کد خبر: ۱۲۲۹۵۶
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار:
زمانه مکتب تهران در گفت‎وگو با دکتر سیدحسین نصر

مکتب تهران استمرار فلسفه ملاصدراست

دکتر سیدحسین نصر استاد مطالعات اسلامی دانشگاه واشنگتن و از اساتید برجسته فلسفه و عرفان اسلامی است. او هم در غرب و هم نزد اساتید برجسته فلسفه اسلامی تحصیل کرده است و بر این اساس در این حوزه صاحب نظری ممتاز و شاخص محسوب می‎شود. دکتر نصر در برخی نوشته‎های خود مکتب تهران و ویژگی‎‎های آن را تبیین کرده است.

گروه فرهنگی- پروفسور سید حسین نصر از جمله شخصیت های علمی معاصر است که متاسفانه فعالیت های سیاسی او، سپهر اندیشه ای وی را تحت الشعاع قرار داده است و حال آنکه پیش از آنکه وی را شخصیتی سیاسی بدانیم، می بایست شخصیت علمی و اندیشه ای او را مورد واکاوی قرار دهیم.

نشست ها و حشر و نشر علمی با احیاگران فلسفه اسلامی در دوران معاصر و جلسات مستمر فلسفی با بزرگانی چون علامه طباطبایی موجب آن می شود که نصر را نیز در ردیف احیاگران و بزرگان فلسفه اسلامی در دوران معاصر لحاظ کنیم.

به گزارش بولتن نیوز، دکتر سیدحسین نصر استاد مطالعات اسلامی دانشگاه واشنگتن و از اساتید برجسته فلسفه و عرفان اسلامی است. او هم در غرب و هم نزد اساتید برجسته فلسفه اسلامی تحصیل کرده است و بر این اساس در این حوزه صاحب نظری ممتاز و شاخص محسوب میشود. دکتر نصر در برخی نوشتههای خود مکتب تهران و ویژگی‎‎های آن را تبیین کرده است. در گفتوگو با وی به بررسی زمانه حکمای مکتب تهران و شرایط کنونی فلسفه اسلامی پرداخته ایم که امیدواریم مورد توجه خوانندگان قرار گیرد. گفتوگوی پیش رو فراتر از مباحث سیاسی درباره این استاد فلسفه دانشگاه واشنگتن است و صرفا مسئلهای اندیشهای را به بحث گذاشته است.

 

عنوان مکتب تهران، عنوان مصطلحی است اما برخی از کارشناسان دیدگاه انتقادی به این عنوان دارند؛ یعنی معتقدند که شاید بتوان به حوزه تهران، «جریان» اطلاق کرد، اما آنچنان دارای نوآوری و یا نگاه خاصی نبوده است که بتوان عنوان «مکتب» به آن داد. نظر شما در این باره چیست؟

 http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/d/d3/Hossein_nasr.jpg/220px-Hossein_nasr.jpg

اولا این امر بستگی به این دارد که به چه معنا کلمه «مکتب» را بهکار میبرید. مسأله بهکار بردن کلمه مکتب با توجه به مناطق مختلف جغرافیایی و برای بیان دوره‎‎های مختلف فلسفه اسلامی موضوعی است که چند دهه است متداول شده است پس از آن که بنده و «هانری کربن» عنوان مکتب اصفهان را برای حوزه فلسفی آغاز دوره صفویه با ظهور میرداماد و ملاصدرا متداول کردیم، عنوان مکتب‎‎های خراسان و... هم رایج شد.

 

اگر «مکتب» به معنی «تازگی» باشد، بله! حرف و سخن این کارشناسان درست است، اما در فلسفه اسلامی کلمه «تازگی» خود دارای معنای خاصی است. به عنوان مثال از مکتب آذربایجان هم صحبت کردم که بعد از احیای فلسفه مشاء توسط خواجه نصیر و جمع شدن گروهی از فلاسفه مانند قطبالدین شیرازی و دیگران در اطراف ایشان و یا در شهرهای نزدیک به تبریز، احیاکننده فلسفه مشائی شدند. ممکن است مثل «دبیران کاتبی» کسی بگوید که اینها مکتب جدید فلسفی نیست، بله! درست است که مکتب جدید فلسفی نیست، ولی احیا یا استمرار فلسفهای برای چند قرن در جای دیگر احتیاج به خلاقیت و هویتی دارد. اینها که این انتقاد را مطرح میکنند، قدری از دید فرنگی‎‎ها به فلسفه اسلامی نگاه میکنند؛ چون فرنگی‎‎ها فقط بهدنبال ابداع و نوآوری هستند در حالیکه در مسأله فلسفه و حقیقت، مسأله نوآوری چندان مطرح نیست، بلکه مسأله حقیقت مطرح است و تازگی به معنی حقیقت نیست. تعبیرات و بیانات مختلف از حقیقت فلسفی در تاریخ فلسفه وجود دارد. مکتب‎‎های مختلفی وجود دارد و مرکز فلسفه از جایی بهجای دیگر منتقل میشود؛ مانند مکتب اصفهان یا مکتب شیراز. امروزه صحبت از مکتب شیراز میکنند که در ایران هم خیلی هم متداول شده است؛ مکتبی که شاید با قطبالدین شیرازی شروع میشود و به غیاثالدین منصور دشتکی و شمسالدین خفری و... میرسد که مکتب بزرگی بود و چند قرن در شیراز و خطه فارس ادامه داشت اما همه افراد این مکتب اهل شیراز نبودند؛ مثلا «دوانی» همانطور که از نامش پیداست، اهل «دوان» نزدیک شیراز بوده است. بر این اساس این خطه مرکز فعالیت فلسفه اسلامی میشود و به همین جهت به آن مرکز شیراز میگویند. در خارج از ایران هم مثلا مکانی به نام «فرنگیمحل» وجود دارد؛ محلهای در شهر لکنهو در ایالت اوتاپرادش هند که برای مدتی مرکز فلسفه شد و به آن مکتب فرنگی محل میگویند؛ چون عده زیادی از فلاسفه در این منطقه جمع بودند. اینها بیشتر افکار صدرایی را دنبال میکردند و نمیتوان گفت که یک مکتب جدید فلسفه اسلامی مثل مکتب اشراقی یا حکمت متعالیه را بهوجود آوردند، ولی در عینحال ما به آن مکتب فرنگی محل میگوئیم. بنابراین استفاده و یا عدم استفاده از اصطلاح مکتب، بستگی به تعریف دارد. اگر مکتب به معنای فکر جدیدی است مثل آنچه گفته میشود مکتب کانت یا مکتب دکارت در مقابل فلسفه قرون وسطی، بله! این ادعا درست است، اما مکتب به آن معنی که اکنون خدمت شما گفتم، بهکار بردنش هیچ مانعی ندارد.

 

علاوهبر این عنوان مکتب که اکنون در زبان فارسی در این مورد بهکار برده میشود، به کلمه فرنگی برمیگردد که من و هانری کربن بهکار بردیم. école در زبان فرانسه و School به انگلیسی؛ مثلا l'école d'Isfahan و School of Isfahan که برای مکتب اصفهان بهکار بردیم و بعد برای جاهای دیگر متداول شد که école و School بعدا به مکتب ترجمه شد. اتفاقا ترجمه خوبی هم هست. همینطور که دو کلمه école و School دو معنی مختلف به زبان‎‎های انگلیسی و فرانسه دارد که هم شامل یک فکر مشخص فلسفی میشود و هم فعالیتی که در جایی انجام میپذیرد و با هم ارتباط دارند و صداها و نوشته‎‎های مختلفی از آنجا بیرون میآید، کلمه مکتب هم همین معانی را به ذهن متبادر میکند.

 

همانطور که شما گفتید در گذشته نه چندان دور مکتب اصفهان، شیراز، تبریز، تهران و... داشتیم. هماکنون در ایران معاصر چه جریان‎‎ها و مکاتب فلسفی زندهای وجود دارد؟

 

اکنون تشتت فکری زیادی در کشور وجود دارد که به تحولات صد سال اخیر تا دوران قاجاریه یا صفویه برمیگردد. در زمان مکتب تهران بود که کم کم افکار فلسفه اروپایی به ایران آمد، کنت دوگوبینو و بدیعالملک میرزا و دیگران مقداری با فلسفه کانت و دکارت آشنا شدند و سؤالاتی را آوردند که از مرحوم آقاعلی مدرس زنوزی پرسیدند و او نیز در «بدایعالحکم» پاسخی به آنها داد و بدین صورت اولین برخورد فلسفه اسلامی با فلسفه اروپایی در دوران قاجاریه انجام شد؛ ولی چون شما دوره کنونی را پرسیدید، صحبت از پنجاه ـ صد سال گذشته میکنم، چرا که فلسفه را نمیتوان به دوره‎‎های زمانی کوتاه مانند 10 سال تقسیم کرد. در سده اخیر یا پنجاه ساله (نیم سده) اخیر مکتب‎‎های دیگر فلسفی غرب و همچنین فیلسوفانی که متعلق به مکتبی نبودند، بهطور سیلآسا وارد ایران شدند. اولا خیلی از آثار فلاسفه اگزیستانسیالیسم فرانسه و مقداری کمتر از مکتب تحصلی انگلوساکسون و مکتب‎‎ آلمان مانند نوشته‎‎های ژان پل سارتر، مارتین هایدگر و هوسرل و بعد حتی فلسفه‎‎های قدیمتر اروپا مثل هگل، کانت و... به زبان فارسی ترجمه شد. بعد از آن هم افکار چپگرایی مارکسیستی وارد شد که بالأخره اینها هم از نظر فلسفی زائیده مکتب هگل است، اما به قول مارکس بهطور معکوس! او میگفت که من فلسفه هگل را گرفتم و سر را جای پا و پا را جای سرش گذاشتم. چپگرایی در ایران همیشه یک نوع کوس فلسفه چپگرایی اروپا را میزد که این هم یک عامل بود. تمام اینها در ایران بود و بنده وقتی افتخار داشتم و استاد فلسفه و رئیس دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودم، همیشه با این موضوع مواجه بودم که صحنه فلسفی ما بیشتر تحت تأثیر روندهای مختلف فکری فلسفه‎‎های غربی بود و خیلی کمتر به فکر فلسفه خودمان بودیم. البته فلسفه خودمان یعنی اسلامی ـ ایرانی که به ملاصدرا و سهروردی، ابن سینا و فارابی و... برمیگشت، نَمُرد و از بین نرفت؛ اگرچه در خیلی از ممالک عربی از بین رفت. در ایران اولا شاگردان برجسته آخرین نسل فلاسفه دوره قاجار مثل میرزا مهدی آشتیانی، فاضل تونی و دیگران حضور داشتند و در دوره پهلوی هم افرادی بودند که به نوبه خودشان شاگردانی تربیت کردند و بعد یک سری افراد خیلی برجسته در حوزه حکمت در ایران ظهور کردند که در این زمینه استادان خودم را نام میبرم مثل آقای سیدمحمدکاظم عصار، مرحوم علامه طباطبایی، آقاسیدحسین رفیعی قزوینی، آقای شعرانی، آقای قشمهای، محمدتقی آملی و...

 

شهید مطهری و دکتر حائری چه نقشی در این روند داشتند؟

 http://www.patoghkade.com/wp-content/uploads/2012/04/138802120211.jpg

نوعی احیای فلسفه اسلامی سنتی ما در دهههای 40 و 50 بهوجود آمد و در این امر شکی نیست. البته افرادی هم بودند که میخواستند این فلسفه را دوباره با فلسفه غرب مقایسه کنند مانند مرحوم مطهری و مرحوم دکتر آقای مهدی حائری که این دو نفر سهم بسیار مهمی در این کار داشتند. اینها از دوستان فوقالعاده نزدیک من بودند که هم در فلسفه اسلامی کاملا وارد بودند و هم به فلسفه غرب توجه داشتند. البته مرحوم مطهری به اندازه آقای حائری با فلسفه غرب آشنایی نداشت، چون آقای دکتر حائری پانزده سال در انگلیس و آمریکا فلسفه غرب را مطالعه کرده بود و خیلی با مکتب منطقی انگلوساکسون آشنا بود که این در کتابهایش هم دیده میشود. مرحوم مطهری علاقه زیادی داشت ولی زبان‎‎های اروپایی را نمیدانست و بیشتر اوقات من مطالب را برای ایشان میگفتم. مثلا ایشان میپرسیدند که فلان فیلسوف اروپایی چه میگوید و من برای ایشان میگفتم. بعضی وقت‎‎ها از کتاب‎‎های نویسندگان عربی مانند «لطفی جمعه» و... مطالب را میخواندند که خوب ترجمه نشده بود؛ مثلا بخش‎‎هایی از فلسفه کانت را اشتباهی به زبان عربی ترجمه کرده بودند و ایشان مقداری گیج میشدند و درباره این موضوع با هم بحث میکردیم. به هر حال در تاریخ فلسفه ایران این روند هم وجود داشت.

 

در زمانی که شما در ایران بودید، چه رویکردها و جریان‎‎هایی در فلسفه وجود داشت؟

 

خارج از روندهای فلسفه غربی که از چپش گرفته تا راست، در ایران افرادی بودند که پشتیبان آن بودند؛ بعضی‎‎ها طرفدار فلسفه فرانسوی و برخی نیز انگلیسی و آمریکایی بودند. علاوهبر این دو جریان مختلف وجود داشت؛ یکی احیا و استمرار فلسفه اسلامی بود که من افتخار داشتم بیست سال با این استادان در زمانی که ایران بودم، درس بخوانم و با اینکه رئیس دانشکده و استاد فلسفه دانشگاه تهران بودم، دوباره وقتی از دانشگاه هاروارد به ایران برگشتم، سطوح و متون را از اول با این اساتید خواندم. البته دیگران هم بودند مثل آقای «جواد مصلح» که پیش ایشان «شرح اشارات» خواندم و در فلسفه ابن سینا خیلی وارد بود. فلاسفه زیادی بودند و دوره خیلی فعالی بود. در پایان دوره قاجاریه در قم فعالیت فلسفی کم بود، اما با آمدن مرحوم علامه طباطبایی، آقای «بروجردی» اجازه دادند کسی مزاحم ایشان نشود و فلسفه درس دهند و واقعا هم ایشان حوزه فلسفه را در قم به تنهایی احیا کردند. هم شفا، هم اسفار، هم درس خارج و هم عرفان تدریس میکردند. به هر حال این رویکرد وجود داشت. رویکرد دیگر هم علاقه علما و فلاسفه سنتی به درک و مقابله با فلسفه غربی بود نه فقط گرایش به فلسفه غربی؛ مثل اساتید دانشکده ادبیات و جاهای دیگر. در واقع این عده فلاسفه غربی بودند که اسم ایرانی داشتند اما فکرشان فلسفه غربی بود در حالی که گروه دیگر اینگونه نبود.

 

گرایش به فلسفه اسلامی افرادی چون هانری کربن و دیدار با علامه طباطبایی چه تأثیری بر فلسفه اسلامی در این دوره داشته است؟

 

میان افرادی که فلسفه غربی خوانده بودند، بهتدریج علاقه به فلسفه اسلامی پیدا شد. این گرایش یک روند سوم بود؛ همانند جلساتی که ما با مرحوم علامه طباطبایی و هانری کربن داشتیم که من و بعد هم تا حدی «داریوش شایگان» و «سپهبدی» از فرانسوی به فارسی ترجمه میکردیم. این جلسات توجه عدهای را جلب کرد و در این جلسات نه فقط بعضی از آقایان علما مانند آقای مطهری بلکه بعضی از اساتید دانشگاه هم میآمدند. نکته دیگر اینکه سالها من و هانری کربن به درس دادن در سمینار دکتری در فلسفه دانشگاه تهران اشتغال داشتیم که تمام دانشجویان سطح بالای دانشکده مثل دکتر «داوری» که از متفکران بنام ایران هستند، در آن شرکت میکردند. مرحوم دکتر مجتبوی و پورحسینی هم حضور پیدا میکردند. اینها باعث شد که در میان فرنگرفته‎‎ها و یا فلسفه فرنگی خوانده‎‎ها علاقه به فلسفه اسلامی بیشتر شود. یادم میآید که بعد از چندین سال زحمت، مجموعه آثار فارسی سهروردی را چاپ کردم. حدودا سال 1349 بود و چون به زبان فارسی شیوایی ترجمه شده بود، بهطور عجیب و غریبی بین افراد تحصیل کرده‎‎ غربی و حتی غربزده و فرنگیمآب مورد توجه قرار گرفت. اسم این رسائل مثل عقل سرخ و لغت موران و روزی با جماعت صوفیان و... حتی بین فیلمسازان ایران متداول شد و این یک پدیده جدید مخصوصا در دهه 50 بود و حتی بیشتر هم ظهور و بروز پیدا کرد. در مدت بیست سال که در دانشگاه تهران فلسفه اسلامی، معارف اسلامی و ارسطو و... تدریس میکردم و شاگردان زیادی داشتم، هر روز علاقه شاگردان به فلسفه اسلامی بیشتر میشد.

 

یکبار برای سخنرانی به دانشگاه شیراز رفتم. محل سخنرانی تالار بزرگی بود و در این سخنرانی درباره مکتب شیراز و اصفهان و ملاصدرا صحبت کردم. جلسه که تمام شد، دکتر «فرهنگ مهر» رئیس دانشگاه اسم این تالار را به ملاصدرا تغییر داد. تا آن وقت دانشجویان حتی در شیراز با بزرگترین متفکر تاریخ شیراز یعنی صدرالدین شیرازی آشنایی نداشتند و کم کم جریان تغییر کرد و یک نوع بده بستان بین فلسفه اسلامی - با حفظ اصالت - و تفکر غربی بهوجود آمد.

 

در صحبت‎‎های خودتان به این موضوع اشاره کردید که مکتب تهران اولین برخورد فلسفه غرب با فلسفه اسلامی بود. در مورد ویژگی‎‎های دیگر مکتب تهران و اهمیت این مکتب و فیلسوفان آن بیشتر توضیح دهید.

 

از یک جهت مکتب تهران استمرار احیای فلسفه ملاصدرا بعد از دوره پایانی صفویه و دوره افشاریه و زندیه است؛ یعنی مکتب و افکار ملاصدرا حتی توسط دو شاگرد بزرگ خودش ملامحسن فیض و عبدالرزاق لاهیجی در حد اشاره مورد توجه قرار میگرفت و اینها هیچکدام شارحین آثار ملاصدرا بهطور مستقیم نبودند. چون مخالفتی با حکمت متعالیه پیدا شده بود، ملاصدرا به «کهک» رفته بود و بعد از آن به شیراز برگشت. حتی در اصفهان که مرکز و پایتخت تفکر فلسفی و مرکز مکتب اصفهان بود، در پایان دوره صفویه توجه به فلسفه ملاصدرا کمتر شد؛ بهطوری که «صادق اردستانی» را که یکی از بزرگترین فلاسفه آخرین دوره صفویه بود از شهر اصفهان بیرون کردند و خانوادهاش در سرما مُردند و خودش به قم رفت. خیلی حوادث ناگوار دیگری هم رخ داد. فلسفه صدرایی چند دهه مورد کتمان و بیتوجهی بود تا اینکه دوباره توسط ملاعلی نوری عالم بزرگ که اهل نور مازندران بود و در اصفهان تدریس میکرد، احیا شد و در اول دوره قاجاریه، مرکز فلسفه دوباره همان اصفهان بود. بعدا پادشاه از ملاعلی نوری دعوت کرد که به تهران بیاید و در مدرسهای تدریس کند. ایشان هم در جواب گفت که شاگردان زیادی دارم و نمیتوانم بیایم، چون شاگردانم بدون مربی میمانند، اما یکی از بهترین شاگردانم را میفرستم. او میرزاعبدالله زنوزی را به تهران فرستاد و در واقع مکتب تهران ادامه احیای فلسفه مکتب اصفهان بود، ولی چون تهران پایتخت بود و رفتوآمد زیادی صورت میگرفت، دانشمندان دیگری هم آمدند. آقاعلی مدرس که شاید بزرگترین فیلسوف ایران بعد از ملاصدرا در فلسفه صدرایی باشد، گرچه متولد اصفهان بود، ولی در کودکی به تهران آمد. سپس آقامحمدرضا الهیقمشهای که اهل قمشه از نواحی اصفهان بود، به تهران آمد و پس از او هم میرزاحسین سبزواری که اهل سبزوار و از شاگردان ملاهادی سبزواری بود، عازم تهران شد. همچنین مرحوم جلوه هم در تهران تدریس داشت و به این ترتیب تهران مرکز تدریس فلسفه شد. از لحاظ مفاد فلسفی و بهدنبال احیای فلسفه ملاصدرا در اصفهان، میتوان مکتب تهران را نیز مورد توجه قرار داد؛ اگرچه ویژگیهای خود را هم داشت که در مکتب دیرین اصفهان یعنی دوره ملاعلی نوری نمیبینیم. اولا عدهای دوباره به فلسفه ابن سینا مستقل از ملاصدرا بیشتر توجه کردند؛ مثل خود مرحوم جلوه که با فلسفه ملاصدرا مخالفت‎‎هایی داشت و میخواست فلسفه مشائی را احیا کند. عرفان مکتب ابن عربی نیز به صورت حیرتآوری توسط آقامحمدرضا قمشهای احیا شد. بعضی‎‎ها میگویند او بزرگترین عارف عرفان نظری بعد از ابن عربی در ایران بوده است که مقام عجیب و غریبی است؛ به ویژه با توجه به نامهایی چون سیدحیدر آملی و ابن ترکه، صدرالدین قونوی و تمام بزرگان قبلی که بودند، اطلاق چنین عنوانی خیلی عجیب است. بعد هم کم کم آشنایی حداقلی –اگر نگوئیم آشنایی عمیق- با فلسفه غربی به وجود آمد. اینها همه باعث شد که مکتب تهران ویژگیهای خاص خود را پیدا کند؛ یعنی به حوزهای تبدیل شود که از آنجا برای بار اول سنت فکری ایران در مقابل تفکر غربی قرار گیرد.

 

سرانجام این مکتب چه شد؟

 

مکتب تهران ادامه پیدا کرد و شاگردان خیلی خوبی تربیت شدند که نسل اول آن تا اوایل دوره پهلوی فعالیت داشتند و آنها هم عده دیگری را تربیت کردند. هماکنون هم افرادی مانند آقایان حسنزاده آملی و جوادیآملی حکمای بزرگی در قم هستند که شاگردان علامه طباطبایی بودند. علامه طباطبایی هم شاگرد آقای قاضی و دیگران بود که به حکمای دوره قاجاریه برمیگردد. این است که این مکتب استمرار داشت و تا به امروز هم در ایران ادامه دارد. فلسفه اسلامی به هیچ وجه من الوجوه در ایران از بین نرفته است، ولی تهاجم فلسفه غربی با ترجمه کتاب‎‎های فلسفی حتی بعد از انقلاب اسلامی هم ادامه داشته است.

 

شما چه مشکلاتی را در حوزه فلسفه ایران میبینید؟

 

وقتی بنده رئیس دانشکده بودم، میخواستم بیشتر جنبه اسلامی و ایرانی به فلسفه بدهم. مبارزهای در این راه وجود داشت چراکه فقط فلسفه را از دید غربی میدیدند. هنوز هم آن جهاد و موضوع وجود دارد. این تحولات بهوجود آمد و علاوهبر این، یک موضوع دیگر هم اضافه شد که از همه آنها راضی نیستم؛ بعضی قسمتهایش خوب و بعضی قسمتهایش منفی است. من خیلی اصرار داشتم طلابی که در فلسفه اسلامی خیلی قوی هستند را بفرستیم تا در غرب هم فلسفه بخوانند و ذوجنبتین شوند و برگردند تا بابی جدید در فلسفه اسلامی خودمان باز کنند.

 

زندگی بنده هم همینگونه بود ولی بهصورت معکوس؛ یعنی ابتدا در غرب فلسفه آموختم و بعد فلسفه اسلامی خواندم. به هر حال به همین منظور چند نفر را به اروپا فرستادم مانند دکتر دینانی و... که اکنون ایشان از متفکران معروف ایران هستند ولی بعد از انقلاب این روند بین بعضی‎‎ها بهصورت سطحی انجام پذیرفت؛ یعنی اخیرا در قم مد شده است که دو کلمه راجع به هوسرل و دو کلمه راجع به ویتگنشتاین صحبت کنند؛ مثل آن وقت‎‎ها که وعاظ میرفتند بالای منبر و یک کلمه فرانسه بهکار میبردند و مردم فکر میکردند اینها خیلی باسواد هستند. از لحاظ فلسفی این آگاهی سطحی است. ما هنوز نتوانستیم بعد از دوران سی ـ چهل سال پیش که افرادی مثل مطهری و حائری ظهور کردند، این نوع تفکر را ادامه دهیم و افرادی که اصالت ریشه در فلسفه اسلامی دارند، با فلسفه غرب بهطور عمیق آشنا شوند، نه فقط بهصورت سطحی.

 

اکنون مقداری آشنایی سطحی ایجاد شده است اما از این وضع راضی نیستم. در عینحال طلاب خیلی باسوادی در قم هستند که بهطور عمیقتر میخواهند فلسفه‎‎های غیر اسلامی را درک کنند و از دیدگاه فلسفه خودمان به آن پاسخ دهند. برای آنها خیلی امید دارم که آینده اندیشه و تفکر ما نزد آنها باشد.

 

شما گفتید علامه طباطبایی جزء مکتب تهران است. ایشان که هیچ ارتباطی با مکتب تهران نداشت؛ در نجف درس خواند و در قم تدریس داشت. دلایل شما برای این ادعا چیست؟

 

من نگفتم مکتب تهران به معنای علمی. اولا ایشان ارتباط با مکتب تهران داشتند؛ یک هفته در میان به تهران میآمدند و به ما درس میگفتند و جلساتی هم با هانری کربن در تهران داشتیم. دائما تهران بودند. علاوهبر این، مکتب قم شاخهای از مکتب تهران بود. من اصطلاح مکتب قم را برای فلسفه بهکار نبردم و این حرف شما از جهتی درست است، چون ایشان اول در تبریز بودند و بعد از آمدن «پیشهوری» به تهران آمدند و مدت کمی در تهران ماندند و بعد به قم رفتند و مقرشان قم بود و در آنجا تدریس میکردند، ولی بنده ایشان و افرادی که ایشان تربیت کردند را شاخهای از مکتب تهران میدانم. علاوهبر این، قم به تهران نزدیک است. وقتی میگویم مکتب آذربایجان شامل استان آذربایجان میشود. به عبارت دیگر استان تهران مدنظر است. وقتی میگویم مکتب تهران شامل قم هم میشود، ولی حرف شما درست است. اگر بگوئیم قم، نه! جای دیگر است. بله! ایشان جزء مکتب تهران تا حدی هستند اگر چه صد در صد نیستند. البته برخی از شاگردانش هم در تهران بودند. خود آقای مطهری مهمترین شاگرد علامه طباطبایی ساکن تهران بودند.

 

درست است که سالها در قم درس خواندند، ولی درس فلسفه را در تهران میدادند و جزء اساتید دانشکده ادبیات دانشگاه تهران بودند. همچنین شاگردان دیگرشان مانند مرحوم آقا سیدجلال آشتیانی هم مدتی در تهران بودند و بعد به مشهد رفتند. در این صورت نمیگویم مکتب مشهد، چون تنها سیدجلال و چند نفر دیگر در مشهد بودند و اینقدر مرکزیت ندارد که هر جایی که چند نفر در آن صحبت کرده باشند را مکتب بنامیم، ولی جاهایی که مرکز بزرگ بودند را اینگونه عنوان مکتب تهران، اصفهان و شیراز میدهیم که اکنون هم متداول شده است.


منبع: پنجره

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۲
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
غلامعلی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۱۴ - ۱۳۹۱/۱۱/۱۴
1
1
محض اطلاع:
سید حسین نصر در سال ۱۳۱۲ در تهران به دنیا آمد. پدرش، سید ولی‌الله، همانند پدربزرگش پزشک دربار بود و اهل کاشان. او از جانب مادر نوادهٔ شیخ فضل‌الله نوری است. عمده نیاکان نصر از روحانیون سرشناس بوده‌اند.
نصر در دوازده سالگی به آمریکا فرستاده شد. او در مدرسهٔ شبانه‌روزی پدی در نیوجرسی ثبت نام کرد. در چهار سال تحصیلات این مدرسه، نصر زبان انگلیسی، علوم، تاریخ آمریکا، فرهنگ غربی و آموزه‌های مسیحی را آموخت.
فرزند وی ولی نصر نیز استاد دانشگاه و از مشاوران هیلاری کلینتون در امور خاورمیانه و عضو شورای راهبردی روابط خارجی آمریکا است.
پس از انقلاب سال ۱۳۵۷، خانه و اموال سید حسین نصر (به گفتهٔ خود وی) «مصادره» گردید

سید ولی‌رضا نصر
سید ولی‌رضا نصر (متولد ۱۳۳۹ تهران) اسلام‌شناس، استاد دانشگاه، متفکر سیاسی و مفسر مسائل بین‌المللی[۱]، و از اساتید شناخته‌شدهٔ مسائل خاورمیانه در غرب است. او رئیس مدرسه مطالعات بین‌المللی پیشرفته دانشگاه جانز هاپکینز است.[۲] او عضو پیوسته ارشد مؤسسه بروکینگز است.
او مشاور ریچارد هولبروک[۳] در کابینه باراک اوباما[۴] بود.
وی که از مدعوین کاخ سفید و رسانه‌های عمومی آمریکایی در موضوعات جهان اسلام می‌باشد و مقالات و کتب زیادی را به چاپ رسانیده‌است.
ولی نصر هم‌اکنون استاد روابط بین‌المل در دانشگاه تافتس و عضو شورای روابط خارجی آمریکا و عضو وابسته به مدرسه جان اف کندی دانشگاه هاروارد می‌باشد. وی دکترای خود را از دانشگاه ام‌آی‌تی و دانشگاه تافتس دریافت نمود و تا کنون در چندین دانشگاه همانند دانشگاه استنفورد و دانشگاه کالیفرنیا در سن دیگو نیز تدریس نموده‌است.
غلامعلی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۲۲:۱۵ - ۱۳۹۱/۱۱/۱۴
3
2
در ضمن ایشان رئیس دفتر فرح نیز بوده
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین