سرویس هنری بولتن نیوز، فاطمه
فریدن - برخی
از فیلم ها به دلیل ایده اولیه خود می توانند در جایگاه بالاتری قرار گیرند و
هیجان و کشش را به مخاطب منتقل کنند. فیلم «من همسرش هستم» نیز تجربه ای از یک کارگردان
تازه وارد است که قصد بیان یک فضای عاطفی در فیلم خود را داشته است منتها در بیان
حرف اصلی خود کمی از مسیر جا مانده است.
این که کارگردان تا به کجا توانسته تعادل این روایت عاشقانه و دوست داشتن را بر داستان استوار کند، بحثی است که زاویه دید وی را نسبت به یک موضوع عاطفی آشکار می کند. شهلا (نیکی کریمی) و همسرش امیرحسین (مصطفی زمانی) دچار یک روزمرگی شده اند که بر روند عاطفی و نبود عشق در زندگی آنان موثر واقع شده است. امیر حسین پزشک جراحی زیبایی پلاستیک و شهلا یک زن کدبانو و وفاداراست که حالا از علاقه همسرش نسبت به منشی مطب آگاه شده است.
قصه در این کش و قوس این عواطف و حسادت ها تا جایی
ادامه پیدا می کند که به یک انتقام می رسد؛ انتقامی از سوی شهلا که از نظر خودش چندان
هم اهل تلافی و انتقام جویی نیست. رسیدن به داستانی عاشاقانه که حرف تازه ای برای گفتن
داشته باشد، در این دروه و زمانه کار ساده ای نیست. داستان این فیلم در حقیقت به صورت
بسته ای شیک و تر و تمیز به بیننده ارائه می شود که فقط یک وجه بصری را در نظر گرفته
است.
این
وجوه بصری البته شاید برای کارهایی که آنها را عاشقانه یا وفادارانه می نامیم، ضروری
به نظر برسد. نکته مهم اینجاست که تکرار بیش از حد این گونه داستان ها در عوض آن که
تغییر ذهنیتی در مخاطب ایجاد کند، باز هم روایتگر فضایی تصنعی شده است. در این فیلم
از شخصیت دوست و رفیق و حتی کودکان نیز برای ابراز نیت اصلی فیلم استفاده شده است ولی
آنچه که به دست آمده تنها یک فلاش بک ساده و بی رمق است.
این گونه داستان ها – که اتفاقا به واسطه روزمرگی های موجود در جوامع باب روز هستند- معمولا به یک غافلگیری نیاز دارند که در سکانس های این فیلم نیز اثری از آن ها وجود ندارد. حضور آن دو کودک (برنا وآبان) تا حد بسیاری به روند ماجرا کمک رسانده است و نمادی بوده از تشنجی که در اختیار نگاههای تماشاگر قرار می گیرد. این تشنج و تاثیر کودکان از دنیای اطراف خود به واقع نشانه گیری خوبی بوده است که متاسفانه در لابه لای داستان اصلی از دست رفته است.
داستان خط روایی محکمی ندارد و بر حسب جذابیت هایی که بیشتر وابسته به حضور بازیگرانش است، پیش می رود. داستان هم درواقع دارای پرش است و نمی تواند توقع بیننده را برای پذیرش روایتی که می بیند برآورده کند.
این توضیح به ایت معناست که قصه کلی فیلم کشش موجود در خود در میانه های فیلم از دست می دهد و به یک رویداد حدس زدنی تبدیل می شود. این موارد به ما اثبات می کند که غافلگیری که در انتهای فیلم به وجود می آید، به هیچ وجه به غافلگیری شباهت ندارد و به نوعی بیننده خودش می تواند بهتر از هر شخصیت دیگری حدس بزند که قرار است چه اتفاقی بیفتد.
فارغ از بازی بازیگران، تاثیر خاصی از شخصیت ها دیده
نمی شود که به دنبال آن تفسیری هم درباره اش بیان شود. شخصیت ها گاهی اوقات فقط در
داستان حضور دارند که تکمیل کننده بخشی بی رمق از پیشرفت قصه باشند. اگر قصد سازنده
بر این مبنا بوده که فقط یک اثر را خلق کند تا شروعی برای کارگردانی وی باشد که طبعا
بحثی برای آن در میان نیست اما اگر بخواهد برای این داستان دلیلی را ذکر کند می توان
گفت اشتباهی بزرگ صورت گرفته است.
این فیلم به واقع حرف تازه ای برای گفتن ندارد و اصل ماجرا از همان ابتدا قابل حدس است. یک نتیجه گیری کلی از ساخت و نمایش این گونه فیلم ها به دست می آید که آن هم در یک نگاه تکراری نسبت به یک موضوع گنجیده است.بیش از همه می توان گفت که این فیلم برای شایسته یک تجربه به حساب می آید،تجربه ای که شاید در ادامه راه فیلمسازی بتواند به کمک او بیاید.
از آنجا که ساخت ملودرام هم نیاز به تبحر و مهارت کافی در بیان مقصد خود دارد،بنابراین فیلمسازان باید توجه کافی خود را نسبت به چنین موضوعاتی ابراز کنند.اما به نظر می رسد هنرمندان هنوز هم از بیان یک قصه صریح و شفاف غافل مانده اند. گویا فیلمسازان و نویسندگان اکنون دیگر روش های تازه ای را برای بیان دیدگاه خود در نظر نمی گیرند و تماشاگر بینوا نیز باید به تماشای این نوع کارها بنشیند. در نهایت این که این فیلم تلاش خود را برای رسیدن به معنا و حتی غافلگیری انجام داده است ولی در پایان به هیچ یک از اهداف خود دست نیافته است.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com
اگه فردا منو نديديد، حلالم كنيد.
اینهااصل موضوع نیستندخودتونوازصورت مسئله بااوردن بهونه دورنکنید متاسفانه اینهاواقعیتهای تلخ روزگارماست که تحت تاثیرتهاجم فرهنگیهای غرب به هرروش (دیدن برنامه های مبتذل ماهواره،دورکردن ماازدینمون،کوچک کردن وبی ارزش کردن عقیدهامون...)درزندگیهابوجوداومده
بیاییدبرای درمانش فکری کنیم
هستی؟ نمردی؟
هنوز زنده ایی؟...وای ...نه...پشت سرت .....جییییییییغ
کشتیش .........آخیش دستت درد نکنه سوسک بود
امممم.... داشتم چی میگفتم؟
nazare digeie nadaram
فیلمنامه جای کار بیشتر داشت...استفاده از دو هنرپیشه ی قابل سینمای ایران در فیلم ضعیفی مثل این فیلم اصلا درست نبود...
در پاسخ فرزاد عزیز باید بگم اینکه از نیکی کریمی که در ظاهر هم از مصطفی بزرگتر هستن برای رسوندن این منظور بوده که در طول 12 سال زندگی مشترک شهلا بار زندگی رو به تنهایی به دوش کشیده و شکسته شده...
اصل داستان آموزنده هستش،خیانت باید از فرهنگ ها پاک بشه...