کد خبر: ۳۲۴۶۳۱
تاریخ انتشار:
ناصر چشم آذر:

کنسرت من مجلس عروسی نیست

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش، وضعیت حرفه ای نوازندگان نسل جوان و حس های آزاردهنده ای که انگیزه کار کردن را از کهنه کاران این عرصه می گیرد.
به گزارش بولتن نیوز، فکر می کردم از خوشحالی مردم و از اجرای موسیقی و دم به دم شدن با اجرای زنده، خوشحال شده باشند. برای عرض «خسته نباشید» و «تبریک» که تماس گرفتم، صدایشان آن صدای شادی که انتظار داشتم نبود. آن صدای سرشار از حس خوش که ناگهان پشت تلفن ظاهر می شد و می گفت: «این قطعه رو الان ساختم|! بشنو»؛ این بار اما گفتند: «بیا اینجا! دستگاه ضبطت را هم بیار! همیشه از هم تعریف نکنیم بهتر است!»

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش

در تمام این سال هایی که افتخار آشنایی شما را داشته ام، شاهد عشق و علاقه تان به بازگشت مجدد روی صحنه و اجرای کنسرت بوده ام. این مسئله بیش از همه به اجرای قطعات آلبوم «باران عشق» برمی گشت که گاهی به حسرت و افسوس هم منتهی می شد. برای شروع بد نیست که از روند اجرایی شدن این تصمیم در کنسرت مهر و دی امسال بفرمایید.


- بله! درست می فرمایید. دست کم بیست سال در فکر اجرای یک کنسرت بودم اما هیچ تهیه کننده ای با ایده های من در مورد کیفیت اجرای آن همراه نمی شد. ایده های آوانگارد و نامأنوسی هم نبود. به عنوان مثال من یک ارکستر 60 تا 70 نفری می خواستم. کیست که نداند بخش خصوصی در اینگونه موارد خیلی محافظه کار می شود؟ بودجه های خاص عمومی و رسمی هم که برای من وجود نداشت. من هم انتظار و شاید تمایلی برای برآورده شدن هزینه های برنامه هایم از بخش دولتی نداشتم. این موانع تداوم داشت تا اینکه بالاخره همسرم، خودش مدیریت و تهیه کنندگی کنسرت مهر ماه را بر عهده گرفت. 

خوشبختانه اجرای آن شب، از طرف دوستان و سرمایه گذاران دیده شد و به قول عوام پسندیده شد. بعد از بازخورد مناسب و درخور مردم و کارشناسان از این اجرا، دوستان برای حمایت از کنسرت های بعدی مشتاق تر شدند. یکی از همین عزیزان مدیریت موسسه فرهنگی آوای هنر، حاج محمد جلیل پور بود که در نهایت با ایشان برای اجرای یک کنسرت دیگر توافق کردیم که حاصل آن همین کنسرت اخیر در هجدهم دی ماه در برج میلاد بود.

یکی از اولین نکاتی که در بررسی اجمالی کارنامه هنری شما جلب توجه می کند، حضورتان در زمینه های مختلف کار آهنگسازی است. موسیقی فیلم، تنظیم ارکستر، نوازندگی، ملودی سازی برای ترانه، موسیقی بی کلام، موسیقی برای شعرخوانی، موسیقی فولکلوریک، موسیقی کودکان، همگی در کارنامه کاری شما نمود دارند. تا آنجا که می دانم شما تنها آهنگساز ایرانی بوده و هستید که چنین کارنامه فراگیری دارد. این وجه شاخص در این دو کنسرت هم نمود پیدا کرده بود. 

موسیقی کودکان در قالب موسیقی متن فیلم «خواهران غریب» با گروه کر، موسیقی فیلم، موسیقی بدون کلام که شامل اجرای سه قطعه از آلبوم «باران عشق» می شد و در نهایت هم موسیقی ترانه. چنین به نظر می رسد که با این قالب متنوع که در سطح کنسرت های اینجایی، کاری نو و تازه بود، خواسته این این شاخصه انحصاری را به نسل جدید مخاطبانتان یادآوری کنید.

- شاید ناخودآگاه چنین حسی در من بوده اما اینکه چطور به این قالب رسیدم، به این مسئله برمی گردد که بعد از جدی شدن اجرای اول، من به دیدن هشت برنامه از کنسرت های در حال اجرای آن روزها که توسط همکاران جوانم اجرا می شد رفتم. برآیند نهایی تحلیل من از این برنامه ها این بود که احتمالا آدرس برنامه ها را اشتباهی رفته ام. این برنامه ها بیشتر از اینکه شبیه کنسرت باشند، شبیه عروسی پسرخاله و پسرعمه هایمان بود. کلیت آنها در یک چیز خلاصه شده بود. 

خواندن خواننده و همراهی مردم و بعد هم کمی تشویق در فرم جیغ و داد، به علاوه کمی افکت و نورپردازی اعصاب خردکن! نه! این کنسرت نیست! کنسرت با مجلس عروسی پسرخاله من و شما فرق دارد. البته همین جا کنسرت گروه «دوتار» را مستثنا کنم! کنسرت یعنی محل عرضه موسیقی! پس باید محتوا داشته باشد! یعنی قطعات اجرا شده، بخش به بخش و موتیف به موتیف، ارزش موسیقایی داشته باشد! از این منظر بهترین نوع کنسرت، همچنان کنسرت قطعات کلاسیک است.

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش

این تعریف شما از کنسرت، طبعا همچون یک شمشیر دو دم عمل می کند. در کنسرت های موسیقی کلاسیک، در بیشتر مواقع، رابطه مخاطب و اجرا کننده یک رابطه یک سویه می شود. مردم شنونده صرف هستند و به نسبت درک و سلیقه خود از آن لذت می برند. در نقطه مقابل این نوع اجرا هم همین کنسرت هایی قرار می گیرند که شما از آنها به عنوان «مجلس عروسی» یاد کردید. 

در این اجراها مردم و مخاطب با صحنه و خود موسیقی یکی می شوند و مراسم اجرای موسیقی به یک «دورهمی» مبدل می شود؛ اما نکته مهم در این دو اجرای شما، همین حفظ تعادل میان این دو وجه بود؛ یعنی ضمن حفظ فاصله بین مخاطب و اجرا، بین آنها رابطه درستی نیز برقرار شد. آنچنان که احساس شعف و تشویق های حاضران، بعد از اجرای هر قطعه، کاملا درونی و اصطلاحا از ته قلب بود.

- این ارتباط بیش از هر چیزی به حس نوستالژیک مخاطبان بازمی گشت. من عامدانه قطعاتی را انتخاب کرده بودم که عموم مخاطبان با آن خاطره داشتند. این طبیعی است که مخاطب از اجرای زنده قطعات خاطره انگیز احساساتی شود.

اما به نظر من این مسئله به ساختار خود ارکستر و شیوه ارکستراسیون شما هم مربوط بود. اگر خاطره انگیزی را وجه مهم این ارتباط فرض کنیم، من قسمتی از آن را در شیوه ارائه اش می دانم. خود حضور درامز و بیس و سازهای غربی و پرکاشن ها و سُلوهایی مثل سه تار و ترومپت در متن یک ارکستر با ساختار کلاسیک، برای عموم تداعی گر ترانه های خاطره انگیز پاپ دهه پنجاه است.

- به نکته درستی اشاره کردید. طبعا وظیفه من ناصر چشم آذر این است که فرم مناسب برای ارائه این قطعات خاطره انگیز را پیدا کنم. من همین مواردی که شما اشاره کردید را ه8م جزویی از محتوای کنسرت می دانم. اصلا هدف و نیت من از تشکیل یک چنین ارکستری، به نام گروه «تارهای ایران»، راه اندازی یک ارکستر «پاپ - کلاسیک» بود که از فضای کلاسیک صرف فاصله داشته باشد. ساختار پاپ آن همانطور که گفتید در درامز و بیس و پرکاشن ها بود و بخش هارمونی سازی آن با سازهای مربوط به ارکسترهای کلاسیک! بنابراین به یقین، این ساختار ارکستر، مخاطب را به دوران موسیقی پاپ در دهه پنجاه می برد.

نکته جالب توجه در نوع ارکستراسیون شما برای این کنسرت ها، کیفیت قرار گرفتن قطعات این چهار زمینه متنوع موسیقی که ساختار اجرای اولیه آنها از هم متفاوت بوده، در قالب این ارکستر بود. برای ایجاد هماهنگی بین این قطعات مختلف، در بازنویسی تنظیم آنها چه تمهیداتی را در نظر گرفتید؟

- واقعیت این است که این مسئله برای من کار آنچنان مشکلی نیست. شما به ساختار ارکسترهای من برای ترانه هم که توجه بفرمایید، متوجه این ساختار «پاپ - کلاسیک» خواهید شد. من بر حسب تجربه، شیوه ادغام این دو مقوله را به خوبی می دانم. کاستن از حجم زهی های ارکستر تام کلاسیک و سهم دهی بخشی از صدای ارکستر به سازهای پاپ، اولین تمهید است اما بدون شک این شیوه ادغام برای اینکه دلپسند و خوش صدا از کار دربیاید، علاوه بر تجربه، احتیاج به سلیقه، علم و البته ذوق هم دارد.

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش

سوال من بیشتر متوجه قطعات آلبوم «باران عشق» بود. این آلبوم فارغ از سطح دانستگی های مخاطب از موسیقی، میزان به میزان و نت به نت در ذهن عموم مردم نشسته و اصطلاحا جا خوش کرده است. طبیعتا در این گونه موارد هرگونه آشنایی زدایی از این قبیل خاطرات، کمی مخاطره انگیز به نظر می رسد. در حالی که اج-رای «باران عشق» به طور کامل در فضای سمبل ها و موسیقی الکترونیک بوده و اینجا در این ساختار «پاپ - کلاسیک» عرضه شده.

- واقعا این به همان تجربه و شناخت از ساختار ارکستر برمی گردد. اینکه مخاطب نگوید «اه! اینجاش فرق داشت ها!» یا «اون یه حس دیگه داشت که!» برای من خیلی مهم بود. برای همین هم کمپوزوسیون کلی «باران عشق» را حفظ کردم؛ یعنی فضای سازهای اکوستیک را هنگام ارکستراسیون به سمت همان اصوات نشست کرده در خاطره مردم بردم و فقط کمی در بداهه نوازی ها مداخلات آنی داشتم آن هم با حفظ فضای کلی! گویا به یاری خدا این مسئله هم به دل مردم نشسته است.

از وجه دیگر، تعدادی از همین قطعات کنسرت، مثل موسیقی «خواهران غریب» و «قصه های مجید» و «می خواهم زنده بمانم» و «قارچ سمی» را شما، به استثنای سلوهای ویلن دو فیلم آخری، روی خود فیلم ها در فضای الکترونیک کار کرده بودید. آیا همان زمان ساخت موسیقی این فیلم ها، ذهنیت تان از فضای ارکسترال این قطعات چنین چیزی بود که در این کنسرت ها اجرا شد، یا اینکه اینها هم بر حسب شرایط این کنسرت بازسازی شده اند؟

- ببینید؛ من از همان سال های ابتدایی دهه پنجاه که از موسیقی الکترونیک استفاده کردم، هیچ گاه در خدمت آن قرار نگرفته ام بلکه همواره از فضای اینگونه از موسیقی استفاده ارکسترال کرده ام. طبعا اگر موسیقی این فیلم ها دچار مشکل بودجه و دیگر موارد دست و پاگیر عذاب دهنده نبود، من آنها را در قالب ارکستر آکوستیک تنظیم می کردم. به عنوان مثال در اجرای الکترونیک موسیقی فیلم «می خواهم زنده بمانم» من پس زمینه تکنوازی ویلن جناب استاد خاچیک بابایان را به نحوی در فضای الکترونیک تنظیم و اجرا کردم که در اصل می بایست توسط یک ارکستر آکوستیک اجرا می شد اما طبعا سازآرایی آنها هم با تنظیم این دو اجرای اخیر متفاوت بود چرا که آنجا موسیقی و تنظیم من باید در ارتباط با تصاویر و فضای فیلم ها قرار می گرفت.

حالا اگر اجازه می فرمایید از بحث کیفیت ارکستراسیون جدا شویم و کمی هم به مسائل خود این اجرا بپردازیم. شما مدت های مدیدی است که از فضای کار با نوازنده های نسل اخیر دور بوده و بیشتر کارهایتان را در استودیوی خانگی و در فضای الکترونیک ضبط کرده اید. اگر اشتباه نکرده باشم این مسئله به انتهای دهه شصت بازمی گردد. حالا به استثنای چند نوازنده قدیمی مانند آقایان کریم قربانی و همایون رحیمیان و ناصر رحیمی و فرشید حفظی فرد در این سه ماه اخیر بیشتر با نوازندگانی از نسل تازه کار کرده اید. کار با این نوازنده ها چطور بود؟

- از چه نظر؟ از نظر زیبایی شناسی و هنر بالاخره این بچه ها هم تحت آموزش این اساتید بوده اند اما یک مسئله مهم در این میان، میزان استعداد آنها برای یادگیری است. مسئله آموزش و فراگیری یک مسئله است که حد آن از یک جایی به بعد تمام می شود. از آنجا به بعد مسئله پتانسیل و استعداد و توانایی بروز می کند. این تناسب در همه زمینه های هنری وجود دارد. 

حالا برگردیم به همین نوازنده های جوان! این خرج کردن استعداد و بارور شدن همه آن چیزی که در وجود یک استعداد بالقوه وجود دارد، از نظر من بستگی به شرایط محیطی هم دارد. خب طبعا چون از نظر آرامش خاطر عمومی، جامعه امروز ما شرایط مناسبی ندارد، فضای بارور شدن این استعدادها هم به همان نسبت فراهم نیست. فضای متشنج امروز، اجازه به فعل رسیدن این استعدادها را نمی دهد. فرض بفرمایید دختر خودم که دانش آموز هنرستان موسیقی است، هر چه هم که با استعداد باشد، نمی تواند همه آن چیزی را که در وجودش دارد، بروز دهد. از زاویه دیگر وقتی مدیر موسیقی یک سازمان فرهنگی، خودش کوک سه تار را نمی شناسد، چه انتظاری از این استعدادهای جوان، برای «کریم قربانی» و «همایون رحیمیان» شدن داریم؟

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش

حالا همین شرایط، چه نمودی در نوع رفتار حرفه ای این نوازندگان دارد؟ مشخصا با این تفاسیر، شما چه تفاوت هایی بین این نوازندگان و نوازندگان قدیمی تر می بینید؟ طبعا با توضیحات شما، هدف از این مقایسه، نه رد استعداد این نوازندگان بلکه بررسی کیفیت تاثیر این شرایط بر نگاه آنها به کار حرفه ای شان است. فقط خواهش می کنم رک و صریح پاس دهید. می دانم که نوازندگان جوان هم خیلی به شما علاقه دارند و به احتمال زیاد از جواب های شما دچار سوءتفاهم نخواهند شد.

- خب اول از همه آن فضای صمیمی سابق که نوازندگان مان به کار دل می دادند را اصلا نمی بینم. این عزیزان اصلا خود را به طور کامل در اختیار کار قرار نمی دهند و این هم از مستولی شدن دیدگاه کاسب کارانه ای می آید که در همه جامعه ما فرش خود را پهن کرده است. ذهن آنها در تمرین ها تا حد زیادی دیگیر این مسئله بود که تمرین زودتر نوبتم و با عجله خود را به تمرین دیگری برسانند تا پول بیشتری بگیرند. طبعا این موارد من ناصر چشم آذر که تربیت قدیمی دارم را آزار می دهد و باید که همه مسئولان فرهنگی ما را هم آزار دهد.

عزیزان من! ناصر چشم آذر بر اساس آن چیزی که مشاهده کرد می گوید مسائل اقتصادی اجازه دل دادن معدود نوازندگان و حتی اساتید موسیقی ما را به کار موسیقی نمی دهد. این بچه هایی که از دانشگاه ها و هنرستان ها و آموزشگاه هیا ما فارغ التحصیل می شوند و یک مدرک با مهر محکم تایید هم می گیرند کجا باید کار کنند؟ امنیت شغلی آنها کجاست؟ از زاویه ای دیگر، کجا به تحقیقات استاد محمدرضا درویشی که سال ها برای سازهای گوشه و کنار این مملکت وقت صرف کرده، ارج گذاشته شد. منتقدان ما هم که بر فرض وجود از نظر سواد و قدرت تحلیل و پیشینه تحقیقاتی و مطالعاتی سطح بالایی ندارند. 

خانمی در نقد موسیقی من برای فیلم «سوپراستار» نوشته «بد نبود!» یا «همراه با موسیقی بود!» آیا نباید یک منتقد موسیقی بداند که این موسیقی در «لا- مینور» شروع شد و در همان هم تمام شد؟ بارها دیده ام که برخی همکاران من موسیقی فیلمی را در «لا- مینور» شروع کرده اند و در «دو – مینور» تمام کرده اند و این یک اشتباه فاحش در ساخت موسیقی فیلم است. حالا وقتی نوشته به اصطلاح این منتقدان موسیقی را می خوانم، متوجه می شوم که اصلا متوجه این تغییر گام ها نشده اند. وقتی علمش را ندارید، چه اصراری به نوشتن درباره آن دارید؟ موسیقی فیلم که اینطور! موسیقی پاپ ما هم که این روزها یا عربی است یا ترکی یا یونانی! این که یعنی هویت کُشی! این که یعنی فرهنگ کُشی! من حرف اول و آخرم این است که باید هویت داشته باشیم.

از نظر فن نوازندگی کار این قشر جوان چگونه است؟

- از نظر تکنیک که خیلی مشکل داریم. گذشته از دل ندادن نوازندگان به کار موسیقی، اساتید هم آن حس متعالی خود را نسبت به موسیقی از دست داده اند. چرا هم اکنون استاد هوشنگ استوار نباید به آهنگسازان جوان ما آموزش دهد؟ چون حوصله اش را ندارد. مشکلات زندگی حوصله استاد را گرفته است. چند روز بعد از فوت استاد فریدون ناصری خبرنگاری نظر من را درباره ایشان پرسید. 

با ناراحتی و دلخوری و عصبیت، جواب رد به سوال او دادم. گفتم: «منتظر مرگ ایشان بودی تا اسمشان را یاد بگیری؟» بلافاصله گفت: «خود شما چرا در مجلس ترحیم ایشان حضور نداشتید؟» گفتم: «کجای کاری که پول کرایه تاکسی نداشتم.» استاد ما اگر امنیت اقتصادی و روانی داشته باشد، حس نشست کرده اش به شاگردش هم تحویل داده می شود. زمینه بارور شدن استعداد او را در هر سطحی که هست فراهم می کند. استاد «سه تار» که صدای سازش دل آدم را جلا می دهد، وقتی می بیند که تصویر سازش از تلویزیون اجازه پخش ندارد، چطور دل به کار آموزش بدهد؟

گفتگو با ناصر چشم آذر در مورد کنسرت اخیرش

از همین دید کمی روی سازهای پایه پاپ تمرکز کنیم. در هر دو سری که سر تمرین گروه شما حاضر شدم، متوجه شدم که با اجرای نوازندگان ریتم ها به ویژه نوازندگان «درام» مشکل دارید و ...

- یک سوال از شما! می دانید ما هم اکنون چند نفر نوازنده «درام» داریم؟

شاید باور نکنید، اگر بگوییم ادامه سوال من همین بود. چرا اینطور دچار محدودیت برای نوازنده «درام» شده بودید؟

- ما بالغ بر پنج هزار نوازنده «درام» داریم؛ اما تکنیک کاراکتر قریب به اتفاق آنها نازل است. آن چند نفری که تکنیک نوازندگی دارند، عضو گروه های موسیقی مربوط به همان شبه کنسرت ها هستند چرا که همه جا و همیشه برنامه دارند. ارگان ها و سازمان ها و شهرستان ها مداوم از آنها دعوت می کنند و این نوازندگان هم عضو ثابت این گروه ها شده اند. حالا برای کنسرت ناصر چشم آذر، یک نوازنده «درام» درجه یک که نه، حتی درجه دو و سه هم وجود ندارد. همین جا حرف فردین خلعتبری را تایید می کنم که جایی گفته بود ما در اجرای زنده جزو عقب افتاده ترین کشورها هستیم.

و طبعا برای شما که ساختار ارکسترهایتان بر مبنای «ریتم سکشن» است، معضل آزاردهنده ای شده بود.

- معضل «آزاردهنده؟» باور کنید کُشنده است. شب های تمرین خواب من پر از کابوس بود. خواب نداشتم. من نمی توانم این معضلات را در اجرا نادیده بگیرم. قرص پشت قرص! برای من که در بیست و چهار سالگی موسیقی فیلم «جنگ ستارگان» را با ارکستر بزرگ به طور زنده اجرا کرده ام، این موارد خیلی سخت است.

پس اینطور به نظر می رسد که بیش از آنکه از این دو اجرا لذت برده باشید، عذاب کشیده اید؛ در حالی که بر اساس شناختی که از شما دارم ذاتا از اجرای موسیقی لذت می برید.

- نه! این مسئله یک سویه نیست! تحمل مشکلات قبل از اجرا سخت بود. قبول! از یک طرف این مسائل کمبود و ضعف نوازندگی! من علاقه داشتم 12 تا ویلن یک دست و کاربلد داشته باشم. سالن تمرین کوچک که همه در همه مچاله شده بودیم. از طرف دیگر نبود هماهنگی بین ارگان های مجوز دهنده! سالن اجرای کنسرت محدود است. باید از مدت ها قبل سالن را رزرو کنیم، در حالی که مجوز نهایی را یک هفته مانده به تاریخ رزرو شده به ما تحویل می دهند. باور می کنید که من برای این کنسرت فقط شش روز برای تمرین و تبلیغ و بلیت فروشی برای یک سالن یکهزار و ششصد نفره وقت داشتم؟ 

چرا که مجوز ما را شش روز مانده به تاریخ رزرو سالن صادر کردند. «فرانک سیناترا» که نیستم تا به یک لحظه بلیت های سالن فروخته شود... و این یعنی هجوم حس آزاردهنده! یعنی خشکیده شدن حس و حال! اما تمام آن حس های آزاردهنده در هر دو مرحله، همان لحظه اول حضور من روی صحنه و مواجه با تشویق های مردم سوخت و رفت. رفت و برنگشت. صدای تشویق مردم بعد از اجرای موسیقی «تاراج» مرا جوان کرد. دانستم که موسیقی اگر خوب اجرا شود، همچنان و در هر حالتی این مردم را به وجد می آورد. همین حس خوب هم برای اجراهای بعدی به من انرژی می دهد. من بعد از برنامه، حس آزاردهنده قبلی را نداشتم؛ اما همچنان نگرانم! این ناصر چشم آذر، این روزها نگران سال های پیش روست که در آن «سه تار» را از «تار» تشخیص نخواهند داد.

منبع: هفت صبح

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین