جبههی ملی پس از سقوط مصدق، در روند مبارزه با رژیم پهلوی به تدریج جایگاه خود را از دست میدهد. به طور کلی کم توجهی به تغییر ماهیت مبارزه، به عنوان مبارزهای با رویکرد مذهبی و تلاش برای پایبندی به اصول مشروطه و اصلاح ساختار پهلوی، عمده دلایل عدم موفقیت این جبهه در ادامهی مبارزه بود.
برهان/ حبیبالله مهرجو؛ اگر انقلاب سال 57 را فرآیندی
بدانیم که طی چندین و چند سال پیش از به ثمر نشستن آن آغاز شد، تاریخ این
انقلاب بیانگر روند رو به رشد نیروهای اسلامگرا همراه انقلاب از یک سو و
روند رو به نزول نیروهای چپ و ملیگرا در جریان مبارزه با سلسلهی پهلوی
است. به طوری که سرانجام این انقلاب ماهیتی اسلامی یافت که در آن هر 3 ضلع
مثلث رهبری- ایدئولوژی و سازماندهی را نیروهای اسلامگرا بر عهده گرفتند؛
اما چرا این انقلاب اینگونه رقم خورد؟ چرا نیروهای غیر اسلامی به تدریج به
حاشیه رانده شدند؟
یکی از مهمترین
نیروهایی که در جریان مبارزه به تدریج از نظرها دور شد و نقشی حاشیهای
یافت، «جبههی ملی» بود. چرا جبههی ملی به تدریج در جریان مبارزه با شاه و
رژیم پهلوی به حاشیه رفت؟ این سؤال موضوع پژوهش حاضر است. برای بررسی این
موضوع ابتدا نگاهی اجمالی به عملکرد جبههی ملی خواهیم داشت و سپس روند
نزول این جبهه را از ابتدای ورود اسلامگرایان به مبارزهی آشکار مورد
بررسی قرار میدهیم.
جبههی ملی تا پیش از سال 1342ه.ش.
نام «جبههی ملی ایران» نخستین بار بر گروهی گذاشته شد که همراه دکتر «مصدق» برای اعتراض به آزاد نبودن انتخاباتِ دورهی شانزدهم مجلس شورای ملی در جلوی دربار متحصن شدند. جبههی
ملی که نام «ایران» هم بدان افزوده شد، در اول آبان 1328ه.ش. تأسیس گردید و
طی بیانیهای عمومی، علاوه بر اعلام موجودیت، اهداف خود را برگزاری
انتخابات آزاد، آزادی مطبوعات و اصلاح قانون حکومت نظامی عنوان کرد. در
بدو تشکیل، اساسنامهی جبههی ملی و آییننامهی آن انتشار یافت. در مدت
کوتاهی چند حزب و تشکل سیاسی به جبهه پیوستند و ترکیب نخستین آن را بهوجود
آوردند.
در سال 1331ه.ش.
و در زمان نخستوزیری مصدق، جبههی ملی به اوج قدرت سیاسی و اشتهار رسید،
اما در عین حال زمینهی افول سیاسی آن نیز آغاز شد. رأی دیوان دادگستری
بینالمللی (لاهه) بهسود ایران و به زیان انگلستان، موفقیت بزرگی برای این
جبهه در زمینهی صنعت نفت بود، اما کشمکش در مجلس شورا میان نمایندگان
جبههی ملی و مخالفان بر سر انتخاب رئیس مجلس در تیر 1331ه.ش. از صفآرایی
نیروها در برابر هم خبر میداد
[1] که منجر به شکست ملی و نابودی جبهه شد.
در پی کودتای 28 مرداد 1332ه.ش.،
تقریباً تمامی رهبران و افراد مؤثر جبهه به زندان افتاده بودند، روابط
تشکیلاتی از هم گسیخت، منابع مالی از بین رفت، روزنامهها و کانونهای تجمع
تعطیل و دکتر مصدق و شماری از همکاران نزدیک وی در دادگاه نظامی محکوم
شدند. هیچیک از سران جبهه نمیتوانستند جانشین شایستهای برای دکتر مصدق
باشند.
در 14 مهر
1332ه.ش.، «حسین مکی» تشکیل مجدد جبههی ملی را اعلام کرد اما چون مورد
اعتماد بازماندگان جبهه و طرفداران آن نبود، از این اعلامِ وجود هیچ طرفی نبست. نقش شخصیتهای مذهبی معتقد به جبههی
ملی، نظیر: آیتالله «سیدرضا زنجانی» و آیتالله «سیدمحمود طالقانی» و نیز
مهندس «مهدی بازرگان» در تشکیل جبههی ملی و تداوم فعالیت آن، از بقیه
بارزتر بود.
این وضعیت تا اواخر دههی 1330ه.ش. تداوم داشت تا آنکه در این برههی زمانی، تا حدودی از جوِّ خفقان کاسته شد، اینگونه بود که «جبههی ملی دوم» با رشد نارضایتیها و گشایش نسبی فضای سیاسی ایران در 23 تیر سال 1339ه.ش. رهبران، اعضا و هواداران جبههی ملی دوباره فعالیت سیاسی خود را از سر گرفتند؛
[2] اما از همان ابتدا نیز اختلافنظرهای شخصی و سیاسی میان سران گروه یاد شده آغاز گردید و تا انحلال رسمی این گروه در سال 1343ه.ش. نیز ادامه یافت.
جناح
مذهبی جبهه یعنی نهضت آزادی ایران، در اواخر آبان همان سال، بهطور مستقل
با انتشار اعلامیهای، حمایت خود را از نهضت امامخمینی اعلام کرد؛
[3] همچنین در همان برههی
زمانی ـ یعنی در آبان 1341ه.ش. ـ «محمدرضا پهلوی» که درصدد همراه کردن
جبههی ملی با خود، در زمینهی لایحهی انجمنهای ایالتی و ولایتی و همچنین
دیگر اقدامهای رژیم بود، به نخستوزیر «اسدالله علم» دستور داد تا با
«اللهیار صالح» و دیگر سران جبهه در این زمینه مذاکره نماید و حتی پیشنهاد
اعطای پُستهای سطح بالا (غیر از وزارت) را به آنها مطرح کرد. این
مذاکرهها به نتیجهی مثبتی نرسید.
البته
به این نکته نیز باید اشاره کرد که به ظاهر مذاکرههای سران گروه سیاسی
یاد شده با نخستوزیر ایران، از سوی برخی از علمای دینی مورد اعتراض قرار
گرفته بود که جبهه نیز بلافاصله در واکنش به این مسئله، اعلام کرد به
هیچوجه صحبت از همکاری و سازش با دولت نیست بلکه هدف از این گفتوگوها،
رایزنی برای کسب جواز قانونی بهمنظور شروع فعالیت مجدد گروه مذکور است!
[4]
سران جبههی
ملی با مطرح شدن انقلاب سفید، باز هم دچار اختلاف نظر شدند. عدهای از
آنها مدعی بودند که باید انقلاب سفید را تأیید کرده ولی خواهان بهکارگیری
عناصر اجرایی مناسب و شایسته بهمنظور اجرای این اصلاحات باشند! نکتهی
جالب و حائز اهمیت در مورد شعار جبههی ملی در مواجهه با ماجرای انقلاب
سفید، این روایت ساواک است: «چند روز است سران جبههی ملی در جستوجوی شعار
هستند که بتوانند آن را در برابر طرح 6 مادهای قرار دهند تا هم بغض و
عصبانیت زارعین را بهخود جلب نکرده باشند و هم موجودیت خود را از دست
نداده باشند.»
[5]
برخی
معتقدند که قیام 15 خرداد، تأثیر بسیار مهمی در عدم تداوم فعالیت جبههی
دوم داشت. بدین صورت که اختلاف نظر میان رهبران این گروه را بیش از پیش
تشدید کرد و این سیاست سکوت و انفعال، نه تنها موجب دوری بیش از پیش جناح
رادیکال و مذهبی جبههی ملی از بدنهی اصلی این گروه گردید، بلکه واکنش
شدید برخی از سران میانهرو این گروه را هم در پی داشت.
جبههی ملی و قیام 15 خرداد
گفتوگوها
میان سران محبوس جبهه با نمایندگان حکومت وقت همچنان در جریان بود که با
دستگیری امامخمینی توسط عمال رژیم پهلوی در سحرگاه 15 خرداد 1342ه.ش.،
طرفداران ایشان در صبح همان روز، بهپا خاسته و اعتراض خود را به این
اقدامِ حکومت نشان داده و در پی آن، با واکنش شدید و خشونتآمیز نیروهای
امنیتی مواجه شدند. بدین ترتیب بود که قیام 15 خرداد 1342ه.ش. روی داد و
مسائل ناشی از همین ماجرا، به قطع مذاکرهی طرفین منجر گردید.
[6]
روایات ساواک، حاکی از ایفای نقش اعضای مذهبی بهخصوص کمیتهی بازار جبههی ملی، همراه با دیگر گروههای طرفدار امامخمینی، در رویداد مذکور است؛
[7] البته با توجه به زندانی بودن تمامی
رهبران جبههی ملی در مقطع زمانی مورد نظر و همچنین خط مشی سیاسی
منفعلانهی سران گروه یاد شده در آن زمان، بهنظر نمیرسد فعالیت کمیتهی
بازار جبههی ملی در قیام 15 خرداد، بهصورت حزبی و با اجازهی سران حزب
مطبوعشان بوده باشد؛ بلکه میتوان آن را از روی تعلق خاطر به امام، بهشمار
آورد. در ضمن برخی اعضای جبههی ملی، حضور گروهی از افراد منتسب به این
گروه سیاسی در قیام نیمهی خرداد را خودسرانه و غیرحزبی عنوان کردند.
[8]
با همهی
این اوصاف، (جدای از گزارش ساواک دربارهی حضور بازاریان منتسب به جبهه در
15خرداد) میتوان عنوان کرد که کمیتهی بازار جبهه، مستقیماً در این
رویداد ایفای نقش نمود، زیرا این کمیته همراه با کمیتهی دانشجویی، در کنار
نهضت آزادی و حزب ملت، در جناح غیرسازشکار و رادیکال جبهه قرار داشتند و
از سوی دیگر، «محمود مانیان» که در کنگرهی اول جبههی ملی نیز بهعنوان
نمایندهی اصناف حضور داشت، بلافاصله بعد از 15 خرداد، دستگیر و به مدت 8
ماه در زندان بهسر برد؛
[9]
همچنین، ساواک در گزارشی مربوط به اوایل تیر 1342ه.ش.
عنوان میکند: «بازاریان منتسب به جبهه بهعلت آنکه سایر افراد و سران
جبهه در آن روزها با آنان همصدا نشده و همکاری نکردند، از آنان ناراحت و
شکاف عمیقی بین آنان بهوجود آمد و عناصر بازاری وابسته به جبهه، شدیداً از
جبهه انتقاد و آن را مضر به حال دین و مملکت میدانند بهطوریکه جبهه در
حال حاضر در بازار طرفداری ندارد.»
[10]
در آن سو، سرلشکر «پاکروان»
(رئیس وقت ساواک) در بعدازظهر روز 15 خرداد، در یک مصاحبهی رادیویی اعلام
کرد که جبههی ملی، هیچ دخالتی در واقعهی مذکور نداشت
[11] حتی نخستوزیر وقت ایران، چند روز بعد از این قیام، در گفتوگو
با خبرنگاران خارجی، برای آنکه این رویداد را بهعنوان یک اقدام ارتجاعی و
متمایز از حرکت روشنفکران (کسانی که مورد تأیید و حمایت غرب بودند) نشان
دهد، اعلام کرد که جبههی ملی، هیچ دخالتی در این ماجرا نداشت.
[12]
سران گروه یاد
شده نیز این اظهارنظرها را تکذیب نکرده و سکوت را در دستور کار خود قرار
دادند. همین سیاست سازش و سکوتِ سران جبهه نسبت به قیام 15 خرداد بود که
درنهایت، منجر به آزادی آنان در اواسط تابستان 1342ه.ش. گردید. این در حالی
بود که سران نهضت آزادی ایران که در صدد صدور اعلامیهای تند ضد این اقدام
رژیم بودند، روانهی دادگاه و درنهایت نیز به زندانهای طولانی مدت محکوم
شدند. با این حال، فعالان بیرون از زندانِ نهضت آزادی، با صدور اعلامیهی
«دیکتاتور خون میریزد»، شدیداً واکنش نشان دادند که این اقدام آنان نیز
با اعتراض برخی سران محبوس جبهه مواجه گردید.
[13]
برخی معتقدند که قیام 15 خرداد، تأثیر بسیار مهمی در عدم تداوم فعالیت جبههی
دوم داشت. بدین صورت که اختلاف نظر میان رهبران این گروه (در ارتباط با
موضعگیری نسبت به قیام یاد شده) را بیش از پیش تشدید کرد و این سیاست سکوت
و انفعال، نه تنها موجب دوری بیش از پیش جناح رادیکال و مذهبی جبههی ملی
از بدنهی اصلی این گروه گردید، بلکه واکنش شدید برخی از سران میانهرو این
گروه را هم در پی داشت. بهعنوان نمونه دکتر «صدیقی»، در اعتراض به عدم
صدور بیانیه ضد اقدام رژیم وقت در مورد سرکوب مردم در 15 خرداد 1342ه.ش.،
بلافاصله بعد از آزادیاش از زندان در اواخر مرداد، رسماً از جبهه
کنارهگیری کرد.
[14]
با این حال، سیاست سکوت جبههی
ملی در قبال قیام نیمهی خرداد، در رابطهی این گروه با آیتالله «میلانی»
نیز تأثیرگذار بود. بهطوریکه بنا بر روایت یکی از اعضای حزب مردم ایران
وابسته به جبههی ملی: «آیتالله از جبههی ملی بسیار ناراضی است و شکاف
عمیقی بهوجود آمده است زیرا جبههی ملی در حوادث اخیر بهطور کلی پای خود
را کنار کشید.»
[15]
افزون بر تمامی
این رویکردهای ضد شاهنشاهی جبههی ملی-پس از سقوط مصدق- این جبهه در روند
مبارزه با رژیم پهلوی به تدریج جایگاه خود را از دست میدهد. به طور کلی کم
توجهی به تغییر ماهیت مبارزه، به عنوان مبارزهای با رویکرد مذهبی و تلاش
برای پایبندی به اصول مشروطه و اصلاح ساختار پهلوی، عمده دلایل عدم موفقیت
این جبهه در ادامهی مبارزه بود.
جبههی
ملی علیرغم همسویی با روحانیت در مخالفت جدّی با اقدامهای رژیم پهلوی در
برههی زمانی مورد نظر، به جز رابطهای که هواداران آن در بازار با
روحانیون داشتند، هیچگونه ارتباط رسمی با نهضت روحانیت، برقرار نکرد....
جبههی ملی و روحانیت
جبههی
ملی علیرغم همسویی با روحانیت در مخالفت جدّی با اقدامهای رژیم پهلوی در
برههی زمانی مورد نظر، به جز رابطهای که هواداران آن در بازار با
روحانیون داشتند،
[16]هیچگونه ارتباط رسمی با نهضت روحانیت، برقرار نکرد
[17] و
نه تنها اکثریت سران آن شدیداً مخالف همکاری سیاسی با روحانیت بهشمار
میآمدند، بلکه بهدلیل عقاید خود مبنی بر عدم حضور روحانیت در عرصهی سیاست،
[18]
اعضای معمولی آن بهخصوص در دانشگاه، رویکرد مثبتی نسبت به حضور روحانیت در عرصهی
سیاسی نداشتند: «وقتی اطلاعیههای امام از سال 1341ه.ش. به محیط دانشگاهی
راه یافت، 2 گروه در برابر این اطلاعیهها در دانشگاه مقاومت و ایستادگی
کردند: «اول ملیگرایان و دوم مذهبیهای روشنفکر» مجموعهی جبههی ملی
گروههای چپ و حزب توده در زیر مجموعهی عناصر روشنفکر و ملیگرا و نهضت
آزادی و... در زیر مجموعهی مذهبیهای روشنفکر قرار داشت.»
[19]
در مجموع، فضای روشنفکری در برههی
زمانی مورد بحث، ضد مذهبیون بود چرا که مذهبی بودن را مترادف با مرتجع
بودن میدانستند! در واقع، اگرچه هر دو، دارای دشمن مشترکی در این برههی
زمانی بودند اما از جهت اهداف و خط مشی سیاسی و اعتقادی، وجوه تشابه
برجستهای در میان طرفین وجود نداشت.
البته
این نکته را باید متذکر شد که در این میان، جناح رادیکال مذهبی یعنی نهضت
آزادی و حتی تا حدودی نیز رادیکال غیرمذهبی جبههی ملی یعنی حزب ملت ایران
به رهبری «داریوش فروهر»،
[20] سعی کردند در مبارزهی
سیاسی، رابطهی نزدیکی با روحانیت برقرار نمایند؛ حتی در درون نهضت آزادی
نیز در رابطه با روحانیت، دیدگاههای متفاوت وجود داشت و فقط طیفی از آن
متمایل به رابطهی بسیار نزدیک با روحانیت بود.
[21](*)
ادامه دارد...
پینوشتها:
[1]. رجوع کنید به: روزنامهی اطلاعات، سال 27، ش 7841، 4 تیر 1331، ص1 و روزهای بعد.
[2]. مرتضی مشیر، خاطراتی از اللهیارصالح، تهران، مهراندیش، 1382، صص247ـ249
[3]. غلامرضا کرباسچی، هفت هزار روز تاریخ ایران و انقلاب اسلامی، ج1، تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی، 1371، ص110
[4]. قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک، تهران، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، 1378، ص447
[5]. خسرو سعیدی، زندگینامهی اللهیار صالح، تهران، محمدابراهیم شریعتیافغانستانی، 1382، ص474
[6]. کریم سنجابی، پیشین، ص258
[7].15 خرداد به روایت اسناد ساواک، ج3، پیشین، صص119ـ 135
[9]. حسین شاهحسینی، آن سوی خاطرهها، تهران، انتشارات صمدیه، 1388، ص129
[10]. جبههی ملی به روایت اسناد ساواک، ج1، پیشین، ص350
[11]. کریم سنجابی، پیشین، ص259
[12]. محمد ترکمان، یادنامهی دکتر یدالله سحابی، ترهان، انتشارات قلم، 1377، ص139
[13]. لطفالله میثمی، ج1، پیشین، ص137
[14]. پرویز ورجاوند، پیشین، ص182
[15]. 15خرداد به روایت اسناد ساواک، ج3، پیشین، صص379 ـ 417
[16]. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، پیشین، صص140ـ141
[17]. کریم سنجابی، پیشین، صص224ـ253
[18]. محمود نکوروح، نهضت خداپرستان سوسیالیست، بیجا، انتشارات چاپخش، 1377، ص40
[19]. علی باقری، خاطرات15خرداد(تهران)، تهران، سورهی مهر، 1388، صص250ـ251
[20]. ماهنامهی شاهد یاران، «یادمان سالروز شهادت آیتالله مصطفی خمینی»، شمارهی 12، آبان85، ص59
[21]. لطفالله میثمی، پیشین، ص120
*حبیبالله مهرجو؛ پژوهشگر تاریخ معاصر