با فرارسیدن ایام سوگواری سیّد و سالارشهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، بنابه برنامه ریزی های صورت گرفته در گروه فرهنگی بولتن نیوز، قصدداریم با تهیه و انتشار مطالبی به بهانۀ ایّام محرم و صفر ضمن همراهی با ملّت عزادار، سهمی کوچک در برگزاری هرچه باشکوه تر عزاداری مولای مان، به عهده بگیریم.
گروه فرهنگی: با فرارسیدن ایام سوگواری سیّد و سالارشهیدان، حضرت اباعبدالله الحسین(ع)، بنابه برنامه ریزی های صورت گرفته در گروه فرهنگی بولتن نیوز،
قصدداریم با تهیه و انتشار مطالبی به بهانۀ ایّام محرم و صفر ضمن همراهی
با ملّت عزادار، سهمی کوچک در برگزاری هرچه باشکوه تر عزاداری مولای مان،
به عهده بگیریم.
به گزارش بولتن نیوز:
در راستای تحقق این اهداف که با انتشار کتاب "فتح خون" سیّدشهیدان اهل قلم،
آغاز شده و امروز فصل سوم از فصول 10گانۀ آن منتشر گردید. اکنون قصد
داریم، از سویی باتوجه به امکانات و محدودیت های رسانه ای مان در گروه فرهنگی "بولتن نیوز"
و از دیگرسو باتوجه به کم توجهی عمومی ای که گویا بیشتر به اقتضای زمانه،
به تعزیه و شکل نمایشی و جایگاهی که به عنوان بخشی از مراسم عزاداری حضرت
سیدالشهدا امام حسین(ع) دارد، صورت می گیرد و ازطرفی به شهادت اهل فنِّ و
اساتید دلسوز تعزیه، دریای بی کران متون ادبی مربوط به فرهنگ عاشورا و
حسین(ع) و شیوۀ نمایشی منحصربه فرد "تعزیه" که به قدمتِ ایران و ایرانی و
درمیان ایران و ایرانیان زندگی می کرده، می تواند تاثیری عمیق و غنی بر
شئون مختلف جامعه بنهد و با احیای حقیقی فرهنگ عاشورایی و فرهنگ زندگی و
زندگانی حسینی که حقیقتاً آزادگی و به راستی آزادی و آزادگی حقیقی است،
سلامت حقیقی اجتماع را تضمین کند. این مهم ما را درگروه فرهنگی بر آن داشت
که با انتشار نسخ تعزیه به گونه های مختلف از
انتشار تصاویر نسخ مصوّر گرفته تا انتشار متن برخی از نسخ موجود از دریای
بی کران نسخ تعزیۀ فارسی به عنوان بخشی از"پروژۀ بازخوانی متون بولتن نیوز" منتشر کنیم. پس از انتشار نسخۀ مصوّر بسیار زیبای
"تعزیۀ وفات حضرت فاطمه صغرا(ع)"، این بار یکی به سراغ یکی از مهمترین و معروف ترین و همچنین طولانی ترین نسخ تعزیۀ موجود که
"نسخۀ تعزیۀ حر" باشد، رفتیم و باتوجه به طولانی بودن آن تصمیم گرفتیم این نسخۀ زیبا را در چند شماره و به ترتیب در روزهای عزیز آتی، به عاشقان حسین(ع) تقدیم کنیم.
نسخۀ تعزیۀ حر
(بخش اوّل: از ابتدا تا پیغام هاتف و عزیمت حرِّبن یزید ریاحی خدمت شاه شهید)
ای اهل کوفه چرخ به کام یزید
شد
شکر خدا که دولت او بر مزید شد
مسلم خروج کرد سرش را به باد داد
هانی برای بیعت مسلم شهید شد
هر کس کند مخالفت به بیعت یزید
نامش ز روی سطح زمین ناپدید شد
هر کس کند متابعت شاه کامکار
نزد خدا و خلق خدا روسفید شد
خطیب:
ای اهل کوفه پیر و جوان جمله بنگرید
آوردهایم خبر به شما حکم بر عبید
او والی است کوفه و اطراف کوفه را
ابن زیاد را حکومت دارالخلافه را
هر کس کند اطاعت سلطان کامکار
البته میشود به جهان میر و نامدار
هر کس کند قبول حسین و امامتش
گردد به دهر خوار و شود خاک بر سرش
ابن زیاد:
ساقی بریز باده گلگون به جام ما
مطرب بزن که دور فلک شد به کام ما
ما در پیاله عکس رخ یار دیدهایم
ای بیخبر ز لذت شرب مدام ما
خطاب من به تو ای قاصد نکو منظر
بگو به من چه نوشته است اندر این محضر
خطیب:
بدان امیر فرستاده شاه خطه شام
چهار بقچه خلعت به احترام تمام
یکی برای تو و دیگر ایا سرور
برای حر ریاحی سپهبد لشگر
یکی دیگر بود از ابن سعد کینه شعار
یکی دیگر بود از شمر مرتد غدار
بپوش خلعت خود را تو با دل شادان
دیگر تو خلعت هر یک به صاحبش برسان
ابن زیاد:
ساقی بریز می و مطرب بزن نوا
خوش خوان بخوان، بخوان که جهان شد به کام ما
خیزید و یک دو ساغر مینا بیاورید
مینا به کار ناید و صهبا بیاورید
مینا به کار ناید و کشتی کنید پر
کشتی کفاف ندهد دریا بیاورید
ای مجمع عرب همگی مستمع شوید
حکمی رسیده است ز شاه جهان یزید
آید حسین ز شهر مدینه سوی عراق
باید به کشتنش بنمایید اتفاق
مضمونش این بود که همه قوم محتشم
باید که راه تنگ بگیرید از کرم
یا بیعت یزید نماید کنون قبول
یا تغی کین کشید به پرورده بتول
کنون بیا به برم ای خطیب نیک کلام
بگو چه نکته نوشته است اندر این ایام
مرحبا این خطیب نیک کلام
گیر از من تو زود این انعام
زود بر خوان تو حکم سلطان را
کن بیان حکم هادی فرمان را
خطیب:
مستمع باشید خلق کوفه یکسر خاص و عام
تا بخوانم بهرتان فرمان شهنشه تمام
این نوشته آن یکی نامه که بیچون و چرا
کردهام در کوفه من والی عبیدالله را
هر که پیچد سر ز حکمش میدهم جانش بباد
آتش سوزان زنم بر خانمانش از عناد
لاجرم هر کس که گردد طالب رفتار او
کرده راضی خاطر شه را بسی کردار او
بدان امیر نوشته است شاه خطه شام
یکی رقم به تو با احترامهای تمام
حکومت است عبید زیاد در کوفه
به خلق کوفه عیان و رفعت و جلال تمام
حکومت ختن را همان خجسته سیر
عطا نموده به حر دلیر نامآور
حکومت ری و جرجان به ابن سعد شریر
سپاه موصل و کرکوک را به شمر دلیر
روانه کن همه را با سپاه بیحد و مر
دو راه تنگ بگیرند به آن شه با فر
ابن زیاد:
ساقی بریز باده گلگون به جام ما
مطرب بزن که کام جهان شه به کام ما
ساقی نقاب ز رخ خاتون جم بگیر
افتاده است سکه دولت به نام ما
طبال طبل کوب، مغنی بزن نوا
که آوردهاند سر خط خون امام ما
یاران کجاست حر سرافراز شیرگیر
یاران کجاست حر که نباشد ورا نظیر
گویید بیمضایقه آید به محفلم
شاید از او گشوده شود عقده دلم
حر:
هان ای امیر در برت این لحظه حاضرملیکن ندانم از چه ره افسرده خاطرمباشد سه چهار روز که هر لحظه میتپدبیاختیار این دل غمدیده در برمگر مطالبی بود بنما زودتر عیانشاید دهد جلای به قلم مکدرمابن زیاد:
قلیان برای حر دلاور بیاوریدچایی برای او ز سماور بیاوریدای حر رسیده است ز شام این زمان نویدآوردهاند نامه برای من از یزیدمضمونش این بود که حسین آید از حجازسوی عراق با حرم آن شاه سرفرازشورش فکنده است به روی زمین که منهستم امام خلق به آیین ذوالمننبگزین یکی سپهبد کار آزمودهایز ابطال دهر گوی سعادت ربودهایبا لشگر گران همه خونخوار و جنگجوتعیین نما سوی شهنشاه کنند رویآن پردلی که میکند این امر را تمامباشد تیول وی خوی و تبریز والسلامای حر معین است که هستی تو در عربهم صاحب قبیله و هم صاحب نصبدشمنکش و سپاهکش شیر اوژنیروز نبرد صبد چه قباد و تهمتنیاین امر را به حکم یزید اختیار کنبرخیز آهوان حرم را شکار کنشوشتر که همه بهترین ملک عالم استاز ملک خود شمار که بهرت مسلم استحر:
بشنیدم ای امیر همه گفتههای تومن هم بر آن سرم که بجویم رضای توفرمان تو است آن که من ای خسرو جهانرو آورم به جانب آن شاه انس و جاناز بهر این عمل چه مرا کردی اختیارخلوتنما دمی که نهان گویمت جوابابن زیاد:
برخیز که جانب خلوت کنیم روبا یکدیگر دمی بناییم گفتگوهر یک به عقل خویش کنیم استخارهآیاز بهر این مقدمه جوییم چارهایحر:
هان ای امیر گوش به من دار یک زمانتا گویمت نتیجه این کار را عیانگفتی مه مدینه برون آمد از حجازهمراه عون و جعفر و عباس رزم سازمن با سپاه کوفی و شامی به عزم جنگرو آوریم جانب آن شاه بیدرنگهر جا به وی رسم حرمش را کنم اسیراقوام و اقرباش کنم جمله دستگیراین کار نیست در خور ما و سپاه مابازیچه نیست جنگ به اولاد مصطفیآنها ز نسل اسدالله غالبنددر روز رزم همچو هژبران سالبندعباس اگر به رخش سعادت شود سواررو آورد به لشگر جرار بیشماراز صولت و صلابت آن میر محترملشگر کند چه گله گوران ز شیر رماز یک نهیب و نعره الله اکبرینه لشگری به جا، نه سپهدار لشگریفرزند ارجمند حسین نامش اکبر استشبه محمد است به وقت چه حیدر استآرد اگر به گرز گران آن جناب دستبر فوج فوج لشگر ما آورد شکستقاسم نهال نوگل بستان مجتبیدر روز رزم یکه سواریست لافتا (فتی)
آرد اگر به نیزه دل دوز عیون، دستاز جملهای به لشگر ما آورد شکستبنهد اگر حسین به عقاب سمند زینشمشیر برکشد ز پی قتل مشرکینسرهای پر دلان همه افتد به روی خاکتنهای کودکان شود از بیم چاک چاکاین رزم را تو سهل مدان و مختصر مگیراین رزم مشکل است و خطرناک ای امیرهستی بر یزید تو چون صاحب احتراماین چنگ را به صلح مبدل نما تمامابن زیاد:
ای حر ز گفتگوی تو آزرده شد دلمشد صعبتر از این سخنان حل مشکلممن داشتم گمان که تو از فرط پر دلیبیمعذرت زنی به کمر دامن یلیاز ظلم و کینه آل علی را کنی تمامگردی به جاه و مرتبه مشهور خاص و عاملیکن به باره تو غلط بود این گمانزیرا که گشتهایم به غم و غصه توأمان اکنون که خوف برده ز کف اختیار تومأیوس گشتم از تو و از کارزار توزین ادعای بیهده کوتاه کن سخندیگر دم از شجاعت و مردانگی مزنحر:
یابن زیاد نیست مرا خوفی از جدالهمانند روز عید بود نزد من قتاللیکن کسی که در دو جهان رهنما بوددر رتبه گوشواره عرش علی بودجدش بود محمد و بابش بود علیزهراست مادرش به جهان دختر نبیاین امر را چگونه کنم اختیار منبرگو چگونه تیغ کشم بر شه زمنبا او نبرد و حرب نمودن بسی خطاستهر کس به او ستیزه کند زاده زناستاین امر را تو سهل مدان مختصر مگیربگذر ز من تو دست بدار ایها الامیربگذر از این اراده که دارای تو در نظربرپا مکن تو فتنه که راهیست پر خطرابن زیاد:
ای شیر صولتان که به هنگام کارزارهر یک عنان ربوده ز گردان روزگاراز صولت شماست که در عرصه نبودشاهنشهی برای یزید است برقراربنوشته است نامهای اکنون یزید دون از پر دلان عرصه میدان کارزارباشد امیر آن که رود سوی کربلاراس حسین جدا کند از تیغ آبدارابن سعد:
بردی از این سخن ز دل جملگی قرارما را به نور چشم پیمبر بود چه کارابن زیاد هر چه تو فرمان دهی رواستلیکن به جنگ زاده حیدر کجا رواستکی تیغ میکشد به رخ انور حسینکی میتواند آن که کند خاطرش فگاربازیچه نیست کشتن اولاد مصطفیزین گفتگو گذر تو ایا شوم بیحیاجز کشتن حسین هر آن امر دیگریسازی به حق قیام کنم ای ستم شعارابن زیاد:
فرمان چند کرده رقم خسرو زمانهر یک به نام شهری ایا مهتر جهانبازیچه نیست حکم یزید است ابن سعدباشد هر آنچه مصلحت کن برم عیان ابن سعد:
ای آنکه هست بر تو نظام دلاوراناز کار خویش ماندهام آشفته من بداننگذشته مدتی ز وفات محمدیاین دم به قتل نوگل او بستهام میانانصاف ده چه سان به حسین تیغ برکشمگیرم شهید کینه کنی اکبر جوانفردا جواب ختم رسولان چه میدهیدر نزد جد و باب و خداوند انس و جانباری ز شمهای که رقم کرده در برتاز نام هر یکی به برم یک به یک بخوانابن زیاد:
یابن سعد آن چه در این حکم و در این فرمانستبصره و موصل و کرکوک و ری و جرجانستهر که در دل هوس حب ریاست داردبیتکلم یکی از پنج رقم برداردعهده قتل حسین باز به گردن گیردبرود از ره کین راه به دشمن گیردابن سعد:
گرچه این کار مرا خوار به محشر داردخجل اندر بر زهرا و پیمبر داردلیک هر کس که بود طالب اسباب جهاندست از ملت و از دین جهان برداردنام ری بردی و از دین برونم کردیگر بگویم ز من این قول که باور داردرقم سلطنت ری بده اینک تو ببینکیست بر قتل حسین دست به خنجر داردنایب سلطنتم کن که ز جورم زهرامعجر نیلی از این واقعه بر سر داردابن زیاد:
ای حر نامور تو به نامآوران قومکمتر نئی به دهر تو از پردلان قوماز چه نشستهای خموش ای عزیز منخنجر بکش به خنجر آب آوران قومبر بند آب را به رخ خسرو جهانتا نام تو به دهر شود از سروران قومحر:
ای میر با نظام توای کاردان قوماز دل ذلیل دهر همه مهتران قومبنشستهام خموش ز تعبیر روزگارهر لحظه طرح نو رسد از یاوران قومحیران و واله غرق محیط فکارتمغواصوار غوطه خورم در میان قوماین کار نیست در خور من ایها الامیربگزین یکی سپهبدی از سروران قومابن زیاد:
ای حر مکن تو وحشت و کم اضطراب کنخود را به یاد خلعت شه کامیاب کنخوش ساعتی است جمله بپوشان به تن زرهدر نزد خلق جلوه چه افراسیاب کنفرزند حر بیا که دهم خلعت تو را در این سفر حمایت احوال باب کنمصعب بپوش خلعت و بر جنگ دلیرکتف زنان کبود ز چوب و طناب کنای میر آخور از همه اسبان تیزروآهو روش چهار فرس انتخاب کنگلگون و نیله و کهر و دیگری سمنداز یال تا به دم همه پرپیچ و تاب کنگلگون برای حر که سپهدار لشگر استزین و یراق برزن و چون آفتاب کنچون شمر رخت ماتمیان را کشد به نیلآن اسب نیلهاش تو به زیر رکاب کناز بهر مصعب آنکه نظیرش به دهر نیستاسب کهر لجام بنه ماهتاب کناز بهر ابن سعد تو اسب سمند راآور به زیر زین به زودی شتاب کنای حر تو کم هراس و کم اضطراب کنرزمی چو رستمانه و افراسیاب کنچون روبرو شدی به حسین وقت گفتگوآهسته نی، درشت سوال و جواب کنخلعت برای حر دلاور بیاوریدشال و قبا و خنجر و اسپر بیاوریدحر:
حمد خداوندگار راحم قدوستحفه و صلوات بر محمد مبعوثچند خورم زین جدال غصه و افسوس مطرب حربی برآر زلزله از کوسبهر محمد فریضه آمده صلواتشاهد مدح علیست چند از آیاتجمله ثنا خوان او جماد و نباتاتبضعه احمد به پیشش آمده مأنوسمطرب حربی برآر زلزله از کوسای زره تنگ حلقه در بر من باشحافظ جان در بدن، تو بر تن من باشگر رسد عباس به جنگ یاور من باشدانه این حلقههات من بزنم بوسمطرب حربی برآر غلغله از کوسمغفر زرین تو دفع خصم نماییباب فتوحات بر رخم بگشاییدفع مخاصم تو از سر بنماییمن نهمت بر سرم چو افسر کاووسمطرب حربی برآر غلغله از کوستیغ مرصع توری که در صف هیجاخون بخوری جای آب از تن اعداءرأس یلان بر یلان بر زمین چو صخره شماعاز تو درافتد در او معلق معکوسمطرب حربی برآر غلغله از کوسای تو سپر ای به تن مهین مدورحافظ و مستحفظی به شخص هنرورکتف بیندازمت چه نقش مصورتا به تماشا رسد تهمتن و هم طوسمطرب حربی برآى زلزله از کوسای فرس بادپا تو رخش تکاورشو چه کمک در میان خون تو شناورگرم به رفتن برو چه رفتن طاووسمطرب حربی برآر غلغله از کوسیارب گواه باش که از دل نمیرومراضی به قتل سبط پیمبر نمیشومیارب چه سان به روی حسین تیغ برکشمدستم بریده باد اگر تیغ برگشمحر کجا و دشمنی آل مصطفی کجاگویم چه در جواب بر خیرهالنساءلیکن چه چاره حکم یزید دغاست اینناچار رفتنم، ذمی حرب شاه دینهاتف:
ای حر خورشید رو تعجیل کن تعجیل کنای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کنزود رو در خدمت شاه شهیدای دلیر کامجو تعجیل کن تعجیل کن