کد خبر: ۱۱۲۰۰۰
تاریخ انتشار:

تحریف ستیزى اهل بیت در جریان عاشورا

بدترین نوع تحریف این است که رهبران و سیاستمداران، بر خلاف احکام و دستورهاى مکتبى که مدعى آن هستند، عمل کنند؛ با این همه رفتار خود را مطابق دستورهاى آن مکتب بدانند.وضعیت زمان قیام امام حسین این گونه بود.

بولتن نیوز : با نگاهى به تاریخ، درمى‏یابیم که در برابر جریان تحریف حماسه عاشورا، مسئله تحریف‏زدایى نیز، همواره رویاروى آنان ایستاده و از تحریف پراکنى جلوگیرى کرده است.کاروان اسیران، پس از حادثه غم‏انگیز کربلا، مدیحه سرایان، شاعران، خطیبان، عالمان و متفکران اسلامى، با شیوه‏هاى گوناگون در برابر تحریف‏ها و تحریف‏گران ایستاده‏اند.تلاش این جریان، از جمله اهل بیت امام حسین(ع) که مى‏توان از آنان، به عنوان نخستین تحریف‏ستیزان یاد کرد، بر دو پایه استوار بوده است:

1. بیان درست و روشن حوادث کربلا، به ویژه هدف، پیام و چگونگى رویارویى آن حضرت با دشمن، و افشاى جنایت‏ها، ستم‏ها و وحشى‏گرى‏هاى سپاه ابن زیاد و نیز کنارزدن نقاب از چهره یزید و پیرامونیان وى.

2. افشاى دروغ‏ها، پاسخ به سخنان ناروا و پیرایه‏هایى که امویان به عاشورائیان و آقا و سرور آنان امام حسین(ع) بسته بودند.

حرکت کاروان اسیران، از کربلا به سوى کوفه و شام، با همه غم و اندوهى که براى امام زین‏العابدین و حضرت زینب و عزیزان فاطمه داشت، این خوبى و نقش مهم و بنیادى را هم داشت که نقشه امویان را در وارونه جلوه دادن قیام امام حسین(ع) نقش بر آب کرد و آموزه‏هاى راستین شیعى را پراکند و اسلامى اموى را به انزوا راند و به مردم کوفه، شام و میانه راه فهماند که آنچه به عنوان اسلام مطرح است، با اسلام ناب محمدى(ص) فرسنگ‏ها فاصله دارد.

در این کاروان بیدارگر، امام زین العابدین(ع) و حضرت زینب (ع)، نخستین مشعل فروزان بیدارى و مبارزه علیه تحریف عاشورا و قیام اباعبدالله(ع) بودند. آن دو بزرگوار، قهرمانانه با دروغ‏پراکنى امویان درافتادند و از تحریف جلوگیرى کردند و به تحریف زدایى پرداختند.امویان، پیش از عاشورا و آفریدن آن فاجعه بزرگ و حرکت شوم، علیه زبان گویاى اسلام و نماد راستین آن و پاسدار وحى، حضرت اباعبدالله(ع) تبلیغات و هیاهوى گسترده‏اى به راه انداختند و پس از خاموش کردن چراغ پرفروغ وحى، در تاریکى مطلق و در شب‏ترین شب تاریخ، دروغ‏پراکنى و تحریف نهضت عاشورا را در حجم گسترده‏ترى پى‏گرفتند و از هر گونه افترا بر آن حضرت دریغ نورزیدند. در این جا به چند مورد از این دست اشاره مى‏کنیم:

1. آشوب‏گرى و تفرقه‏اندازى:

حاکمان اموى با دستیارى مبلغان مزدور خود همه‏جا گفتند و پراکندند »هان مردمان بدانید و آگاه باشید. آشوب‏گر و تفرقه‏انگیزى به نام حسین! علیه حکومت مشروع [یزید] برخاسته است و بر آن است که آشوب پدید آورد؛ آرامش را از بین ببرد، خون‏ریزى به راه بیندازد؛ هرج و مرج پدید آورد و...در همین راستا، نماینده پاک و راست آیین، ناب‏اندیش و شجاع آن حضرت، مسلم بن عقیل را در کوفه یاغى سرکش و برهم زننده نظم اجتماعى معرفى کردند و علیه او به دروغ پراکنى پرداختند و چهره او را زشت و کدر نمایاندند:

امویان، روایاتى را ساختند و نشر دادند و دستور دادند که عالمان دربارى، در منبرها به شرح و بیان آنها بپردازند که حرکت، اعتراض، قیام، و برخورد با حاکمان و کسانى که بر اریکه قدرت قرار دارند؛ گرچه فاسد باشند و به زور شمشیر، خونریزى و کشتار به این مقام دست یافته باشند نارواست.این موج که امویان، با برنامه‏ریزى معاویه، براى استوار ساختن حکومت نامشروع خود به راه انداختند، کم کم در میان اهل سنت فرهنگ شد.

وقتى مسلم بن عقیل را دستگیر و پیش ابن زیاد آوردند، گفت‏وگویى بین او و مسلم بن عقیل روى داد که مى‏تواند، بیان‏گر شگردهاى تبلیغى امویان و تحریف‏گرى‏ها و فریبکارى‏هاى حکومت‏گران و کارگزاران اموى باشد و به روشنى مى‏نمایاند که حکومت‏گران اموى، براى درهم کوباندن حرکت والا و راستین امام، از چه ابزار و ترفندهایى بهره مى‏برده و چگونه مردم را در باتلاق جهل نگه مى‏داشته‏اند تا به دنیا و هدف‏هاى شوم خود دست‏یابند.

ابن اعثم کوفى گزارش مى‏دهد:عبیدالله گفت: با عاق و با شاق بر امام وقت بیرون آمدى و اجماع امت و مسلمانان را خلاف کردى و فتنه انگیختى.مسلم گفت: دروغ مى‏گویى اى پسر زیاد. هرگز معاویه به اجماع امت، خلافت مسلمانان نکرد، بلکه به حیله و تقلب بر وصى پیغمبر درآمد و به غصب، خلافت از او بگرفت و حال یزید هم همچنان است.اى پسر زیاد، بدان که فتنه تو انگیختى و پیش از تو، پدر تو فتنه انگیخت(1).

طبرى و ابن اثیر آورده‏اند که مسلم بن عقیل پس از رد اختلاف و تفرقه‏افکنى از سوى خود، یادآور شد که او به ابن زیاد گفت: مردم این شهر برآن بودند که پدر تو درمیان آنان خون‏ریزى‏هاى بسیارى انجام داده و بهترین‏هاى آنها را کشته است و در میان آنان، همانند کسرى و قیصر رفتار کرده است؛ ما آمدیم به عدل دستور دهیم و مردم را به حکمت کتاب و سنت فرابخوانیم.(2)

یا در آغازین روزهاى حرکت، آن گاه که امام مکه را ترک گفت و راهى کوفه شد، کارگزاران اموى، امام را از رفتن به کوفه پرهیز دادند و گفتند: به مکه برگرد. وقتى حضرت نپذیرفت گفتند:الا تتقى الله تخرج من الجماعه و تفرق بین هذه الامّة...(3)؛ آیا از خدا بیم ندارى که از گروه مسلمانان جدا مى‏گردى و بین امت اسلامى پراکندگى پدید مى‏آورى.

امام حسین در پاسخ یادآور مى‏شود که دعوت به سوى خدا و رسول او، و انجام اعمال صالح، اختلاف افکنى و مخالفت با خدا و رسول نیست(4). همچنین آن بزرگوار در نامه‏اى که به سران بصره نگاشته، یادآور شده است که پس از رحلت پیامبر، با این‏که حق ما را از ما دریغ داشتند، براى جلوگیرى از تفرقه و فتنه صبر کردیم؛ اما اینک در شرایطى قرار گرفته‏ایم که اسلام در معرض نابودى قرار گرفته است؛ پس جاى اهمال و مسامحه نیست.

در حقیقت امام در این نامه، ضمن دعوت از مردم بصره براى مبارزه با اوضاع ضداسلامى موجود، فلسفه سکوت اهل بیت را در برهه‏اى از زمان، و انگیزه قیام خود را تشریح مى‏کند و در حقیقت یادآور مى‏شوند، چون در گذشته اصل اسلام در خطر قرار نگرفته بود و حرکت ما موجب سوء استفاده دشمنان و منافقان و فرصت‏طلبان مى‏شد، ما به قیام روى نیاوردیم؛ اما امروز قانون پیامبر از میان رفته و بدعت‏ها جاى آن را گرفته است. پس سکوت جایز نیست.همان‏گونه که در آن شرایط، سکوت به مصلحت اسلام بود، در این شرایط مبارزه با فساد به مصلحت اسلام است.(5)

2. اتهام خروج از دین:

بدترین نوع تحریف این است که رهبران و سیاستمداران، بر خلاف احکام و دستورهاى مکتبى که مدعى آن هستند، عمل کنند؛ با این همه رفتار خود را مطابق دستورهاى آن مکتب بدانند.وضعیت زمان قیام امام حسین این گونه بود. دستگاه خلافت، امویان، یزید و پیرامونیان وى، با این‏که به گواه امام حسین(ع) و همه اسلامیان و مؤمنان و آگاهان آن عصر، با اسلام و دین بیگانه بودند، و دین را بازیچه و ابزارى براى رسیدن به قدرت قرار داده بودند، با همه توان بر آن بودند که نام محمد(ص) را از دل‏ها و ذهن‏ها و صفحه روزگار بزدایند و بر این گواه‏ها و دلیل‏ها بسیار است؛ اما در رویارویى با امام(ع)، به شگردى ناجوانمردانه دست مى‏یازند و آن حضرت را خارج از دین و خروج‏کننده بر امام و خلیفه مسلمین (یزید) معرفى مى‏کنند.

امویان براى مشروع جلوه دادن کار خود و جنایتى که آفریده بودند، دست به کار شدند و در یک شبیخون تبلیغاتى و دروغ‏پراکنى و شایعه گسترى، نه تنها حسین(ع) که پدر بزرگوارش، که نماد اسلام بود و اسلام بر دوش او اوج گرفت و دامن گسترد، خارج از دین شناساندند و یزید در مجلس جشنى که براى پیروزى بر حسین(ع) و یاران آن گرامى، ترتیب داده بود، به زینب(س) گفت: انما خرج من الدین ابیک و اخیک.(6)

عمرو بن حجاج بن زبیدى، براى انگیزاندن سپاه اموى علیه امام(ع) مى‏گفت:یا اهل الکوفه الزموا طاعتکم و لاترتابوا فى قتل من مرق من الدین و خالف الامام.هان اى کوفیان! بر شماست پیروى و همبستگى، و به گمان نیفتید بر کشتن کسى که از دین خدا بیرون رفته و به مخالفت با امام برخاسته است.

امام حسین(ع) در پاسخ وى فرمود: یا عمرو بن الحجاج! أعلىَّ تحرِّضُ الناس؟ أنحن مَرقَنا و انتم ثَبتُّم علیه. أما والله لتعلَمُنّ لوقد قُبضت أروحاکم مُتُّم على اعمالکم أیّنا مرق من الدین و من هو أولى بِصلّىِ النار(7)؛ هان این عمرو بن حجاج! مردم را علیه من برمى‏انگیزانى؟ آیا ما از دین بیرون رفته‏ایم و شما بر دین پایدار؟ هان! به خدا سوگند! آن گاه که جان‏هاى شما از کالبدهاتان جدا شوند و بر این کردار خود بمیرید، درخواهید یافت که کدام یک از ما از دین خدا بیرون رفته و چه کسى به سوختن در آتش سزاوارتر است.

اگر قیام امام حسین و خطبه‏ها و سخنان کاروان اسیران نبود، چیزى نمى‏گذشت که از اسلام، جز نامى باقى نمى‏ماند. حکومت اموى در پى نابودى اسلام با نام اسلام بود. از این رو، با تظاهر به اسلام، ارزش‏هاى اسلامى را زیر پا مى‏گذاشت، با این‏که خود را خلیفه خدا و رسولش مى‏خواند. این کار در دراز مدت، موجب وارونه جلوه دادن اسلام راستین مى‏شد، زیرا انسان‏هاى غافل و سطحى نگر، همه آن کارهاى ناروا و ضدارزش را از اسلام مى‏پنداشتند.

امویان با همه توان خود بر آن بودند که به مردم بقبولانند که هرگونه ستم وقتلى که در دنیا رخ مى‏دهد، به خواست و اراده خداوند، و در راستاى تحقق خواست اوست. از این رو، هیچ کس حق ندارد که در برابر خواست خدا ایستادگى کند، زیرا این کار موجب مخالفت با اسلام و برهم زدن وحدت مسلمانان است. هدف آنان از تبلیغ این اندیشه این بود که قیام مردم را علیه ستم و ستمگران، مخالف اسلام وانمود کنند تا بتوانند به راحتى به ستمگرى و تجاوزهاى خود ادامه دهند و فریادهاى حق‏طلبانه و عدالت‏خواهانه را با نام اسلام نابود سازند.

از این رو، اهل بیت(ع) با همه توان، در پى آن بودند تا ثابت کنند که کارهاى یزید، درست نقطه مقابل اسلام اصیل است. امام حسین (ع) خود پیش از شهادت در پاسخ مروان که آن حضرت را به بیعت با یزید فراخوانده بود، فرمود:انا لله و انا الیه راجعون، و على الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید(8)؛ در این صورت باید براى همیشه از اسلام چشم پوشید، زیرا امت به زمامدارى چون یزید گرفتار شده است.

3. خروج علیه حاکمیت

امویان، روایاتى را ساختند و نشر دادند و دستور دادند که عالمان دربارى، در منبرها به شرح و بیان آنها بپردازند که حرکت، اعتراض، قیام، و برخورد با حاکمان و کسانى که بر اریکه قدرت قرار دارند؛ گرچه فاسد باشند و به زور شمشیر، خونریزى و کشتار به این مقام دست یافته باشند نارواست.

این موج که امویان، با برنامه‏ریزى معاویه، براى استوار ساختن حکومت نامشروع خود به راه انداختند، کم کم در میان اهل سنت فرهنگ شد و حاکمان ستم پیشه اموى و غیراموى، به نام پیامبر و سنت آن بزرگوار، به رواج این احادیث در برابر مخالفان خود و براى رویارویى با آنان و برانگیزاندن مردم، علیه هر حرکت ستم‏ستیزانه و عدالت‏خواهانه پرداختند. حذیفه از پیامبر اکرم(ص) نقل مى‏کند:

یکون بعد ائمه لایهتدون بهداتى و لایستنّون بسنّتى فیهم رجال قلوبهم کقلوب الشیاطین فى جُثمان إنس.

قال: قلتُ کیف أصنع یا رسول الله ان أرکتُ ذلک؟

قال: تسمع و تطیع للأمیر و ان ضرب ظهرک و اخذ مالک فاسْمع و أطِع.(8)

پس از من پیشوایانى خواهند آمد که به راه من نمى‏روند و به روش من عمل نمى‏کنند و شمارى از ایشان دل‏هایى همچون دل شیاطین دارند، گرچه به ظاهر انسانند.

حذیفه مى‏گوید: گفتم: یا رسول الله، اگر من آن زمان را دریابم، چه عکس العملى نشان دهم؟

فرمود: شنوایى صددرصد و اطاعت مطلق از امیر کن؛ اگرچه به پشتت بکوبد و مالت را ببرد، تو باید فرمان ببرى و گوش به دستورش بسپارى.

برابر این سنت‏سازى دستگاه‏هاى ستم، به ویژه اموى است که بعدها قاضى ابویعلى و فضل الله بن روزبهان، به آسانى فتوا مى‏دهند: آن کس که با شمشیر و زور بر جامعه اسلامى غلبه یافت و خلیفه گشت و امیرمؤمنان نامیده شد، دیگر براى هر کسى که به خدا و روز قیامت ایمان دارد، جایز و روا نیست که شبى را به روز آورد، در حالى که او را امام نداند، خواه خلیفه، آدمى جنایت‏کار باشد و خواه پاکدامن.(9)

طریق چهارم از اسباب انعقاد پادشاهى و امامت، شوکت و استیلاست. علما گفته‏اند که چون امام وفات کند و شخصى متصدى امامت گردد، بى بیعتى و بى آن که کسى او را خلیفه ساخته باشد و مردمان را قهر کند، به شوکت و لشکر، امامت او منعقد مى‏گردد؛ بى بیعتى، خواه قریشى باشد و خواه نه، خواه عرب باشد یا عجم. یا ترک، و خواه مستجمع شرایط باشد و خواه فاسق و جاهل...، امام و خلیفه به او اطلاق مى‏گردد.(10)

این فرهنگ‏سازى و سنت تراشى، براى رویارویى با قیام‏هایى چون قیام سالار شهیدان(ع) است. امویان وقتى خود را رودرروى قیام شورانگیز اباعبدالله(ع) دیدند، به دروغ و تحریف روى آوردند و قیام امام را خروج بر خلیفه وانمود کردند و نامشروع، و براى هدف شوم خود روایت جعل کردند و بر کالبد جامعه اسلامى دمیدند و بخش بسیار بزرگى از جامعه اسلامى را با این شگرد و نیرنگ فلج کردند و بسیارى علماى دربارى را به این سو کشیدند که برابر این روایات فتوا بدهند و بسیارى را هم در این فضا وارد ساختند و آنان بى‏این‏که توجه کنند و به ساختگى بودن این دست روایات پى برند، برابر این روایات ساختگى فتوا دادند و حرکت علیه بیداد، ستم، تجاوز، گناه و آلودگى را حرام انگاشتند و موجب گردیدند که مردمان در باتلاق گناه آلود حکومت‏هاى فاسد بمانند و دم برنیاورند. حتى برخى کسانى که در جنگ علیه امام شرکت کرده بودند، به این روایات استناد مى‏کردند. براى نمونه، هنگامى که سرهاى بریده شهداى کربلا را بر سر نیزه به سوى شام مى‏بردند، مى‏گفتند: »هذا راس خارجى على یزید بن معاویه«؛ این سر کسى است که بر ضد یزید شوریده است.(11) یا مى‏گفتند: ما ناگزیر بودیم و بر ما واجب بود، پیروى از خلیفه مسلمانان و اولى الامر!

گفت‏وگوى ابى اسحاق با شمر بن ذى الجوشن، بیان‏گر این معناست:روى ابوبکر بن عیاش عن ابى اسحاق قال کان شمر، یصلى معنا ثم یقول: اللهم انک تعلم انّى شریف فاغفرلى.قلتُ: کیف یغفرالله لک و قدأعنت على قتل ابن رسول الله.قال: ویحک! فکیف نصنع؟ ان امراءنا هؤلاء امرونا بامر فلم نخالفهم و لو خالفنا هم کنّا شراً من هذه الحمر السقاة. قلت: انّ هذا لعذر قبیح فانّما الطاعة فى المعروف.(12)

ابوبکر بن عیاش از ابى اسحاق روایت کرد و گفت: شمر با ما نماز گزارد و سپس گفت:بار پروردگارا تو مى‏دانى که من ارجمندم، پس مرا بیامرز.گفتم: چگونه خدا تو را بیامرزد که با آنان در کشتن فرزند رسول خدا(ص) همدست شدى؟گفت واى بر تو، چه مى‏توانستم بکنم. امرا و فرمانروایانمان به ما دستور دادند، پس ما از فرمانشان سرنتافتیم. اگر سر بر مى‏تافتیم، از خرهاى آبکش بدتر بودیم.گفتم: این بهانه‏اى است بسیار زشت و ناپسند. همانان پیروى در معروف است.

عالمان آگاه شیعه، به پیروى از امام حسین که فرمود: ایها الناس ان رسول الله(ص) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرام الله ناکثاً لعهدالله مخالفاً لسنّة رسول الله، یعمل فى عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیّر ما علیه بفعل و لا قولٍ کان حقاً على الله ان یدخله مدخله.(13)اى مردم! همانا پیامبر خدا(ص) گفته است:هرکس پادشاهى بیدادگر ببیند که نارواهاى خدایى را روا مى‏دارد و پیمان خدا را مى‏شکند و با شیوه پیامبر خدا(ص) به راه ناسازگارى مى‏رود ودر برابر بندگان خدا، با گناه و پرخاش‏گرى رفتار مى‏کند و آن گاه به گفتار یا کردار در برابر او به پایدارى در نایستد، بر خدا بایسته باشد که او را در سرنوشت آن بیدادگر انباز گرداند.امامان معصوم(ع) علیه این تحریف و شگرد، از همان آغاز قد افراشتند و با سخنان روشن‏گر، واقعه نگارى‏هاى دقیق، فتواها و قیام‏هاى شورانگیز، طومار آن را درهم پیچیدند و قیام امام حسین(ع) را قیام والایى‏ها، پاکى‏ها و ارزش‏ها علیه زشتى‏ها و ناپاکى‏ها نمایاندند.

اگر قیام امام حسین و خطبه‏ها و سخنان کاروان اسیران نبود، چیزى نمى‏گذشت که از اسلام، جز نامى باقى نمى‏ماند. حکومت اموى در پى نابودى اسلام با نام اسلام بود. از این رو، با تظاهر به اسلام، ارزش‏هاى اسلامى را زیر پا مى‏گذاشت، با این‏که خود را خلیفه خدا و رسولش مى‏خواند.

این حرکت، چنان شورانگیز و بر مبانى استوار و دقیق شکل گرفت که شمارى از اهل سنت نتوانستند، در فضایى که حکومت‏هاى استبدادى ستم پیشه اموى و عباسى پدید آورده بودند، تاب بیاورند و برخلاف فطرت پاک انسانى و مبانى استوار اسلامى، فتوا به ماندگارى در زیر بیرق و رایت حاکم را گرچه ستم پیشه و فاسق باشد، بدهند و هرگونه حرکت و اعتراض علیه حاکمان ستم را نامشروع بینگارند و گناه یا دست کم، درباره قیام امام حسین(ع)، به گونه دیگر داورى کردند و حرکت او را براساس اجتهاد و شایستگى، روا شمردند و کارکرد کسانى که بایزید همراه شدند از صحابه، نیز گونه‏اى اجتهاد انگاشتند، اما کشتن امام حسین(ع) را از سوى هر کس، گناه بزرگ دانستند و به روشنى یادآور شدند: صحابه که با یزید همراه شدند، نه این‏که نمى‏دانستند او فاسق است و حسین بن على شایستگى دارد و برابر اجتهاد خود عمل مى‏کند و نه این‏که راضى به کشته شدن حسین بن على بودند؛ هرگز، بلکه بر این گمان بودند که قیام علیه یزید، به هرج و مرج و خون‏ریزى مى‏انجامد.

اینان با این توجیه خود را از تیررس انتقادهاى تند شیعیان و مبانى استوار و دقیق آنان کنار کشیدند، چون در برابر پرسش‏هاى تند شیعیان که آیا زندگى در زیر پرچم فرد فاسق، فاجر، جنایت پیشه، مشروب‏خوار و سگ‏بازى چون یزید، رواست؟آیا حرکت و قیام انسان والا و شایسته‏اى مانند حسین بن على، فرزند فاطمه دختر رسول الله(ص) تربیت شده دامن آن بزرگوار، علیه بیداد و ستم یزید نارواست؟آیا کشتن او براى این حق‏گویى رواست؟آیا همراهى صحابه با یزید و سکوت آنان دلیل شرعى دارد و برابر معیارهاى شرعى است؟ و... پاسخى نداشتند و خود را در بن بست بسیار شدید گرفتار دیدند، از یک سو و از دیگر سو، پاسخى براى وجدان‏هاى بیدار خود نمى‏یافتند، از این روى به راه حلى که بیان شد، روى آوردند.

4. حرکت برخلاف خواست خدا

امویان با همه توان خود بر آن بودند که به مردم بقبولانند که هرگونه ستم وقتلى که در دنیا رخ مى‏دهد، به خواست و اراده خداوند، و در راستاى تحقق خواست اوست. از این رو، هیچ کس حق ندارد که در برابر خواست خدا ایستادگى کند، زیرا این کار موجب مخالفت با اسلام و برهم زدن وحدت مسلمانان است. هدف آنان از تبلیغ این اندیشه این بود که قیام مردم را علیه ستم و ستمگران، مخالف اسلام وانمود کنند تا بتوانند به راحتى به ستمگرى و تجاوزهاى خود ادامه دهند و فریادهاى حق‏طلبانه و عدالت‏خواهانه را با نام اسلام نابود سازند.

افزون براین، با تکیه براین اندیشه، چنین وانمود کنند که حکومت آنها موهبتى آسمانى و مقدر از سوى خداوند است و کشته شدن حسین(ع) نیز بنابر خواست و اراده خدا بوده و سرنوشت او چنین رقم خورده است که به دست خاندان بنى امیه کشته شود و خاندانش به اسارت گرفته شوند؛ تازیانه بخورند؛ خیمه‏ها در آتش بسوزند و... .براساس این عقیده، وقتى زینب(س) قهرمان، وارد کاخ ابن زیاد مى‏شود و رو در روى ابن زیاد قرار مى‏گیرد، او به عقیله بنى‏هاشم مى‏گوید: کیف رأیت صنع الله باهل بیتک.(14)

کار خدا را با خاندان خویش چگونه دیدى؟و به امام سجاد نیز گفت: مگر خدا على بن الحسین را نکشت و وقتى که امام پاسخ او را داد. او گفت: بلکه خدا او را کشت.(15)ابن زیاد، با این سخن واهى، در عین حال آزاردهنده و گزنده، بر آن است تا جنایت، آدم‏کشى و در به در کردن اهل بیت را که به دست خون آلود و فکر و طرح کثیف و اهریمنانه خود او انجام گرفته، به خدا نسبت بدهد و چنین وانمود کند که او، و مانند او، حکومت‏گران جنایت پیشه اموى، دست خدا در زمین بوده‏اند که مى‏باید این کار را انجام مى‏داده‏اند و گریزى از آن نبوده است.

در برابر این اندیشه سخیف و پلید و این حرکت تبلیغاتى شوم و ناجوانمردانه و غبارآلود، زینب کبرى(س) با جلوه دادن عقاید و باورهاى راستین اسلامى، قهرمانانه مى‏ایستد و مى‏فرماید:ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء قوم کتب الله علیهم القتل، فبرزوا الى مضاجعهم و سیجمع الله بینک و بینهم، فتحاج و تخاصم فانظر لمن الفتح یومئذ، ثکلتک امک یا ابن مرجانه.(16)ندیدم مگر خوبى. خانواده من کسانى بودند که شهادت براى آنان نوشته شده بود و به آرامگاه خود شتافتند. زود است که خداوند تو و آنان را در یک جا گرد آورد تا محاجه و اقامه دعوا کنید. پس بنگر که در آن روز، بهروزى و رستگارى از آن کیست. مادرت به عزایت بنشیند اى پسر مرجانه.

حضرت زینب(س) در پاسخ ابن زیاد که مى‏گفت: آن چه براى امام و اهل بیت(ع) پیش آمده، کار خداوند است، فرمود: خدا براى این گروه مرگ در راه خدا را مقدر ساخت؛ یعنى عاشورائیان به دستور دین، بر ضد حکومت اموى قیام کردند و به شهادت رسیدند؛ ولى اى پسر زیاد، خدا تو و آنان را یک جا گرد خواهد آورد، و تو از کشتن آنها بازخواست خواهى شد. آن گاه ببین که پیروزى در آن روز از آن چه کسى خواهد بود.

امام سجاد نیز به ادعاى جبرگرایانه ابن زیاد چنین پاسخ داد:من برادرى به نام على داشتم که مردم او را کشتند. ابن زیاد بر ادعاى خود پاى فشرد و گفت: بلکه خداوند او را کشت. سپس امام با این آیه شریفه به او پاسخ داد: هنگام مرگ، خدا جان‏ها را مى‏ستاند. امام به روایتى دیگر فرمودند: او که در کربلا کشته شد، برادر من و از من بزرگ‏تر بود. و شما او را کشتید. او حقى بر شما دارد که در قیامت از شما خواهد گرفت. همین اندیشه در مجلس یزید نیز بازتاب مى‏یابد. یزید دستور مى‏دهد که مجلس را بیارایند و جشن پیروزى برپا کنند. در این جشن، اسیران و نوردیدگان رسول الله را به نزد او مى‏آورند. سر مقدس امام حسین(ع) را برابر او قرار مى‏دهند.

وى پس از خواندن اشعار کفرآمیز مى‏گوید:أتدرون من أین أتى هذا؟ قال: أبى على خیر من أبیه و فاطمة أمّى خیرمن أمّه و جدّى رسول الله خیر من جدّه و انا خیر منه و أحق بهذا الامر منه. فامّا قوله: ابوه خیر من ابى فقد حاجّ ابى اباه الى الله و علم الناس أیّهما حکم له. و أمّا قوله: أمى خیر من أمّه. فلعمرى فاطمة بنت رسول الله خیر من أمّى.و اما قوله: جدى رسول خیر من جده. فلعمرى ما أحد من یؤمن بالله و الیوم الآخر یرى لرسول الله فینا عدلا و لابدّاً ولکنّه إنّما أتى من قِبَل فقهه و لم یقرأ: قل اللهم مالک الملک... .(17)

آیا مى‏دانید که این مرد از کجا آسیب دید؟ مى‏گفت: پدرم بهتر از پدر یزید است؛ مادرم فاطمه گرامى‏تر از مادر اوست.نیایم پیامبر خدا، از نیاى او برترست و خودم نیک‏تر و سزاوارتر از اویم؛ اما این‏که گوید: پدرم بهتر از پدر یزید است. پدرم پدر او را به داورى خدا سپرد و مردمان مى‏دانند که رأى به سود کدام یک داده شد.اما این‏که گوید: مادرم فاطمه، گرامى‏تر از مادر اوست، به خدا فاطمه دخت پیامبر خدا، بهتر از مادر من است.

اما این‏که گوید: نیایم پیامبر خدا، از نیاى وى برتر است، به خدا در میان ما کسى نیست که به خداوند و روز رستاخیز باور داشته باشد و گمان برد که پیامبر خدا را در میان ما مانند و همتایى است.او، از رهگذر دانش دینى خود آسیب دید و شاید به یاد نیاورد که خدا مى‏گوید:بار پروردگارا، بخشنده پادشاهى تویى؛ آن را به هر که خواهى مى‏دهى و از هر که خواهى، باز مى‏ستانى.

یزید مى‏خواست در جامعه آن روز که سخت از کشته شدن پسر فاطمه، دختر رسول الله در بهت و حیرت فرو رفته بود و مردمان، پدیدآورنده این فاجعه بزرگ را یزید و فرومایگان پیرامون او مى‏دانستند و به آنان لعن و نفرین مى‏کردند، چنین وانمود کند که من باور دارم که مادر حسین فاطمه زهرا(ع) از مادر من بهتر است و در برترى نیاى او بر همه کس، جاى گفت‏وگو نیست و کسى هم نمى‏تواند ادعا کند که بر پیامبر برترى دارد؛ اما آنچه بر سر حسین آمد، از سوى خود او بود، چرا که به آیه شریفه: (قل اللهم مالک الملک...(18)) توجه نکرده بود که پادشاهى را خدا مى‏بخشد و خدا مى‏ستاند. این‏که من در این مقام قرار دارم، موهبتى از سوى خداست و این‏که حسین(ع) این مقام را نداشت، خواست خدا بود و تلاش او براى برگرداندن این خواست و به زیر آوردن من از اریکه قدرت و به دست گرفتن قدرت، خواست خدا نبود. از این روى، زمین‏گیر شد و شکست خورد و از بین رفت.

یزید، حکومت خویش را خواست خدا مى‏داند و کشته شدن حسین را هم خواست خدا، و خود را در پدید آوردن این پدیده‏ها بى‏نقش مى‏انگارد.یزید، قیام امام را با این سخن و برداشت نادرست از آیه شریفه تحریف کرد و حرکت قهرمانانه او را علیه ستم و بیداد، برخلاف خواست خدا نمایاند و حکومت ضدانسانى، ضد اسلامى، شوم و نفرت‏انگیز خود که همه نشانه‏هاى دین را محو کرده و فرهنگ و آیین جاهلیت را گسترانده بود، برابر خواست خدا خواند!

حضرت زینب(س)، در دشوارترین برهه از زمان، در هنگامه‏اى بس دردناک، در مجلس اهریمنى یزید، در برابر این تحریف و سخن نابخردانه برخاست و او را در برابر این رفتار جنایت‏بار، مسئول دانست و یادآور شد که سزاوار عذاب خداست. این رفتار، نه تنها خواست خدا نبوده که مورد غضب و خشم خدا هم هست. در خطبه رسا، کوبنده و روشن‏گر خود این آیه شریفه را تلاوت کرد: ثم کان عاقبة الذین أساؤا السوأى ان کذّبوا بآیات الله و کانوا بها یستهزؤن.(19)

سپس فرجام آن کسان که بدى کردند، آن بود که سخنان خداى را دروغ داشتند و بدان ریشخند مى‏کردند.زینب کبرى(س) در حقیقت با اشاره به این آیه، مى‏خواهد بفرماید که اگر برداشت یزید درست باشد، نباید بدکاران و ستمگران به سزاى اعمالشان برسند، چرا که خواست خدا برآن بوده است و حال آن که قرآن، وعده عذاب مى‏دهد.

بنى‏امیه، با ترویج جبرگرایى، بر آن بودند که به مردمان بفهمانند، حکومت، همان چیزى است که باید باشد و حسین بن على وظیفه‏اى نداشت که در برابر آن بایستد. قیام علیه حکومتى که خواست خداست، در حقیقت قیام در برابر خواست خداست.اهل بیت حضرت سجاد و حضرت زینب، با شجاعت تمام نگذاشتند این فرهنگ، تار و پود جامعه را از هم بدرد و حکومت‏گران اموى براى فرار از مسئولیت به این مقوله پناه ببرند و خود را از هرگونه گناه برى جلوه دهند.

پى‏نوشت‏:

1. الفتوح ،ابن اعثم کوفى، ترجمه احمد مستوفى هروى، ص 862.

2. طبرى، ج 4، ص 283 - 282، الکامل، ص 35.

3. تاریخ طبرى، ج 4، ص 289.

4. طبرى، ج 4، ص 291.

5. وقعة الطف، ص 107.

6. بحار الانوار، ج 44، ص 156.

7. تاریخ طبرى، ج 4، ص 331، بحارالانوار، ج 44، ص 336.

8. صحیح مسلم، ج 3، ص 1476، سنن ابى داوود، ج 2، ص 17، الخراج ابى یوسف، ص 10، شرح صحیح مسلم، نووى، ج 8، ص 34؛ مغنى ابن قدامه، ج 10، ص 371، العقد الفرید، ج 1، ص 18؛ الغدیر، ج 7، ص 138، احکام القرآن جصاص، ج 1، ص 81؛ احکام السلطانیه، ماوردى، ص 17؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحدید، ج 5، ص 78.

9. الاحکام السطانیه قاضى ابى یعلى، ص 23.

10. رک: الغدیر، ج 7 ص 139 به نقل از: شرح المقاصد، تفتازانى، ج 2، ص 272.

11. مقتل الحسین، مقرم، ص 443.

12. لسان المیزان، ابن حجر عسقلانى، ج 3، ص 504.

13. الکامل، ابن اثیر، ج 4، ص 48، ترجمه محمد حسین روحانى، ج 3، ص 2319. بحارالانوار. ج 44، ص 281.

14. مقتل الحسین، مقرم، ص 324؛ الارشاد، ج 2، ص 115. در این کتاب به جاى »صنع الله« عمل الله، آمده است، بحار ج 5، ص 115.

15. الارشاد، ج 2، ص 116؛ اعلام الورى، ص 247.

16. مقتل مقرم، ص 324.

17. الکامل فى التاریخ، ج 4، ص 85.

18. آل عمران، آیه 26.

19. سوره روم، آیه 10.

محمدصادق مزینانى

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین