در يك غروب گرم و دودزده، در
ميان سرسام ماشينها كه بيهيچ توجه به بنزين سهميهاي همچنان در رفت و آمد
هستند؛ در جنوبيترين نقطه شرق تهران در خيابان اتابك دنبال خانه شهيد مجيد
خدمت ميگردم. آدرس درست و حسابي ندارم. براي گرفتن آدرس از دفتر بنياد
شهيد هم احتياج به نامهنگاري و مكاتبه است كه مطمئناً زمان ميبرد. جايي خوانده
بودم: مسعود دهنمكي و بازيگران فيلم اخراجيها به ديدن خانواده شهيد مجيد
خدمت رفتند و در انتهاي خبر نشان از خيابان اتابك داده بودند. روي همين
حساب با كامبيز ديرباز بازيگر نقش مجيد سوزوكي تماس گرفتم تا آدرس را از او
بپرسم. ديرباز هم دقيق نميداست و فقط به اتابك اشاره كرد و در آخر نيز حواله
به دهنمكي داد. با جناب كارگردان تماس ميگيرم. جواب درستي نميدهد و
ارتباط قطع ميشود. چارهاي نيست. بايد كوچه به كوچه خيابان اتابك را جستوجو
كنم.
در آن غروب خاكستري، به اتابك ميرسم. قبل از اين كه وارد خيابان شوم، پايگاه
بسيج مالك اشتر را ميبينم. از نگهبان ورودي ميپرسم؛ ميگويد ساعت اداري تمام
شده و بايد در آن موقع مراجعه و پرس و جو كني. نام مجيد خدمت برايش آشنا
نيست. ميگويم: همان شهيدي كه دهنمكي اخراجيها را از روي زندگياش ساخته! ميگويد:
آهان، مجيد سوزوكي را ميگويي؟ جواب ميدهم: بله خودش است. ميگويد: خانهشان
قبل از اتابك، داخل خيابان مينابي است. آنجا از هركس بپرسي نشانت ميدهد.
خوشحال از اين كشف، راه ميافتم تا به آن خيابان برسم. وارد خيابان كه ميشوم در
كمركش آن به كوچه شهيد اميرحسين خدمت ميرسم. برادر مجيد است. برادري كه هفت
سال زودتر از او در بازيدراز شهيد شده. از يكي- دو نفر نشاني خانه را ميپرسم
و يكي از آن ها محمد خدمت برادر مجيد را نشانم ميدهد. محمد دعوتم ميكند
به خانه شان برويم. وقتي مينشينيم، پدر و تنها خواهر مجيد هم به ما اضافه ميشوند.
حرفهايي از سر ناراحتي راجع به فيلم ميگويند. ميگويم: براي نقد و انتقاد و بررسي
فيلم نيامدهام، ميخواهم از خود مجيد بنويسم. مجيدي كه در هياهو و حاشيههاي
فيلم گم شد و درست معرفي نشده.
خواهر مجيد اينطور روايت ميكند: ما پنج برادر و يك خواهر هستيم. دو برادر
بزرگم شهيد شدهاند؛ اميرحسين كه در اوج جواني عضو سپاه پاسداران بود و در
سال 1360 در منطقه بازيدراز شهيد شد و برادر ديگرم مجيد كه متولد 1341
بود و در سن 26 سالگي، در سال 1367 در ارتفاعات شاخ شميران به شهادت رسيد.
ميپرسم: مجيد چطور سوژه فيلم اخراجيها شد؟ ميگويد: برادرم مجيد، پسر دوم
خانواده بود. تا كلاس پنجم درس خواند و سال اول راهنمايي ترك تحصيل كرد و رفت
دنبال كار. از همان سن و سال در يك سماورسازي مشغول شد و تا آخر هم همين كار را
دنبال كرد. اولش مادرم راضي به ترك تحصيل مجيد نبود. تمام فكر و ذكرش تحصيلات
بچهها بود. مجيد قول داد به كلاسهاي شبانه برود و درس را دنبال كند. يك
روز معلمهايش مادرم را خواستند و به او گفتند: حاج خانم خودت را خسته نكن،
اين پسرت درس نميخواند. تازه شبها سر كلاس ميخوابد! به هر حال فشار كار روز
تمام رمق او را ميگرفت. آخرش يكي از معلمها گفت: شايد در كار موفق شد و به
جايي رسيد. انگار آن معلم يك چيزي ميدانست. مجيد آنقدر به سماورسازي علاقه داشت
كه آخرش يكي از استادكارهاي اين رشته شد و تمام كارگاهها دنبالش بودند. بعد
از مدتي برادرم از كار براي ديگران خسته شد و آمد براي خودش در همين منطقه
در محله اصفهانك، يك مغازه باز كرد. مجيد خيلي خوشاخلاق و اهل بگو و بخند بود.
دوستان زيادي داشت و اكثراً با آن ها ميجوشيد. غروبها كه از سر كار ميآمد
ساكش را بر ميداشت و به باشگاه كشتي ميرفت. عاشق ورزش بود. خواهر مجيد اين ها
را ميگويد و به مجيد سوزوكي فيلم دهنمكي اشاره ميكند: آخر كجا مجيد ما دم
به دم سيگار آتش ميكرد؟ او اصلاً اهل سيگار نبود، تازه از دود سيگار هم بدش
ميآمد. گاهي اوقات پدر ما سيگار ميكشيد مجيد ناراحت ميشد و ميگفت: بابا
برو تو حياط بكش، دودش ما را اذيت ميكند.
خواهر، دل پردردي دارد. گاهي اوقات احساسات بر او غليان كرده و از مجيد
سوزوكي فيلم شكوه ميكند. نميخواهم به فيلم برگرديم. ميگويم: اين لقب سوزوكي و
عشق موتور وجود داشت؟ خيلي محكم رد ميكند و ميگويد: برادرم براي رفت و آمد
به محل كارش از موتور استفاده ميكرد اما با موتورهاي معمولي و هيچ وقت معروف به
سوزوكي نبود. اين ها را ميگويد و ياد آن روزها ميافتد؛ روزهايي كه پنج يا شش
سال سن داشت. بغض كرده و ميگويد: هر وقت از سر كار ميآمد، با دست پر بود.
براي خانه همه چيز ميخريد. بعدش هم من يا برادرم محمد را سوار ترك موتورش ميكرد
و ميبرد ميگرداند و آبميوه برايمان ميخريد. او خيلي مهربان بود. يادم است
آن وقتها برادر بزرگ ترم اميرحسين شهيد شده بود و مجيد از اين بابت هميشه
هواي مادرم را داشت. اميرحسين از سال 59 وارد سپاه شد و سال 60 در بازيدراز
سرپل ذهاب مفقودالاثر شد. مجيد با پسرعمويم براي پيدا كردن جنازه به جبهه رفت
و موفق نشد. تازه بعد از آن هم چند بار در قسمت تداركات براي تعمير سماورها و
چراغهاي والور به منطقه رفت. آن وقت در فيلم نشان ميدهند كه او براي اولين
بار آن هم بابت به دست آوردن دل حاجي و دخترش به جبهه ميرود. كدام دختر؟
كدام حاجي؟ اصلاً مجيد ما وقت اين حرفها را نداشت.
دوباره به فيلم برگشتهايم. انگار چارهاي نيست و قرار است در اين گزارش هم پلان
به پلان جلو بريم. از روزگار جواني و عاشقي مجيد جويا ميشوم. اين بار محمد جواب
ميدهد: مجيد وقت اين كارها را نداشت؛ تمام فكر و ذكرش كار و مادرم بود. حرفهايش
تمام نشده كه فاطمه تنها خواهرشان ميگويد: مادرم خيلي دوست داشت براي مجيد
زن بگيرد. مجيد دوست داشت خانه و زندگي و بچه داشته باشد. چند جايي برايش
خواستگاري رفتيم، هربار به دلايلي نميشد؛ يا او را نميپسنديدند يا خودش
نميپسنديد. دستهايش و انگشتهايش هميشه بريده و زخمي بود. او با ورقهاي
نازك فلزي سر و كار داشت و از برشهاي آن هميشه انگشتهايش زخمي بود، طوري كه
هيچ وقت نميتوانست انگشتر دست كند، تا چه برسد به انگشتر عقيق و ما مانده بوديم
مجيد سر عقد چه كار ميكند؟! بالاخره يك روز مادرم و خالهام با يك دخترخانم
آشنا ميشوند كه معلم بود. پرس و جو و كارهاي هميشگي خواستگاري و تعيين وقت و از
اين حرفها تا اينكه با مجيد ميروند. يادم است مجيد آن روز كت و شلوار نپوشيد.
با همان لباسهاي معمولي راه افتاد. وقتي مادرم گفت: چرا كت و شلوار نميپوشي؟
جواب داد: همين طور ساده ميآيم. ميخواهم با همين ظاهر مرا بپسندند. برادر
دختره وقتي دستهاي داداش مجيدم را ميبيند، تعجب ميكند. همان روز گفته
بود: معلوم است اين پسر اهل كار و زندگي است. به هرحال همه چيز تأييد شد و
مورد پسند خانوادهها قرار گرفت. مادرم دنبال جفت و جور كردن كارها و
برگزاري مراسم عقد بود. همه چيز داشت پيش ميرفت كه مجيد منصرف شد. يكهو
تصميم گرفت به جبهه برود. او چند بار هم قبلش رفته بود. يك سماور بزرگ براي
هيأت رزمندگان ساخته بود و خودش برده و اهدا كرده بود. نميدانم آن شب چه
شد كه تصميم گرفت برود؛ رفتني كه هميشگي بود. نه اين كه از دختره چيزي ديده
باشد يا ايرادي از طرف آن ها باشد، نه، اين طور نبود. آن ها خانواده خيلي
خوبي بودند. حتي مجيد به مادرم گفت از آن ها عذرخواهي كند. قرار خودش با خودش
بود. انگار آدم اين دنيا نبود. بايد ميرفت كه رفت.
خواهر مجيد از روزهاي آخر برادر ميگويد و من در ذهن خود به ياد نواي محمد اصفهاني
در آخر فيلم ميافتم. آن جا كه زمزمه ميكرد: دنيا رو با همه خوب و بدش، با
همه زندونيهاي ابدش، پشت سر گذاشتن و رها شدن، رفتن و سري تو سرا شدن، واسشون
تو بند دنيا جا نبود، دنيا كه جاي پرندهها نبود...
نميدانم در آن شب آخر چه اتفاقي افتاد. نميدانم چطور از مادر و تمام داغهايش
دل كند و رفت تا داغي ديگر بر دل مادر شود. مادري كه تمام بهانه او براي
زندگي بود. ميگفت و ميخنديد و ميخنداند تا دل مادر را شاد كند، شايد
كمي از اندوه فقدان اميرحسين را كم كند. مادر چه كار كند با دو داغ
اميرحسين و مجيد؟ تازه قرار بود آقامجيد را داماد كند. دلش پر ميكشيد تا
نوههايش را در آغوش بكشد. اما انگار قسمت نبود. وقتي مجيد رفت، دل مادر هم
با او رفت. خواهر، مانده آن روزها را چطور توصيف كند. برادرش به جبهه رفته بود.
ديگر كسي نبود تا بعدازظهرها او و محمد را سوار موتور كند و به گردش ببرد.
از دوستان و اطرافيان برادرش ميپرسم. ميگويد: مجيد اهل رفيقبازي بود، دوستان
زيادي داشت. اهل كار بود و درآمد داشت و در بيشتر مواقع براي دوستانش خرج
ميكرد. خيلي دست و دلباز بود. دوستان خوبي داشت. البته نه مثل آن دوستاني
كه در فيلم به تصوير كشيده شده. بهترين دوستانش محمد نبوي و سعيد صفوي بودند.
با محمد نبوي همسايه ديوار به ديوار بوديم. از بچگي با هم دوست بودند. حتي
سربازي هم با هم رفتند. آن ها در اروميه خدمت كردند. زياد سر به سر هم ميگذاشتند.
يك مسافرت دو هفتهاي هم به خارج كشور رفتند. سري از هم سوا بودند. سعيد هم
بيشتر مواقع با آن ها بود. يادم است يك بار با هم مادرم را به سفر سوريه بردند.
عكسهاي آن سفر زيارتي را در آلبوم مجيد داريم. اين ها را ميگويد و آلبومها
را ميآورد. به تماشاي عكسها مينشينم. عكسهايي با لباس سربازي و لباس كشتي و
كت و شلوار مسافرت و در هيچ كدام آن ها از گيوه و كاپشن خلباني خبري نيست!
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
اونم فیلم طنز ک شاید کمی الهام گرفته از یه شخصیت باشه به هر حال اگه ناراحت شدین ما خندیدیم با فیلمشون عذرخواهی میکنیم ولی اثرات خیلی خوبی رو قشر جوون داشت و باعث شد از خشکی تفکرات جوونا نسبت به جنگ و... کاسته بشه
میدونم که بالاخره همه کسانی که فیلمو دیدن یه روز به این فکر میفتن که بزار بینیم مجید سوزوکی کی بوده و عکسهای واقعی ش رو ببینیم والا من چند باری دیده بودم فیلم رو اما این بار فرق کرد خلاصه خداوند رحمت کند تمام شهدا را ما جوونهای این دوره اندازه تلفظ اسم شهدا هم نیستیم خداوند رحمتشون کنه و از خواهر شهید مجید خدمت عذر خواهی میکنم خواهر شما به دل نگیرید درسته که اسم برادر شما تو این فیلم اومد ولی بدونین که جلوه بدی نداشت و به نظرم جلوه خوبی بود مشتی و لوتی گری و لات و خاکی بودن چیزیه که خیلیها مثل نقش بازیگر حاجی گرینوف ندارن خواهر شما به دل نگیرین خداوند رحمت کنه شهدا رو با تشکر از سایت خوبتون ♥♥♥♥♥
انشاالله شهید عزیز مجید خدمت شفاعتمان کند،ولی آقای دهنمکی مستند نساخته بودند که...... تازه شهید بزرگوار ما که ملقب به سوزوکی نبودند......
خواهر عزیزم خانم خدمت گرامی
بنابراین دلخور و نگران نباشید
خدا با شهیدتان محشورتان کند انشاالله
خداوند روح شهیدان شما را با اوالیای عرش محشور کنه خدای من هم کنجکاو شدم وبعد از تماشای فیلم دنبال زندگینامه این شهید بزرگوار گشتم تا درد دل های شما خواهر بزرگوار شهیدان را دیدم خدا به شما صبر و اجر خانم حضرت زینب سلام علیه را بدهد و با این بزرگوار بعد ازعمری طولانی و با برکت محشور شوید . التماس دعا
خدایا ما را با شهادت پاکیزه گردان
الهی آمین
راستش باید از آقای دهنمکی تشکر کنیم، درسته که شخصیت شهید خدمت رو اونجور که بود شکل نگرفته بود،ولی باعث شد مردم با این شهید پاک آشنا بشن، یا حداقل اسمش رو بدونن تا حتی یه صلوات هم برای این شهید فرستاده بشه و روحش رو شاد کنیم. این کاملا منطقی چون آقای دهنمکی مستند مجید خدمت رو درست نکرده بود! و یک فیلم سینمایی بود که جوونا رو با جنگ آشنا کنه و یه جنبه طنز بود تا با احساسات و طرز فکر جوونای کشور سازگار باشه،
و ممنون از صبوری خانوداه شهدا گرامی.
خداقوت.
اما اگه مقایسه نکنیم و شهید مجید خدمت را در نظر نگیریم خیلی ها مثل مجید سوزوکی بودن و راه را پیدا کردند و حرّی شدند برای امام خود
روحشون شاد و راهشون ادامه دار
چرا یک شخصیت تخیلی رو نساخته؟
از نظر من اقای دهنمکی کار درستی کردند چون اینطور که نوشتید خوانوادهی شهید چیزی زیادی نمیدونند نمیتونسته که تو فیلم یهو بره جنگ این فیلم معروف شد چون شهید عجیبی بود و مثل بقیه نبود
به نظر من آقای ده نمکی بسیار کار خوبی کردند که فیلم اخراجی ها را با مجید سوزوکی ساختند که اگه در فیلم مجید خدمت به نمایش می گذاشتند شاید رو خیلی ها تاثیر گزار نبود و علاقه به شناختن این شهید رو توی خیلی ها روشن نمی کرد و اینکه خانم خدمت که این طور فیلم اخراجی ها رو به نقد گرفتید آقای ده نمکی فیلم طنز ساخته اند نه مستند ایشان فقط از مسجد شما نام و فامیل رو الهام گرفتن
و باید بگم که اگه همین اخراجی ها نبود خیلی ها شهید را نمی شناختن پس لطفا از این زاویه نگاه کنید
میشود زندگی این شهید را اسوه و الگوی خودم قرار دهم و در مسیر زندگی ام از آن استفاده کنم
و اگه راست باشه آقای ده نمکی حتما بره از خونواده این شهید والا قدر معذرت خواهی کنه
با کمال امانت داری ک بدون هیچ تحریف و ویرایش. درست همانطور که با قلم خودش نوشته را منتشر کنید.
هدف ده نمکی صرفا ساختن زندگی نامه شهید مجید خدمت نبود. او فقط ایده ساخت اخراجی ها رو شهید خدمت گرفت. هزاران جوان در آن زمان بودند که درست مثل شخصیت های "اخراجی ها" بودند. همین فراگیر بودن شخصیت ها فیلم را برای مخاطبین جذاب کرد. مخصوصا ماها که زمان جنگ را درک کردیم. من به هر نقش و شخصیت که در اخراجی ها نگاه میکنم در محله ما مثل نقش ها و اون افراد بودند. مثلا شخصیت حاجی در مسجد محل مون یکی دو تا نبودن. یا کفش دزدی در همه مساجد ان زمان بوده. الان کم شد. اون موقع در همه ی محله ها و مساجد شون این اشخاص بودن. یادمه در مساجد محله مون موقع ثبت نام جبهه و فرم پر کردن و رضایتنامه والدین و ... دقیقا مثل اخراجی ها بوده. قرار نبوده اقای ده نمکی صرفا زندگی نامه شهید مجید خدمت رو به تصویر بکشه. در جای جای کشورمون در زمان جنگ جوانانی همچون شخصیت های اخراجی ها بودن و الانم هستن.دیالوگ های فیلم مختص مجید خدمت نبوده. شبیه اینها در جبهه ها زیاد بودن.شوخی ها رزمندگان مثل سیما و مینا و شیمیایی زدن و امثال اینها در جبهه ها زیاد بوده...
خیلی از جوونا در کشورمون بخاطر عشق و عاشقی و عکس یادگاری و این مسایل رفتن جبهه ها اما اونجا اتفاقاتی افتاده که نیت شون رو عوض کردن و با خلوص نیت به شهادت رسیدن... اخراجی ها رو صرفا به شهید مجید خدمت ربط ندهیم. احتمالا خانواده محترم این شهید بزرگوار " مجید سوزوکی" خوب توجیه نشدن. فک کردن تمام سکانس های اخراجی ها بر گرفته از زندگی داش مجید است. داش مجیدی ها در جای جای ایران زیادن عشق موتور داشتن. عشق دختر داشتن. عشق ورزش و باشگاه داشتن. عشق بزن بهادری و معروف شدن در محله داشتن، عشق جبهه داشتن، منتقد جنگ و جبهه بودن و ... و...
منم بچه هاشم آبادم،دیوار به دیوار اتابکه
ازین جوانهای باعشق و خوش مرام جنوب تهران زیاده
ولی متاسفانه ما دیر به یادشون می افتیم
خواهر وبرادران خدمت بزرگوار ازین که بچه محل شماهستم به خودم میبالم به شما افتخار میکنم