کد خبر: ۲۱۵۵۰۶
تاریخ انتشار:
تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی

راه‌های ساختن قلب / 3

مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پرونده‌ای تحت عنوان «تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی» آورده می‌شود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی‌ست که پس از پیاده‌سازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است.
گروه سبک زندگی، مطالبی که در ادامه به نظرتان رسیده و در قالب پرونده‌ای تحت عنوان «تحلیلی بر نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه در حوزه‌ی سبک زندگی اسلامی» آورده می‌شود، سلسله گفتارهای دکتر محمدحسین باقری، استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی‌ست که پس از پیاده‌سازی و چندین بار ویرایش در اختیار ما قرار گرفته است.

به گزارش بولتن نیوز،
وی سعی نموده تا با تفسیر مبتنی بر آیات و روایات دینی و همچنین اصول جامعه‌شناسی و روان‌شناسی از نامه‌ی 31 نهج‌البلاغه، باب جدیدی در مقوله‌ی سبک زندگی اسلامی باز کند.

«وَالأعتِصَامِ بِحبلِه» یک مفهوم دیگری هم دارد، مفهوم مخالفش. یعنی اگر ما به ریسمان غیر از ریسمان خداوند هم چنگ زدیم، امکان نجات برای ما وجود ندارد. حالا من چرا این را برای شما عرض می‌کنم؟ یک قصه‌ی منطقی وجود دارد که اگر انسان بخواهد چیزی را تکیه‌گاه محکم خودش قرار دهد، آن چیز اولاً باید منفصل از انسان باشد، ثانیاً قواعد و ساز و کارهایش را هم انسان تهیه نکرده باشد. چرا؟ چون اگر یک چیزی را خود من ساخته باشم و قواعد و ساز و کارهای بر آن را هم خود من تهیه کرده باشم، تکیه‌گاه آن شیء می‌شود من. مثلاً ماشین. ماشین را انسان می‌سازد، کلیه قواعد و ساز و کارهایی که در آن حاکم است را مهندس تهیه کرده، کنار هم چیده. یکی از قوانین فیزیکی هست. قوانین شیمیایی هست. این‌ها را مهندس کنار هم کار کرده. پس اتکا حرکت این ماشین، روشن شدنش، بوق زدنش، روشن شدن چراغ‌هایش، حرکت کردنش، دود دادنش، برف پاک‌کنش همه‌ی این‌ها اتکایش به مخ مهندس است.
حالا آیا درست است که مهندس، همه‌ی تکیه گاه خودش را ماشین قرار دهد؟ ماشین از نظر وجودی مرتبه‌اش خیلی پایین‌تر از مهندس است. مهندس خالق ماشین است. پس اگر ما می‌خواهیم در این دنیا تکیه‌گاهی پیدا کنیم، این تکیه‌گاه باید اولاً بايد از ما جدا باشد و مرتبه‌ی وجودیش از ما بالاتر باشد. در فضاهای اجتماعی جدید و سبک‌های مختلف زندگی مادی معمولاً اینجوری است که مثلاً بعضی انسان‌ها، پست مدیریتی خودشان را تکیه‌گاه خودشان قرار می‌دهند. یعنی هر جایی که می‌روند، به او می‌گویند که بگو مدیر کل آب و فاضلاب هم آمده. آقایی که اینجا تبلیغ می‌کند، بگویید تشکر می‌کنیم از حضور معزّز و ... آقای مدیر کل کجا ... این همه‌ی تکیه‌گاهش را پست خودش قرار داده است. شده مثلاً یک آقایی صحبت کند که آقا مثلاً من فلاني هستم. می‌توانم افتخار آشنایی داشته باشم. می‌گوید که من دانش آموخته‌ی کارشناسی ارشد هستم، دارم گیاه پزشکی می‌خوانم! آقا ما می‌خواهیم افتخار آشنایی با خودت را داشته باشیم. کاری به رشته‌ات نداریم. یعنی اتکا خودش را به مدرکش می‌داند. پس اگر شما بهش بگویی، می‌گوید من دکترم. در واقع این مدرک چیزی است که فعل و انفعالات خودت را با آن تعریف کرده‌اي ولي اعتباری است، واقعیت بیرونی خیلی ندارد، حقیقت ندارد. شما اتکایت را نمی‌توانی به این قرار دهی.
مثلاً ما در ادبیات دینی داریم که «ألا بِذِکرِ الله تَطمَئِنُّ القُلُوب» بعد که با دوستان دانشجو صحبت می‌شود می‌گوید که من با شعرهای شاملو به آرامش می‌رسم. با صدای شجریان به آرامش می‌رسم. مثلاً موسیقی لایت که گوش می‌کنم، آرام می‌شوم. این‌ها موهومی است. چرا؟ چون موسیقی لایت را چه کسی خلق کرده است؟ انسان خلق کرده. یعنی انسان برای رسیدن به آرامش، تکیه‌گاه خودش را محصول خودش قرار داده. مثل مهندسي است که تکیه‌گاه خودش را برای آرامش، ماشین قرار داده. خنده‌دار است. طرف عکس فلان هنر پیشه را می‌زند توي اتاق و می‌گوید من اصلاً وقتی این هنرپیشه را می‌بینم، خیلی حال می‌کنم، آرام می‌شوم. این‌ها موهومی است و در فضاهای متأسفانه فرهنگی سکولار، بعضاً تبلیغات زيادي هم می‌شود و نشانه پيشرفته بودن و باکلاس بودن هم تلقي مي‌شود. در فضای بیرون خیلی اینجوری است. یا مثلاً آقا می‌رود ساز می‌زند. بعد می‌گویی شما وقتی آشفته می‌شوی چه کار می‌کنی؟ می‌گوید من وقتی آشفته می‌شوم پیانو می‌زنم. یعنی چی؟ یعنی صدای پیانو تو را آرام می‌کند؟ ساز پیانو تو را آرام می‌کند؟ حرکت انگشت‌هایت آرامت می‌کند؟ این توهم است که یک انسان فکر کند با تکیه کردن به چیزی که خودش با فکر و اعضاي خودش با استفاده از قوانین صوتی می‌سازد، به آرامش می‌رسد. بايد مرتبه وجودي‌اش بالاتر باشد. 
مولا علي می‌گوید فقط باید به ریسمان خداوند در این دریای متلاطم فریب‌های دنیایی، چنگ بزنی. شما فقط با یاد خداوند به آرامش می‌رسی. ساختمان قلب انسان به گونه‌ای نیست که با موسیقی به آرامش برسد. حتی اگر موسیقی فلان مداح باشد. آقا می‌آیند مثلاً مداح بیاورند. یکی می‌گوید حاج منصور ارضی باشد. مجلس بدون خلق می‌شود مگر! با صدای این مداح به آرامش می‌رسم. اما مثلاً توی این جلسه یک پیرمردی بیاید بگوید «السلام علیک یا ابا عبدالله»، این بلند می‌شود می‌گوید ما حال نمی‌کنیم، صدایش خش دارد. مگر در ادبیات دینی و تربیت دینی صدا اصل است؟ اگر صدای من یک جور هماهنگ می‌شود که شما احساس می‌کنید زیباتر است، این دست من است یا دست او است؟
در تربیت دینی صدا اصالت ندارد. مهم نیست با چه صدایی خداوند یا ائمه خوانده شوند. توجه قلبی فرد مهم است. البته صداي زيبا احساس را به حرکت درمي‌آورد. حال می‌دانید چرا اینطوری شده؟ چون جوان یا نوجوان ما به صدای یک مداح عادت کرده. نسبت به آن صدا شرطی شده. بعد احساس می‌کند اگر آن صدا را گوش کند به آرامش می‌رسد. این از نظر تربیت دینی غلط است. چرا؟ چون باید انسان به «حبل الله» اعتصام پیدا کند و با یاد خداوند به آرامش برسد. یاد خداوند هم با زبان شروع می‌شود و به قلب می‌رسد. نه این که با نوار شروع شود و آدم خوابش ببرد. پس گاهی موسیقی تکیه‌گاه روحی انسان می‌شود. گاهی اختراع انسان تکیه‌گاه آن می‌شود.
آقایی بود در فرودگاه مهرآباد دیدمش. خیلی متلاطم بود. متوجه شدم که ایشان یکی از مخترعین بزرگوار شهر رشت هستند. ظاهراً از یک نمایشگاه مخترعان جوان در مالزی برمی‌گشتند. ایشان مجموعه‌ی قاب‌ها و لوح‌های تقدیر و دیپلم افتخار و همه‌ی چیزهایی که رئیس جمهور و استاندار و هر که رسیده بود به این هدیه داده بود، گذاشته بود توی دو تا کیف، چیده بود که یک وقت کسی آمد بگوید شما، ‌بگوید بالاخره من این سه تا اختراع را کردم. نمایشگاه تمام شد و این‌ها را گذاشته بود توی دو تا کیف، گذاشته بود توی هواپیما و آمده. وقتی آمد، کیفش گم شده بود. یک آقای دیگري داشته با زنش می‌رفته، دیدند یک جوانی بسیار پریشان و آشفته حال، می‌گوید هستیم به باد رفت. هستی تو چی هست که حالا به باد رفته است؟ کیفم گم شده خوب، شناسنامه‌ات درش بوده؟ نه آقا. عکس بوده؟ پول بوده؟ نه آقا، همه‌ی افتخاراتم به باد رفت.
یعنی گاهی اختراعات انسان، تکیه‌گاه روحیش است. کتابخانه شخصي‌اش هست، گاهي مقالاتش هست. گاهی وقت‌ها هم انسان تمام تلاشش را می‌کند یک خانه‌ی با شکوه در دو محله‌ی پایین شهر و بالا شهر می‌سازد، که هر کسی رد می‌شود بگوید این خانه‌ی چه کسی است؟ چه خانه‌ای ساخته است! به این ترتیب آرامش به او می‌رسد! يعني ايجاد اعجاب در ديگران او را آرام مي‌کند. گویی که یک نفر لباس شیک بپوشد، بیاید خیابان. هرکسی رد می‌شود بگوید به‌به چه جوان رعنایی. احساس آرامش می‌کند. اينها همه توهمي است. این‌ها کاذب است. موهومی است. البته ببینید، بنده هم وقتی که صدای شجریان یا آقای افتخاری یا هر خواننده‌ای که صدای لطیفی داشته باشد را با یک شعر قشنگ گوش بدهم، احساس خوبی بهم دست می‌دهد. اما با تلقین اینکه خوبه خوبه، گوش کن. بعد از یک مدتی که تلقین برداشته می‌شود. دیگر شما آن احساس را ندارید. گویی که یک نفر عاشق شده باشد، از یک موسیقی خیلی بیشتر استفاده می‌کند. می‌گوید معنی خاصی دارد. ولی شما نمی‌فهمی. یعنی چه؟ پس این نمی‌تواند تکیه‌گاه باشد. نجات جاودانه بشر در صورتی اتفاق می‌افتد که یاد خداوند در قلبش زنده باشد. چرا؟ چون کارخانه‌های قلب طوریست که فقط با یاد خدا زنده می‌ماند نه با یاد شجریان نه با یاد فلان هنر پیشه.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین