کد خبر: ۱۷۶۷۳۲
تاریخ انتشار:
پروژۀ بازخوانی متون عاشورایی بولتن نیوز

فتح خون(فصل پنجم: کربلا)

درگام نخست تفألی زدیم به گنجینۀ آثار گرانقدر سیّدشهیدان اهل قلم، شهیدسیّدمرتضی آوینی و فصل اول از کتاب"فتح خون" را به عنوان مقدمۀ این راه پُرفراز و نشیب انتخاب کردیم و نیز تصمیم گرفتیم در این 10روز عزیز، هر روز یکی از بخش های 10گانۀ کتاب"فتح خون" را به عنوان بخشی از"پروژۀ بازخوانی متون بولتن نیوز" منتشر کنیم.

گروه فرهنگی: با فرارسیدن ایام سوگواری سیّد و سالارشهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، بنابه برنامه ریزی های صورت گرفته در گروه فرهنگیبولتن نیوز، قصدداریم با تهیه و انتشار مطالبی به بهانۀ ایّام محرم و صفر ضمن همراهی با ملّت عزادار، سهمی کوچک در برگزاری هرچه باشکوه تر عزاداری مولای مان، به عهده بگیریم.

به گزارش بولتن نیوز: در راستای تحقق این اهداف از این پس قصدداریم هر روز بخشی از یکی از متون مهم و تاثیرگذار درخصوص واقعۀ کربلا و زندگانی حضرت اباعبدالله الحسین و یارانش را انتخاب و منتشر نماییم و به منظور فتح باب، درگام نخست تفألی زدیم به گنجینۀ آثار گرانقدر سیّدشهیدان اهل قلم، شهیدسیّدمرتضی آوینی و فصل اول از کتاب"فتح خون" را به عنوان مقدمۀ این راه پُرفراز و نشیب انتخاب کردیم و نیز تصمیم گرفتیم در این 10روز عزیز، هر روز یکی از بخش های 10گانۀ کتاب"فتح خون" را به عنوان بخشی از"پروژۀ بازخوانی متون بولتن نیوز" منتشر کنیم.

اکنون بخش پنجم"فتح خون": کربلا!

سیّدمجتبی نعیمی:


کربلا

با سید شهیدان اهل قلم در عزای سالار شهیدان دو عالم

امام ایستاد و خطبه‌ای كربلایی خواند: «اما بعد... می‌بینید كه كار دنیا به كجا كشیده است! جهان تغییر یافته، منكَر روی كرده است و معروف چهره پوشانده و از آن جز ته مانده ظرفی، خرده نانی و یا چراگاهی كم مایه باقی نمانده است.» «زنهار! آیا نمی‌بینید حق را كه بدان عمل نمی‌شود و باطل را كه از آن نهی نمی‌گردد تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود؟ پس اگر اینچنین است، من در مرگ جز سعادت نمی‌بینم و در زندگی با ظالمان جز ملالت. مردم بندگان حلقه به گوش دنیا هستند و دین جز بر زبانشان نیست؛ آن را تا آنجا پاس می‌دارند كه معاش ایشان از قِبَل آن می‌رسد، اگر نه، چون به بلا امتحان شوند، چه كم هستند دینداران.»

راوی

آه از رنجی كه در این گفته نهفته است! و اما سرّالاسرار این خطبه در این عبارت است كه « ِیَرغَبَ المؤمن فی لقاء رَبِّه ـ تا مؤمن به لقای خدا مشتاق شود.‌» یعنی دهر بر مراد سفلگان می‌چرخد تا تو در كشاكش بلا امتحان شوی و این ابتلائات نیز پیوسته می‌رسد تا رغبت تو در لقای خدا افزون شود... پس ای دل، شتاب كن تا خود را به كربلا برسانیم! می‌گویی: مگر سر امام عشق را بر نیزه ندیده‌ای و مگر بوی خون را نمی‌شنوی؟ كار از كار گذشته است. قرن‌هاست كه كار از كار گذشته است ... اما ای دل، نیك بنگر كه زبان رمز، چه رازی را با تو باز می‌گوید: ‌كلّ ارض كربلا و كلّ يوم عاشورا. يعني اگر چه قبله در كعبه است، اما فَاَينَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ اللهِ. یعنی هر جا كه پیكر صد پاره‌ی تو بر زمین افتد، آنجا كربلاست. نه به اعتبار لفظ و استعاره، كه در حقیقت. و هر گاه كه عَلَم قیام تو بلند شود عاشوراست. باز هم نه به اعتبار لفظ و استعاره. و اگر آن قافله را قافله‌ی عشق خواندیم در سفر تاریخ، یعنی همین.

لیرغب المؤمن فی لقاء ربه ... عجب رازی در این رمز نهفته است! كربلا آمیزه‌ی كرب است و بلا ... و بلا افق طلعت شمس اشتیاق است. و آن تشنگی كه كربلاییان كشیده‌اند، تشنگی راز است. و اگر كربلاییان تا اوج آن تشنگی ـ كه می‌دانی ـ نرسند، چگونه جان‌شان سرچشمه‌ی رحیق مختوم بهشت شود؟ آن شراب طهور كه شنیده‌ای بهشتیان را می‌خورانند، ‌میكده‌اش كربلاست و خراباتیانش این مستانند كه اینچنین بی‌سر و دست و پا افتاده‌اند. آن شراب طهور را كه شنیده‌ای، تنها تشنگان راز را می‌نوشانند و ساقی‌اش حسین است. حسین از دست یار می‌نوشد و ما از دست حسین.

الا یا ایها الساقی ادر كأساً و ناول‌ها

كه عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشكل‌ها

عمر بن سعد ابی وقاص نخست مایل نبود كه امر میان او و امام حسین(ع) به پیكار كشد ... هر كسی را لیله‌القدری هست كه در آن ناگزیر از انتخاب خواهد شد و عمر سعد را نیز ساعتی اینچنین فراخواهد رسید. اما اكنون او می‌گریزد و دهر نیز در كمینش، كه او را به این لیله‌القدر بكشاند. عمر بن سعد فرزند سعد ابی وقاص است، فاتح قادسیه و یكی از آن ده تنی كه می‌گویند رسول خدا هنگام مرگ از آنان رضایت داشته است. هنوز نیم قرن از رحلت رسول خدا نگذشته، این پسر سعد ابی وقاص است كه در برابر فرزند رسول الله(ص) و وصی او ایستاده است.

ابن سعد تلاشی بسیار كرد تا كارش به پیكار با حسین بن علی(ع) نكشد، اما دهر هیچ كس را نا‌آزموده رها نمی‌كند. صبورانه در كمین می‌نشیند تا تو را به دام امتحان درآرد و كارت را یكسره كند كه ان ربك لبالمرصاد. از گفت‌وگوهایی كه پیش از تاسوعا بین ابی سعد و امام گذشته است خوب می‌توان دریافت كه او كیست. امام می‌فرماید: «مگر از خدای پروا نداری؟ خدایی كه معادت به سوی اوست. عزم پیكار بامن كرده‌ای حال آنكه مرا نیك می‌شناسی و می‌دانی كه فرزند كیستم. بیا و این قوم را واگذار و با من همراه شو تا به خدا نزدیك شوی.»

ابن سعد گاهی مایملكش را بهانه كرد و گاهی خانواده‌اش را ... تا اینكه امام امید از او بازگرفت و برخاست كه بازگردد در حالی كه می‌گفت: «چه می‌اندیشی؟ آیا نمی‌دانی كه به زودی تو را در بستر خواهند كشت و در قیامت نیز رحمت خدا از تو دریغ خواهد شد؟ امیدوارم كه از گندم عراق جز اندك زمانی بهره مجویی.» و این سخن دامی است كه دهر در كمین ابن سعد گسترده است تا لب به تمسخر بگشاید كه: «اگر به گندم دست نیافتم، جو كه هست!» و با این سخن به پرتگاه لعنت خدا در افتد. آیا هنوز عمر سعد را امید نجاتی هست؟ تلاش امام برای آنكه عمرسعد را از ورطه‌ای كه در آن گرفتار افتاده بود نجات بخشد به جایی نرسید. در تاریخ‌ها آمده است كه امام تا پیش از عصر تاسوعا بارها با او به گفت‌وگو نشست و اگر چه از آنچه در این دیدارها گذشته است جز همان مختصر كه ذكر شد هیچ چیز نمی‌دانیم، اما سیره‌ی سیاسی امام حسین(ع) از آنچنان روشنایی و صفایی برخوردار است كه هیچ جای شبهه‌ای باقی نمی‌گذارد.

راوی

پر روشن است كه امام حسین(ع) در مرداب وجود عمر سعد به جست‌وجوی كدام گوهر نابی آمد است: شاید در این مرداب كه روزگاری با اقیانوس‌های آزاد پیوند داشته است هنوز نشانی از حیات باشد، شاید در این مدفن تاریكی كه عمرسعد فطرت الهی خویش را در آن به خاك سپرده است، هنوز روزنه‌ای رو به آفتاب گشوده باشد. امام آفتاب كرامتی است كه خود را از ویرانه‌ها نیز دریغ نمی‌كند. آسمان را دیده‌ای كه چگونه در گودال‌های حقیر آب نیز می‌نگرد؟ آب را دیده‌ای كه چگونه پست‌ترین دره‌ها را نیز از یاد نمی‌برد؟ چگونه می‌توان كار پاكان را قیاس از خود گرفت؟‌ امام را با خداوند عهدی است كه غیر او را در آن راهی نیست، و بر همین پیمان است كه امام پای می‌فشارد. نه، این راز نه رازی است كه با من و تو درمیان نهند. ولایت امام بر مخلوقات ولایت خداست، یعنی همه ذرات عالم، از پای تا سر، بقایشان به جذبه‌ی عشقی است كه آنان را به سوی امام می‌كشد، اما خود از این جذبه بی‌خبرند. اگر او كشكشانه ما را به كوی دوست نكشد و بر پای خویش رهای‌مان كند، یاران، همه از راه باز می‌مانیم. آسمان را دیده‌ای كه از او بلندتر هیچ نیست، اما درگودال‌های حقیر آب نیز می‌نگرد؟ امام در مرداب وجود عمرسعد در جست‌وجوی نشانی از دریاست، دریای آزاد، دریایی كه به اقیانوس راه دارد. زهیر بن قین هر چند خود نمی‌خواست، اما امام آن عهد فراموش شده را با او تازه كرد.

عمرسعد نمی‌خواست كه كار او با امام به پیكار بینجامد. این حقیقت از مَطلع نامه‌ای كه برای ابن زیاد نگاشته معلوم است: «خداوند آتش را خاموش كرد و اتفاق برقرار شد و كار امت به صلاح آمد.» ... با این همه قصد دارد كه باطن خویش را از ابن زیاد كتمان كند. اما ابن زیاد زیرك‌تر از آن بود كه فریب عمرسعد را بخورد و گفت: «این نامه‌ی مرد خیرخواهی است كه امیر خویش را اندرز گفته و دل بر قوم خویش سوزانده است.» دست تقدیر همه‌ی لوازم را یكجا گرد آورده است تا آنچه باید، به انجام رسد. «شمر بن ذی الجوشن» نیز حاضر است تا ابن‌زیاد را با سخنان خویش در آنچه قصد كرده است تشجیع كند ... اگر خداوند انسان را رها كند، ‌دهر نیز با او هم‌داستان می‌شود. اما به راستی مگر تا كجا می‌توان شرور بود كه خداوند انسان را در كاری اینچنین زشت یاری كند؟

شمر از جانب ابن‌زیاد مأمور شد تا امریه او را به عمر سعد برساند و اگر آن شوربخت از جنگ با حسین سرباز زد، خود به جای او بنشیند و عمرسعد را گردن بزند و سرش را برای ابن‌زیاد بفرستد. او نامه‌ی ابن‌زیاد را به عمرسعد رساند و منتظر ماند تا جواب آن را دریافت كند. ابن زیاد نوشته بود: «من تو را به جانب حسین نفرستاده‌ام كه دست از او برداری و وقت را بیهوده بگذرانی. بنگر كه اگر حسین و اصحابش تسلیم رأی من شدند، آنان را به مسالمت نزد من گسیل دار و اگر نه ... برآنان حمله بر و خون‌شان را بریز و پیكرشان را مُثله كن كه حق آنها این است. آنگاه كه حسین كشته شد، او را زیر سم ستوران بینداز و بر سینه و پشتش اسب بتاز، كه ناسپاس است و مخالف. من می‌دانم كه این كار پس از مرگ او را زیانی نخواهد رساند، اما عهد كرده‌ام كه با او اینچنین كنم. چنان كه به امر ما عمل كنی، پاداشت پاداش كسی است كه مطیع فرمان بوده است، و اگر نه، از مقام خود كناره‌گیر و امر لشكر را به شمر بن ذی‌الجوشن بسپار كه باقی را او خود می‌داند.»

عمربن سعد به روشنی دریافت كه شمربن ذی‌الجوشن در این میانه چه كرده است. او می‌دانست كه حسین بن علی تسلیم نخواهد شد. این جمله‌ای است كه از او در وصف حسین نقل كرده‌اند كه خطاب به شمر گفته است: «والله همان دلی را كه علی داشت در میان دو پهلوی پسرش نهاده‌اند.» آنگاه فرماندهی لشكر پیاده را به او سپرد و آماده‌ی جنگ شد.» شامگاه تاسوعا عمربن سعد چون قصد كرد كه حمله آغاز كند فریاد كرد: «یا خیل‌الله، اركبی و ابشری! ـ لشكرخدا سوار شوید؛‌ مژده باد شما را به بهشت.» و عجبا! این همان كلامی است كه پدرش سعد ابی وقاص در جنگ قادسیه بر زبان آورده بود. آیا به راستی عمربن سعد نمی‌داند كه چه می‌كند‌، یا خود را به نادانی زده است؟

راوی

هنوز نیم قرن از حجه‌الوداع نگذشته، امت محمد(ص) تیغ بر اوصای او كشیده‌اند و با نام اسلام، قلب اسلام را كه امام است، می‌درند! اجسام‌شان به جانب قبله نماز می‌گزارند، اما ارواح‌شان هنوز همان اصنامی را می‌پرستند كه ابراهیم شكسته بود. اجسام‌شان به جانب قبله نماز می‌گزارند، اما ارواح‌شان با باطن قبله كه امامت است، پیكار می‌كنند. جاهلیت ریشه در درون دارد و اگر آن مشرك بت‌پرست كه در درون آدمی است ایمان نیاورد، چه سود كه بر زبان لااله الا الله براند؟ آنگاه جانب عدل و باطن قبله را رها می كند و خانه‌ی كعبه را عوض از صنمی سنگی می‌گیرد كه روزی پنج بار در برابرش خم و راست شود و سالی چند روز گرداگردش طواف كند. و ای كاش تا همین جا بسنده می‌كرد و قلب قبله را با تیغ نمی‌درید! عجبا! جهان را ببین كه چه سان وارونه می‌شود! افمن یمشی مكبا علی وجهه اهدی امن یمشی سویا علی صراط مستقیم؟

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین