کد خبر: ۸۴۲۰۵۵
تاریخ انتشار:
یادداشت روز

برای بغض‌های فروخورده

خبرنگار می‌پرسد «خب! پدرت چطور غذا میاره براتون؟» و ناگهان دخترک به لنز دوربین خیره می‌شود. دوربین در دست خبرنگار می‌لرزد و تو می‌توانی در کسری از ثانیه همه صلابت و قوام یک انسان را در چشمانش نظاره کنی؛ پلک‌هایش را روی هم می‌فشارد و می‌گوید: «بابا تو بهشته».

برای بغض‌های فروخورده

به گزارش بولتن نیوز به نقل از وطن امروز، عباد محمدی: خبرنگار، دخترک را گوشه چادر نگه داشته، طراوت دخترانه پرتووار از صورتش می‌تابد. نامش «مریم محمود ماهر عبد‌ربه» است. نگاه مریم به نگاه برادرش دوخته می‌شود و از صورت برادرش لبخندی کمانه می‌کند و برادر بلاتکلیف این پا و اون پا می‌کند. دخترک ابروهایش را درهم کشیده تا بغض گلویش و دلهره چشمانش بین تمام لحظات تلخ جنگ و نسل‌کشی گم شود. خبرنگار می‌پرسد «برام بگو چرا ناراحتی؟» و دخترک نگاهش را از دوربین می‌دزدد تا مبادا تلخی روزهای بی‌سرپناهی در صورتش هویدا شود و می‌گوید: «خونه ما ویران شده، وضع‌مون سخته و ما هم به مدارس پناه آوردیم و فقط می‌توانیم زعتر را خالی بخوریم». خبرنگار می‌پرسد «بدون نان؟» و دختر فلسطینی تایید می‌کند. 
خبرنگار می‌پرسد «خب! پدرت چطور غذا میاره براتون؟» و ناگهان دخترک به لنز دوربین خیره می‌شود. دوربین در دست خبرنگار می‌لرزد و تو می‌توانی در کسری از ثانیه همه صلابت و قوام یک انسان را در چشمانش نظاره کنی؛ پلک‌هایش را روی هم می‌فشارد و می‌گوید: «بابا تو بهشته»... اما مگر دخترهای بابایی چقدر می‌توانند بغض‌شان را پس پرده چشمان‌شان پنهان کنند. چه کسی به آنها یاد داده که اگر روزی بابا نبود آنها نباید در برابر دوربین بشکنند! دختر 10 یا شاید 11 ساله فلسطینی حالا روزهایش را با برادرش می‌گذراند و در اوقات گرسنگی «زعتر» می‌خورد اما هنوز کسی دلیل ناراحتی دختری را که در مدرسه پناه گرفته نمی‌داند. خبرنگار سماجت می‌کند و می‌پرسد: «خب! چرا ناراحتی؟ چی کم دارید بهم بگو؟» و ناگهان اشک در چشمانش می‌دود، بغض‌های فروخورده زبانه می‌کشد و حتما پدر لحظاتی از مقابل دیده‌هایش گذشته! یا شاید آن لحظه بوی پدر داشتن را یادش آمده، یا شاید گرمی آغوش مردی را حس کرده که الان در بهشت است و دخترک رازش را فاش می‌کند و می‌گوید: «دلمون برای نون تنگ شده! برای همه چی دلمون تنگ شده!» و ناگهان در خود فرومی‌رود! گویی یادش می‌آید که به یک نفر قول داده هیچ گاه جلوی دوربین نشکند و حالا بدقولی کرده است. خودش را جمع می‌کند و بغضش را دوباره می‌خورد! تاریخ را ورق بزنید، یک نفر به ما بگوید، آخرین نفراتی که دل‌شان برای نان تنگ شد، چه کسانی بوده‌اند؟ قحطی بزرگ؟ روزهای وبا؟ ساعت‌های موشک‌باران دزفول؟ من نمی‌دانم! 
بگذارید به شما بگویم، برای آنهایی که نمی‌دانند که زعتر چیست؟ یک گونه از آویشن است که به عنوان طعم‌دهنده به نان اضافه می‌شود! یعنی الان در فلسطین دختران گیاه خشک شده می‌خورند! حالا فوقش با کمی آب، آن هم اگر باشد.
راستی! کسی «مریم محمود ماهر عبد‌ربه» را بعد از اینکه گفت دلش برای نان تنگ شده، دیده است؟ آیا کسی او را به آرزویش رسانده است؟ هنوز بغض مریم در صفحه‌های خیالم گم نشده است که آه یک مادر ذهنم را پر می‌کند. مادر حالا دوقلوها و همسرش را بدرقه بهشت می‌کند! مادر کودکانش را در آغوش گرفته، در حالی که کفن سفیدی بر تن آنها پوشانده است! مادر یک فرزندش را در دست راست و دیگری را روی آن دستش گرفته! هر از چندی صورتش را روی صورت کودکانش می‌گذارد و خیلی خیلی آهسته آنها را می‌بوسد! هنوز نگران است، نگران اینکه مبادا بوسه‌اش صورت کودکان را بیازارد. هر قدر مادر بی‌قرار است اما کودکان آرام هستند، چنان آرام که گویی هیچ‌گاه در این دنیا نزیسته‌اند! چنان آرام که انگار هیچ زمان از صدای بمب و موشک نلرزیده‌اند! چنان آرام که گویی هیچ‌گاه شاهد خوردن «زعتر» و بغض‌های نشکسته مادرشان نبوده‌اند. حالا آنها رفته‌اند بهشت و مادر بیقرار است، مادر بغض دارد اما نمی‌دانم چه رازی در این مقاومت نهفته است که دختر نمی‌شکند، مادر نمی‌شکند، برادر نمی‌شکند؛ هیچ‌کس نمی‌شکند!
آن طرف مادری خاطره شهادت دوقلوهایش در روز تولدشان برایش تداعی می‌شود، یادش می‌آید دخترهایش از او کیک خواسته بودند و او قول داده بود «بعد از جنگ هر کاری می‌خواهند بکنند» اما ماجرای جنگ تمام نشد... آنها می‌دانند جنگ تمام نمی‌شود تا روزی که آنها پیروز شوند.

برای مشاهده مطالب بین الملل ما را در کانال بولتن بین الملل دنبال کنیدbultanbeinolmelal@

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین