کد خبر: ۱۲۰۳۴۱
تاریخ انتشار:

شبی زمستانی در دماوند افسانه‌ای

وظیفه همگانی و ملی ماست که از طبیعت و بستر زندگی انسان نگهداری کنیم و به منظور بهره برداری مناسب از آن اقدام کنیم. باید تلاش کنیم تا با گوشزد کردن اهميت شناخت، معرفی و بهره برداری های اصولی و مناسب از کوه دماوند و پیامدهای پرشگون آن، با تمام وجود، تمامی افراد مسئول در این زمینه را به حرکت درآوريم.
 

بولتن نیوز : چند روزی است خودمان را بسته‌ایم به غذا‌های مقوی و کم حجم، آخر عمو با یکی از دوستانش قرار گذاشته است که دماوند زمستانی را فتح کنیم و شب را هم در کوهستان یخی بمانیم گویا آقای رضایی معلم بازنشسته ورزش است و پای ثابت کوهنوردی روز‌های جوانی عمو. جوانان فامیل ورزیده‌تر و قوی‌تر از من به نظر می‌رسند و ریزنقشی من کمی برایشان نگرانی‌ساز شده است که مبادا نتوانم تا قله بیایم و مانع صعود آنها هم بشوم. با مشورت آقا معلم به این توافق می‌رسیم که در صورت ناتوانی من در صعود به قله یکی داوطلب شود که مرا تا ایستگاه‌های پائین‌تر همراهی کند و بقیه به صعود ادامه دهند.

 

 

برادرم این فداکاری را می‌کند اما من مطمئن هستم که می‌توانم و فرصت دیدن قله باشکوه دماوند زیبا را از برادرم نمی‌گیرم. تصور زندگی یک روز به دور از شهر و تکنولوژی و خوابیدن در کوهستان برفی هم برایم هیجان برانگیز است...

رضایی را برای نخستین بار است می‌بینم. موهایش سفید است و به نظرم کمی لاغراندام می‌آید اما حسابی ورزیده و سرحال است و ورزشکاری از سر و رویش می‌بارد. عمو می‌گوید او دماوند را مانند کف دست می‌شناسد و خیالمان راحت است که در آن برف و بوران و ریزش بهمن از کوه، خطری تهدیدمان نمی‌کند.

می گوید باید در مسیر تهران- آمل بیفتیم و از جاده هراز به سمت شهرستان رینه برویم و بعد توضیح می‌دهد که رینه نزدیک‌‌ترین شهر به قله افسانه‌ای دماوند است. همراهان جوان ما در یک ماشین دیگر نشسته‌اند و با شور و شوق و موسیقی بلند اتومبیل ما را دنبال می‌کنند. من و عمو هم در ماشین آقا معلم نشسته‌ایم. دیدن یک کوهنورد پیر و شنیدن خاطراتش از صعود به قله‌های معروف دنیا برایم جالب است. عمو از رضایی می‌پرسد که از کدام جبهه دماوند صعود می‌کنیم؟ و رضایی می‌گوید به خاطر آن‌که اعضای تیم جوان و کم تجربه هستند از جبهه جنوبی می‌رویم که صعود نسبتاً راحت‌تری دارد.
وي اضافه می‌کند: البته چون جبهه جنوبی در سایه قرار گرفته است هوای سردتری دارد و باید حسابی خودمان را بپوشانیم.

بعد هم در مورد صعودش از جبهه شمال شرقی و دره خطرناکش و سه روز زندگی در میان برف و یخ‌های دماوند تعریف می‌کند. این که گاز کپسول‌ها در ارتفاع 5 هزار متری دماوند تمام شده بود و در آن سرما و روز‌های خلوت کوهستان همه گروه را نگران
زنده ماندن شان کرده بود!

رینه کمتر از یک ساعت با تهران فاصله دارد و زمانی که ما رسیدیم هوا بارانی بود و مجبور شدیم در مسجد کوهپایه پناه بگیریم تا هوا برای صعود مساعدتر شود. آقا معلم با دخترش تماس می‌گیرد و پیش‌بینی هوای دماوند و سرعت وزش باد را می‌خواهد.

ساعت 3 بعدازظهر کوهنوردی را شروع می‌کنیم. باد زوزه می‌کشد و سوز سرما به صورت مان می‌خورد. بچه‌های فامیل کماکان بگو و بخند می‌کنند اما صدایشان در وزش شدید باد گم می‌شود. رضایی و عمو جلوتر از همه حرکت می‌کنند. پاهایم در برف نرم فرو می‌رود و این همان گیسوی سپید بام ایران است که ملک الشعرای بهار در سروده معروفش توصیف کرده است و در بعدازظهر‌های خواب آلود دوران مدرسه مرا به رؤیا فرو می‌برد. حالا من برای نخستین بار است که قله زیبای دماوند را از نزدیک می‌بینم، آتشفشان خاموش ایران را. افسانه‌های معروفی که بیشتر کارتون شان را دیده ام تا کتاب شان را خوانده باشم و در مورد غرش آتشفشان‌ها و گدازه‌های مذاب اعماق زمین است همه در ذهنم زنده می‌شوند و با خودم فکر می‌کنم که زمان‌های بسیار دور این دماوند یخی همه را تجربه کرده است...
بچه‌های فامیل گاه گدار به من نزدیک می‌شوند و برای آن‌که سر به سرم بگذارند هنوز به ایستگاه اول نرسیده مدام از من می‌پرسند: خوبی؟ می‌خوای ببریمت پائین؟!

و وقتی برادرم به شوخی از من می‌پرسد: اکسیژن کم نیاوردی؟ حال تهوع؟ سرگیجه؟
برای آنها که می‌دانند کمبود اکسیژن در ارتفاعات بالا اتفاق می‌افتد حسابی اسباب خنده و تفریح می‌شود. همین‌جاست که تصمیم می‌گیرم واقعاً حالم بد شود و نگذارم برادرم قله را ببیند!

صدای وزش باد دوباره در گوش‌هایمان می‌پیچد و این برای من که عاشق شنیدن صدای باد هستم سخت دلچسب است. دوباره دور و برم خلوت می‌شود و من در دنیای خودم غرق می‌شوم. این زوزه‌های وحشتناک باد شاید همان ناله‌هایی باشد که اجداد ما معتقدند مربوط به دیو سفید اسیر شده در دل کوه است.

عمو و رضایی از ما فاصله نسبتاً زیادتری گرفته‌اند و با خودم فکر می‌کنم تا به حال اینقدر عمویم را زبل و چابک ندیده بودم.

سرانجام به نخستین پناهگاه می‌رسیم. پاهایمان یخ زده است و عمو توصیه می‌کند برای آن‌که گرم شویم می‌توانیم درون کیسه خواب‌هایمان برویم و بعد خودش و رضایی مشغول آماده کردن چایی برای ما و گل گاوزبان برای خودشان می‌شوند. در پناهگاه یک گروه کوهنورد خارجی هم وجود دارند که گویا تصمیم ندارند تا قله بیایند و می‌خواهند با اسکی به پائین کوه بروند.

منظره اسکی روی کوه‌های یخی که تا قبل از این از تلویزیون لذت‌بخش تصورش کرده ام هم‌اکنون به نظرم ترسناک می‌آید اما شجاعت و خنده‌های این ورزشکاران خارجی که نشان از تسلط‌شان دارد کمی هم باعث حسادتم می‌شود و غصه می‌خورم که چرا زودتر از این به فکر کسب مهارت در یک رشته ورزشی نیفتاده ام و زندگی مهیج ورزشکاری را تجربه نکرده ام.
هوا تاریک شده است و سوز بیشتری می‌آید و ما به قله رسیده‌ایم. برای رسیدن به اینجا چیزی حدود 4 ساعت زمان صرف می‌کنیم. روی قله وزش باد غوغا می‌کند و گاهی حس می‌کنم هم‌اکنون است که با کوله سنگین و تمام وسایلم مانند پر کاه از کوهستان بلند شوم و در آسمان سرگردان بمانم.

یک تیم کوهنوردی که از لرستان آمده‌اند و پیش از ما به قله رسیده‌اند. با هیجان و شادی مشغول عکاسی و ثبت این لحظات به یاد ماندنی هستند.

بوی گوگرد به مشامم می‌خورد و حالم کاملاً خوب است. بچه‌های فامیل با هیاهو بالا و پائین می‌پرند و سوت می‌زنند. برادرم تند و تند عکس می‌گیرد. پسرخاله‌ها پرچمی را که با بدخطی تمام نوشته‌اند و صعود خودشان را تبریک گفته‌اند! باز می‌کنند و با نیش‌های تا بناگوش باز از خودشان عکس می‌گیرند.

عمو و رضایی چادر را روی قله برپا می‌کنند تا شب را در آغوش دماوند افسانه‌ای سر کنیم. من درون کیسه خوابم می‌روم و به خنده‌ها و شوخی‌های عمو و رضایی گوش می‌دهم که مشغول گرم کردن شام‌مان هستند. باد می‌خواهد تیرک‌های چادر را بشکند و با خود به هوا ببرد و رضایی می‌گوید که شب موقع خواب پاهایمان را به تیرک‌ها تکیه دهیم تا نقشه شوم توفان عملی نشود! بیرون کوهستان در مه فرو رفته و شارژ گوشی‌هایمان تمام شده است. عقربه ثانیه شمار ساعتم یخ زده است و به زحمت حرکت می‌کند و من در بی‌زمانی و به دور از تکنولوژی و شهر و هیاهویش، در مه آرامش بخش کوهستان یخی و افسانه غوطه می‌خورم...

چگونه به دماوند برويم


اگر مي خواهيد به دماوند برويد بد نيست بدانيد چند مسير براي رفتن به آن وجود دارد. يکي از مسيرها معروف به مسير جنوبي است. این مسیر از ساده ترین و قدیمی ترین مسیرهای دستیابی به قله کوه دماوند است.

دسترسی به مسیر جنوبی صعود، از طریق پلور و رینه امکان پذیر است. در نیمه های جاده آسفالتی متصل کننده این دو نقطه به یکدیگر، مسیری خاکی و ناهموار به سمت شمال وجود دارد که با تابلویی کوچک مشخص شده است. این مسیر به گوسفندسرا و مسجد صاحب الزمان واقع در ارتفاع 3000 متری منتهی شده که مبداً صعود به قله دماوند از مسیر جنوبی است. پس از آن، مسیر به سمت بارگاه سوم در ارتفاع 4150 متری ادامه می یابد.


برای حمل بار در این فاصله می توان از چهارپایان استفاده کرد. پس از بارگاه سوم و ادامه مسیر از سمت چپ آبشار یخی، به تپه گوگردی می رسیم که حاصل آخرین فعالیت های آتشفشان دماوند است. ادامه مسیر در یک شیب نسبتاً تند به قله ختم می شود.


میانگین زمان لازم برای طی کردن فاصله بارگاه اول تا بارگاه سوم 4 ساعت و از بارگاه سوم تا قله 6 ساعت است. مسير ديگر براي صعود به دماوند مسير شمالي است. برای صعود از این مسیر، پس از ادامه مسیر در جاده هراز به سمت شمال کشور و پس از عبور از گزنک و پشت سر گذاشتن تقریبا 7 کیلومتر از روستای بعدی، یعنی بایجان، به دوراهی روستای ناندل و دلارستاق در سمت چپ جاده اصلی می رسیم.


وارد این مسیر خاکی شده و مسیر را تا رسیدن به روستای ناندل ادامه می دهیم. مسیر شمالی از یال شمالی کوه دماوند واقع در دشت چم بن با شیبی ملایم و خاکی آغاز شده و در پی سینه کشی ملایم به جان‌پناه اول و در ادامه بر روی یال سیاه رنگی در میان صخره های سنگلاخی بزرگ و کوچک در فاصله نزدیکی با یخچال دوبی سل، به جانپناه دوم می رسد. پس از آن، مسیر یال با قوسی به سمت شمال شرق مایل شده و از طریق صخره های آتشفشانی کوچک و بزرگ به مسیر شمال شرق متصل می شود و به قله می رسد.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین