کد خبر: ۴۸۵۴۹
تعداد نظرات: ۴ نظر
تاریخ انتشار:
خاطره ای از سردار محمد جعفر اسدی در باره شهید شوشتری :

به یاد مردی که نجابتش برگرفته از حرم زیبای رضوی بود

یک روز قبل از حادثه تروریستی او بار دیگر به دفترم در نیروی زمینی سپاه آمد و گزارشی از مردم منطقه داد. او با حزن و ناراحتی می گفت آقای اسدی! در بلوچستان عده ای نان خوردن هم ندارند. خیلی از کسانی که قاچاقی هستند به دلیل فقر مالی است. او ادامه داد که سپاه در این منطقه تمام قد وارد میدان شده و به بسیاری از مشکلات منطقه رسیدگی کرده از مسائل بهداشتی تا امنیتی

حجت‌الاسلام دکتر محمدمهدی بهداروند

ساعت 10 صبح روز سه شنبه، هفتادمین جلسه شورای راهبردی پژوهشگاه علوم دفاعی بود. دور میز بزرگ و مستطیلی وسط سالن جلسه، فرماندهان و امیران دفاع مقدس نشسته بودند. در یک سو امیران محترم ارتش، معین وزیری، بختیاری، مفید و قویدل و در سوی دیگر سرداران فضلی، علایی، سوداگر ـ قربانی، زهدی. همه و همه از فرماندهان محترم و شجاع جنگ بودند. به مناسبت تولد حضرت امام رضا علیه السلام سردار غلامپور که جلسه را اداره می کرد از من خواست در مورد امام رضا علیه السلام قدری حرف بزنم. من حدیث سلسله الذهب را خواندم و در ادامه گفتم این که می گویند شلمچه محل عبور امام رضا علیه السلام بوده کذب محض است و این حرفها فاقد پشتوانه تاریخی و روایی است. جلسه ادامه پیدا می کند و سرداز غلامپور از سردار محمد جعفر اسدی می خواهد خاطره ای از شهید سرلشکر نورالله شوشتری بگوید. او که عادت دارد شیرین و با هیجان حرف بزند گفت:


سال پیش من به عنوان فرمانده نیروی زمینی سپاه و سردار شوشتری جانشین نیرو به همراه فرماندهی کل سپاه برادرمان سرلشکر عزیز جعفری طی پروازی راهی استان سیستان و بلوچستان شدیم تا برادرمان سردار خضرایی را به عنوان فرماندهی آنجا معرفی کنیم. بعد از آن که در فرودگاه استان پیاده شدیم بلافاصله سوار هلی کوپتری شدیم که انتظار ما را می کشید. سری به مناطق مرزی زدیم و مسائل مهم منطقه را مثل موضوع عبدالمالک ریگی و اشرار را پی گیری کردیم. حدود یک ساعت بعد وقتی در راه برگشت به مرکز استان بودیم، در هلی¬کوپتر من و سردار جعفری کنار هم نشسته بودیم. ناگهان او بی هیچ مقدمه ای گفت: می خواهم به جای خضرایی، آقای شوشتری را فرمانده استان معرفی کنم نظر شما چیه؟ از شنیدن خبر جا خوردم. با تعجب گفتم سردار جعفری! آخر الآن که جمعیت همه منتظر معرفی سردار خضرایی هستند و خود او هم الآن همراه ماست، این ممکنه قدری خوب نباشد. حال که اصرار داری اول به سردار شوشتری بگو. او را صدا زدم و او به جلو آمد و در حالی روی کف هلی کوپتر نشست و یک دستش روی زانوی من و یک دستش روی زانوی فرماندهی کل بود گفت در خدمتم چیزی شده آقا عزیز؟

سردار جعفری گفت من تصمیم دارم پیاده شدیم شما را فرمانده معرفی کنم نظرت چیه؟ سردار شوشتری برای لحظاتی دستش را بالا برد، انگار که بخواهد اجازه بگیرد ولی بالافاصله دستش را پایین آورد و گفت هرچه شما امر کنید قبول می کنم.

در میان ناباوری مسئولین و فرماندهان، سردار شوشتری به عنوان فرمانده ارشد معرفی شد. بعد از مراسم معرفی و تودیع به همراه فرماندهی کل به تهران برگشتم. چند روز بعد سردار شوشتری به دفتر من آمد و بعد احوالپرسی و مقدمات گفت: سردار اسدی وقتی در هلی کوپتر یک مرتبه آقا عزیز گفت می خواهم تو را جای خضرایی معرفی کنم جا خوردم. دستم را بلند کردم که بگویم من مشکل دارم اجازه بدهید خود سردار خضرایی باشد. من هنوز خانواده ام در مشهد الرضا هستند ولی یک حسی در جانم گفت از امام رضا خجالت نمی کشی؟ او مشکلات تو را حل می کند، تو قبول کن. لذا دستم را سریع پایین آوردم و مخالفتی نکردم. من از این همه معنویت و اعتقاد ایشان لذت بردم. به او گفتم این حال و روز تو، قیمت دارد ولی چه قیمتی، هیچکس غیر امام رضا نمی داند. آقای شوشتری خوش به حال تو.

او مدتها در منصب فرماندهی سپاه سیستان و بلوچستان کار کرد. من شنیده بودم که او گفته امیدوارم در این استان با شهادت من مشکلات و مسائل آن حل شود. بر این اساس هر روز منتظر شنیدن خبری بودم. خبر پرواز این پیشکسوت دوران مقدس.

یک روز قبل از حادثه تروریستی او بار دیگر به دفترم در نیروی زمینی سپاه آمد و گزارشی از مردم منطقه داد. او با حزن و ناراحتی می گفت آقای اسدی! در بلوچستان عده ای نان خوردن هم ندارند. خیلی از کسانی که قاچاقی هستند به دلیل فقر مالی است. او ادامه داد که سپاه در این منطقه تمام قد وارد میدان شده و به بسیاری از مشکلات منطقه رسیدگی کرده از مسائل بهداشتی تا امنیتی.

الآن وضع استان بسیار مطلوب شده است.

آن روز او با اطمینان از آینده خوب استان نوید می داد و من هنوز حرفهای او را در گوش دارم.

فردا ساعت 9 صبح ناگهان آن حادثه انتحاری توسط عوامل دشمن به وقوع پیوست و سردار شوشتری به آرزوی دیرینه اش رسید و ما را در دنیا تنها گذاشت.

صحبت های سرداز اسدی تمام شده ولی حزن در کلام او جلسه را تحت تأثیر فرار داده و عده ای آرام با دستمال اشکهای چشمان خود را پاک می کردند. سردار غلامپور خیره خیره سردار اسدی را نگاه می کند. شاید خاطره ای برایش زنده شده بود.

آن روز جلسه با عطر و یاد و نام سرلشکر شهید نورالله شوشتری شور دیگری یافت.

ـ یادش گرامی باد

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۱
علي
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۲:۵۰ - ۱۳۹۰/۰۲/۳۱
0
0
قطره قطره خونم فداي يك لبخند سرباز خراساني ، خدا ميداند دلم چقدر براي لبخندش تنگ شده
مجید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۱۴ - ۱۳۹۰/۰۲/۳۱
0
0
خدا رحمتش کند ولی چرا علمدار ما خراسان شمالی را (شهید رجب علی محمدزاده ) را هم با خورد برد ؟ حالا خیلی دلتنگ شده ایم . ما هنوز منتظر بودیم بعد از بازنشتگی شان در کنارشان صفا کنیم ولی آنها ما را رها کردند و خود را به شهدا و امامدر شهدا رساندند ؟ این رسمش نبود
مدیر پایگاه در باغ شهادت باز باز است فقط باید چشم بصیرت داشته باشیم تا راه را از چاه تشخیص دهیم خوشا به سعادتشان که راه را دیدند و در مسیر ماندند تا به لقای معشوق رسیدند شیرینترین و زیبا ترین مرگها که انتخاب آگاهانه مردان الهیست شهادت است.
امیر
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۵:۴۷ - ۱۳۹۰/۰۲/۳۱
0
0
ای کاش از جنس سردار شوشتری ها در جامعه زیاد بود شاید خیلی از مشکلات خیلی از نابسامانی ها از بین می رفت
حبییب خسروشاهی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۰:۲۰ - ۱۳۹۰/۰۳/۰۶
0
0
در تمنای نگاهت بی قرارم تا بیایی ای شهیدان میدونید من هم خسته شده ام شما را قسم میدهم به پهلوی شکسته حضرت زهرامرا هم دعوت کنیید من هم عاشق شهادت هستم
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین