کد خبر: ۴۵۳۱۶۰
تاریخ انتشار:

پتو پلنگی

به گزارش بولتن نیوز، احمد غلامی: «رضادوست خسته نمی‌شوی این‌قدر حرف می‌زنی. مخ آدم را می‌خوری. مگر تو چقدر زندگی کردی؟ چقدر تجربه داری؟ چقدر خاطره داری که تمام نمی‌شود؟ درست است که اگر تو حرف نزنی دل آدم توی این سنگر می‌پوسد. اما خداوکیلی حرف زیادی توی این یک وجب‌ جا آدم را دیوانه می‌کند. صد بار داستان پدرت را گفتی. گفتی که هر روز تو را یک دل سیر با کمربند می‌زد. روزهای اول باورم شده بود. بعد فهمیدم سر کارم گذاشتی. یکی از بچه‌ها که رفته بود مرخصی از حرف‌های پدرت فهمیده بود که آزارش به مورچه هم نمی‌رسد. به پدرت گفته بود، آخر چرا این بیژن را این‌قدر تو بچگی کتک زدی؟ پدرت خندیده و گفته بود، خود بی‌شعورش این را گفته است؟ بعد تعریف کرده تو از بچگی دوست‌ داشتی شر‌ و ور به هم ببافی و همه را سرکار بگذاری. یک روز که رفته بودم گروهان سوم، یکی گفت، رضادوست توی گروهان شماست؟ گفتم آره، گفت، هنوز هم عاشق آرپی‌جی است؟ گفتم نه اصلا، گفت، ای لاکردار می‌گفت یه آر‌پی‌جی دارد که شب و روز کنارش است. گفتم، رضادوست گفت؟ گفت به مولا خودش گفت. آخه واسه چی این‌قدر حرف‌های بی‌خودی می‌زنی؟ کاش دروغی بگویی که به درد یکی بخورد. یک‌جوری دروغ و راست را به هم می‌بافی که آدم وامی‌ماند که به تو چه بگوید. یادت است، گفتی، قبل از اینکه بیایی جبهه زن و بچه داشتی و آنها را توی تصادف از دست دادی؟ یک ماه تمام بچه‌ها نگرانت بودند. پشت سرت می‌گفتند، هوایش را داشته باشید. بعد یکی گفت، بابا این رضادوست بچه‌محل ماست. زن ندارد، بچه ندارد، گور ندارد، کفن ندارد. اما الان هم گور داری هم کفن. همین پتوی پلنگی را برای تو گرفتم. ترکش که خوردی کنار خاکریز افتادی. بچه‌ها گفتند، بابا خالی‌بندی است. سربازی گفت نه بابا دارد از سینه‌اش خون فواره می‌زند. باز هم کسی باور نکرد. آخر سرباز بیچاره داد زد بابا شما کی هستید رفیق‌تان دارد تلف می‌شود، شما نشستید دارید چای می‌خورید؟ من اول پریدم بیرون. منتظر بودم همان‌طور که دراز به دراز افتادی بلند شوی و بگویی تا من تو را کفن نکنم، نمی‌میرم. اما از جایت تکان نخوردی. عیب جبهه این است که همه‌چیزش واقعی است. توپش راست‌راستکی است. خمپاره و گلوله‌هایش هم واقعی هستند. مردن‌هایش هم واقعی است. یادت است یک روز گفتی: اگر من شهید شدم من را با این پتوی پلنگی بگذارید تو آمبولانس؟ پتو را ایزدی برده بود گروهان سوم. رفتم به‌زور از او گرفتم. گفت واسه چی می‌خواهی؟ گفتم رضادوست شهید شده منتظریم آمبولانس بیاید او را ببرد معراج شهدا. گفت خب به من چه! گفتم آمدم پتویش را از تو بگیرم. گفت، کدام پتو؟ گفتم همان که پلنگ رویش دارد. گفت آن را فروخته به من. باورم نشد. آخر چطور پتویی که این‌قدر دوستش داشتی فروختی؟ پس عشقت به آرپی‌جی هم کشکی بود؟ گفتم چقدر خریدی، گفت با یک جفت پوتین عوض کردم. همان پوتین‌هایی که الان پایت است. همان‌ها که می‌گفتی از یک معتاد خریدی. گفتم، چطور دلت آمد پوتین از معتاد بخری؟ گفت، خوب به پولش نیاز داشت. من هم عاشق پوتین بودم. چه عیبی دارد؟ او می‌رفت خودش را می‌ساخت و به عشقش می‌رسید و من هم به عشقم. گفتم اگر دزدی باشه؟ گفتی دزدی نیست. پرسیدم از کجا می‌دانی؟ عصبانی شدی و گفتی مال دزدی نمی‌پوشم. بعد سرنیزه‌ات را درآوردی و افتادی به جان پوتین. گفتم چکار می‌کنی؟ گفتی می‌خواهم این پوتین‌ها را تابستانی کنم. قلفتی جلو پنجه‌هایش را درآوری و انگشت پاهایت از آن بیرون زد. سرباز گروهان سوم گفت، بابا این پتو پلنگی توی خاک و خل افتاده بود. عین خیالش نبود. تا فهمید چشمم آن را گرفته پوتین را بهانه کرد. گفتم، حالا چقدر می‌گیری پتو را پس بدهی. گفت، هیچی، گفتم، هیچی که نمی‌شود. گفت، همه‌چی، تو جبهه هیچی است. چرا این یکی نشود. پتو را گرفتم. آوردم. اما نمی‌دانم واقعا حالا این پتو پلنگی را دوست داری یا نه. با بچه‌ها کمک کردیم تو را گذاشتیم توی آن. بی‌سیم که زدیم و گفتیم آمبولانس بفرستند، گفتند کی شهید شده؟ گفتیم رضادوست. گفتند، ما نمی‌آییم خالی‌‌بندی است. قسم و آیه خوردم تا آمدند. راننده‌اش می‌گفت اگر بیایم سرکاری باشد با همان پتو پلنگی آتشش می‌زنم. گفتم، پتو پلنگی؟! گفت، آره. مگر نمی‌دانی هی به من می‌گفت همین روزها شهید می‌شوم و باید من را با پتو پلنگی شکلاتی کنی و ببری عقب. گفتم راست گفته بیا جنازه‌اش را ببر. جنازه‌اش راست‌راستکی است. گفت، اسم تو چیه؟ گفتم امامی. گفت، امامی به روح مادرم اگر بیام خالی‌بندی باشد نابودت می‌کنم. گفتم، بیا گروهان دو سنگر مخابرات. این بار دیگر همه‌چی راستی‌راستی است. حالا واقعا مُردی؟ نکنه رفتیم تو آمبولانس بلند شوی یارو را زهرترک کنی. سر جدت اگر شوخی است تا همین‌جا بس است».

 منبع: شرق

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین