یابند که به عصر آغازین مسیحیت مربوط می شود. 
با این حال، برنامه بنیادگرایان اسلامی شامل مجموعه ای از اصول ایده آلیستی نیست که منجر به «کمونیسم محبت آمیز» بشود و یک طبقه ستمدیده فقیران را رها سازد که درحاشیه جامعه خود زندگی می کنند . همچنین، این برنامه شکل قدیمی مالکیت اشتراکی، چنان که در بخشی از قیام روستایان آلمانی درقرن شانزدهم وجود داشت را نیز ندارد.

وجه اشتراک بنیادگرایان اسلامی بیشتر در قاطعیت ایشان در برقراری یک شیوه  اداره اجتماع است که در گذشته، .... برای برقراری یک ساختار اجتماعی و سیاسی کهن دارای سابقه چندین قرنی، بوده است.

یکی از گرایش های اسلامی حمایت سلطنت سعودی به صورت جریان غالب  است (۴). چنین اسلامی برداشتی براساس قرائت مو به مو از اسلام و وحی آسمانی را ترغیب می کند.  


تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی
این که تطابق انتخابی متفاوتی در مسیحیت و اسلام وجود دارد، به این مفهوم نیست که تحول تاریخی واقعی هریک از دو دین، به طور طبیعی شیب تطابق انتخابی مشخصی دارد. این تحول بی گمان مطابق با ترکیب واقعی جامعه و طبقاتی است که در هریک از آنها درهم تداخل داشته اند – ترکیبی بی نهایت متفاوت با شرایط تاریخی اصلی درمورد مسیحیت، و کمتر از آن درمورد اسلام. در درازای چندین قرن، مسیحیت تاریخی «واقعا موجود» کمتر از اسلام تاریخی «واقعا موجود» پیشرو بود. درحال حاضر، درمیان همین کلیسای کاتولیک مبارزه ای شدید، از یک سو بین روایت غالب معترضی که ژوزف راتزینگر (پاپ بنوای شانزدهم پیشین) و همفکرانش آن را نمایندگی می کنند و ازسوی دیگر، مدافعان الهیات آزادی بخش جریان دارد که رادیکالیزاسیون چپ امریکای لاتین به آن نیرویی تازه بخشیده است.

شناخت وجود یک تطابق انتخابی بین مسیحیت و سوسیالیسم به این فکر نمی انجامد که مسیحیت تاریخی از اساس سوسیالیست بوده است. چنین اندیشه ای اصولا غیرقابل تصور است. به همین ترتیب، پذیرفتن این که تطابق انتخابی بین مجموعه اسلامی و آرمان گرایی معترض قرون وسطایی عصرما، که شکل بنیادگرایی اسلامی به خود می گیرد، به هیچ وجه این فکر را ایجاد نمی کند که اسلام تاریخی اساسا بنیادگرا بوده – زیرا بی گمان چنین نبوده!، یا مسلمانان، شرایط تاریخی هرچه که بوده باشد، محکوم به افتادن در چنگ بنیادگرایی هستند. اما درمورد مسیحیت (اصیل) همانند مورد اسلام (سلفی)، این شناخت یکی از کلیدهای درک کاربردهای متفاوت هریک از دودین به عنوان معیار اعتراض است.

این شناخت به ما امکان می دهد دریابیم چرا الهیات آزادی بخش مسیحی توانست عنصری چنین مهم برای چپ در امریکای لاتین شود، درحالی که همه کوشش ها برای تولید روایتی اسلامی از همین الهیات، درحد حاشیه ای باقی مانده است. همچنین، این شناخت به ما کمک می کند تا ببینیم چرا بنیادگرایی اسلامی اهمیت بزرگی که امروز درمیان جوامع مسلمان دارد را یافته و چرا به راحتی جای چپ را در تجسم نفی سلطه گری غربی، حتی در مفاهیمی ازنظر اجتماعی اعتراضی، گرفته است.


تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی

امروزه فکری شرق گرایانه و سطحی درحدی وسیع رایج شده که بنابرآن بنیادگرایی اسلامی واکنش «طبیعی» مردم و بدون توجه به عوامل تاریخی است.
 این فکر کاملا خطا است زیرا رویکردهای ابتدایی را نادیده می گیرد. به عنوان نمونه، چند دهه پیش یکی از مهم ترین حزب های کمونیست جهان، حزبی که عملکردش بر مبنایی غیرمذهبی بود، در کشوری فعالیت می کرد که بیشترین جمعیت مسلمان جهان را در خود جا داده است: اندونزی. این حزب از سال ۱۹۶۵ توسط نظامیان اندونزی که مورد حمایت ایالات متحده بودند به خاک و خون غلتید.
نمونه ای دیگر: درسال های پایانی دهه ۱۹۵۰ و آغاز دهه ۱۹۶۰، مهم ترین تشکل سیاسی عراق، به خصوص در میان شیعیان جنوب کشور، نه یک جنبش رهبری شده توسط یک رهبر مذهبی بلکه، در اینجا نیز، حزب کمونیست بود. به علاوه، ناصر که در چرخش «سوسیالیست»ی مصر درسال ۱۹۶۱ رئیس جمهوری بود، یک مومن صادق و انجام دهنده تکلیف های مذهبی بود و با این حال خود او بود که به صورت بدترین دشمن بنیادگرایان درآمد. میزان نفوذی که او دراوج حیات سیاسی خود در کشورهای عرب و غیرعرب به دست آورد همچنان بی همتا است.

بنابراین، درست آن است که هرگونه استفاده از اسلام، مانند هر دین دیگر، درشرایط اجتماعی و سیاسی مشخص خود قرار گیرد و حتی این نیز مهم است که تفاوتی روشن و متمایز بین اسلام، زمانی که به عنوان یک ابزار ایدئولوژیک سلطه طبقاتی از آن استفاده می شود و اسلام به عنوان نقش دهنده به هویت اقلیتی ستمدیده، به عنوان مثال در کشورهای غربی، قایل شویم.
به عبارت دیگر، نویسنده نتیجه می گیرد که  تحلیل جنبش های اسلامی را حتما باید با بررسی ابعاد محیطی و اجتماعی  و تاریخی و وضعیت جهان امروز و انگیزه فعالان جنبش های انقلابی و... تحلیل کنیم و نمی توان در مورد ظهور جنبش های اسلامی در کشورهای مختلف، یک حکم کلی داد و باید بین انقلاب اسلامی ایران و جنبش های خشن مثل داعش و.... تفاوت اساسی قائل شویم. 



تفاوت اساسی استفاده از اسلام در گروه های تندرو،حکومت ها و جنبش های اعتراضی

* اشاره به شعر لوئی آراگون.

۱- Michaël Löwy, La Guerre des dieux. Religion et politique en Amérique latine, Editions du Félin, Paris, 1998.

۲- صفت «اشتراکی گری» (communistique) اینجا برای فرق گذاشتن با دکترین کمونیستی (اشتراکی) که پس از انقلاب صنعتی بوحود آمد ، به کار گرفته شده.

۳- Friedrich Engels, La Guerre des paysans enAllemagne, Editions sociales, Paris, 1974 (1re éd. : 1850).

۴- مقاله « چشم و هم چشمی سنت گرایان در قلمرو اسلام»، لوموند دیپلوماتیک مارس ۲۰۱۵

http://ir.mondediplo.com/article229

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین