گروه فرهنگی: با فرارسیدن ایام سوگواری سیّد و سالارشهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، بنابه برنامه ریزی های صورت گرفته در گروه فرهنگیبولتن نیوز،
قصدداریم با تهیه و انتشار مطالبی به بهانۀ ایّام محرم و صفر ضمن همراهی
با ملّت عزادار، سهمی کوچک در برگزاری هرچه باشکوه تر عزاداری مولای مان،
به عهده بگیریم.
ناشةالیل
با سید شهیدان اهل قلم در عزای سالار شهیدان دو عالم
راوی
اینك زمین در سفر آسمانی خویش به عصر تاسوعا رسیده است و خورشید از امام اذن گرفته كه غروب كند. دیگر تا آن نبأ عظیم، اندك فاصلهای بیش نمانده است و زمین و آسمان در انتظارند. فرات تشنه است و بیابان از فرات تشنهتر و امام از هر دو تشنهتر. فرات تشنهی مشكهای اهل حرم است و بیابان تشنهی خون امام و امام از هر دو تشنهتر است. اما نه آن تشنگی كه با آب سیراب شود... او سرچشمهی تشنگی است، و می دانی، رازها را همه، در خزانهی مكتومی نهادهاند كه جز با مفتاح تشنگی گشوده نمیشود. امام سرچشمهی راز است و بیابان طف، عرصهای كه مكنونات حجاب تكوین را بیپرده مینماید. مگر نه اینكه اینجا را عالم شهادت مینامند؟ و مگر از این فاشتر هم میتوان گفت؟
غروب تاسوعا نزدیك است و امام بر مدخل سراپردهی راز، تكیه بر شمشیر زده و در ملكوت مینگرد. عمرسعد فرمان داده است: «یاخیل الله بر مركبها سوار شوید. بشارت باد شما را به بهشت!...» و آن گمگشتگان برهوت وهم، سپاه شیطان، بر اسبها نشستهاند تا به اردوی آلالله حمله برند، و هیاهوی آنان بادیه را سراسر از هول آكنده است. زینب كبری خود را به خیمهی امام رساند و او را دید بر در خیمه، تكیه بر شمشیر زده، چشم بر همنهاده است. رسولالله آمده بود تا او را بشارت دیدار دهد. امام سربرداشت و به گنجینهدار عالم رنج نگریست: «رسول الله (ص) را به خواب دیدم كه میگفت: زود است كه به ما الحاق خواهی یافت.» ... و طور قلب زینب از این تجلی در خود فرو ریخت.
راوی
آل كسا در انتظار خامس خویشند، تا روز بعثت به غروب عاشورا پایان گیرد و خورشید رحمت نبوی در افق خونین تاریخ غروب كند و شب آغاز شود... شب نقمتی كه در باطن رحمت حق پنهان بود. شبی دراز و دیجور. شب ظلمتی كه نور تنها از اختران امامت میگیرد و چقدر این اختران از كرهی زمین دورند! و ماییم اینجا، بر این سفینهی سرگردان آسمانی، در سفری دراز و دشوار... در سفری هزاروچهارصد ساله. اختران نورند، نور مطلق. این تویی كه اینجا، بر كرانهی آسمان، در شب دریغ نور، واماندهای و بال شكسته، و جز سوسویی دور به تو نمیرسد. اما در باطن، این نقمت نیز فرزند رحمتی است كه از میان رنج و خون پای بر سیارهی زمین مینهد... سیاره رنج! و این تویی اكنون، مسافر سفر بلند شب كه در اشتیاق روز، چشم به افق طلوع دوختهای و انتظار میكشی. اگر شب نبود و اگر شب، آن همه بلند و ژرف نبود، این اشتیاق نبود. گل وجود آدمی خاك فقر است كه با اشك آمیختهاند و در كورهی رنج پختهاند. زینب كبری گنجینهدار عالم رنج است. او را اینچنین بشناس! او محمل گرانبارترین رنجهایی است كه در این مباركه نهفته: لقد خلقنا الانسان فیالكبد. او وارث بیتالاحزان فاطمه است و بیتالاحزان، قبلهی رنج آدمی است.
امام چون دریافت كه عمرسعد قصد دارد حمله را آغاز كند، عباس بن علی را فرستاد كه آن شب را از آنان مهلت بخواهد. عمرسعد پاسخی نگفت و ایستاد. «عمروبن حجاج زُبیدی» روی به آنان كرد و گفت: «سبحان الله! والله اگر اینان از تركان و یا دیلمیان بودند و چنین میخواستند، بیتردید میپذیرفتيم. اكنون چگونه رواست كه این مهلت را از خاندان محمد دریغ داریم؟» مشهور است كه میگویند امام حسین(ع) به عباس بن علی فرموده است: «اگر میتوانی، یك امشبی را از آنان مهلت بگیر... خدا میداند كه من چقدر نماز را، و كثرت دعا و استغفار را دوست میدارم.»
راوی
مگر امام را به این یك شب چه نیازی است كه اینچنین میگوید؟ كیست كه این راز را بر ما بگشاید؟... اصحاب عشق را رنجی عظیم در پیش است. پای بر مسلخ عشق نهادن، گردن به تیغ جفا سپردن، با خون كویر تشنه را سیراب كردن و ... دم بر نیاوردن! اگر ناشئةالیل نباشد، این رنج عظیم را چگونه تاب میتوان آورد؟ یا ایها المزمل ـ قم الیل ...ـ انا سنلقی علیك قولا ثقیلا. رسول نیز آن قول ثقیل برگردهی قیام لیل نهاد. با این همه، بار روحی بر آن جلوه اعظم خدا نیز سنگین مینشست. سَبحِ طویل روز ناشئةالیل میخواهد، اگرنه، انسان را كجا آن طاقت است كه این رنج عظیم را تحمل كند؟ اما چرا شب؟ و مگر در شب چه سرّی نهفته است كه در روز نیست و خراباتیان چگونه بر این راز آگاهی یافتهاند؟ شب سراپردهی راز و حرم سرّ عرفاست و رمز آن را بر لوح آسمانِ شب نگاشتهاند ـ اگر بتوانی خواند. جلوهی ملكوتی ایمان، نور است و با این چشم كه چشم اهل آسمان است، زمین آسمان دیگری است كه به مصابیح وجود مؤمنین زینت یافته است. شب، عرصهی تجلای روح عارف است، اگرچه روزها را مُظهِر غیر است و خود مخفی است، و دراین صفت، عارف اختران را ماند.
امام، نزدیك غروف آفتاب، اصحاب خویش را گرد آورد تا با آنان سخن بگوید. حضرت علیبنالحسین، با آن همه كه بیمار بوده است، خود را به نزدیكی جمع یاران كشاند تا سخنان امام را بشنود:
«اما بعد... به راستی من نه اصحابی را بهتر و وفادارتر از اصحاب خویش میشناسم و نه خانوادهای را كه بیش از خانوادهام بر بِرّ و نیكوكاری و حفظ پیوند خانوادگی استوار باشند. خداوند شما را از جانب من بهترین جزای خیر عنایت فرماید. آگاه باشید كه من پیمان خویش را از ذمه شما برداشتم و اذن دادم كه بروید و از این پس مرا بر گردهی شما حقی نیست. اینك این شب است كه سر میرسد و شما را در حجاب خویش فرو میپوشد. شب را شتر رهوار خویش بگیرید و پراكنده شوید كه این جماعت، مرا میجویند و اگر بر من دست یابند، به غیر من نپردازند.»
سخن چو بدینجا رسید، یاران را دل از دست رفت و به زبان اعتراض و اعتذار گفتند: «چرا برویم ؟ تا آنكه چند روزی بیش از تو زندگی كنیم؟ نه، خداوند این ننگ را از ما دور كند. كاش ما را صد جان بود كه همه را یكایك در راه تو میدادیم.» نخستین كسی كه بدین كلام ابتدا كرد عباسبنعلی بود و دیگران از او پیروی كردند. امام روی به فرزندان مسلم كرد و آنان را رخصت داد كه بروند: «آیا شهادت پدرتان مسلم بن عقیل كافی نیست كه میخواهید مصیبتی دیگر نیز برآن بیفزایید؟»
غَلَیان آتش درون زلزالی شد كه كوههای بلند را به لرزه انداخت و صخرههای سخت را شكافت و راه آتش را باز كرد. مسلم بن عوسجه برپا ایستاده، گفت: «یابن رسولالله! آیا ما آن كسانیم كه دست از تو برداریم و پیرامون تو را رها كنیم، در هنگامهای كه دشمن اینچنین تو را در محاصره گرفته است؟ مگر ما را در پیشگاه حق عذری در این كار باقی است؟ نه! والله تا آنگاه كه این نیزه را در سینهی دشمن نشكستهام و شمشیرم را بر فرق دشمن خرد نكردهام، دل از تو بر نخواهم كند و اگر مرا سلاحی نباشد، با سنگ به جنگ آنان خواهم آمد تا با تو كشته شوم.» و «سعید بنعبدالله حنفی» بپا خاست و گفت: «قسم به ذات خداوند كه واگذارت نخواهیم كرد تا او بداند و ببیند كه ما حرمت پیامبرش را در حق تو كه فرزند و وصیّ او هستی، حفظ كردهایم. والله، اگر بدانم كه كشته خواهم شد، آنگاه جان دوباره خواهم یافت تا پیكرم را زنده بسوزانند و خاكسترم را بر باد دهند و این كردار را هفتاد بار مكرر خواهند كرد تا از تو جدا شوم، دست از تو بر نخواهم داشت تا مرگ را در خدمت تو ملاقات كنم. و اگر اینچنین است، چرا الحال از شهادت در راه تو روی برتابم با آنكه جز یك بار كشته شدن بیش نیست و كرامتی جاودانه را نیز به دنبال دارد؟»
راوی
نازك دلی آزادگان، چشمهای زلال است كه از دل صخرهای سخت جوشد. دل مؤمن را كه میشناسی: مجمع اضداد است، رحم و شدت را با هم دارد و رقت و صلابت را نیز با هم. زلزلهای كه در شانههای ستبرشان افتاده از غلیان آتش درون است. چشمهی اشك نیز از كنار این آتش میجوشد كه این همه داغ است. اماما، مرا نیز با تو سخنی است كه اگر اذن میدهی بگویم: «من در صحرای كربلا نبودهام و اكنون هزاروسیصدوچهلوچند سال از آن روز گذشته است. اما مگرنه اینكه آن صحرا بادیه هول ابتلائات است و هیچ كس را تا به بلای كربلا نیازمودهاند از دنیا نخواهند برد؟ آنان را كه این لیاقت نیست رها كردهام، مرادم آن كسانند كه یا لیتنا كنا معكم گفتهاند. پس بگذار مرا كه در جمع اصحاب تو بنشینم و سر در گریبان گریه فرو كنم.»
خورشید سرخ تاسوعا در افق نخلستانهای كرانهی فرات غروب كرده است و زمین ملتهب كربلا را به ستارهی جُدَی سپرده و مؤذن آسمانی اذن حضور داده است و دروازههای عالم قرب را گشوده ... زمین از دل ذرات به آسمان پیوسته است و نسیمی خنك از جانب شمال وزیدن گرفته ... و اصحاب، نماز گریه میگزارند.
«سید بن طاووس» روایت كرده است كه در آن حال، «محمد بن بشیر حضرمی» را گفتند كه پسرت را در سر حدات مملكت ری به اسارت گرفتهاند و او گفت: «عوض جان او و جان خویش، از خالق، جانها خواهم گرفت. دوست نمیداشتم كه او را اسیر كنند و من بمانم.» ... یعنی چه خوب است كه اسیری او زمانی رخ نموده است كه من نیز دیری در جهان نخواهم پایید. امام كه مقال او شنید گفت: «خدایت رحمت كند، من بیعت خویش را از تو برداشتم. برو و فرزند خویش را از اسارت برهان.» او جواب داد: «درندگان بیابان مرا زنده بدرند اگر از تو جدا شوم و تو را در غربت بگذارم و بگذرم. آنگاه خبرت را از شتر سواران راهگذر باز پرسم؟ نه هرگز اینچنین نخواهد شد!»
راوی
سفینهی اجل به سرمنزل خویش رسیده است و این آخرین شبی است كه امام در سیارهی زمین به سر میبرد. سیارهی زمین سفینهی اجل است. سفینهای كه در دل بحر معلّق آسمان لایتناهی، همسفر خورشید، رو به سوی مستقر خویش دارد و مسافرانش را نیز ناخواسته با خود میبرد. ای همسفر، نیك بنگر كه در كجایی! مباد كه از سر غفلت، این سفینهی اجل را مأمنی جاودان بینگاری و دراین توهم، از سفر آسمانی خویش غافل شوی. نیك بنگر! فراز سرت آسمان است و زیر پایت سفینهای كه در دریای حیرت به امان عشق رها شده است. این جاذبهی عشق است كه او را با عنان توكل به خورشید بسته است و خورشید نیز در طواف شمسی دیگر است و آن شمس نیز در طواف شمسی دیگر و ... و همه در طواف شمسالشموس عشق، حسین بن علی(ع) ... مگر نه اینكه او خود مسافر این سفینهی اجل است؟ یاران ! اینجا حیرتكدهی عقل است ... و تا «خود» باقی است، این«حیرت» باقی است. پس كار را باید به «مِی» واگذاشت. آن مِی كه تو را از «خویش» میرهاند و من و ما را درمسلخ او به قتل میرساند. آه! ان الله شاء ان یراك قتیلا.
گاه هست كه كس از «خویشتن» رسته، اما هنوز در بند «تن خویش» است ... تن هم كه مقهور دهر است. آنگاه از دهر مینالد كه:
یا دهر اف لك من خلیل
كم لك بالاشراق و الاصیل
من صاحب او طالب قتیل
و الدهر لا یقنع بالبدیل
و انما الامر الی الجلیل
و كل حی سالك السبیل
این آوای حسین است كه از خیمهی همسایه میآید. آنجا كه «جون» شمشیر او را برای پیكار فردا صیقل میدهد. شعر و شمشیر؟ عشق و پیكار؟ آری! شعر و شمشیر، عشق و پیكار. این حسین است، سر سلسلهی عشاق، كه عَلَم جنگ برداشته است تا خون خویش را همچون كهكشانی از نور بر آسمان دنیا بپاشد و راه قبله را به قبله جویان بنمایاند. آنجا كه قبله نیز در سیطرهی حرامیان خون ریز است، عشاق را جز این چارهای نیست. شعر نیز ترنم موزون آن مستی و بیخودی است و شاعر تا از خویش نرهد، شعرش شعر نخواهد شد. شعر، تا شاعر از خویش نرسته است، حدیث نفس است و اگر شاعر از خود رها شود، حدیث عشق است. پس نه عجب اگر شعر و شمشیر و عشق و پیكار با هم جمع شود... كه كار عشق، یاران، لاجرم كربلایی است. پس دیگر سخن از منصور و بایزید و جنید و فلان و بهمان مگو كه عشاق حقیقی، تذكرةالاولیا را بر خیابانهای خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و بر دشتهای پر شقایق خوزستان و بر سفیدی برفهای ارتفاعات بلند كردستان باخون مینویسند، با خون.
راز قربت را، یاران، در قربانگاه بر سرهای بریده فاش میكنند و میان ما و حسین همین خون فاصله است. میان حسین و یار نیز همان خون فاصله بود و جز خون ... بگذار بگویم كه طلسم شیطان ترس از مرگ است و این طلسم نیز جز در میدان جنگ نمیشكند. مردان حق را خوفی از غیر خدا نیست و این سخن را اگر در میدان كربلایی جنگ نیازمایند، چیست جز لعقی بر زبان؟... اما ای دهر! اگر رسم بر این است كه صبر را جز در برابر رنج نمیبخشند و رضای او نیز در صبر است، پس این سرِ ما و تیغِ جفای تو... شمر بن ذی الجوشن را بیاور و بر سینهی ما بنشان تا سرمان را از قفا ببرد و زینب را نیز بدین تماشاگه راز بكشان. دیگر، آنان كه ماندهاند همه اصحاب عاشورایی امامند و اینان را من دون الله هیچ پیوندی با دنیا نیست. و اگر بود، با آن سخن كه امام فرمود، بریده شد و از آن پس، دیگر هیچ حجابی آنان را از خدا نمیپوشاند.
امام فرموده بود: «شب را شتر رهواری برگیرید و پراكنده شوید»، نه برای آنكه آنان را در رنج اندازد، بل تا آنان دل به مرگ بسپارند و اینچنین، دیگر هیچ پیوندی من دونالله بین آنان و دنیا باقی نماند، كه اگر پیوندها بریده شد، حجابها نیز دریده خواهد شد. وای همسفران معراج حسین، چه مبارك شبی است! تا اینجا جبرائیل را نیز در التزام ركاب داشتید، اما از این پس... بال در سُبُحاتی گشودهاید كه جبرائیل را نیز در آن بار نمیدهند. شما برگزیدگان دشوارترین ابتلائات تاریخ خلقت انسانید و از این است كه حسین شما را به همسفری در معراج خویشتن پذیرفته است. راز این شب را كسی خواهد گشود كه بال در بال شما بیفكند و این عطیه را جز به كبوتران حرم انس نبخشیدهاند. كیانند این كبوتران حرم انس؟ چگونه است كه سینههایتان نمیشكافد و قلبهایتان تاب این حالات ناب را میآورد و از هم نمیدرد؟ اگر نمیدانستم كه «كلام» چیست، میخواستم از شما كه ما را باز گویید از آنچه در این شب بر شما رفته است، ای غوطهورانِ سبحاتِ جلال!... ای مستانِ جبروتی، ای حاجبین سراپردههای انس، ای قبلهدارانِ دایرهی طواف! ای... چه بگویم؟ یا لیتنی كنت معكم. اما كلام را برای بیان این رازها نیافریدهاند و مفتاح این گنجینهی راز ، سكوت است نه كلام.
در ساعات آغاز شب، «نافع بن هلال» كه به پاسداری از حرم خیمهها ایستاده بود، امام را دید كه در تاریكی ازخیمهها دور میشود. او كه آمده بود تا پستیها و بلندیهای زمین پیرامون خیمهگاه را بسنجد، دست نافع كه شتابزده خود را به او رسانده بود در دست گرفت و فرمود: «والله امشب همان شب میعاد تخلف ناپذیر است. آیا نمیخواهی در دل شب به درهی میان این دو كوه پناهنده شوی و خود را از مرگ برهانی؟» امام بار دیگر نافع بن هلال را آزموده بود، نه برای آنكه از حال دل او خبر بگیرد، بل تا او را به مرز یقین بكشاند و از شرك و شك و خوف برهاند.
راوی
الماس اگر چه از همهی جوهرها شفافتر است، سختتر نیز هست. ماندن در صف اصحاب عاشورایی امام عشق، تنها با یقین مطلق ممكن است ... و ای دل! تو را نیز از این سنت لایتغیر خلقت گریزی نیست. نپندار كه تنها عاشوراییان را بدان بلا آزمودهاند و لاغیر... صحرای بلا به وسعت همهی تاریخ است.
نافع بن هلال خود را به پاهای امام انداخت و گفت: «مادرم بر من بگرید! من این شمشیر را به هزار درهم خریدهام، آن اسب را نیز به هزار درهم دیگر. قسم به آن خدایی كه با حب شما بر من منت نهاده است، بین من و شما جدایی نخواهد افتاد مگر آنوقت كه این شمشیر كُند شود و آن اسب خسته.» از نافع بن هلال روایت كردهاند كه گفته است: «آنگاه امام بازگشت و به خیمهی زینب كبری رفت و من نگاهبانی م دادم و شنیدم كه زینب كبری میگوید: برادر، آیا اصحاب خویش را آزمودهای! مبادا هنگام دشواری دست از تو بردارند و در میان دشمن تنهایت بگذارند! ... و امام در پاسخ او فرمود: والله آنان را آزمودهام و نیافتم در آنان جز جنگجویانی دلاور و استوار كه با مرگ در راه من آنچنان انس گرفتهاند كه طفلی به پستانهای مادرش.» امام عشق، خود یارانش را اینچنین ستوده است: «جنگجویانی دلاور و استوار كه با مرگ در راه حق آنچنان انس گرفتهاند كه طفلی به پستان های مادرش .»
راوی
صحرای بلا به وسعت تاریخ است و كار به یك یا لیتنی كنت معكم ختم نمیشود . اگر مرد میدان صداقتی، نیك در خویش بنگر كه تو را نیز با مرگ انسی این گونه هست یا خیر؟ اگر هست كه هیچ، تو نیز از قبلهداران دایرهی طوافی، و اگر نه ... دیگر به جای آنكه با زبان «زیارت عاشورا» بخوانی، در خیل اصحاب آخرالزمانی حسین با دل به زیارت عاشورا برو. «ضحاك بن عبدالله مشرقی» را كه میشناسی! عصر عاشورا از جبههی حق گریخت بعد از آنكه صبح تا شام را در ركاب امام شمشیر زده بود. خوف، فرزند شك است و شك، زاییده شرك و این هر سه، خوف و شك و شرك، راهزنان طریق حقند ... كه اگر با مرگ انس نگیری، خوف، راهِ تو را خواهد زد و امام را در صحرای بلا رها خواهی كرد. شب هر چه در خویش عمیقتر میشود، اختران را نیز جلوهای بیشتر میبخشد و این، سرالاسرار شب زندهداران است. اگر ناشئةالیل نباشد، رنج عظیم روز را چگونه تاب آوریم؟
حضرت علی اكبر با پنجاه تن از یاران برای آخرین بار راه فرات را گشودند و با چند مشكی آب بازگشتند. یاران غسل شهادت كردند و وضو ساختند و به نماز وداع ایستادند.
راوی
و آن خیمه و خرگاه، كهكشانی شد كه از آن پس، آن را «مطاف عشق» میخوانند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com