کد خبر: ۶۷۴۵۹
تاریخ انتشار:
دلنوشته یک جانباز/

من هنوز 17 ساله‌ام...

من در 17 سالگی جا ماندم، نمی‌دانم چرا پس از گذشت 30 سال و فرسودگی سلول‌های بدنم هنوز هر وقت به عکس همرزمانم و تصویر جبهه و جنگ و خاطرات عزیزانم می‌رسم، تمام این سی سال برایم محو می‌شود.

من در 17 سالگی جا ماندم، نمی‌دانم چرا پس از گذشت 30 سال و فرسودگی سلول‌های بدنم هنوز هر وقت به عکس همرزمانم و تصویر جبهه و جنگ و خاطرات عزیزانم می‌رسم، تمام این سی سال برایم محو می‌شود.
احساس می‌کنم در داخل سنگر نشستم و هر لحظه ممکن است که بچه‌ها با شیطنت‌های خاص خودشان داخل سنگر شوند.

خبرگزاری فارس: من هنوز 17 ساله‌ام...


 
احساس می‌کنم، فرهاد در رابطه با کمین دشمن سخت نگران بود و به دنبال راه حلی برای از بین بردن آن است؛ ساعت 2 نیمه شب با فریاد "پاشو پیدا کردم" مرا از خواب بیدار می‌کند. احساس می‌کنم شهید... که به تازه‌گی فرمانده گروهان گردان حضرت امیر شده با نگرانی کالک منطقه را آورده و در رابطه با نحوه عمل کردن روی منطقه مشتاق است نظرات همرزماش را بداند.

احساس می‌کنم، خون گرم رحیم روی دستانم جاری‌ست و من به شدت با فشار روی زخمش سعی می‌کنم خونریزی را بند بیاورم اما او فریاد می‌زند «برو، بچه‌ها منطقه را توجیه نیستند. برو، برو».

وای وای امشب مگر چه مناسبتی‌ست؟ این همه چراغانی و نور، خدایا چرا همه جا اینقدر زیبا شده است؟! چراغایی از همه رنگ خصوصا سبز و قرمز، عین نیمه شعبان. با خیسی صورتم و بوی تند باروت تازه متوجه شدم  روبروی پتروشیمی عراقی‌ها بعد از میدان امام رضا(ع) و شهرک دوئیجی به واسطه انفجاری مهیب بیهوش شدم و چراغ‌های زیبا همان تیرهای رسام دشمن است که دارد از بالای سرم رد می‌شود و نورهای زیبا همان آتش انفجار گلوله‌های دشمن و منور است. 

می‌خواهم بلند شوم و بچه‌ها را به طرف هدف هدایت کنم؛ دوباره همه جا یک حالت زیبایی پیدا می‌کند، همه جا روشن شده است. قاسم، علی، محمد، فرهاد. خدایا! اینها مگر شهید نشدند اینها اینجا چه می‌کنند. پاک گیج شدم. حالتی مانند سبکی و پرواز به من دست می‌دهد خوشی‌ای که تا به حال تجربه نکردم. احساسی غربیه.

سراسر بدنم درد می‌گیرد، عجب درد جانکاهی! حتی توان فریاد کشیدن هم ندارم. بی‌اختیار کلمه آخ از دهانم خارج می‌شود. از شنیدن صدای پرستار که فریاد می‌زند "دکتر دکتر! به هوش آمد" تازه مرا متوجه شرایطم می‌کند، تهران بیمارستان ساسان.

آری، هر وقت به عکس همرزمانم و تصویر جبهه و جنگ و خاطرات عزیزانم می‌رسم تمام این سی سال برایم محو می‌شود. من هنوز 17 ساله هستم!

--------------------------------------------
دل نوشته جانباز اسماعیل مرتضایی

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین