کد خبر: ۵۰۱۷۹۹
تعداد نظرات: ۷ نظر
تاریخ انتشار:
حیوانی که در همه فرهنگ ها به وفاداری شهره است؛

۱ + ۵ خاطره‌ی سگی ایرانی مقیم آمریکا

سگ در فرهنگ ایرانیان شاید در زندگی عامه مردم جایگاهی نداشته باشد اما در فرهنگ های دیگر از جایگاه خاصی برخوردار است. توحید عزیزی دانشجوی ایرانی مقیم آمریکا از خاطرات سکی خود در ایران و خارج از کشور نوشته است.

۱ + ۵ خاطره‌ی سگی ایرانی مقیم آمریکاگروه اجتماعی: توحید عزیزی پزشک عمومی و دانشجوی پزشکی انفورماتیک در دانشگاه براندایس در یادداشت پیش رو جایگاه سگ در فرهنگ های مختلف نوشته و خاطراتی از این حیوان وفادار نوشته و آورده است: پدرم گفته بود که چرا این مقدار پول را برای نجات کودکان گرسنه‌ی دنیا به بنیادهای خیریه (چریتی) نمی‌دهی؟ این مقدار پول می تواند هر روز جان چند کودک آفریقایی و آسیایی را نجات دهد. طرف گفته بود: مگر سگ من چه چیزی از آفریقایی‌ها و آسیایی‌ها کمتر دارد؟

1. عموی پدر بنده، محصل فرانسه بود و دکترایش را هم آنجا اخذ کرده بود و همانجا هم زندگی می‌کرد و همسر فرانسوی هم داشت. «سگ» در فرهنگ غربی یک موجود خودی حساب می‌شود و زمین تا آسمان با مفهوم سگ در فرهنگ ما فرق دارد. مثلا وقتی ما می‌گوییم: «طرف مثل سگ از رئیسش می‌ترسه.» واقعا نمی‌شود این جمله را ترجمه‌ی تحت الفظی کرد به یک زبان غربی، به خاطر اینکه هیچ گونه مفهوم استخفاف طرف از آن در نمی‌آید! القصه، زن عمو بزرگ ما مدتی ایران آمده بود و فارسی هم کمی میدانست و یک بار با جاری‌هایش (از جمله مادربزرگ من) نشسته بود و گفته بود که «چقدر دید و بازدید دارید شما! هر جا دکتر عزیزی می‌رود، من هم مثل سگ باید دنبالش بروم.» که انفجار خنده‌ی خانم‌های فامیل را می‌توانید تصور کنید در آن مجلس.
2. چند سال پیش، تبلیغ یک گروه گیاهخوار و حامی حیوانات را در متروی بوستون دیدم که تصویر یک سگ و یک خوک را در کنار هم گذاشته بود و زیرش نوشته بود: «چرا یکی را به عنوان حیوان خانگی نگهداری می‌کنید و دیگری را می‌کشید و می‌خورید؟» واقعا جهانبینی‌ام از آن روز متحول گشت!
3. همسرم تازه به آمریکا آمده بود. یک روز یکی از همکارانم را به او معرفی می‌کردم. همسرم پرسید: شما فرزند هم دارد؟ گفت: نه. خانواده‌ی ما فقط من و همسرم و سگم هستیم. بله! البته سگ ایشان یک بار نصف فرش اتاقشان را خورده بود(!) و برای عمل جراحی اعلی حضرت شامل آندوسکوپی ابتدایی و عمل باز کردن معده، چند هزار دلار خرجش کردند.
4. همیشه از سگ می‌ترسیدم و هنوز هم می‌ترسم. نه خیلی زیاد، ولی احساس راحتی نمی‌کنم جایی که سگ باشد. یک بار برای مصاحبه‌ی کاری مجبور شدم بروم کوئنسی. آن موقع ماشین نداشتم و بیشتر راه را با اتوبوس رفتم. مصاحبه خیلی خوب پیش نرفت و دست از پا درازتر داشتم بر می‌گشتم. باید شب نشده می‌رسیدم به ایستگاه جنوبی بوستون که از آنجا بروم به سمت نیدهام. به آخرین اتوبوسی که به سمت بوستون می‌رفت رسیدم. راننده پیاده شد و گفت که متاسفانه اتوبوس پر است و فقط یک صندلی خالی است ولی فرد بغل دستی یک سگ همراهش دارد. آیا می‌خواهی بنشینی؟ چاره‌ای نداشتم. رفتم بالا و ...
۱ + ۵ خاطره‌ی سگی ایرانی مقیم آمریکاهمسفر کناری من قرار بود یک دختر حدود ۲۰ ساله باشد با موهایی که نصفش را بنفش رنگ کرده بود و حلقه‌های متعددی که از گوش و پره ی بینی رد کرده بود و خالکوبی‌های عجیب و غریب روی دست، با لباسی که به نظرم ژنده می‌آمد و زنجیرهایی با اندازه‌های مختلف از جاهای متفاوتش خارج شده بود. کنارش هم یک جعبه‌ی بزرگ گیتار بود. اما همه‌ی اینها مشکلی نبود! مشکل من با آن سگ بزرگ و گرگ مانند بود که مرا یاد «رکس» می انداخت و زیر صندلی‌ای که قرار بود رویش بنشینم، خوابیده بود. چند لحظه نگاه کردم و خواستم عقبگرد کنم که دیدم اگر اینجا ننشینم باید یک تاکسی بگیرم و در آن زمان بی‌کاری و بی‌پولی 100-150 دلار پول تاکسی بدهم تا بوستون.
چه حالی به من گذشت در آن نیم ساعت جهنمی که فاصله‌ی ساق پای من تا دندان‌های آن سگ، فقط چند سانتیمتر بود! هنوز یادش می‌افتم، تن و بدنم می‌لرزد.
5. پدرم خاطره‌ای تعریف می‌کرد راجع به زمانی که آمریکا بود. می‌گفت یک پرستار داشتیم که سگ بد احوالی داشت و یک بار سگش اسهال شده بود و به کل ساختمان گند زده بود. پدرم از سر دلسوزی گفته بود که روزی چقدر خرج این سگ می‌کنی؟ طرف گفته بود یکی دو دلار (البته آن زمان مخارج خیلی کم بوده، الان باید ماهی تا هزار دلار خرج یک سگ کرد!). پدرم گفته بود که چرا این مقدار پول را برای نجات کودکان گرسنه‌ی دنیا به بنیادهای خیریه (چریتی) نمی‌دهی؟ این مقدار پول می تواند هر روز جان چند کودک آفریقایی و آسیایی را نجات دهد. طرف گفته بود: مگر سگ من چه چیزی از آفریقایی‌ها و آسیایی‌ها کمتر دارد؟
6. دهه‌ی ۷۰ بود. جنگ تازه تمام شده بود و جامعه چهار نعل به سمت توسعه و سازندگی پیش می‌رفت. عمه بزرگ ما – خدا رحمتش کند – تنها در یک آپارتمان در میرداماد زندگی می‌کرد و مادرم هر از چند گاهی به ایشان سر می‌زد. یک بار که رفته بودیم آنجا، یادم نیست برای چه کاری از آپارتمان ایشان خارج شدم و چون آسانسور مشغول بود، تصمیم گرفتم از پله‌ها استفاده کنم. در یکی از طبقات، چند دختربچه و پسربچه‌ی هم‌سن و سال دیدم (حدودا هشت نه ساله) که ایستاده بودند و به عمل جنسی دو سگ خانگی نگاهی می‌کردند! من از آن بچه‌ها بزرگتر بودم ولی تا به حال رابطه‌ی جنسی حیوانی را ندیده بودم و برای همین مثل کسی که صاعقه به او زده است، روی پله‌ها خشک شدم. تاثیر بدی که آن صحنه روی من داشت، باعث شده که هیچوقت فراموشش نکنم. و تا همین اواخر، همیشه یکی از درگیری‌های ذهنی من این بوده که حالا، آن بچه‌ها، به چه انسان‌های تبدیل شده اند.
انتهای پیام/*

منبع: بولتن نیوز

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۷
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۳:۴۵ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۳
5
3
اون بچه‌ها هرچی شده باشن، مثل تو دست‌مال به‌دست نشدن که هر روز از کشوری که نون و نمکش رو میخوری بد می‌گی تا شاید روزی اینجا پستی بهت بدن!
پاسخ ها
ناشناس
| Iran, Islamic Republic of |
۲۳:۴۵ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۳
چرا به تو بر میخوره حالا
ایشون راجع به فرقهای فرهنگی ما با اونها نوشته و جزو بدگویی به حساب نمیاد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۷:۲۳ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۴
2
5
به ۱۳۹۶/۰۴/۲۳ - ۲۳:۴۵

تو چی؟ تو که نان و نمک ایران را خوردی چقدر می گیری به خیال اینکه در آمریکا به تو پستی بدهند؟
ناشناس
|
Portugal
|
۱۹:۲۲ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۴
1
1
بولتن دو تا نظر دادم چاپ نكردي، سانسور زشته بخدا يه كم باز باشيد و اينقدر بسته نباش بولتن، بازم مينويسم: اين كسي كه اين متن رو نوشته دنبال نُون و نواست داخل ايران، يه نُون به نرخ روز خوره، چون نوشته عمو و باباش هم مثل خودشن، تازه أين شخص هنوز نميفهمه كه بايد به ديگران احترام گذاشت و نگاه از بالا به پايين داره: مثلا جايي كه ميگه مردم كشور چهارنعل دنبال توسعه و سازندگي بودند، بابا ما هم خارجيم ديگه ما هم روزي صد تا سگ ميبينيم ديگه نميايم داستان سگ هاي كه ديديمو چاپ كنيم، در ضمن اين ادم پارتي هم داره كه دري وري هاشو چاپ ميكنيد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۳۹ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۵
0
0
این آقا باید ابتدا از خودش خجالت بکشه و شرم کنه !
blak face
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۰:۲۳ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۹
0
0
بدین به من یقه سیاه تحویل بدم هرنفر معرفی رایگان تحویل میگیرم اما خرجش با بولتن بدون شرح
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۱۴ - ۱۳۹۷/۰۷/۰۵
0
0
اقای دکتر عزیزی متولد آمریکاست و الان هم عاشقانه وطم را ترک کرده و در آمریکا زندگی می کند می گوید برای تحصیا زفتم تو اگر یول نداشتی که نمی رفتی آنجا پول دانشگاه بدهی همین جا مثل همه درس می خواندی. آمریکا را ول کن اگر خیلی ناراحتی بیا مثل ادم های عادی که پدرشان روابط نداره راه ترقی را طی کن نه با پارتی بازی آقای امریکایی
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین