
به گزارش بولتن نیوز - مجید سجادی پناه نوشت: سخنان اخیر دکتر محمود سریعالقلم، استاد دانشگاه شهید بهشتی، مبنی بر اینکه رهبران باید صرفاً از «طبقه متوسط به بالا» باشند و افراد فقیر «عقدهدارند» و بهمحض رسیدن به قدرت به دنبال «عقدهگشایی» هستند، یک ادعای آکادمیک نیست؛ بلکه بازتابی از یک توهم طبقاتی کهن و خطرناک است که ریشه در استبداد کهن ایران دارد.
این دیدگاه با تمامیت شایستهسالاری در تضاد است و باید قویاً محکوم شود.
۱. بازگشت به عصر انوشیروان: نگهبان نظم طبقاتی
ادعای سریعالقلم، ما را مستقیم به قرن ششم میلادی و دوران انوشیروان ساسانی میبرد. روایت تاریخی میگوید که انوشیروان دستور داد پسر یک کفشگر که به دلیل هوش و استعداد برای تحصیل به مکتب اشراف رفته بود، اخراج شود و به شغل پدریاش بازگردد.
• منطق انوشیروان: هدف، حفظ نظم طبقاتی بود؛ اشراف باید حاکم بمانند و کفشگر باید کفشگر.
• منطق سریعالقلم: هدف، حفظ انحصار قدرت برای طبقات خاص است؛ با این بهانه که فقرا «صلاحیت» ندارند و «عقده» دارند.
هر دو دیدگاه، با زبان و لفافهای متفاوت، یک نتیجه واحد را دنبال میکنند: بستن راه پیشرفت بر اساس پیشینه اقتصادی و حذف استعداد به نفع وراثت اجتماعی.
۲. دروغ بزرگ تاریخ: فقرا نانآوران ملیتها بودند
تجربه تاریخی در سرتاسر جهان، این تئوری توهینآمیز را در هم میکوبد. آیا میتوان خدمات عظیم رهبرانی را که از فقر برخاستهاند، صرفاً «عقدهگشایی» نامید؟
• آبراهام لینکلن: برخاسته از یک کلبه چوبی فقیرانه، که آمریکا را متحد کرد و بردهداری را برای همیشه لغو کرد.
• نلسون ماندلا: برخاسته از یک روستای محروم، که پس از ۲۷ سال زندان، آپارتاید را پایان داد و کشورش را از جنگ داخلی نجات داد.
• لوئیز ایناسیو لولا دا سیلوا: کارگر و واکسزن سابق برزیل، که کشورش را به یکی از ۱۰ اقتصاد بزرگ جهان رساند و فقر شدید را به نصف کاهش داد.
این رهبران ثابت کردند که فقر نه عامل کینهتوزی، بلکه عامل همدلی عمیق با تودهها و انگیزه حقیقی برای ایجاد عدالت و شکوه ملی است.
۳. ثروت، ضامن شکست نیست؟
در مقابل، تاریخ پر است از رهبران متمولی که کشورهایشان را به فلاکت کشاندند:
• هربرت هوور (آمریکا): یکی از ثروتمندترین رؤسای جمهور، که دورانش با بدترین رکود بزرگ تاریخ آمریکا همراه شد.
• فردیناند مارکوس (فیلیپین): برخاسته از خاندان ثروتمند، که در دوران دیکتاتوری خود ۵ تا ۱۰ میلیارد دلار از خزانه کشور دزدید.
این نمونهها نشان میدهند که ثروت و رفاه اولیه، نه ضامن پاکدستی است و نه تضمینکننده بینش درست مدیریتی. گاه این ثروت، موجب انفصال از واقعیتهای اقتصادی مردم و در نتیجه، تصمیمات فاجعهبار میشود.
۴. ملاک، شایستگی است، نه جیب پدر!
تمرکز بر طبقه اجتماعی بهعنوان معیار صلاحیت، توهینی به کرامت انسانی و اصول شایستهسالاری است. وظیفه یک نظام حکومتی توسعهگرا، باز کردن راه برای استعدادها است، نه محدود کردن آن به یک حلقه بسته و مرفه.
وقتی یک استاد دانشگاه بهجای دفاع از فرصت برابر برای تمام دانشجویان و نخبگان، به حذف یک طبقه کامل میپردازد، در واقع حکم میکند که:
«ایران باید از بزرگترین پتانسیلهای مدیریتی خود محروم بماند، فقط برای اینکه امتیازات طبقاتی عدهای خاص حفظ شود.»
زمان آن رسیده که این منطق پوسیده برای همیشه از ادبیات سیاستگذاری ایران حذف شود و معیار نهایی برای مدیریت کشور، تنها تخصص، پاکدستی و تعهد خالصانه به منافع ملی باشد، نه اینکه پدر یک فرد در کدام طبقه اجتماعی به دنیا آمده است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
(دربارهی هجمههای اخیر علیه استاد سریعالقلم)
✍️عاطفه عبدی اینانلو
در روزهایی که سخنان یک استاد اندیشه از بستر طبیعی تأمل و تحلیل جدا میشود و در گردوغبار هیاهو معنایی وارونه مییابد، سکوت کردن شبیه چشمپوشیدن از حقیقت است.
من که در محضر دکتر محمود سریعالقلم نشستهام و اندیشیدن را نه فقط از کتاب، که از منش، متانت و روش او آموختهام، نمیتوانم در برابر این کژفهمیها خاموش بمانم.
این سخن گفتن، نه جوشش احساس است و نه جانبداری شخصی؛
ریشه در وفاداری به انصاف، حرمت دانش و مسئولیتی دارد که اندیشه بر دوش انسان میگذارد.
بحث اصلی دکتر سریعالقلم نه فقیر و غنی است و نه ارزشگذاری بر انسانها؛ مسئله کیفیت تربیت ، عمق آموزش و ظرفیت ذهنی لازم برای تصمیمگیری کلان است.
او بارها گفته است که اداره سیاست و اقتصاد، کار ذهنهایی است که سالها در محیطهای منظم آموزشی و برخوردار از استانداردهای فکری پرورش یافتهاند؛ ذهنهایی که میدانند چگونه داده را تحلیل کنند، چگونه با جهان تعامل کنند و چگونه منافع بلندمدت را بر واکنشهای کوتاهمدت ترجیح دهند.
این نگاه، نه داوری اخلاقی است و نه توهین؛ بلکه همان گزارهای است که همه نظریههای معتبر توسعه میگویند:
سیاستگذاری، مهارت و تربیت میخواهد؛ نظم ذهنی میخواهد؛ افق دید میخواهد.
وقتی او میگوید همه را نمیشود وزیر یا سیاستگذار کرد، منظورش بیارزش دانستن هیچ طبقهای نیست؛ بلکه توضیح یک واقعیت روشن است:
فقر، انسان را درگیر بقا میکند.
و ذهنی که دههها درگیر جبران محرومیت بوده، طبیعی است ابتدا به زندگی شخصی فکر کند، نه آینده ساختاری کشور. این توصیف، توهین نیست؛ تحلیل روانشناختی و تاریخی است.
بحث بر سر طبقه نیست مشکل، نبود نهادهایی است که استعداد را از هر طبقهای شناسایی و پرورش دهد.
اگر کودک طبقه پایین دیده شود، آموزش ببیند و فرصت برابر داشته باشد، تاریخ نشان داده که میتواند به بلندترین سطوح حکمرانی برسد.
اما آنچه این روزها میبینیم، نه نقد علمی است و نه گفتوگوی اهل فکر؛ بیشتر تقلیل مفاهیم پیچیده به چند برداشت احساسی است.
این همان لحظهای است که هیاهو بر حقیقت سایه میافکند.
دکتر سریعالقلم سالهاست میگوید توسعه بدون نظم، آموزش عمیق، نهادهای حرفهای و طبقه متوسط توانمند ممکن نیست.
این نگاه، نه علیه مردم است و نه علیه فرودستان؛ بلکه دفاع صریح از حکمرانی عاقلانه، مبتنی بر آیندهنگری و منافع ملی است.
او پژوهشگر توسعه است؛ و تحلیل توسعه بدون توجه به نهادها، الگوهای تصمیمگیری، نقش نخبگان، کیفیت آموزش و ظرفیتهای اجتماعی معنا ندارد.
هرکس این مباحث را تبعیض اجتماعی بفهمد، پیش از نقد دیگران، باید به مبانی علم سیاست بازگردد.
تاریخ را نمیتوان با احساس خواند. بلکه بازخوانی داده، سند و تجربه تطبیقی است.
تحلیل علمی وظیفهاش تعریف «خوب» و «بد» نیست؛ وظیفهاش فهم این است که چه چیز چگونه کار میکند و چرا موفق یا ناکام میشود.
پیوند زدن این سخنان به اتهامهایی چون ضدیت با مردم یا نگرش طبقاتی، چیزی نیست جز حاصل برداشتهای شتابزده، کمدقتی نسبت به ادبیات توسعه، یا ارادهای برای تخریب.
هیچکس به اندازه استاد من بر عدالت نهادی، شفافیت، عقلانیت سیاستگذاری و کرامت شهروندی تأکید نکرده است.
در کلاسهای ایشان، یک پیام همواره تکرار میشد:
قانونمندی، نظم و ساختارهای حرفهای، شرط نخست عزت و رفاه مردماند.
او هرگز از توسعه برای توسعه سخن نمیگوید؛
از توسعهای سخن میگوید که در آن دانشجو، کارگر، کارمند، کارآفرین و پژوهشگر در محیطی قابل پیشبینی و شایستهسالار زندگی کنند.
اگر این نگاه «ضد مردم» است، پس باید تمام علوم سیاسی و سیاستگذاری عمومی را کنار گذاشت.
هر جامعهای که بهجای نقد، صاحبنظرانش را تحقیر کند؛ هر رسانهای که هیجان را بر تحلیل ترجیح دهد؛ و هر فضایی که گفتوگو را با حذف جایگزین کند؛ بهسوی فرسایش سرمایه فکری، سقوط کیفیت حکمرانی و تقلیل فهم عمومی میرود.
از استاد سریعالقلم آموختهام که:
• فکر کردن هزینه دارد، اما ارزشش را دارد؛
• حقیقت شاید در دادگاه هیجان پیروز نشود، اما هیچگاه خاموش نمیشود؛
• توسعه بدون نظم، دیسیپلین و احترام به عقل جمعی رخ نمیدهد؛
همین آموزههاست که امروز مرا وامیدارد در برابر بیانصافیها سکوت نکنم. این دفاع از یک فرد نیست؛ دفاع از عقلانیت، نظم و حرمت دانش است.
و جامعهای که عقلانیت را نشانه بگیرد، دیر یا زود آیندهاش را نیز از دست خواهد داد.
۱. اشتباه در تحلیل سخنان سریع القلم:
نویسنده متن مدعی شده است که ایشان صرفاً درباره ظرفیت ذهنی و آموزش صحبت کرده و قصد تحقیر طبقات پایین را ندارد. اما نظریه استاد درباره لزوم انتخاب رهبران فقط از «طبقه متوسط به بالا» و اظهاراتی مانند اینکه افراد فقیر «عقدهدارند» و به محض رسیدن به قدرت به دنبال «عقدهگشایی» هستند، یک پیشداوری خطرناک و غیرعلمی است. چنین برداشتی، افراد محروم را نادیده میگیرد و تجربه تاریخی و جهانی را نادیده میگیرد.
۲. تناقض با شایستهسالاری:
تمرکز صرف بر طبقه اقتصادی، بدون توجه به توانایی، انگیزه و شایستگی واقعی افراد، با اصول شایستهسالاری تضاد دارد. تاریخ پر است از رهبرانی که از فقر برخاستهاند و کشورشان را به رشد و عدالت رساندهاند؛ مانند آبراهام لینکلن، نلسون ماندلا و لولا دا سیلوا. این نمونهها نشان میدهند که طبقه اولیه هیچ تضمینی برای توانایی یا پاکدستی نمیدهد.
۳. خطر تعمیم شتابزده و اجتماعی:
ادعای سریع القلم که ذهن فقیر نمیتواند تصمیمات کلان بگیرد، یک تعمیم نادرست و خطرناک است. چنین نظریهای، میتواند به ایجاد نظم طبقاتی محدودکننده و بستن راه پیشرفت استعدادهای واقعی منجر شود. تجربه و شواهد تاریخی نشان میدهد محرومیت، عامل انگیزه و همدلی با مردم است، نه عامل «عقدهگشایی».
۴. پیامدهای عملی:
اگر چنین نظریهای مبنای سیاستگذاری قرار گیرد، به محدود شدن فرصتها برای نخبگان همه طبقات و کاهش عدالت اجتماعی و توسعه واقعی منجر خواهد شد. توسعه واقعی نیازمند ایجاد فرصت برابر، پرورش استعدادها و شایستهسالاری است، نه محدود کردن دسترسی به قدرت بر اساس پیشینه اقتصادی.
نتیجهگیری:
برداشت نویسنده مبنی بر اینکه سخنان ایشان منصفانه و علمی است، دقیق نیست. نظریه سریعالقلم درباره انتخاب رهبران صرفاً از طبقه متوسط به بالا، با شواهد تاریخی، تجربه جهانی و اصول شایستهسالاری تضاد دارد و پیشداوری خطرناکی نسبت به افراد محروم ایجاد میکند.