کد خبر: ۱۷۲۱۹۱
تاریخ انتشار:
من و چادرم ، خاطره ها

طرح چی شد چادری شدم و همکاری خانم معلم ها و هذا من فضل ربی

به گزارش وبلاگستان بولتن نیوز نویسنده وبلاگ من و چادرم، خاطره ها نوشت:

یک دسته از خبرهایی که به طرق مختلف( مثل کامنت، ایمیل، تلفن ) به دست ما می رسه و شدیدا باعث خوشحالیمون میشه اخباری ست که قهرمانش یک خانم معلمه. همیشه کم و بیش از این نوع خبرها داشتیم اما این چند روز اخیر پشت سر هم خبرهای خوب می رسه:

*چند روز قبل یک ایمیل از یک خانم معلم به دستمون رسید که نقاشی تعدادی از شاگردانش رو برامون فرستاده بودند با موضوع فراخوان نقاشی من چادرم را دوست دارم

* دیروز یک خانم معلم از شهرستان نکا با ما تماس گرفتند و گفتند مدتی هست سر کلاس چند لحظه ی آخر که احساس می کنه بچه ها خسته شدند و کشش یادگیری بیشتر ندارند به عنوان جایزه هربار یکی از خاطره های کتاب چی شد چادری شدم رو برای بچه ها میخونند و اونقدر این موضوع مورد استقبال بچه ها واقع شده که خیلی از بچه ها و همکارانشون رو به وجد آورده و دیروز هم مدیر مدرسه شون تصمیم گرفته برای 13 آبان به همه ی بچه های مدرسه یک جلد از این کتاب رو هدیه بده.

* امروز که آمدم وبلاگ، یک کامنت دیدم از منتظر المهدی عزیز که برامون نوشتند امسال هم مثل پارسال موضوع انشای چی شد چادری شدم؟ رو به بچه های کلاسشون دادند و شاهد اتفاقات خوشحال کننده ای بودند قسمتی از ایمیلشونو بخونید:

"سه روز پیش موضوع انشا رو پای تابلو نوشتم: چی شد چادری شدم؟(من و چادرم و خاطره ها)

اول بچه ها گفتن چی خانوم؟!!!!

بعد بعضی ها مخالفت کردن؛ خانوم یادمون نمیاد، خانوم فقط یه جمله میشه ، خانوم...

اما با توضیحات من و گفتگوی بچه های دیگه اون دسته ای که مخالفت میکردن قبول کردن روی این موضوع فکر کنن

گفتم برید خونه سرفرصت و با حوصله بنویسید

باورم نمیشد روز بعد همه مشتاقانه داوطلب میشدن میگفتن خانوم زنگ اول انشاء باشه و من هم قبول کردم
حیف که فرصت نشد همه شون انشاهاشون رو بخونن البته بچه ها اصرار کردن یه روز دیگه فرصت بدم تا بقیه هم  از خاطراتشون بگن - خودم هم دفترای همه شونو گرفتمو خوندم-

گاهی بعد از خوندن انشا بچه ها کلی صحبت میکردن یه جورایی بحث آزاد شده بود البته با نظارت و راهنمایی بنده، با بعضی خاطرات بچه ها کلی میخندیدن و... خلاصه به بچه ها خیلی خوش گذشت.

بعد از اینکه زنگ تفریح شد باز در کمال ناباوری مسئله ی جالب دیگری تو دفتر مدرسه اتفاق افتاد.  مربی پرورشی بهم گفتن :چه موضوع جالبی داده بودید!

تعجب کردم و پرسیدم: شما از کجا میدونن؟! که توضیح دادن: دو سه تا از اولیای بچه ها تماس گرفتن و تشکر کردن که دیشب چه بحث جالبی تو خونه شون بوده و حتی یکی از مادرها حضوری اومدند ازم تشکر کردند که سه تا دخترم با هم کلی روی این موضوع تامل کردن و گفتگوی با نتایج عالی داشتند و خلاصه خیلی خوشحال بود

و صد البته که درباره همه اینها چیزی نمیشود گفت الا اینکه: هذا من فضل ربی 

و برای بنده حقیر مجموعه ی این اتفاقات مثل این بود که شاهد یک کرامت باشم. برای همین براتون تعریف کردم که بگم دیدن این همه برکت مثل دیدن کرامت بود

به بچه ها گفتم خاطره هاشونو تایپ کنند بیارن بذارم وبلاگ انشالله بچه ها اوردنو فرصت کردم و عمری باقی بود پست وبم گذاشتم حتما خبرتون میکنم
راستی برای بچه ها و مربی پرورشی و مادران دانش اموزها از شما و وبلاگ عالیتون و کتاب جالبتون گفتم و..."

***

توی دلم ولوله ست و از شما چه پنهان اشکاهام جاریه...

نشد که معلم باشم و فکر می کردم تمام ایده ها و آرزوهای خوبی که برای معلم شدنم داشته ام رو باید فراموش کنم...

اوج نگاه کم عمق و نهایت آرزوی من محدود به یک کلاس بود که معلمش باشم حالا این کامنتها و ایمیل ها و تلفن ها از شهرهای مختلف دلم رو گرم می کنه  که در همه جای کشور اسلامی ام خواهران خوبی دارم دلسوزتر و دغدغه مندتر از من که شاگردهاشونو امانت خداوند می دونند و همیشه به دنبال طرح ها و ایده ها و بهانه هایی هستند تا شغل پیامبر گونه شونو به زیباترین شکل ایفا کنند.

الحمدلله...

خانم معلم ها ممنون

خدا حفظتون کنه

لبخند رضایت حضرت زهرا سلام الله علیها نصیبتون

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین