کد خبر: ۲۴۹۶۷
تاریخ انتشار:
قهوه تلخ با طعم سیگار

قهوه تلخ، با طعم سيگار!

از وبلاگ گروهی: فصل انتظار

چند روز پيش از اين با يکي از دوستان خارجي‌ام که يک سالي هست در ايران به سر مي برد، در کافي‌شاپي در حوالي ميدان تجريش نشسته بوديم و از اين در و آن در سخن مي گفتيم. من که رو به ديوار نشسته بودم متوجه اطرافم نبودم. اما ناگهان متوجه شدم گويا دوستم از چيزي ناراحت است.

سرم را که برگرداندم ديدم خانمي پشت سر ما نشسته و در حال کشيدن سيگار است. با لبخندي حاکي از آگاهي‌ام از علت ناراحتي‌اش، نگاهي به دوستم انداختم و گفتم: دود سيگار اذيتت مي‌کند؟

سري تکان داد و با خيال راحت از اينکه طرف مقابل از مکالمه‌ي انگليسي ما سر در نمي‌آورد گفت: در کشور من، حتي مردها هم در يک مکان عمومي به خود اجازه نمي‌دهند سيگار بکشند. تنها اگر رستوراني محلي کنار پنجره براي سيگاري‌ها اختصاص داده باشد، سيگاري‌ها به خود اجازه کشيدن سيگار مي‌دهند. خانم‌ها که اصلا! اصولا خانم‌ها در جامعه‌ي من کسر شأن‌شان است که سيگار بکشند. خانمي که سيگار به دست باشد غالبا بدکاره تلقي مي‌شود...

سرم را دوباره برگرداندم. نه! مثل اينکه متوجه مکالمه ما نشده است...خيالم که راحت شد برگشتم و رو به دوستم گفتم: البته همه جاي تهران اينجور نيست. تو چون بالاي شهر زندگي مي‌کني اينگونه به نظرت مي‌آيد!

باز هم سري تکان داد و گفت: توي اين يک سال کارهاي عجيبي از ايراني‌ها ديدم. دختراني که به من شماره تلفن دادند در حالي که اصلا بلد نبودند انگليسي حرف بزنند! مهماني دانشجويي که به آن دعوت شدم و بعد فهميدم مهماني عياشي است و نه مهماني دانشجويي...

آنقدر گفت که سرم گيج رفت... واقعا براي او که از کشوري آزاد به ايران آمده بود اين همه گمراهي و ولنگاري تعجب آور بود! شايد فکر کنيد او از يک کشور مترقي بوده و قصد داشته ترقي کشورش را به رخ ما بکشد. اما نه! او يک افريقايي بود! يک افريقايي که ما گاهي به سياهي رويشان مي‌خنديم و غالبا بدبخت و فقير و گرسنه فرضشان مي‌کنيم...

ادامه داد: وقتي به ايران مي‌آمدم انتظار ديگري از ايران داشتم. چرا ايران اينگونه است؟! من به اروپا هم رفته‌ام، هرگز اينگونه نبوده است که اينقدر ولنگاري رايج باشد...

مدتي سکوت کردم! راستش نمي‌توانستم چيزي بگويم! دوباره نگاهي پرسشگرانه به پشت سرم انداختم... دو آقا هم روي ميزي يک کم عقب‌تر سيگار به دست مشغول گفتگو بودند! حالا ديگر هيچ بهانه‌اي نداشتم که پاسخ نگويم يا بگويم اين موارد انگشت‌شمارند!

فقط گفتم: نمي‌دانم چه بلايي سر ما آمده! اما هرچه هست از زلزله هم بدتر است! به خدا بيست سال قبل ايران اينجوري نبود! هنوز مانتوي بلند توي بازار ما پيدا مي‌شد! هنوز يک آدم محجبه و موقر اينقدر احترام داشت که کسي نظر سوئي بهش نداشته باشه! هنوز احترام مسن‌ترها بر کوچک‌ترها فرض و وظيفه بود!

پرسيد چي شد که اينجوري شد؟! گفتم: باور کن همش تقصير رسانه‌هاي بيگانه و کم‌کاري خودي‌هاست! گفت: ما هم رسانه داريم، ماهواره هم داريم! با همون شبکه‌هاي شما! چرا براي جامعه ما چنين اتفاقي نمي‌افته؟!

-  چند تا شبکه توي ماهواره، صرفا جامعه شما رو هدف قرار داده؟!

-  منظورت چيه؟!

-  يعني چند تا شبکه هست که مختص مردم شما برنامه داشته باشه؟!

-  تقريبا هيچي! البته اکثر شبکه‌ها انگليسي زبان هستند و ما هم تماشاشون مي‌کنيم!

-  مي‌دوني اکثر شبکه‌هاي مهم مثل بي‌بي‌سي و فاکس نيوز، برنامه‌هاي داخلي و خارجي‌شون با هم فرق داره؟! يعني اون چيزي که به خورد ما ميدن به خورد جامعه خودشون نمي‌دن؟!

-  آره! چطور مگه؟!

-  مي‌دوني چند تا شبکه خارج از ايران، به زبان فارسي برنامه پخش مي‌کنن؟! مي‌دوني با چه قصدي و با هزينه‌ي کي اينکارو مي‌کنن؟!

-  نه! نمي‌فهمم! اخلاق چه ربطي به پروپاگاندا داره؟!

-  شنيدم يه مدتيه يه شبکه فارسي زبان، سريالهايي پخش مي‌کنه که اگرچه صحنه ندارن و از اين حيث، نظر خانواده‌هاي ايروني رو جلب کردن، اما لبريزند از داستان خيانت‌هاي همسران به هم و ارتباطات مشکوک و امثال اون!

-  خوب؟!

-  چند وقت پيش در مورد يکي از آشنايان دور که چند ماه پيش عقد کرده بود و الآن طلاق گرفته شنيدم که به شوهرش وسط دعواهاشون گفته بود: من ازدواج نکردم که به تو محدود بشم! من ازدواج کردم که راحت بشم(!؟!؟!؟!؟!)

کمي سکوت کرد... ادامه دادم: وقتي بيش از پنجاه شبکه، دارن روي سليقه‌ي ايراني کار مي‌کنن و همه سلايق رو سعي مي‌کنن پوشش بدن... فقط فرض کن سه سال برنامه‌ها رو طوري بسازن که شخصيت اول و محبوب داستان‌ها حق داشته باشه هر جا که دلش خواست فرياد بزنه! مطمئن باش چند وقت بعد در اون جامعه‌ي هدف، اقلا پنجاه درصد افراد به خودشون حق مي‌دن هر جا که مي‌خوان فرياد بزنن!!!

لبخندي زد و به علامت تائيد سري تکون داد و به فکر فرو رفت!

بگذريم! حالا اينکه چرا ما به همين راحتي به خودمون اجازه مي‌ديم اسب ترواي دشمنان‌مون رو وارد خونه‌مون کنيم و بهترين جاي خونه رو هم بهش اختصاص بديم و بيشترين وقتمون رو باهاش بگذرونيم سواليه که من هنوز به جواب درستي براش دست پيدا نکردم (البته بماند که به اون همه شبکه خارج‌نشين، بايد شبکه‌هاي ملي رو هم اضافه کنيم که گاهي در ترويج بي‌فرهنگي و يا فرهنگ اشتباه، رقابت جانانه‌اي با دوستان خارج‌نشين‌شان دارند! و گاهي هم با برنامه‌هاي ضعيف و مزخرفشون راهي براي آدم نمي‌گذارند جز رجوع به رسانه‌اي ديگر، حتي اگر خطرناک باشد!)

اگرچه ديگه چيزي نگفتم اما تا همين الآن با خودم به اين فکر مي‌کنم که ديگه چه فرهنگ‌ها و به اصطلاح، لايف‌استايل‌هائي رو ما از رسانه تحويل مي‌گيريم؟

به مهمترين چيزي که برخورد کردم اين بود که مدتي هست به ما در خفا آموزش داده مي‌شه که هيچ کس حق نداره در آزادي اجتماعي‌ ما خللي وارد کنه و هيچ عاملي، ولو حقوق ديگران، قانون، يا عرف، حق نداره ترمز رفتارهاي ما باشه. و علي‌القاعده، هر کسي که حق آزادي ما رو سلب کنه، حق داريم بهش پرخاش کنيم! خوب، کاملا طبيعيه که در چنين جامعه‌اي، حياء که باقي نمي‌مونه هيچ، هر کسي به خودش در شکستن هر حريمي حق ميده! چه اون حريم، مربوط به سيگار باشه، چه فرياد، چه فحشاء و چه هر کوفت و زهر مار ديگه!

يه نگاهي به رفتارهاي ساختارشکنانه و ساختارگريزانه‌ي دور و برتون بندازين! شما به همين نتيجه نمي‌رسين؟!

بنده خدائي تعريف مي‌کرد که در تاکسي، زني درشت اندام در کنارش نشسته بود. بنده‌ي خدا وزنش رو کنترل نمي‌کرد و با هر پيچ و تاب ماشين، خودش رو روي اين خانم جوان مي‌انداخت! اين بنده‌ي نحيف خدا هم بعد از مدتي صبوري، بالاخره شاکي شد و از خانم جوان درشت‌اندام خواست که خودش رو کنترل کنه! خانم بزرگ‌وار! هم که بهش برخورده بود شروع به فحاشي کرده بود و ميون ساير توهين‌هاش، اين رو هم گفته بود که: همين شما چادري‌ها هستيد که جامعه رو خراب کردين ديگه!!!

ديگه واقعا چي بايد بگم؟! فقط ببخشيد که پرحرفي کردم

از وبلاگ گروهی: فصل انتظار

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین