کد خبر: ۵۷۵۷۶۲
تاریخ انتشار:
آرایشگر قدیمی از روزهای جنگ تحمیلی تا به حال پای نذرش ایستاده است

این سلمانی برای سربازها رایگان است

مرام کاسب‌های «مکاسب» خوانده را دارد. دل‌نشینی رفتار و گفتارش آرایشگاه 40 ساله‌اش را پاخور مشتری‌های ثابت کرده است.
ناصر ناصری به دلیل نزدیکی مغازه‌اش با پادگان رسم همسایگی را با خدمات رایگان به سربازها به‌جا می‌آورد .این سلمانی برای سربازها رایگان است

به گزارش بولتن نیوز به نقل از مجله فارس پلاس؛ معصومه اصغری: آرایشگاه جمع‌وجور «صفرعلی ناصر» لحظه‌ای رنگ خلوتی به خود نمی‌بیند. او با چیره‌دستی همیشگی‌اش همین‌طور که موی سر مشتری‌هایش را اصلاح می‌کند راوی خاطره‌های دوره جوانی‌اش می‌شود: «جنگ تحمیلی شروع‌شده بود. تمام رفقایم به خط مقدم جبهه‌ها رفته بودند. با قامت بلند و رشیدشان محله را ترک می‌کردند و بعد از مدتی ما تشییع‌کننده پیکر پاکشان می‌شدیم. به دلیل شرایط ویژه‌ای که داشتم نمی‌توانستم به خط مقدم اعزام شوم. سخت احساس دل‌تنگی می‌کردم. آن روزها تازه در کار آرایشگری راه افتاده بودم. با خودم عهد کردم حالا که نمی‌توانم به جبهه بروم خودم سراغ از رزمنده‌ها می‌گیرم و باکارم به آن‌ها خدمت می‌کنم.» آقا ناصر مکثی می‌کند. به قیچی و شانه‌ای که بندانگشت‌های کارکرده‌اش شده اشاره می‌کند و می‌گوید: «نه که فکر کنید این کار من همسنگ کار آن رفقا می‌شد ها، نه! خودم می‌دانستم خاک‌پای آن‌ها هم نیستم اما غیرتم هم قبول نمی‌کرد بنشینم و فقط نگاهشان کنم. این بود که خواستم و 11 سال باافتخار خدمتشان را کردم.» همسایه‌های قدیمی آقا ناصر هنوز به خاطر می‌آورند که در روزهای جنگ رأس ساعت 4 که زمان اوج مراجعه مشتری به مغازه بود او کرکره آرایشگاه را پایین می‌کشید و با ساک بزرگی به‌نوبت به 5 بیمارستان این حوالی سر می‌زد.

خبری از اوقات تلخی نبود

آقا ناصر با روایتش خاطره  اوضاع‌واحوال بیمارستان‌ها در روزهای دفاع مقدس را برای مشتری‌های پا به سن گذاشته‌اش تازه می‌کند. جوان‌ترها گوش تیز کرده و چشم به لب‌های خندان آقا ناصر دوخته‌اند: «با خودم می‌گفتم اگر به بیمارستان بروم و رفیق رزمنده‌ای را روی تخت بدون دست‌وپا و چشم و مجروحیت‌های جورواجور ببینم قالب تهی می‌کنم و کم می‌آورم؛ اما به هر ترتیبی بود به بیمارستان‌های شفا یحیاییان، بوعلی، جرجانی و امام حسین (ع) رفتم و خودم را معرفی کردم و قصدم را برایشان شرح دادم. خیلی زود درخواستم را قبول کردند و با دعای خیر به بخش‌ها بدرقه‌ام کردند.» آقا ناصر سربالا می‌گیرد و باافتخار آن لحظه‌ها را برایمان شرح می‌دهد: «راستش فکر می‌کرد در بخشی که رزمنده‌ها جراحت‌های جدی دارند حتماً با اوقات‌تلخی خانواده‌ها و بی‌حوصلگی‌هایی روبه‌رو می‌شوم. فکر می‌کردم اگر به رزمنده‌ای که به‌تازگی چشم‌هایش را ازدست‌داده بگویم آقاجان بیا من که خاک‌پای تو هستم موهایت را اصلاح و مرتب کنم ،دربیاید به من بگوید آقا برو رد کارت، در این اوضاع‌واحوال اصلاح سر می‌خواهم چه‌کار؟ اما در همان دقایق اول همه این خیال‌های کج‌وکوله من رنگ باخت.

در مقابل آن دختر خانم ها احساس کوچکی می کردیم

آقا صفرعلی به وجد آمده و می‌گوید نفس حق آن رزمنده‌ها و دل بزرگ اطرافیان آن‌ها برای همیشه او را خادم این جماعت از دنیا بریده کرده است: «در بیمارستان قیامتی بود. همه تخت‌ها اشغال‌شده بود. رزمنده‌ها با جراحت و معلولیت‌های جدی در بخش‌های مختلف بستری‌شده بودند. بااین‌حال اوقات‌تلخی در کار نبود. در همه بخش‌ها شیرینی پخش می‌کردند. همه با دسته‌گل‌های کوچک و بزرگ به دیدن رزمنده‌ها می‌آمدند و هر کاری از دستشان برمی‌آمد برایشان انجام می‌دادند. پرستارها و خدماتی‌های بیمارستان‌ها دست‌تنها نبودند. مردم یکسره باجان و دل به غیورترین نزدیکانشان خدمت می‌کردند. گاهی خبر ازدواج یک رزمنده که تا آخر عمرش معلول شده بود در بخش‌ها می‌پیچید. آن دوران دخترخانم‌های همه‌چیزتمامی بودند که خودشان را برای یک‌عمر پرستار این جانبازها می‌کردند و من در مقابل غیرت این دخترخانم‌ها احساس حقارت می‌کردم. این‌طور وقت‌ها کام همه ما از این خبر شیرین می‌شد و باانرژی و حال خوب بیشتری به رزمنده‌ها خدمت می‌کردیم.»

با خودروی پلیس به خانه رفتم

رد خاطره‌های زیادی از آن روزها در دل‌وجان آرایشگر دوست‌داشتنی خیابان اقبال نشسته است، اما یادآوری یکی از آن‌ها همیشه خدا بدجوری حالش را منقلب می‌کند: «آن روزها رأس ساعت 4 به‌طرف یکی از بیمارستان‌های این حوالی راه می‌افتادم و تا ساعت 11 شب به‌طور مداوم مو و صورت رزمنده‌ها را اصلاح می‌کردم. یکی از این شب‌ها برف سنگینی باریده بود. هوا سوز داشت و آسمان شب به سرخی می‌زد.دیروقت بود که از بیمارستان شفایحیاییان بیرون آمدم. هیچ خودرویی در خیابان نبود. ناچار پیاده به‌طرف میدان امام حسین (ع) راه افتادم. حوالی خیابان 17 شهریور خودروی پلیسی به من نزدیک شد. ساک بزرگی همراه من بود که لوازم آرایشگری را در آن می‌گذاشتم و با خودم به بیمارستان می‌بردم. پلیس‌ها به این ساک مشکوک شده بودند. پیاده شدند و آن را وارسی کردند. به آن‌ها ماجرای نذرم را شرح دادم. آن‌ها من را تا خانه رساندند و با همسرم هم‌صحبت کردند و وقتی متوجه شدند ماجرایی که برایشان تعریف کرده‌ام درست است جلوی درب منزل کمی از فاصله گرفتند. روبه‌رویم ایستادند و هر دو به من سلام نظامی دادند. معذرت‌خواهی کردند و رفتند. بااینکه برف می‌بارید سرجایم ایستاده بودم.اشک شوق در چشم هایم نشسته بود. آبروی رزمنده‌ها به من آبرو داده بود. آن سلام نظامی دل من را برد و یک‌جورهایی به من فهماند که بودن در این مسیر به من و کاروکاسبی‌ام برکت و حرمت می‌دهد.»

سربازها و نظامی‌ها همیشه مهمان من هستند

یک سر خیابان اقبال به پادگان نیروی هوایی منتهی می‌شود. برای همین از سال‌ها قبل تابه‌حال این معبر پاخور نظامی‌ها و سربازهایی است که بیشترشان شهرستانی هستند و در تهران کمتر آشنایی دارند. آقای ناصر این همسایگی را به فال نیک می‌گیرد و می‌گوید:« همه ما به این عزیزان، به سربازها و نظامی‌ها مدیون هستیم. پیامبر اکرم (ص) می‌فرمایند امنیت از نعمت‌هایی است که بسیاری از مردم شکر آن را به‌جا نمی‌آورند. دلیلش هم این است تاز مانی که امنیت وجود دارد توجه کسی به آن جلب نمی‌شود اما به‌محض این‌که ذره‌ای از این امنیت مخدوش شود همه‌چیز دچار اختلال می‌شود. من افتخار می‌کنم که همسایه پادگان هستم و مثل همان روزهای جنگ تحمیلی به این عزیزان فداکار خدمت می‌کنم. آن‌ها همیشه مهمان من هستند و پاقدمشان همیشه برای من‌منشاء خیروبرکت است.

الگویی برای کاسبی

فرنود عبادی سال‌ها کنار دست آقای ناصر به کار آرایشگری مشغول بوده است. او می‌گوید در کسب‌وکار مرام او را سرمشق خودش قرار داده است: «بارها دیده‌ام که افرادی به مغازه ما می‌آیند و آقای ناصر اشاره می‌کند که ایشان قبلاً پول پرداخت کرده است. بعدها می‌فهمیدم که این افراد را کسبه به ایشان معرفی می‌کنند و چون بی‌بضاعت هستند  با احترام بیشتری با آن‌ها برخورد می‌کند و به‌طور رایگان کارهایشان را انجام می‌دهد.» عبادی می‌گوید همکارش احترام ویژه‌ای هم برای نظامی‌ها و سربازها قائل است: «آقای ناصر از سربازها و نظامی‌ها و جانبازها دستمزدی نمی‌گیرد. می‌گوید ما مدیون این قشر هستیم و همه باید به آن‌ها خدمت کنیم.»

شریک کار خیر او هستیم

حسن محمدی از همسایه‌های قدیمی«صفرعلی ناصر» است و می‌گوید حواس او همیشه پیش نیازمندان است:« اهالی و کسبه این خیابان به آقای ناصر اعتماد کامل دارند. برای همین ما بیشتر وقت‌ها مبلغ و کالای نذری‌مان را به دست ایشان می‌رسانیم. ایشان به همراه همسرشان برای نیازمندان روستاهای اطراف تهران شناخته‌شده هستند. می‌دانیم که هرچند ماه یک‌بار به روستاهای محروم می‌روند و این کمک‌ها را به دست آن‌ها می‌رسانند. هر کس می‌خواهد در این کار خیر سهیم باشد به آرایشگاه او سر می‌زند. در فصل‌های سرد سال برای کودکان نیازمند لباس گرم تهیه می‌کند و همه ما به برکت همسایگی با او در این کارخیر شریک می‌شویم.

منبع: خبرگزاری فارس

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین