کد خبر: ۱۶۸۷۸۳
تاریخ انتشار:

بلوک‌بندی‌های نوظهور در قرن بیست‌ویکم و مسئله انرژی

پترونت: توسعه سرمایه‌داری جهانی همواره با ایجاد بلوک‌های خاصی در طول تاریخ سرمایه‌داری روبرو بوده است. مسئله این است که نمی‌توان سرمایه‌داری و تاریخ آن ‌را بدون نقش قلمرو‌محورِ دولت درک کرد. کسانی که مکانیزم‌ها و شیوه عمل سرمایه‌داری را تنها در چارچوب بازار آزاد، دست نامرئی و نظم خودجوش بازار تحلیل می‌کنند، این جنبه اساسی را فراموش کرده و در نهایت به یک‌سویه‌نگری و خام‌انگاری دچار می‌شوند. در واقع، جریان اصلی‌ای که در غرب مروج ارزش‌های سرمایه‌داری است، چنین وانمود می‌کند که سیستم بازار به‌نوعی دارای یک نظم خودجوش است که از طریق سازوکارهای خود، در نهایت بیشترین رفاه را برای همگان به بار می‌آورد. از نظر آن‌ها، این مسئله نه تنها در چارچوب مرزهای یک کشور بلکه در بازار جهانی و در رابطه بین دولت‌های مختلف نیز مصداق دارد. میلتون فریدمن، فردیش فون هایک و سایر نظریه‌پردازنی با این خط‌مشی، نسخه‌هایی برای کشورهای در حال توسعه پیچیده‌اند که اساساً بر چنین تحلیل‌هایی استوار است. آن‌ها که می‌خواستند کشورهای جنوب را در خیر، رفاه و آسایش منتج‌شده از سرمایه‌داری شمال شریک کنند، اکنون در شمال نیز با مشکل مواجه هستند. بحران‌های اخیر جهان سرمایه‌داری، از یک طرف نشان داده است که کشورهایی نظیر مکزیک، شیلی، کلمبیا، مصر، تونس و سایر کشورهای آفریقایی که از این الگوی توسعه استفاده کرده‌اند، دچار عقب‌گرد شده‌اند و از طرف دیگر ثابت کرده که این الگوها حتی دیگر در کشورهای مرکز هم جوابگو نیست. یونان، اسپانیا، ایتالیا، فرانسه، آمریکا، کانادا و در کل تمامی دولت‌های غربی هنوز کابوس بحران را پشت سر نگذاشته‌اند و در رکود به سر می‌برند.

سرمایه‌داری تحت لوای دولت هژمون
جووانی اریگی در کتاب خود «قرن طولانی بیستم» که هنوز به فارسی ترجمه نشده است، سعی می‌کند سرمایه‌داری تاریخی را در بستر تغییرات قدرت هژمون و بلوک‌بندی‌های ایجادشده تحلیل کند. مسائل سرمایه‌داری تاریخی هیچ‌گاه در چارچوب بازار آزاد حل نشده است و از آن مهم‌تر دولت‌ها در دوران‌های مختلف نقش مهمی در چگونگی کارکرد بازار و هدایت آن داشته‌اند. شواهد تاریخی بسیاری برای اثبات این موضوع وجود دارد؛ از جنگ تریاک در قرن نوزدهم که به رویارویی چین و انگلستان انجامید تا استعمار هند، کودتا علیه دولت مصدق و نقش اخیر صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی در نظام جهانی، همگی مؤید این موضوع است. در هر دوره از تاریخ سرمایه‌داری، دولت‌هایی وجود داشته‌اند که شرایط را برای تکامل سرمایه‌داری آن کشور فراهم کرده‌اند و بستر لازم را برای انباشت سیستماتیک سرمایه فراهم آورده‌اند. در هر دوره، دولتی که دارای بیشترین قدرت اقتصادی و نظامی بوده است، دوره‌ای از انباشت و توسعه مادی را رقم زده است که صنایع آن کشور توسعه یافته و به‌نوعی در بازار جهانی قدرت‌های انحصاری تشکیل داده‌اند. منطق چنین توسعه‌ای همواره قلمرو‌محور بوده است. دولت هژمون، بلوک قدرتمندی حول خود ایجاد کرده است و هرجا منافع آن بلوک با خطر مواجه شده است، هر ابزاری را بر حفظ قدرت رو به افول خود مورد استفاده قرار داده است. کشورهایی که مدام از تمامیت ارضی و حق تعیین سرنوشت ملت‌ها به دست خودشان دم می‌زده‌اند، همان کشورهایی بوده‌اند که در دوران‌های مختلف کودتاها، تحریم‌ها و جنگ‌ها بر علیه قدرت‌های در حال ظهور را طراحی کرده‌اند.


اما از آن‌جا که نقش‌های قدرت‌های هژمون همواره تابعی از قدرت توسعه مادی و اقتصادی این کشورها بوده است، قوانین و گرایشات توسعه سرمایه‌داری، در مراحل مختلف قدرت خود را به این کشورها نشان داده است. سرمایه‌داری افسارگسیخته همواره میل به ایجاد انحصار و بحران دارد. از یک طرف، پس از یک دوره توسعه اقتصادی و رقابت بین سرمایه‌ها، انحصارهایی در کشورهای هژمون ایجاد شده است و پویایی از این اقتصادها گرفته شده است؛ و از طرف دیگر، انباشت بیش از حد سرمایه پس از طی شدن دوره توسعه مادی نتوانسته است فضاهای سودزایی برای تولید گسترده‌تر بیابد و لذا بحران اضافه‌انباشت پیش آمده است. در چنین بحران‌هایی، تولید دیگر در شرایطی نیست که سودآوری کافی داشته باشد و لذا سرمایه‌ها از حوزه‌های تولید کوچ کرده و به حوزه‌های مالی وارد شده‌اند. در این مرحله، قدرت هژمون استیلای جهانی خود را نه به‌واسطه رشد مادی تولید، بلکه به دلیل مشارکت افسارگسیخته در فعالیت‌های مالی حفظ کرده است. قدرت هژمون از این طریق، قسمتی از سرمایه انباشت‌شده خود را به بازارهای مالی جهانی وارد کرده است و این سرمایه‌ها در کشورهای دیگر موجبات توسعه مادی سایر کشورها را فراهم ساخته‌اند. هلند به عنوان یک قدرت هژمون در قرن 17 میلادی، پس از سپری ساختن توسعه‌ مادی خود و مواجهه با حد و مرزهای این توسعه، عملاً وام‌های مورد‌نیاز برای توسعه اقتصادی انگلستان را فراهم ساخته است. و انگلستان نیز به‌عنوان قدرت هژمون در قرن 18 همین نقش را در رابطه با آمریکا ایفاء کرده است.


هیچ اقتصادی نمی‌تواند در میان‌مدت به بازارهای مالی و فعالیت‌های قمارگونه آن متکی باشد. بازارهای افسارگسیخته مالی به ناگزیر به تشکیل حباب منجر می‌شوند و حباب‌ها نیز به‌ناگزیر روزی خواهند ترکید. بنابراین، عروج سرمایه‌داری مالی در یک قدرتِ هژمون با افول توسعه اقتصادی آن کشور همراه بوده است. از طرف دیگر، عروج مالیه در یک قدرت هژمون، شرایط دورخیز کشور دیگر برای توسعه مادی سیستماتیک و تبدیل شدن به قدرت هژمون جدید را رقم زده است.

آمریکا قدرت هژمون در قرن بیستم
در قرن بیستم و پس از یک کش‌وقوس فراوان، آمریکا توانست پس جنگ جهانی دوم به‌عنوان قدرت هژمون جهان سرمایه‌داری ایفای نقش کند. اما آمریکا پس از سپری کردن عصر طلایی خود، در سال 1973 با بحران اضافه‌انباشت روبه‌رو شد که در پاسخ به این بحران، رویه و خط‌مشی اقتصادی جدیدی را دنبال کرد. با روی کار آمدن ریگان در آمریکا، بازارهای مالی مقررات‌زدایی شدند و سرمایه‌داری مالی در این کشور عنان کار را در دست گرفت. از آن‌جا که آمریکا به‌عنوان قدرت هژمون جهانِ سرمایه‌داری ایفای نقش می‌کرد و بحران این کشور به سرعت به تمام دنیای سرمایه‌داری صادر می‌شد، کشورهای حاضر در بلوک سرمایه‌داری آمریکایی نیز همین راه را پیش گرفتند. در نتیجه این تغییر رویه، سرمایه‌ها عملاً به بازارهایی کوچ می‌کردند که پیش از این از آن بازارها مقررات‌زدایی شده بود. این عامل باعث شد تا مقرارت‌زدایی از بازارهای جهانی با شدت هرچه بیشتری دنبال شود.


اما این‌بار نیز دقیقاً مثل دفعات پیشین، حباب‌های ایجادشده در بازارهای مالی ترکیدند و بحران جهانی سال 2008 تمامی کشورهای سرمایه‌داری را در هم نوردید. به‌نظر می‌رسد که در نتیجه چنین تحولاتی، عصر زیبای مالی آمریکا نیز سپری شده باشد.


اکنون بیش از هر زمان دیگری قدرت هژمونیک آمریکا تحت فشار قرار گرفته است. جورج بوش که قصد داشت در آغاز قرن بیست‌ویکم، یک قرن آمریکایی دیگر را رقم بزند، عملاً فرآیند افول هژمونی آمریکا را تسریع بخشید و بحران‌های جدیدی را نیز به بحران موجود این قدرت هژمونیک اضافه کرد. کشورهای زیادی هم‌اکنون از نظام پولی بین‌المللی ناراضی هستند و این نظام را ناعادلانه می‌پندارند. به همین دلیل است که نقش دلار نیز به‌عنوان ارز مرجع بین‌المللی و واحد ذخایر ارزی کشورها تحت تأثیر قرار گرفته است و هر روز به فروپاشی نهایی نزدیک‌تر می‌شود.

دوران آشوبناک جدید
ما اکنون در دورانی قرار گرفته‌ایم که هژمونی آمریکا رو به افول است و هژمونی جدید هنوز تمام‌قد سر بر نیاورده است. بسیاری بر این نظرند که چین به احتمال قوی در آینده نقش قدرت هژمون را ایفاء خواهد کرد؛ این مسئله به راحتی قابل پیش‌بینی نیست. با این وجود، دورانی که قدرت هژمونیک از یک کشور به کشور دیگر منتقل می‌شود، دوره‌ای پرآشوب خواهد بود. کافی است اوایل قرن بیستم که مصادف با افول هژمونی انگلستان بود تا سال 1945 که آمریکا به‌عنوان هژمون مطرح شد را به‌یاد آورید. این دوره از تاریخ با دو جنگ جهانی و خانمان‌سوزی‌های بسیار شناخته می‌شود. در آغاز قرن بیست‌ویکم جنگ افغانستان و عراق نتوانست به احیای قدرت آمریکا منجر شود و اکنون جنگ لیبی، سوریه و مالی و را فراگرفته است و شبح آن بر سر کشورهایی نظیر سودان می‌چرخد.

انرژی در دوران جدید
انرژی مهم‌ترین مسئله‌ای بوده است که قدرت هژمون همواره سعی کرده است، کنترل و هدایت بازار آن را در دست داشته باشد. غرب همواره به دنبال جریان ارزان انرژی بوده است و برای رسیدن به این هدف، همواره نه تنها «تمامی گزینه‌ها را روی میز داشته است»، بلکه وحشیانه‌ترین آن گزینه‌ها را نیز عملی ساخته است. اکنون که هژمونی آمریکا با شدت بیشتری رو به افول است یا حداقل نقش آن در رهبری جهانی کاهش یافته است، ائتلاف‌های جدیدی نیز حول انرژی در حال شکل‌گیری است. در آمریکای لاتین، خاورمیانه و شرق آسیا به‌راحتی می‌توان این بلوک‌بندی‌های نوظهور را تشخیص داد. پاکستان، عراق، ایران و سوریه از یک طرف سعی بر این دارند که با تشکیل یک ائتلاف منطقه‌ای، توسعه اقتصادی خود را از سیاست‌های قدرت‌طلبانه آمریکا مستقل نمایند و قطر، عربستان و ترکیه خود را کشورهای اقماری هژمونی آمریکا می‌دانند که بدون این قدرت، نقش مستلقی برای خود قائل نیستند. در آمریکای لاتین، ونزوئلا و اکوادر دیگر حیات خلوت آمریکا نیستند و به‌عنوان قدرت‌های مستقل در حوزه انرژی ظاهر می‌شوند. چین دیگر حاضر نیست مسئله سیادت آمریکا را بپذیرد و به دنبال یک شبکه امنیت انرژی آسیایی است.


اما در جهان پرآشوبی که در شرایط افول هژمونی به‌سر می‌برد، کشورهایی نیز وجود دارند که هنوز تکلیف خود را به‌درستی مشخص نکرده‌اند. به‌عنوان مثال، هند با بحران انرژی مواجهه است و به بزرگترین واردکننده زغال‌سنگ تبدیل شده است، اما تصمیم قطعی‌ای در قبال راه‌حل‌های بهتر برای تأمین انرژی خود نگرفته است. هند در سال 2009 از پروژه خط لوله ایران- پاکستان- هند کنار کشید و در واقع، خواستِ قدرت‌طلبانه آمریکا را بر منافع مردم و صنعت خود ترجیح داد. آن‌چه که واضح است این است که با گذشت زمان، منافع کشورهایی که همچنان وابسته به هژمونی رو به افول هستند، تحت تأثیر قرار می‌گیرد و این کشورها مجبور می‌شوند در پاسخ به شرایط جدید جهان، سیاست‌های جدیدی اتخاذ نمایند. یک کشور تنها برای مدت‌زمانی مشخص و محدود می‌تواند الزامات رشد صنعتی خود را نادیده گرفته و تنها مصلحت‌های سیاسی مربوط به قدرت هژمونِ رو به افول را رعایت کند. در صورت تداوم تابعیت چنین کشورهایی، نارضایتی مدنی در این کشورها افزایش خواهد یافت و این نارضایتی می‌تواند آغازگاه تغییر سیاست دولت‌ها باشد. به‌عنوان مثال، در انتخابات اخیر پاکستان، تحت فشار افکار عمومی این کشور مسئله کمبود انرژی به مسئله شماره یک این انتخابات بدل شد. لذا دولت جدید پاکستان نمی‌تواند گزینه‌های تأمین انرژی خود و از جمله خط لوله انتقال گاز ایران- پاکستان را به راحتی کنار گذارد.


در آخر دوباره باید تأکید کنیم که در شرایط افول یک قدرت هژمون و در حالتی که نظم جدید جهانی هنوز به تمامی سر برنیاورده است، آشوب و بی‌ثباتی بیش از هر زمانی جهان را فراخواهد گرفت. در چنین شرایطی، کوچکترین اشتباه در برآورد شرایط به ضررها و زیان‌های قطعی منجر خواهد شد. آن‌چه که مشخص است این است که هژمونی آمریکا رو به افول است، اما این افول با بی‌ثباتی‌هایی همراه خواهد بود که باید در مواجهه با آن‌ها نهایت دقت را به‌خرج داد.

برای مشاهده مطالب اجتماعی ما را در کانال بولتن اجتماعی دنبال کنیدbultansocial@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین