کد خبر: ۱۰۸۱۷۱
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار:

تداخل فوتبال و سیاست در دولت های هشتم و نهم

استفاده ابزاري با افکار عمومي رابطه تنگاتنگ دارد. مثلا ببينيد ما مي‌رفتيم به موفقيتي مي‌رسيديم که همه مي‌آمدند و مي‌گفتند خب اين حاصل برنامه‌ها و کارهايي بوده که ما کرده‌ايم، اگر به شکست مي‌رسيديم، اين‌ها همه را مي‌انداختند گردن يک مربي و مي‌گفتند خوب اين مربي را برکنار مي‌کنيم و يک مربي ديگر مي‌آوريم واين طور افکار عمومي را در واقع جهت‌دهي مي‌کردند.

بولتن نیوز: از زمانيکه براي اولين بار، اولين مسابقه فوتبال در ايران در شهر مسجدسليمان بين مردم بومي مسجدسليمان و انگليسيها برگزار شد، ميشد ردپاي سياست را در فوتبال جست.

به گزارش بولتن به نقل از همشهری ماه، در دوره رژیم پهلوي نيز برگزاري جام با عنوان تخت جمشيد، ورود مديراني مانند حسين سياسي، حسينعلي مبشر، رئيس فدراسيون فوتبال در سال 1341، پسرخاله ناتني محمدرضا پهلوي، حسين سرودي، مصطفي مكري، نشانگر مهم بودن فوتبال براي سياسيون از همان زمان بود، بر همين اساس نيز يکي از سياسيترين بازيها در اين دوران، يعني بازي ايران و رژیم صهیونیستی در سال 47 با انگيزههاي سياسي برگزار شد. اما با پيروزي انقلاب اسلامي و شرايط پيش آمده بعد از پيروزي انقلاب، تا اواخر دهه 60 کمتر شاهد دخالت سياست در فوتبال بوديم.

به تدريج از اواخر دهه 70 دخالتهاي سياسيون در ورزش آغاز شد اما روند دخالت بيش از اندازه سياست در فوتبال، چند سالي است که فوتبال ما را به طور جدي تهديد ميکند. در چند سال اخير رشد غيرهارمونيک فوتبال در کشور بهدليل سيطره جریانهای سياسي و لابيهاي اقتصادي، به وضوح جلوهگر شده است و اين مساله علاوه بر تبعاتي که براي فوتبال داشته، حتي تماشاگران ساده فوتبال را نيز سياسي کردهاست.

شايد بتوان سال 2006 و حضور تيم ملي ایران در جامجهاني آلمان و برخي از دخالتهاي غيرکارشناسانه در فوتبال را منشأ شکل جديدي از دخالت سياست در فوتبال ناميد. عليآبادي، رئيس وقتِ سازمان تربيتبدني، صعود به جامجهاني 2006 آلمان را جشن گرفت؛ ولي از همان زمان جنگ رياست «عليآبادي-دادکان» شروع لجاجتهايي بود که دادکان را از صحنه اول فوتبال ايران کنار زد. تيم ملي فوتبال ايران قرباني اين کشاکشهاي سياسي در جامجهاني 2006 شد. نمايش ضعيف تيم ملی ايران انتقادات مردم و مطبوعات را به دنبال داشت. استفاده از علي دايي که در آن زمان ۳۶ ساله بود، استفاده نکردن از برخي بازيکنان، ضعف مهاجمان که هيچ گلي به ثمر نرساندند، ضعف جسماني بازيکنان، فقدان انسجام تيمي و حاشيههاي فراوان اطراف تيم ملي برخي از اين انتقادات بود، دادکان برکنارشد و پروسه برکناري دادکان به فيفا گزارش و فدراسيون فوتبال ايران تعليق شد.

عليآبادي حدود چهار سال پيش، انتخابات فدراسيون فوتبال را برگزار کرد. رئيس سازمان تربيتبدني تا جايي در جذابيت داغ فوتبال ذوب شد که براي رياست فدراسيون زيرمجموعهاش ثبتنام کرد. تالار انتخابات با دو گزينه تحت امر و مطمئن، آذينبندي شد؛ «شاهرخ شهنازي» و «علي کفاشيان». همه براي اهداي کليد ساختمان سفيد خيابان سئول به عليآبادي آماده بودند اما فيفا مخالفت کرد.

جزئيات آن روزهاي فوتبال ايران کم نيست، از کميته انتقالي تا داستاني که منجر به قبول اجباري علي کفاشيان شد. از رسانهها تا مردم، حتي خود کفاشيان هم ميدانست فدراسيون فوتبال از استقلال بالايي برخوردار نيست؛ بر همين اساس بسياري معتقدند که فدراسيون فوتبال حتي برخي از شخصيتها را براي هدايت تيم ملي، توسط برخي از چهرههاي غيرورزشي تعيين کرد.

هنوز بسياري از علاقهمندان به فوتبال، افشاگري علي کفاشيان در برنامه نود را فراموش نکردهاند. هنگامي که کفاشيان براي چهار سال دوم بهرغم ميل اهالي وزارت ورزش بهعنوان رئيس فدراسيون فوتبال انتخاب شد، با حضور در برنامه نود از نحوه انتخاب خود به عنوان رئيس فدراسيون فوتبال در دوران عليآبادي گفت و عنوان کرد که آن زمان من از فوتبال هيچ سررشتهاي نداشتم و فقط به دستور مقامات بالا دستي براي تصاحب اين پست وارد ميدان شده بودم.

اين روند و تصميمگيري براي فوتبال به وسيله مديران ناکارآمد، پيامدهاي چندي براي ورزش کشور و بهويژه فوتبال داشت که شايد راه نیافتن ایران به رقابتهاي جام جهاني 2010 و حذف ازجام ملتهاي 2007 و 2011 قطر از جمله مهمترين آنها در عرصه فوتبال ملي بود. در واقع بعد از سال 2006 کشور ما هيچ دستاورد فوتبالي حائز اهميتي در عرصه ملي نداشته است.

در ساير گروههاي سني و جنسي نيز ميتوان ردپاي دخالت سياست در فوتبال و الگوهاي مديريتي ناصحيح را پيگيري کرد. حتي دامنه اثرات منفي اين الگوهاي مديريتي غيرصحيح، فوتبال ساحلي، فوتبال بانوان و فوتسال را نيز در برگرفت.

با نگاهي دقيقتر مشخص ميشود به تدريج و بهويژه در دوره دوم رياستجمهوري محمود احمدينژاد و بعد از شکاف ايجاد شده بين جريان طرفدار دولت و جريان اصولگرايي، دولت همواره سعي داشته تا با ابزارهاي مختلف هدايت افکار عمومی عامه مردم را به دست گيرد، البته علاقه بيش از اندازه دولت به فوتبال دلايل چندي دارد و محدود به این دلیل نمیشود.

به نظر ميرسد اولين دليل علاقه ورود شخصيتهاي دولتي به فوتبال، توسل مستقيم به بخش عمدهاي از مردم بدون واسطه ساير نهادهاي حکومتي است. با توجه به ميزان استقبال از فوتبال در کشور، يکي از بهترين ابزارها براي جهت دهي به افکار عمومي در کشور براي دولت، فوتبال بوده است.

همچنين دولت که در بسياري از عرصهها از جمله عرصههاي اقتصادي و سياسي و فرهنگي، عملکرد مناسبي نداشته، تلاش ميکند با قرار دادن کارآمدترين مديران خود در عرصه فوتبال، تواناييهاي خود را در عرصههاي مديريتي به عامه مردم ثابت کند و نتيجه نگرفتن در عرصههاي سياسي و اقتصادي و فرهنگي را به گردن ساير نهادهاي حکومتي بیاندازد.

در ادامه همين روند نيز در سالهاي اخير، عرصه باشگاهي هم از دستاندازي مديران نزديک به دولت، مصون نبود. دولت همواره سعي ميکند از بيشترين ميزان پتانسيل تيمهاي قرمز و آبي پايتخت بهعنوان پر طرفدارترين تيمهاي کشور استفاده کند و با ديد اصلاح از بالاي خاص محمود احمدینژاد کارآزمودهترين مديران خود را با بهترين امکانات در اين تيمها، به کار گیرد.

به احتمال فراوان برخي از شخصيتهاي سياسي، اين شعار انتخاباتي سال 88 خود را فراموش کرده بودند که بارها پيش از برگزاري انتخابات از خصوصي سازي استقلال و پرسپوليس در آيندهاي بسيار نزديک خبر ميدادند. اما اکنون با گذشت بيش از سه سال و نيم از آن زمان نهتنها اين شعارها محقق نشد، بلکه هيچ گام مثبتي هم در انجام اين امر صورت نگرفت و برخي از چهرههاي نزديک به همين شخصيتها نيز در تيمهاي پر طرفدار پستهای مديريتي را اشغال کردهاند و با وجود صرف هزينههاي کلان، بهدليل تخصص نداشتن، هيچ موفقيتي به دست نیاوردهاند.

به اعتقاد بسياري از کارشناسان فوتبال در چند سال اخير، فوتبال با توجه نکردن به زيرساختها و الگوهاي مديريتي، يک روند قهقرايي را در پيش گرفته است. بدون شک تغيير و جابه جاييهاي پياپي در مديريت تيمها، پيامدهاي نامطلوبي براي فوتبال داشته است. به طوريکه در 11 هفتهاي که از آغاز مسابقات ليگ برتر گذشته شش تيم ملوان بندرانزلي، صباي قم، داماش گيلان، ذوب آهن اصفهان، گهر زاگرس دورود و صنعت نفت آبادان شاهد تغيير و جابهجايي روي نيمکت مربيگري خود بودهاند. در اين بين مربياني چون اميد هرندي (داماش گيلان)، ژوزه آلبرتو کاستا (صنعت نفت آبادان) و رسول کربکندي (ذوب آهن اصفهان) از کار برکنار شده و يحيي گلمحمدي (صباي قم)، مهدي تارتار (گهرزاگرس دورود) و فرهاد پورغلامي (ملوان بندرانزلي) بنا به دلايل مختلف از سمت خود کنارهگيري کردهاند. اين در حالي است که در هفت هفتهاي که از ليگهاي اسپانيا، آلمان و انگلستان گذشته هنوز هيچ مربيای از کار برکنار نشده است. بايد اين نکته را اضافه کرد که در فوتبال ايران مديران هم ثبات ندارند. طي 11 هفته گذشته سه مديرعامل باشگاه از کار برکنار شده و يا استعفا دادهاند. محمود شيعي، مديرعامل پيکان تهران جاي خود را به علياصغر ملکيان داد، علي حکمت از باشگاه صنعت نفت آبادان رفت و خليل صالحي آمد و ناصر شهبازي به کرمان رفت و جانشين نصرالله گنجعلي خاني شد، ولي او هم در کمتر از چند روز جاي خود را به مجيد زين الديني داد.

به همه اينها بايد تغييراتي را که در رده کلان مديريت برخي باشگاهها صورت گرفته و احتمال عزل و نصب در مديريت اين باشگاهها را قوت بخشيده است اضافه کرد. طي 11 هفته گذشته مالکان دو باشگاه داماش گيلان و گهر زاگرس دورود تغيير کردهاند که حضور مالکان جديد ميتواند تغييرات در رده مديريتي اين دو باشگاه را به دنبال داشته باشد.

در واقع اين دخالت بيش از اندازه سياست در فوتبال از دوجنبه قابل بررسي است: يکي پيامدهايي که براي فوتبال به بار ميآورد و ديگر در سطح کلانتر و به تبع نتيجه نگرفتن فوتبال، پيامدهايي که در سطح اجتماعي، اقتصادي و چه بسا سياسي به بار ميآورد.

بايد به اين نکته توجه داشت که فوتبال به عنوان يک عامل هويت بخش در جهان مدرن، يک ابزار صرف براي سرگرمي نيست، بلکه ميتواند با خلق شاديهاي عمومي و تسري آن به فضاي اجتماعي، بسياري از فشارهاي اجتماعي ناشي از زندگي در محيط پر تنش شهر را کاهش دهد. بر افراشتن پرچم تيمها و بهويژه پرچم ملي، لباس، آرايش، بوق و صدا،  دگرگوني مدل پوشش، خود را به رنگ تيمها در آوردن، ازميان رفتن فاصلههاي اجتماعي، بهرهگيري از سمبوليسم ممنوع، استفاده از زبان طنز آلود و غيرجدي را ميتوان به عنوان نشانههايي از شادي عمومي که فوتبال ميتواند ايجاد کند در نظر گرفت که باز الگوهاي مديريتي صحيح هستند که ميتوانند اين شاديها عمومي را به صورت بهنجار، نهادينه کرده و از رشد شاديهاي نابهنجار با اتکا به سياستگذاري کلان اجتماعي، جلوگيري کنند.همچنین دولت با توجه به جو سنگین ناامید و سرخوردگی اجتماعی با حمایت از فوتبال خود را حامی شادی و نشاط اجتماعی جلوه میدهد.يکي ديگر از وجوه فوتبال در جهان مدرن تجاري شدن فوتبال است. تجاري شدن فرايندي است که در طي آن تمام ارکان زندگي، تا حد کالا تقليل مييابند.

فوتبال نيز از اين قاعده پيروي کرد و از همان ابتداي شکلگيرياش به تدريج روند کالايي شدن خود را طي کرد؛ از فروش بليت گرفته تا شکل گرفتن تبليغات تجاري و تاسيس بنگاههاي اقتصادي. اما وابسته بودن فوتبال به بخش دولتي علاوه بر پيامدهايي که براي فوتبال دارد، نوع خاصي از روابط اقتصادي اخلاق گريز و لابيهاي اقتصادي را در فوتبال ما در چند سال اخير شکل داده است که پيامدهاي مطلوبي در عرصه اجتماعي ندارند. براي مثال تقريبا تمامي علاقهمندان به فوتبال هم اکنون ميدانند که تقريبا کمتر تيمي در ليگ برتر سقف قراردادها را رعايت ميکند، اين خود رواج نوعي بي اخلاقي در اجتماع است و پيامدهاي اجتماعي مثبتي به دنبال نخواهد داشت.

اما بايد به اين نکته نيز توجه داشت که فوتبال همواره نه در ايران بلکه در ساير نقاطش دنيا نيز کارکردهاي سياسي داشته است. بسياري از حکومتها براي اهداف تبليغاتي خود چه در عرصه بينالمللي و چه در عرصه داخلي، دست به دامن فوتبال شدهاند. مثلا در جامجهاني 1966 انگلستان، کرهشمالي که پس از جنگ دو کره تاسيس شده بود توانست با درخشش تيم ملي فوتبالاش که در آن سال به طوفان زرد مشهور شده بود بهعنوان سمبل يک کشور قدرتمند کمونيستي مطرح شود و تبليغات دولتهاي غربي را که عليه کرهشمالي موضعگيري ميکردند و تصويري منزوي و منفي را از اين کشور ارائه کرده بودند خنثي کند. گاهي فوتبال حتی ميتواند روابط دو کشور را ارتقاء دهد مانند يک ديپلماسي قوي که براي ميانجیگري بين دو دولت متخاصم بهکار ميرود. نمونه بسياري در اين زمينه وجود دارد که معروفترين آنها ديدارهاي دوستانه يا رسمي بين آلمان شرقي و غربي سابق يا ايالات متحده و کوبا بود که باعث بهوجودآمدن جو آرامتر سياسي بين کشورهاي دشمن ميشد حتي براي مدت زمان کوتاه.

در برخي موارد نيز يک کشور براي شکستن انحصار قدرتطلبي قدرتهاي بزرگ، از ابزار فوتبال استفاده ميکند؛ مانند ديدار تاريخي بين ايران و آمريکا در جامجهاني 1998 که شکست دادن آمريکاييها در آن زمان کمتر از برد سياسي براي ايرانيان نبود.

اما فوتبال در کشور ما گاها کارکردهاي سياسي داخلي و انتخاباتي نيز به خود ميگيرد. برخي جريانات سياسي تلاش دارند که شعارهاي موردنظر خود را در زمين فوتبال به گوش مردم برسانند يا با استفاده از حواشي آن به تبليغ ايدههاي خود بپردازند. حتي ديده ميشود بعضي از مقامات کشور به بهانه فوتبالدوستي يا حمايت از فلان تيم به ورزشگاه يا محل تمرين تيمهاي فوتبال ميآيند و محبوبيت براي خود دست و پا ميکنند. سياست همواره در فوتبال دخالت دارد. مخصوصا در کشورهاي درحال پیشرفت که دولتمرداناش سعي ميکنند با توسل جستن به موفقيتهاي ورزشي اسم و رسمي هم براي خود پيدا کنند؛ در استاديوم حاضر شوند وگاه هنگام پيروزي يا با لباس ورزشي در جمع ملي پوشان حاضر شوند. دخالت سياست در فوتبال به حدي است که بالاترين مقام ورزشي کشور براي گرفتن همزمان مقامي پايينتر حاضر است با فيفا هم بجنگد. اينگونه است که سياستهاي کلان دولتهاي جهان سوم روي ورزش تاثير مستقيم دارد.

البته گاهي اين سياست نتيجه عکس ميدهد و با جابهجا شدن برد و باخت، وجهه سياستمدار مخدوش ميشود. بعضي اوقات به دلايلی، دخالت سياسيون در جريان بازيهاي فوتبال توجيه ميشود و دربدترين حالت شائبه مهندسي در نتايج بازيها پيش ميآيد که مورد اعتراض هواداران قرار ميگيرد. در چند سال اخير و تساويهاي پي در پي استقلال و پرسپوليس همواره شائبه سياسي بودن و کنترل کردن بازي در ورزشگاهها شنيده ميشد و حتي تماشاگران در اين زمينهها شعارهايي سر ميدادند.

اما آيا وقتي سياستمداران به خود اجازه ميدهند تا براي رسيدن به اهدافشان از فوتبال استفاده کنند، هواداران حق مشکوک شدن به برخي حوادث در فوتبال را ندارند؟ فوتبال هم مانند بسياري از حوزههاي عمومي ديگر ميتواند کارکرد مثبت داشته باشد و هم کارکرد منفي اما بايد توجه داشت که در صورت ورود شخصيتهای غيرمتخصص کارکردهاي منفي بيش از کارکردهاي مثبت به چشم ميآيند.

گفتوگو با محمدصادق کوشکی درباره پیامدهای سیاسی تداخل سیاست در ورزش

 

آيا ميتوان نسبتي ميان سياست و فوتبال برقرار کرد؟

سياست از وقتي که يک چهره و ماهيت مدرن به خودش گرفت، در واقع سعي کرد که از هر ابزاري که بشود در راستاي پيشبرد اهداف بهره بگيرد و به هيچ عنوان خودش را هم به ابزارهاي صرفا سياسي محدود نکرده است. ما ميدانيم که سياست  برقرار کردن يک نسبتي است بين حاکميت و بين جامعه و اين که جامعه و حاکميت با هم روابطي داشته باشند و در واقع برداشتها و نگرشهايي از هم داشته باشند که موجب شود به رفتارها و کنشهاي مورد نظر دو طرفه و مشترک. با يک چنين تعريفي در دنياي مدرن بهويژه در قرن بيستم و قرن بيست و يکم، سياستمداران و حاکميتها به اين سمت رفتند که دامنه نفوذ خودشان را گسترش دهند و ابزارهاي اعمال سلطه و القاي ديدگاههايشان را هم افزايش دهند و در همين مسير، ورزش به طور عام و بعضي از ورزشها به طور خاص، مشخصا فوتبال به عنوان يک ابزار سياسي، به طور جدي مورد بهرهبرداري قرار گرفته تا جايي که ظرفيت داشته است. بههرحال ماهيت فوتبال باعث شد که توجهها به آن جلب شود و جذابيت ايجاد کند، گردش مالي، شهرت و پس از آن محبوبيت ايجاد کند. به همين خاطر ما ميتوانيم جهان را به يک کشور تشبيه کنيم، با وجود يک حاکم که حاکميتهاي رسمي و قانوني، بخش رسمي و قانوني حاکميت آن را تشکيل ميدهند و نهادهايي مانند فوتبال در قالب نهادها و انجمنهای آن هستند. در واقع حاکميتهاي جهان و سياستمداران جهان هر یک در ابعاد ملي يا بينالمللي، سعي کردند که از فوتبال و ظرفيتهاي آن بهويژه ظرفيتهاي تشجيعي، شهرت، محبوبيت و گردش مالي آن و جلب توجه افکار عمومي براي پيشبرد اهداف خودشان استفاده کنند. مثلا کره شمالي کشوري است که تقريبا در کمترين مناسبات جهاني وارد نشده اما سعي کرده از فوتبال به طور جدي از ابتدا تا به امروز براي اثبات خودش استفاده کند. کرهشمالی در حالي که در بسياري از مناسبات جهاني وارد نشده اما در فوتبال بهطور جدي تا جايي که امکان داشته وارد شدهاست و گاهي موفقيتهايي هم به دست آورده. همچنین مباحثي که در جامعه جهاني وجود دارند مثل نژادپرستي يا مقابله با نژادپرستي، اسلام ستيزي يا مقابله با اسلام ستيزي، نژادگرايي يا مقابله با نژادگرايي، در فوتبال نمود مثبت و منفی پيدا کردهاست.

ميشود اين چنين تعبير کرد که سياست مداران معمولا با توجه به کارکردهاي تفريحي فوتبال و هويت بخشي از آن استفاده ابزاري ميکنند؟

 فوتبال در جوامع، در خاستگاه خودش يک تفنن  و سرگرمي است، کارکردهای ديگري هم که به طور جدي دارد، هويت بخش اجتماعي، از عناصر ايجاد هويتهاي جديد اجتماعي و هويتهاي مدرن است، اما بيش از اين نيست. همه زندگي فوتبال نيست، در حالي که در قسمتهايي که عمدتا کشورهاي تحت استعمار، کشورهاي تحت سلطه، کشورهاي عقب نگه داشته شده، کشورهايي که بههرحال داراي مشکلات عظيم اقتصادي و اجتماعي و سياسي هستند، کشورهايي که به نوعي بحرانهاي مختلف اقتصادي، سياسي، اجتماعي را پشت سر ميگذارند، فوتبال در آنجا به مرز زندگي رسيده است. در آمريکاي لاتين، فوتبال، مرز زندگي است، خيلي بيش از حد يک ورزش و سرگرمي به آن توجه  و اغراق ميشود، متاسفانه کشور ما هم کمکم دارد دچار اين مشکل ميشود؛ يعني فوتبال دارد در حد يک زندگي مطرح ميشود. در حاليکه فوتبال فقط يک ورزش از بين صدها ورزش است و يک نوع تفنن و سرگرمي از بين هزاران مدل، تفنن و سرگرمي است اما بهاي خاصي به آن داده ميشود و جالب است که در کشورهاي خاستگاه فوتبال مثل اروپا، فوتبال به اين اهميت نيست؛ يعني شما در اروپا ميبينيد که هر ورزشي هواداران خودش را دارد. در بعضي از کشورهاي آفريقايي و ايران درباره کارکردهاي فوتبال اغراق میشود، يعني اين که ما در ايران در خصوص بسياري از مسائل اساسي مثلا نشريه نداريم در حالي که مسائل اساسي هستند. ولي در مورد فوتبال چند نشريه اختصاصي و روزانه داريم، اين يعني توجه مبالغهآميز. در آلمان، علاقهمندان ميگويند کمتر از 10عدد مجله فوتبالي، ورزشي و مرتبط وجود دارد، در ايران فکر ميکنم تعداد از 10 عدد بيشتر است. اين شکل طبيعي نيست. اين اغراق در فوتبال، يک مقدار شکبرانگيز است.

 آيا به نظر شما توجه بيش از اندازه به فوتبال، به دلیل کارکردهاي سياسي اين ورزش است؟

توجه به فوتبال در کشور ما از حالت طبيعي خارج شده است، اين همان نقطهاي است که به دخالت سياستمداران در فوتبال در ايران ميرسيم. دخالت دربار در فوتبال قبل از پيروزي انقلاب  و تلاش رژيم شاه براي برقراري رابطه ايران و رژیم صهیونیستی و عادي کردن آن از طریق مسابقاتي بود که بين تيمهاي ايران و رژيم صهيونيستي در دهه 40 برگزارشد. اصلا اين که تيمي به نام تيم تاج مطرح ميشود و  یکی از اعضای خاندان سلطنتی معزول  در يکي از اين تيمها حضور دارد، همه وجوه استفاده سیاسی از فوتبال هستند. پس از پيروزي انقلاب، ما  در10 سال اول اين فضا را نداشتيم يعني فوتبال به سمت تعديل رفت، و ورزشی مثل ورزشهاي ديگر شد اما متاسفانه ازسال 69 و 70 به بعد، دوباره فوتبال بهعنوان يکي از ابزارهاي مورد توجه سياستمداران ، گروهها و جناحها به کار گرفته شد و هرچه به امروز ميرسيم، بيشتر شده است به حدي که در چند سال اخير، دولتها، سياسيترين چهرهها را در فوتبال دخيل ميکنند، مخصوصا تيمهاي مشهور و محبوب؛ سعي ميکنند از اتصال خودشان به اين تيمها کسب محبوبيت و مشروعيت کنند يا آن را به عنوان يک ابزار نفوذ به کار ببرند.

الان دهها چهرهاي که هيچ نسبتي با ورزش و فوتبال نداشتند بهعنوان مدير در سيستمهاي فوتبالي وارد شدند و الان شايد 90درصد بدنه فوتبال ما، متاسفانه، دولتي است و هزينههاي بسيار هنگفتي از بيتالمال براي فوتبال متحمل ميشود؛ آن هم حالا فوتبال به شدت آفت زده جامعه ما که، بخشهايی از حاکميت، خودشان را در آن درگير کردهاست؛ البته با هدف کمک به تیمهای فوتبال در سال 67  مصوبهای در دولت تصویب شد که هر یک از تيمها، تحت تکلف يکي از دستگاههاي دولتي قرار بگيرند. اما این به يک آفت جدي بدل شد و نکتهاي  است که سياستمداران ترغيب شدند از شهرت، محبوبيت و نفوذ فوتبال و فوتباليستها، به عنوان يک اهرم استفاده کنند؛ يا براي کسب محبوبيت يا براي کسب مشروعيت و در واقع اتصال خودشان به اين تيمها يا براي ابزار نفوذ، حالا نفوذ اجتماعي، نفوذ اقتصادي، بهرهمند شدن از گردش مالي دولتي که در حوزه فوتبال وجود دارد و رانتهايي که در اين عرصه وارد ميشود. حتي بعضي از دولتها از گذشته تا به امروز براي اثبات کارآمدي خودشان سعي کردند به این عرصه  وارد شوند و کارآمدي خودشان را در عرصه فوتبال به نمايش بگذارند. نکته بعدي اين که دخالت سياستمداران و نگاه ابزاري آنها به فوتبال باعث شده که اولا هزينههاي بسيار سنگيني از بيت المال صرف فوتبال شود که هيچ خروجي جدي ورزشي و غرور ملي و امثال آن نداشتهباشد و ثانیا، فساد گسترده مالي را در سيستم فوتبال کشور باعث شدهاست.

بحث بعدي اين است که فوتبال تبديل به ابزار نفوذ برخي  دولتیها و جريانات سياسي وقت شده، به تبع  موجب ورود چهرههايي شده است که با فوتبال نسبتي ندارند، اصلا در عمرشان ورزشي هم نکردهاند و حالا ورزش هم کرده باشند، مديريت ورزشي نميدانند. در واقع اين مداخلهها در عرصههاي فوتبالي هم موجب  فساد میشود؛ يعني از يک نخبه، يک لمپن ساخته، يعني هم نخبگان آفت زده شدهاند و هم فوتبال به آفت  گرفتار شدهاست که به تبعاش، موجب شده که ما بحث حاشيهاي داشته باشيم و بحثهايي مثل زد و بند و  دلاليهايي که اتفاق ميافتد. کارهايي که خلاف اخلاق و قانون است. يعني محصول جدي ورود مدیران غیرتخصصی به فوتبال در ايران، گسترش آفتهای دو جانبه دارد.

نگاهی اجمالی به هویت سیاست و ورزش

در گفتوگو با حمیدرضا صدر

آیاواگرايي و همگرايي دروني کشورها در فوتبالشان بازتاب دارد؟

ما در کشورمان دو بازي تاريخي داريم؛ يکي پيروزي ايران بر رژیم صهیونیستی سال 1968 و پيروزي بر آمريکا سال 1998، اين دو پيروزي خيلي جلوه ملي داشت. بهتر است اينگونه بگوييم فوتبال بهانهاي شد يکسري از واگراييها ناديده گرفته شود و يکسري از همگراييها بهويژه در بحثهاي مليتي و هويتي عيان بشود.

حس مليت با فوتبال ارتباط دارد؟موفق نبودنمان در عرصه فوتبال به عنوان يکي از جلوههاي مليگرايي در عصر جهاني شدن، با حس مليگرايي چه ارتباطي دارد.

کتاب «روزي روزگاري فوتبال» درباره همين موضوع است؛ ردپاي اين امر را ميتوان در کشورهايي مثل ترکيه و اسکاتلند دنبال کرد؛ البته مثالهاي نقض آنها هم در جاهاي ديگر هست و لزوما نميشود اين تعبير را براي فوتبال به کار برد. يعني فوتبال معيار چنين مباحثي مانند مليگرايي نميتواند باشد. يعني ميشود با توجه به واگرايي پيش آمده در کشور حتي ما شاهد رشد فوتبال هم باشيم چون در بعضي پيروزيهاي ملي همگرايي ملي را ميبينيم و به اين معني نيست که چون همگرايي ملي نيست فوتبال نتيجه نميدهد يعني اين فرضيه که جامعه و سياست همگرا نيستند و فوتبال هم نتيجه نميگيرد، اندکي مشکل دارد، چون بالاخره فوتبال رقابت هم هست، يعني يکسري تيمها بهتر هستند. در واقع  اگرعربستان يا کره جنوبي هر دوره به جام جهاني ميروند، به اين معني نيست که اين کشورها يک پروسه همگرايي را پشت سر گذاشتهاند. دقيقتر نگاه کنيم ميبينيم دليل اين امر، رشد فوتبال در اين کشورهاست؛ برخي مواقع هم فوتبال به خودي خود اهميت پيدا ميکند. بههرحال اين سيستمي است که با مديريت صحيح خودش کار ميکند. يعني شما بايد بين پيروزي آلمان 1956 با آلمان 1974 فرق بگذاريد؛ در هر دو تا آلمان پيروز شده اما اولي به خاطر همگرايي ملي بود و دومي به خاطر سازماندهي خوب.

در شرايطي که به سر ميبريم موفق نبودن فوتبال ما روي حس مليگرايي ميتواند تاثيرگذار باشد؟

تا حدودي آره و تا حدودي هم خير. واقعبينانه اين است که ما ببينيم بقيه کشورها سختافزاري هم روي فوتبال کار کردهاند؛ مانند کره و ژاپن. شما فاصلهاي را که بين ما و اين کشورها به خصوص در چند سال اخير ايجاد شده ببينيد. بر همين اساس هم بايد به مديريت هم اعتباري داد. اگر بخواهيم همه چيز را بر اساس روحيه و عزم ملي ببينيم بسياري از کشورها هستند که روحيه و عزم ملي ندارند ولي نتيجه ميگيرند.

نداشتن مديريت صحيح را ميتوان به عنوان يکي از دلايل موفق نبودن فوتبال برشمرد؛ اين امر چه پيامدهايی روي حس مليگرايي مردم دارد؟

واقعيت اصلي اين است که فوتبال ما بازتابنده شرايط اجتماعيمان است. فوتبال معمولا کمک ميکند که حس مليگرايي زياد بشود، اينکه بگوييم مثلا سبب ميشود که حس مليگرايي کمرنگ بشود اندکي مشکل است. بايد اين نکته را اضافه کنيم که شور و احساس هم از عوامل دخيل هستند، وقتي ما آمريکا را ميبريم خيليها به خيابان ميآيند. ولي چند صباح ديگر علاقه عمومي به فوتبال، کمرنگ ميشود. آنچه که در مورد فوتبال مهم است اين است که هيجانات فوتبال را بايد در دوره خودش به صورت کوتاه ديد و نميتوان آن را به عنوان يک جريان دائمي تحليل و تبيين کرد. اين حسها هيجان هستند و «بازتابنده» آن علاقه. اين بازتابنده بودن حکايت از غيرواقعي بودن و انعکاس اين حسها دارد. نميتوان چنین تحليل کرد که نتيجه نگرفتن در فوتبال حس مليگرايي را کمرنگ ميکند، ما با مسائل خيلي مهمتري در سالهاي اخير مواجه هستيم؛ مسائل اقتصادي، مسائل سياسي و  اميد به زندگي. شايد اين تحليل بيشتر براي کشورهاي آفريقايي صدق کند، مثلا مردم سنگال بعد از پيروزي سال 2002 مقابل فرانسه به خيابان ميريزند. در واقع فوتبال بازتابنده آرزوهايي است که آن مردم دوست داشتند داشته باشند.

معمولا سياست از فوتبال استفاده ابزاري ميکند؛ مثل استفاده دولت ترکيه از فوتبال براي پيوستن به اتحاديه اروپا، رفتن ما به جام جهاني در حاليکه ما تحريم هستيم ميتواند دستاورد سياسي داشته باشد؟

همانطوري که من در کتابم توضيح دادم ترکیه توانسته از اين فرصت استفاده کند. اما شرايط براي کشور ما اندکي متفاوت است، رفتن يا نرفتن به جام جهاني در تحريم که تاثير چنداني ندارد و در شرايط کنوني، دستاورد سياسي چنداني هم ندارد، تنها ميتوان گفت بيشتر مردم از نظر فکري براي پذيرش خيلي از چيزها آماده ميشوند. در واقع مسائل اقتصادي آنقدر مردم را درگير کرده که فرصت براي استفاده از مانور خبري و بهره برداري سياسي باقي نمیگذارد.

پيامدهاي سياسي مديريت نادرست در فوتبال ما به نظر شما چيست؟

پيامدهاي مديريت ناصحيح در فوتبال به صورتهاي مختلف خود را نشان ميدهد. يکي از این صورتها بيزار کردن مردم از فوتبال است. حضور غيرتخصصي در اين عرصه ناقدان زيادي دارد. ما در همه جا ميبينيم که سياستمدارها در ورزش حضور دارند، مهم عملکرد اين افراد است. در واقع استفاده ابزاري و سياسي از فوتبال در همه جاي دنيا رايج بوده و هست. بايد به اين نکته توجه کنيم که ما مديران خيلي زيادي در فوتبال باشگاهي در کشورهايي مانند ايتاليا و اسپانيا داريم که سياسي هستند.

بسياري از مخاطبان فوتبال در کشور ما جوانان هستند؛ مداخلههاي غيرتخصصي و گاها سياسي اين قشر را نسبت به سياست بدبين نميکند؟

يکي از مباحث مهمي که نهتنها در ورزش و فوتبال بلکه در هنر و سينما و ...مطرح است مقوله همزاد پنداري است. قائدتا الگوهاي مديريتي غيرصحيح و نتيجه نگرفتن تيمهاي فوتبال در نوع نگرش جوانان تاثير دارد. بههرحال همه علاقهمندان تيمهاي پر طرفدار خواهان پيروزيها و موفقيتهاي تيمهاي شان هستند، مخصوصا نسل جوانتر که احساساتيتر هم هستند. البته بايد اين نکته را اضافه کرد که نميشود بدون بررسي تحقيقات گفت که قشر جوان مثلا بدبین يا خوشبين هستند؛ جواب به اين پرسش نيازمند مطالعه و پژوهش است. بههرحال جوانان در سني هستند که روند جامعهپذيري سياسي را طي ميکنند و اين نکته مهمي است. در شرايط کنوني هم همين جوانان اولويتها و گرفتاريهاي فراوان ديگري دارند که نميشود گفت که مثلا فوتبال و نتيجه نگرفتن آنها را به سياست و دخالت سياسي در فوتبال خوشبين يا بدبين ساخته است. فوتبال با سياست همواره پيوند داشته و در کشور ما هم از سالهاي قبل از انقلاب اينگونه بوده، مهم عملکرد و کارايي افراد است.

آيا در چند سال اخير مديريت دولتي به فوتبال آسيب زده است؟

آيا اگر دولت کنار برود فوتبالي باقي ميماند. آيا فوتبال خصوصي ميشود. ما در کشوري زندگي ميکنيم که همه چيز دولتي است. اگر دولت برود بخش خصوصي ميآيد در فوتبال سرمايهگذاري کند، استاديوم بسازد. هزينههاي فوتبال را تامين کند بدون آنکه سودي عايدش شود. در واقع بايد اين امر را پذيرفت که مديريت سياسي بازتابي از زيرساختهاي اقتصادي کشور است.

 

بررسی تاثیرات متقابل سیاست و فوتبال و گفتوگو با مجید جلالی

مديريت فوتبال را در سالهاي اخير چگونه ارزيابي ميکنيد؟

در حال حاضر به لحاظ ساختارهارمونيکی که فوتبال ما دارد، فوتبال زيرمجموعه وزارت ورزش است و وزارت ورزش هم، به هر حال، وزيرش از جانب دولت تعيين ميشود. بنابراين از لحاظ اين که فوتبال ما هم چه مديريتهايش در باشگاهها، چه مديريتهاي سياستگذارياش، همه منصوب دولت هستند، بنابراين هميشه فوتبال ما تحت تاثير دولتها بوده و خواهد بود، فقط زماني ميتواند از اين حالت خارج شود که يک مقدار ساختار سازماني فوتبال ما ترميم شود، اين هم به خاطر آن چشماندازي است که داريم ميبينيم که دولت واقعا علاقهمند است فوتبال زير نظر خودش باشد و هر دولتي هم که آمده، همين روند را داشته است. بنابراين، چشماندازي نيست که ما بتوانيم بگوييم در آينده ميتواند اين ساختار سازماني فوتبال تغيير کند و طوري باشد که فوتبال در اختيار خودش باشد. بنابراين، فوتبال ما همواره تحت تاثير دولتها  و سياستهايي که آنها براي آن مقطع زماني خاص دارند، خواهد بود.

پيامدهاي دخالت دولت در فوتبال را چگونه ارزيابي ميکنيد؟

برخی جریانهای دولتی در تاریخ پنج، شش دهه اخیر روی فوتبال ما نسبتا آثار منفیای داشته است. البته در تمام کشورهاي دنيا، دولتها از فوتبال دور نيستند، منتها مجري فوتبال هم نيستند، آنان يکسري قوانين تنظيم کردند براي اين که فوتبال، خودش بتواند درآمدزايي کند و در کنار آن به کار فوتبال نظارت ميکنند. در کشور ما نه تنها آن قوانين را نداريم بلکه دولتها هم مستقيما مجري فوتبال هستند؛ يعني تمام مديران در بخش باشگاهها و نهادهاي تصميمگير وابسته به دولت هستند. حتي اگر انتخاباتي هم باشد، تجربه نشان داده که گردش کار در آن انتخابات به طريقي است که همان کساني که مورد نظر همان وزرا و نهادهاي دولتي هستند، در نهايت در مسند کار قرار ميگيرند. اين باعث شده است که ورود افراد سياسي به فوتبال خيلي زياد شود و اين هم تقريبا از حدود 20 سال پيش اتفاق افتاده است، از آن زمانی که ما در مسابقات بازيهاي آسيايي 90 قهرمان شديم و آن اثرات اجتماعيای که فوتبال در قهرماني روي جامعه گذاشت، سياستمداران را مجذوب کرد. سياست مدارها به اين نتيجه رسيدند که به سمت فوتبال سرازير شوند، خيلي از سياسيوني که احساس ميکردند در مسندهاي ديگر جايگاهي ندارند، مسوولان بالادستي شان، آنها را ميآوردند و در حوزههاي فوتبال مشغول به کار ميکردند. اين امر چند ضايعه جبرانناپذير براي فوتبال به دنبال داشت؛ يکي اينکه اين آدمهاي سياسي وقتي ميآمدند، خودشان ميدانستند که حضورشان در فوتبال يک حضور موقتي است، آنها هم به دو دسته تقسيم میشدند؛ يک عده کساني که ميدانستند موقتي هستند و ميخواستند که در آن دوره کوتاه مديريتي خود، به هر نحوي نتيجه بگيرند و موفق شوند و موفقيتي را هم صرفا از باب نتيجهگيري ميديدند؛ گروه دومي هم بودند که وقتي آمدند و مزاياي فوتبال را ديدند، ديگر هيچگاه حاضر نشدند که از فوتبال بيرون بيايند، ماندند و چون هم هميشه در فوتبال دولتي دست داشتند، هميشه هم مسووليت دارند.

 حضور اين دو گروه باعث شد يکسري روشهاي سياسي مآبانه يا ديپلماتگرايانه وارد فوتبال شود که فوتبال قبلا اصلا اين روشها را نداشت. فوتبال دست نخبگان فوتبال بود و نخبگان فوتبال هم همان روشهاي خاص، زيرکيها و صداقتهاي خودشان راداشتند، منتهي روشهاي نامطلوب لابيهاي مختلفي را وارد فوتبال کرد و به بدنه فوتبال ياد داد، چطور لابي کنند، چطور ابزار قدرت را در اختيار بگيرند. فوتبالیها ابزار قدرت را سريعا شناسايي ميکردند، مثل اینکه از رسانهها چطور بهره بگيرند، اين که چطور مربيان را مال خودشان کنند و چهطور بازيکنان را اقناع کنند. اهالی فوتبال روشهاي خاصی به کار بردند و اين طور شد که برخی امور منفی وارد فوتبال شد، همواره در فوتبال ماند و گسترش پيدا کرد و هم برخی  سیاسیون فوتبال را جايي ديدند که هم ميتوانند مشهور شوند، هم پولدار و تعداد اينها زياد شد و  به همین دلیل با هم اختلاف پيدا کردند. فوتبال در مواجه با اختلافات دچار مشکلاتی شد که اين شايد بزرگترين آفتي است که ورود اين گونهچهرهها به فوتبال وارد کرد.

در اين ساختار نميتوانيم سياستگذاري کلان ورزشي بر اساس الگوهاي مديريتي روز دنيا داشته باشيم. بهلحاظ اينکه مديريتهاي کلان در فوتبال و در ورزش کشور ما با دولتها ميآيند و با دولتها ميروند و دولتها همواره گرايشهاي سياسي متفاوتي دارند، به طوري که اصلا تحمل پذيرش هيچیک از برنامههاي همديگر را ندارند، بنابراين امکان اين که ما بتوانيم يک برنامه بلندمدت داشته باشيم خيلي خيلي ضعيف است، مگر اين که حالا يک مسوولي بيايد و واقعا، صرفا به فوتبال فکر کند و هم برنامههايي به مجلس ارائه دهد که در صورت تصویب دولت نتواند به آن برنامهها دست بزند.

استفاده ابزاري و مقطعي از فوتبال، چه تاثيري روي فوتبال گذاشته است؟

استفاده ابزاري با افکار عمومي رابطه تنگاتنگ دارد. مثلا ببينيد ما ميرفتيم به موفقيتي ميرسيديم که همه ميآمدند و ميگفتند خب اين حاصل برنامهها و کارهايي بوده که ما کردهايم، اگر به شکست ميرسيديم، اينها همه را ميانداختند گردن يک مربي و ميگفتند خوب اين مربي را برکنار ميکنيم و يک مربي ديگر ميآوريم واين طور افکار عمومي را در واقع جهتدهي ميکردند.

 در حالي که هميشه ضريب تاثيرگذاري آن لايههاي اصلي که مديريتهاي اصلي و کلان هستند، سه برابر لايههاي تبعي است که مربيان و بازيکنان هستند؛ چه در پيروزي و چه در شکست. ولي در پيروزيها هميشه این آدمهاي کلان خودشان را در صف اول ميآورند، اما در شکست، صف اول هميشه لايه تبعي است يعني آن مربيان هستند که فقط از سياستگذاريها تبعيت ميکنند. ولي زمان شکست آنها در سيبل اول هستند، اين طوري افکار عمومي را هميشه جهت دهي کردند و به همين دليل هم هست که هميشه بعد از اولين باخت، ما مربي عوض کرديم، يک دورهاي ميگوييم مربي ايراني خوب است، ميآوريم و دوره ديگر ميگوييم نه، خارجيها خوب هستند، ميآوريم و دوباره بعد از يک دوره که ميگذرد باز ميگوييم که ايرانيها خوب هستند و اين دوره هم که اينگونه، هميشه افکار عمومي ما بر اين محور ميچرخد.

 

 

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۱
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۰
م سادات موسوی
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۳:۲۲ - ۱۳۹۱/۰۸/۱۰
0
2
هر جا فوتبال وارد شد گند زد،هر کی هم وارد فوتبال شد گند زد.
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین