ایران: عروس 84 ساله سه هفته پس از ازدواج برای جدایی از داماد 85ساله به دادگاه خانواده رفت و تقاضای طلاق داد.
رقیه که با سختی فراوان و عصازنان خود را به دادگاه خانواده رسانده بود، نفسزنان از پلهها بالا رفت و خود را به شعبه 262 رساند.او که پای سفره عقد عهد بسته بود تا پایان عمر در کنار شریک زندگیاش بماند حالا در مدت کوتاهی به خاطر اخلاق و رفتار تند و ناپسند همسرش تصمیم به شکستن این عهد گرفته بود.چند دقیقه بعد هم نوعروس وارد اتاق محکمه شد و روی صندلی مقابل قاضی نشست.
زن 84 ساله درباره زندگی و علت طلاقش گفت: چندی قبل همسرم پس از سالها زندگی مشترک به خاطر بیماری قلبی جان سپرد. بعد از این حادثه فرزندانم که در خارج از کشور زندگی میکنند با اصرار از من خواستند برای ادامه زندگی نزد آنها بروم. اما من که علاقهای به اقامت و زندگی در خارج نداشتم قبول نکردم و زندگی در مملکت خود را با تمام مشکلات و تنهاییهایم به غربت ترجیح دادم. البته هرازگاهی به یکی از پارکهای تهران میرفتم و خودم را سرگرم میکردم تا اینکه با پیرمردی به نام مراد آشنا شدم و دریافتم او نیز همسرش را از دست داده و بهتنهایی زندگی میکند. در حالی که هر دو به هم علاقهمند شده بودیم با جلب رضایت فرزندانمان تصمیم به ازدواج گرفته و حدود سه هفته قبل با برگزاری مراسم خانوادگی با مهریه پنج سکه طلا پای سفره عقد نشسته و زندگی مشترکمان را زیر یک سقف در خانه شوهرم آغاز کردیم. با اینکه خودم با چند نوع بیماری دست و پنجه نرم میکنم، با این حال همانند یک خدمتکار به شوهر بیمارم خدمت کردهام. اما متأسفانه او مردی بداخلاق، تندخو و عصبی و قدرناشناس است که سر هر موضوع کوچکی جنجال به پا میکند.
ضمن اینکه فرزندان و نوههایش هم با رفت وآمدهای دائمی و مزاحمتهایشان آسایش ما را سلب کردهاند. چرا که همسرم انتظار دارد از آنها به خوبی پذیرایی کنم که متأسفانه چنین توانی ندارم.
حالا هم تصور میکنم او همدم خوبی برای فرار از تنهاییهایم نیست. فکر میکنم او به جای همسر به یک خدمتکار نیاز دارد.
پس از شکایت نوعروس 84 ساله قاضی دادگاه خانواده از او خواست در صورت امکان از طلاق منصرف شود اما «رقیه» قبول نکرد و با اصرار خواستار جدایی شد.بنابراین داماد 85 ساله به دادگاه فراخوانده شد.
وی نیز در دفاع از خود گفت: «قبل از این که رقیه را به عقد خود درآورم او خوش اخلاق و مهربان به نظر می رسید. اما بعد از ازدواج و در مدت کوتاهی همه چیز عوض شد. او میدانست به فرزندان و نوههایم دلبستگی شدید دارم و حتی بارها مرا به خاطر احساساتم تحسین کرده بود. اما از وقتی زندگی مشترکمان را آغاز کردهایم با دیدار من و اعضای خانوادهام بشدت مخالف است و حتی آنها را به خانه راه نمیدهد. ضمن این که او زنی لجباز و یکدنده است که صبر مرا هم سرآورده و فقط میخواهد حرف خودش را به کرسی بنشاند که امکان ندارد.حال آن که قبل از ازدواج قول و قرار گذشته بودیم زندگی آرام و راحتی برای هم فراهم کنیم اما متأسفانه خیلی زود شکست خوردیم. چرا که شناخت کافی از اخلاق و خصوصیات هم نداشتیم. حالا هم انگار فقط طلاق چاره کار است. پس حاضرم مهریه و حق و حقوق همسرم را تمام و کمال بپردازم و ...
پس از پایان جلسات رسیدگی به پرونده حکم طلاق صادر شد.