کیوان به خواستگاری ام آمد؛
سماجت کردم و سختیها را به جان خریدم. خانم خانهاش که شدم احساس خوشبختی میکردم. یک جانم یا عزیزم که میگفت میشکفتم. دوستش داشتم. دوستم داشت. دیگر چه میخواستم؟ همه چیز خوب بود. تازه جشن سالگرد ازدواجمان را گرفته بودیم که آن اتفاق لعنتی افتاد.
کد خبر: ۴۹۴۸۳۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۳۱