فرهـاد RPG + فیـلم
۸ الی ۱۰ کیلومتر رمل که هر ۱ قدم راه رفتن در رمل برابر است با ۳ قدم در زمین معمولی، حمل تجهیزات جنگی را هم در این زمین اضافه نمایید.
ابتدا میادین مین، در مرحله ی بعد سیم خاردار حلقوی به عرض ۶ متر، بعد مواضع کمین، بعد سیم خاردار معمولی، میدان مین به عمق زیاد، سیم خاردار حلقوی، کانال اول به عرض ۵ الی ۸ متر با ارتفاع ۳ الی ۴ متر، سیم خاردار حلقوی، میدان مین با عمق زیاد، سپس سیم خاردار حلقوی، کانال دوم با مشخصات کانال اول، سیم خاردار حلقوی، میدان مین، خط اول دشمن که از سنگرهای متعدد و تعبیه کانالهای متعدد در زمین تشکیل شده بود، خط دوم دشمن که پس از آن مجددا ۳ کانال وجود داشت.
همچنین در سراسر منطقه فکه:وجود بشکه های آتش زای ناپالم که از بیرون زمین قابل دید نبود و توسط جریان برق به هم متصل بودند.
بشکه های فوگاز که از ترکیب بنزین و گازوئیل ساخته می شد و در زمان انفجار تا شعاع زیادی را به جهنمی از آتش تبدیل می کند.
وجود رادارهای رازیت برای آشکارسازی نفرات پیاده که طبق اعتراف نیروهای عراقی، این رادارها را فرانسه به عراق داده بود.
همه ی این ها از یک سو و گرمای شدید و ماسه های تفت دیده شده از سوی دیگر و بسیاری از مشکلات دیگر، همه و همه دست به دست هم دادند تا کربلای فکه را رقم بزنند. عملیاتی که بیشتر باید برابر موانع انجام می شد تا دشمن! که همین باعث شد شهدای والفجر مقدماتی زیاد باشند. یکی از آن ها شهید فرهاد حسن فامیلی، جوان ۱۷ ساله ای بود که از محله میدان کلانتری و خیابان کرمان منطقه ۱۴ خود را به جبهه های حق علیه باطل رساند. پدرش می گفت: رضایتنامه را آورد تا امضا کنم.راضی نبودم. به من گفت: چه راضی باشی و چه نباشی اول و آخر من باید بروم چون امام دستور داده. من هم راضی شدم و امضا کردم و رفت. در نامه هایش به دوستان و همکلاسی های هنرستان و هم محله ای هایش مدام ابراز خوشحالی می کرد و دلیل حضورش در جبهه را لبیک به امام گفتن، مجالی برای خودسازی پیدا کردن و خدمت به اسلام می نامید. شوخی ها و شیرین زبانی ها را در نامه هایش هم حفظ کرده بود.
"آرپیچی زن" گردان میثم بود به همین خاطر زیر تمام نامه هایش همراه امضا می نوشت: فرهاد RPG. خاله اش می گفت: هر وقت که از جبهه برمیگشت و در میزد و قبل از باز کردن در می گفتم: کیه؟ او جواب می داد: مسافر کربلا.خوشحال می شدم که فرهاد آمده. همان شد که به مسافر کربلا معروف شد.

وقتی خرمشهر آزاد شد، همه نگاه ها به تلویزیون بود تا شاید اثری از او ببینند که آخر هم موفق شدند. همراه با همرزمانش غرق در شادی در مقابل دوربین و جلوی مسجد جامع خرمشهر، بالا و پایین می پرید و از این پیروزی شاد بود.
مادرش می گوید: آخرین باری که به خانه برگشته بود و در آخرین نمازش حال عجیبی داشت. اصرار کردم که فرهاد، به خاطر من دیگه نرو جبهه. هربار نورانی تر می شوی. همانطور که در سجاده اش نشسته بود گفت: شما نمی دانید.شما نمی دانید که در این سجاده مرا صدا می زنند...
کمتر از یک ماه قبل از شهادتش در نامه ای به مادر می گوید:

و یک هفته قبل از شهادتش نیز در نامه ای می نویسد: به زودی خبر خوشی به شما می رسد...
و روز موعودش فرا رسید. یک گلوله تک تیرانداز در ۲۱ بهمن ۱۳۶۱ بر سجده گاه او بوسه زد و حالش از همیشه بهتر شد و به دیدار پروردگارش شتافت. و حال که زندگی دوباره و حقیقی اش سی ساله شد، خواهرش از آن روزها اینطور می نویسد:


بعد از شهادتش تا شش ماه در خانه وجود او را حس می کردم. تا شش ماه او را در خانه می دیدم.روزی برای ناهار غذای مورد علاقه فرهاد را درست کرده بودم. هیچ کدام از فرزندان دیگرم در خانه نبودند. یک لحظه حس کردم بوی خوش و عجیبی در خانه پیچید. من همیشه لباسهای او را بعد از شهادت مرتب می کردم. در حال اتو کردن بودم آن بوی خوش به مشامم رسید. در همان لحظه صدای افتادن کفگیر از آشپزخانه آمد. از پشت در نگاه کردم که ببینم چه کسی است (چون هیچ کس آن موقع در خانه نبود) دیدم کفگیر از روی در قابلمه افتاده است و یک لحظه یک سایهای از جلو چشمانم رد شد. گفتم خوب شاید به نظرم آمده و اهمیتی ندادم. همان شب به خواب خواهرش آمد.
خواهر شهید: خواب میبینم که فرهاد با یک لباس سفید که اصلا پاهایش پیدا نبود آمد و گفت که: «من امروز با یکی از دوستانم آمده بودم تا از دستپخت مامان بخورم کمی که خوردیم٬ کفگیر از دست من افتاد و مامان متوجه شد. ولی خیلی خوشمزه بود...» اینو گفت و رفت. من صبح که بیدار شدم و خوابم را برای مادرم تعریف کردم او شروع به گریه کرد. او گفت دقیقا همین اتفاق دیروز افتاد اما من به شما چیزی نگفتم. خودم حس کردم که فرهاد آمده است.
در سال ۱۳۸۵ به همت عده ای از جوانان اهل معرفت که ادامه رو راه شهدا هستند، یادواره ای برای این شهید برگزار شد که در آن علی رغم تلاش های بسیار برای تدوین فیلم مصاحبه با پدر و مادر شهید و نمایش خصوصیات اخلاقی و کرامات او، این مار صورت نگرفت، گویی آن شهید راضی به پخش آن فیلم ها نبود. اما موزه شهدا در بهشت زهرا(س) تهران در مصاحبه ای که خلاصه آن را در کلیپ زیر میبینید، کمی به معرفی این شهید پرداخته است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com






