کد خبر: ۱۲۲۵۸۱
تاریخ انتشار:
گفت و گو با پرویز پرستویی

تا نفس می کشم بازی می کنم

برنده ی چهار سیمرغ بلورین جشنواره ی فیلم فجر، بازیگر تعدادی از ماندگارترین شخصیت های تاریخی سینمای ما و یکی از تواناترین ستاره های سینمای بعد از انقلاب، بعد از دو دهه درخشش بی وقفه، مدتی است چندان به چشم نمی آید و فیلم مهمی بر پرده ندارد. نامش در خبرگزاری ها یا به دلیل برگزاری جلسه ای در شهرستانی ذکر می شود یا به دلیل انجام امور خیریه برای زلزله زدگان آذربایجان. چندماه پیش هم ناگهان خبر رسید او از بازیگری کناره گیری کرده و در روستایی مشغول کشاورزی است! خبری که همان روز توسط پرستویی تکذیب شد. به بهانه ای اکران عمومی من و زیبا از آقای پرستویی خواستیم به دفتر مجله بیاید تا درباره ی فعالیت سال های اخیرش گپی بزنیم. در طول نزدیک به چهار ساعت گفت و گو، بحث از فعالیت های خودش فراتر رفت و به اوضاع و احوال ناخوش سینمای ایران رسید.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از سینما 24، برنده ی چهار سیمرغ بلورین جشنواره ی فیلم فجر، بازیگر تعدادی از ماندگارترین شخصیت های تاریخی سینمای ما و یکی از تواناترین ستاره های سینمای بعد از انقلاب، بعد از دو دهه درخشش بی وقفه، مدتی است چندان به چشم نمی آید و فیلم مهمی بر پرده ندارد. نامش در خبرگزاری ها یا به دلیل برگزاری جلسه ای در شهرستانی ذکر می شود یا به دلیل انجام امور خیریه برای زلزله زدگان آذربایجان. چندماه پیش هم ناگهان خبر رسید او از بازیگری کناره گیری کرده و در روستایی مشغول کشاورزی است! خبری که همان روز توسط پرستویی تکذیب شد. به بهانه ای اکران عمومی من و زیبا از آقای پرستویی خواستیم به دفتر مجله بیاید تا درباره ی فعالیت سال های اخیرش گپی بزنیم. در طول نزدیک به چهار ساعت گفت و گو، بحث از فعالیت های خودش فراتر رفت و به اوضاع و احوال ناخوش سینمای ایران رسید.

در ماه های اخیر ظاهراً مشغول به پی گیری امور زلزله زندگان منطقه ی آذربایجان هستید.

پرویز پرستویی: ما هر هفته با بعضی از دوستان خانه ی سینمای سابق و چند نفر دیگر جلساتی داریم و پی گیر تأسیس خانه ی فرهنگی هستیم که قرار است در مناطق زلزله زده دایر شود.

از وضعیت سینمای خانه سینما چه خبر؟ بالاخره قرار شده اساسنامه ای جدیدی تهیه شود؟

پرستوی: آقای شمقدری گفته اولین جلسه برای اصلاح اساسنامه در همین هفته برگزار خواهد شد. امیدوارم که این اتفاق بیفتد.

حالا که مدت ها از این بحث و جدل گذشته، از نظر شما مشکل چیست؟ اصلاً چه کار خانه ی سینما به اینجا کشید؟

پرستویی: ادعای آقایان این است که در خانه ی سینما به جای کار صنفی، کار سیاسی انجام می شده و بخشی از فتنه ی سال 88 در آن جا سازمان دهی شده! در حالی که اصلاً این جور نیست. به اعتقاد من ریشه ی مشکلات امروز از آنجا شروع شد که بخشی از همین دوستان معاونت سینمایی فعلی، سد دهه پیش تشکلی درست کردند به نام «هیئت هنرمندان مسلمان». از همان موقع خشت را غلط گذاشتند؛ هیئت هنرمندان مسلمان یعنی چه؟ یعنی اگر هنرمندی نرود عضو این هئیت شود غیر مسلمان است؟ همین حالا بیاییم وزن شکنی کنیم؛ این صد نفر رو کنند چه چه در چنته دارند، چهار هزار نفر از اعضای خانه ی سینما هم تلاش ها و افتخارات شان را بگذارند وسط، ببینیم وزن چه کسی بیشتر است. بر مبنای همین کارنامه ببینیم چه کسی بیشتر به اسلام خدمت کرده. روزی که دولت دهم تشکیل شد و ترکیب مدیریتی وزارت ارشاد معلوم شد، ما گفتیم این می تواند بهترین دوره ی سینمایی ما باشد، چون آقای شمقدری، آقای سجادپور و آقای احمد میرعلائی خودشان اهل سینما بوده اند، کار سینمایی کرده اند، مختصات این کار را می شناسند. اما چرا به اینجا رسیدیم؟ چرا این جور شد؟ به دلیل همان خط کشیدن ها. از قدیم خودشان را در اقلیت قرار داده بودند و حالا که به مدیریت رسیدند همان چند نفر را صدا کردند و گفتند بیایید که حالا نوبت ما شده است.


پس شما معتقدید ریشه ی یارکشی ها و تقسیم بندی های امروز به سال های دور بر می گردد...

پرستویی: ببینید، در انتخابات آن سال که اتفاقی نیافتاد؛ گفتند چند کاندیدا داریم، هر کس هم از یک کاندیدا حمایت می کرد. آقای مجیدی داشت فیلم تبلیغاتی آقای موسوی را می ساخت، آقای شمقدری هم داشت فیلم تبلیغاتی آقای احمدی نژاد را می ساخت. خب چه اشکالی داشت؟ انتخابات برگزار شد، تمام شد. مگر الان آقای مجیدی فیلم محمد (ص) نمی سازد؟ رهبر معظم انقلاب هم می روند پشت صحنه ی این فیلم و بازدید می کنند. آقای شمقدری هم که دارد کارش را می کند، گناه خانه ی سینما چیست؟ مگر خانه ی سینما بیانیه داد طرفدار یک نامزد مشخص است؟ این انگ زدن ها از جای دیگری شروع شده.

خب امروز چه باید کرد؟ این وضعیت را می شود درست کرد؟

پرستویی: من یک روز رفتم پیش آقای شمقدری. رفتم و گفتم آمده ام با شما حرف بزنم. گفتم شما در سینما کار کرده اید. کارگردانی کرده اید. با مفهوم «تمرکز» آشنایی دارید. سرصحنه، کارگردان می گوید بچه ها ساکت! تو حرف نزن! تو دیگر

چایی نده! می خواهیم کار کنیم. حالا امروز همه ی ما می خواهیم دعوا کنیم. شما انتظار داشته ای وقتی آمدی در این جایگاه نشستی، بیایند به شما خوشامد بگویند. نیامده اند. کسی از شما استقبال نکرده. شما دلخوری. قبول. ولی بچه مسلمان کینه به دل نمی گیرد. شما با رفتار خوب می توانی دیگران را به خودشان بیاوری. شما بدون هیچ هماهنگی بلند شو بیا و شخصاً برو دفتر آقای عسگر پور، بنشین و بپرس مشکل شما چیست، من آمده ام که حلش کنم. اگر با این کار مشکل شما حل نشد، من گردنم را می زنم! ما ملت شرقی هستیم و لنگ این عاطفه هاییم. به خدا سخت ترین مشکلات را می شود همین شکلی حل کرد. این چیزی نیست که نشود حل کرد.

                                                                                                                   

خب ممکن است آقای شمقدری بگوید شما چرا از طرف مقابل همین انتظار را ندارید؟ چرا همین پیشنهاد را به اعضای خانه ی سینما هم ندادید؟

پرستویی: من به آنها هم گفته ام. بارها گفته ام این کناره گیری ها درست نیست. این دوستان در بسیاری از شوراهایی که تشکیل شد حاضر نشدند، در نتیجه اداره ی کارها افتاده دست کسانی که صلاحیت کافی نداشتند. می گویند اعضای شورای عالی سینما چرا اینها هستند که آدم های شناخته شده ای نیستند و نماینده ی اکثریت سینماگران نیستند. خب چرا شما نرفتید شرکت کنید؟ مگر از شما خواسته نشد؟ من از بیرون به عنوان یک ناظر بی طرف شرایط را نگاه میکردم. به چند نفر از دوستان هم گفتم این رفتارها درست نیست.

ولی کسی به این توصیه ها گوش نکرد و در عمل سینما به بحران فعلی دچار شد.

پرستویی: من معتقدم می شد در این چهار سال وضع سینما جور دیگری باشد. می شد همه ی ماجور دیگری رفتار کنیم. می شد دو طرف این دعوا از یک چیزهایی به خاطر حیثیت خود سینما گذشت کنند. از غرورمان به خاطر آبروی سینما فرو گذار می کردیم این قدر اصرار نمی کردیم حرف مان را به کرسی بنشانیم. خیلی از این حرف ها حق است. ولی وقتی به جایی نمی رسد، خب باید راه دیگری پیدا کرد. روا نیست کار به اینجا برسد که بگویند هل سینما فاسدند. یا بگویند اینها در خانه ی سینما مرکز فعالیت سینمایی دایر کرده اند. اینها نباید اتفاق می افتاد. یا این حرف ها که آقای سجادپور گفت آدم های کوچه ی سمنان بلند شده اند رفته اند حوزه. زشت است این حرف ها. این تقسیم بندی ها از کجا آمده؟ من نمی دانم الان آقای سلحشور بعد از این همه فحش و فضیحت هاکه به سینمای ایران داده با کدام عوامل می خواهد سریال حضرت موسی (ع) را بسازد؟ با کدام بازیگر زن می خواهد کار کند؟ چرا حکم اعدام صادر می کنیم برای آدم های این سینما؟ مظلوم تر و محبوب تر از اهل سینما خودشان هستند. در بیرون اسم ما را تریلی نمی کشد، ولی خودمان هیچی نداریم، فقط یک دل داریم. چرا باید این قدر کینه جویانه با هم رفتار کنیم؟

حالا چه شد که در این اوضاع به هم ریخته شما وارد عرصه ی تهیه کنندگی شدید؟

پرستویی: من اصلاً قرار نبود این کارها را بکنم. نه پدرم تهیه کننده بود و نه مادرم که حالا پولی به من رسیده باشد. مال و اموالی ندارم که بیایم تهیه کننده ی سینما بشوم. از سریال آشپزباشی به این طرف، در این پنج سال سه تا فیلم کار کرده ام، دیناری پول به خانه ی من نیامده. در این پنج سال دارم با حقوق اداره ام زندگی می کنم. اسمش هم هست که سه تا فیلم کار کرده ام. ولی بایت این سه فیلم دیناری پول نگرفته ام. از همه ی اعتبارم هم خرج کرده ام که این سه فیلم ساخته شود. قبلا من قرارداد می بستم و خیلی عادی در فیلم بازی می کردم و دستمزدم را می گرفتم.

خب چه شد که اسم تان به عنوان تهیه کننده ی این فیلم ها مطرح شد؟

پرستویی: قرار نبود من تهیه کننده ی خرس بشوم. تهیه کننده آقای نوروز بیگی بود. آقای خسرو معصومی قرار بود خودش سرمایه گذار بیاورد. یک شب هم قرار گذاشت، با این آقای سرمایه گذار ملاقات کردیم. نشستیم و صحبت کردیم. دیدم دارد سعی می کند توجه ما را به انگشتری جلب کند که توی دستش برق می زد. بعداً فهمیدم که هفت میلیارد تومان پول این انگشتر است! جوانی است که تاجر شکر است، از برزیل نیشکر می آورد و می فروشد به امارات و حالا با این پول این تجارت آمده و می خواهد فیلم بسازد.


از اینها که حوس می کنند به سینما سرک بکشند.

پرستویی: بله، آمده بود تفریح کند. می خواست چهار تا بازیگر زن ببیند. گفتیم آقا خداحافظ! ما اشتباه آمده ایم. شما مال این سینما نیستی. به آقای معصومی گفتیم آقا شما می خواهی فیلم بسازی؟ ما هستیم. تا این جا که پیش آمده ایم، بقیه اش هم با خودمان. برای این که آبروی مان نرود خودمان شدیم صاحب فیلم. الان آقای معصومی سر فیلم خرس تسویه کرده و رفته، ولی من که به عنوان بازیگر دعوت شده بودم هنوز دستمزدی نگرفته ام.

در سال های اخیر ظاهراً از این نوع پول ها زیاد وارد سینما شده. از این تهیه کننده های تفننی که مال سینما نیستند و می آیندکه تفریح کنند.

پرستویی:بله اینها می آیند و علاوه بر خودشان، آدم های دیگری را هم می آورند که آن ها هم مال سینما نیستند. همین جوری می شود که آقای سلحشور به خودش اجازه می دهد بگوید زن های سینما فاسدند. زن های سینما فاسد نیستند، آنها که مال این سینما نیستند وارد می شوند و فساد به وجود می آورند. طرف می آید و می گوید من پول دارم  و می توان فلان خانم را هم بیاورم د راین فیلم بازی کند پول دارد دیگر! وگرنه شما نمی توانی درباره ی بازیگران واقعی این سینما این حرف ها را بزنی. درباره ی رویا تیموریان، فاطمه معتمد آریا، آزیتا حاجیان و امثال اینها نمی توان این حرف ها را بزنی. شما اگر وارد خانه ی بازیگران زن ما بشوی یادت می رود اینها بازیگرند. چون بهتر از هر زن دیگری، مادری و همسری می کنند. زندگی شان را می کنند. پول های بی حساب و کتاب است که وارد این سینما می شود و مسائلی درست می کند. آن وقت آقای سلحشور می آید و ماهی یک بیانیه صادر می کند.

پس داستان تهیه کننده شدن شما این است؛ از سر ناچاری، تهیه ی فیلم ها را به عهده گرفتید که ممکن بود پای تهیه کننده ی ناباب به آن باز شود.

پرستویی: بله، و در چنین شرایطی بازیگری مثل من چه کار دیگری می تواند بکند؟ آن وقت می آیند خبر درست می کنند که پرویز پرستویی در سکوت خبری از دنیای بازیگری خداحافظی کرده و در روستای زادگاه خود به کشاورزی مشغول شده. پیشنهاد ششصد میلیونی حاتمی کیا را هم رد کرده.

خب واقعاً منشأ این شایعات چه بود؟

پرستویی: به خدا نمی دانم. من نفهمیدم چه کسی اینها را ساخت.

حالا چرا کشاورزی؟!

پرستویی: من کشاورز زاده ام. ولی کارم هنوز به اینجا نرسیده. من معتقدم که اصلاً حق ندارم بازی کنم. این اعتقاد ربطی به امروز ندارد. از سال 1348 فهمیده ام وظیفه دارم بازی کنم. من نیامده ام که عکسم در تبلیغات فیلم ها یا روی جلد مجلات بخورد. عینک فلان جور بزنم و لباس فلان مدل بپوشم. این میل ها را همان ابتدا در من کشتند. از همان وقت به من یاد دادند هنر برای یک هنر معنا دارد، هنری برای مردم معنای دیگری دارد. این معنای دوم بود که در ذهن من پرورش پیدا کرد. یاد گرفتم که بروم در بلورسازی کارگری کنم، بعد برم روی صحنه و تاول دستم را بترکانم. بروم بستنی و باقالی بفروشم، درسم را هم بخوانم، یواشکی بیایم تئاتر کار کنم. نسل ما این شکلی رشد کرد. درک ما از بازیگری این است. حالا حق ندارم بگویم بازی نمی کنم. من تا زمانی که نفس می کشم بازی می کنم. اما حق ندارم بی خود و بی جهت در هر فیلمی بازی کنم. این روزها زمان تأمل من است. زمان ایست من است. چون اوضاع ماان خوب نیست. من انتظار داشتم در این دولت جدید، حداقل در زمینه ی فرهنگ تأثیرگذار باشم.


به نظر شما دلیل این وضعیت، دعواهای سیاسی است؟ اختلاف هایی که به آنها اشاره کردید، باعث شده سینما به این روز بیفتد؟

پرستویی: بله، به نظرم این تنش ها باعث شده دل و دماغ کار کردن وجود نداشته باشد. ضمن این که سینما بی ثبات شده. وقتی من می آیم فیلم خرس را کار می کنم، روز اولم تصورم این است که داریم قصه ای کار می کنیم درباره ی آزاده ی که پس از هشت سال اسارت آمده به خانه اش و می بیند زنش ازدواج کرده چون فکر کرده شوهرش شهید شده. وقتی من دارم در چنین فیلمی بازی می کنم چرا باید این قدر گرفتاری پیدا کنم؟

مشکل خرس چیست؟ چیز روشنی به شما گفته اند؟

پرستویی: بله، می گویند این شخصیت اصلاً آزاده نباشد! فکرش را بکنید، آدمی دارد به شما می گوید چنین تغییر مهمی در فیلم ایجاد کنید که خودش فیلمسازی بلد است و فیلنامه نوشته. می گوید این شخصیت را عوض کنید گفتیم توپ راه می اندازی توی زمین ما، می گویی این آزاده نباشد، خب، پس چه کار کرده باشد؟ وقتی یک نفر هشت سال نیست  و ناگهان برمی گردد باید بپرسیم کجا بوده ای دیگر. توضیح ما این است که این آدم در اسارت بوده، در آن جا دچار موج انفجار شده، گرفتار شده و بعد از سال ها برگشته. من خودم سر فیلم مراقب همه چیز بودم. خودم با پایان بندی فیلم را تغییر دادم تا رعایت حرمت ها را کرده باشیم. فیلم قرار بود با انفجار یک نارنجک عمل نکرده توسط نورالدین تمام شود که از دوران جنگ با خودش آورده و منفجرش می کند و  شوهر زن سابقش کشته می شود. این در ارشاد هم تصویب شده بود. من خودم ایستادم پای این که تغییرش دهیم. کارگردان زیر بار نمی رفت. اصرار داشت که باید همین را بگیریم. در نهایت دو ورسیون گرفتیم. ورسیون دوم همان است که الان در فیلم هست. ما خودمان مراقب رعایت حرمت ها هستیم. بیشتر از آقایان مراقب هستیم.

خب الان تکلیف فیلم چیست؟ پروانه نمایش ندارند؟

پرستویی: می گویند ما نگران این هستیم که شاید ستاد آزادگان اعتراض کند. نمی فهم نگران چه هستند. نمی خواهند مسئولیت به گردن بگیرند. طبق قانون مملکت، اداره ی امور فرهنگی به وزارت ارشاد واگذار شده. مدیران این وزارت خانه باید پای تفکر و نگاهش بایستد و دفاع کند از محصولی که مطابق با قوانین آن وزارت خانه تولید شده. چرا خودش با انصار حزب الله وارد مذاکره نمی شود و قانع شان نمی کند؟ چرا نمی گوید که حواسش به همه ی اصول هست و دارد مراقبت می کند؟ چرا باید دائم نگران اعتراض این و آن باشد؟ چرا پای این سینما نمی ایستد؟ این سینما مگر کم افتخار آفریده؟ مگر بی آبروست؟ این سینما بعد از سی و چهار سال این همه فیلم درخشان تحویل جامعه داده. از نظر کیفیت هم به جایی رسیده که ثابت کرده می تواند اسکار بگیرد. دیگر این جایزه ها برای ما دست یافتنی نیست. دفعه ی اول آقای مجیدی رفت نشست در آن سالن، دفعه ی دوم هم آقای فرهادی رفت و توانست اسکار بگیرد. آن وقت ما چه کردیم؟ پدر صاحبش را در آوردیم. خودمان ابتدا تمام جایزه های جشنواره ی فجر را دادیم به جدایی نادر از سیمین، آن وقت چند ماه بعد که رفت جایزه های جهانی را گرفت لعن و نفرینش کردیم! آقای فراستی هم در آمد و گفت اگر فرهادی می خواهد نشان دهد آدم خوب است نباید برود این جایزه ها را بگیرد! آقا چرا؟! این چه حرفی است؟ چرا ما نباید حق خودمان را از دنیا بگیریم؟ این حق سینمای ماست. چرا در شرایطی که اینها می گویند ایرانی تروریست است، ما با افتخار نرویم روی سن همان مراسم اسکار خودشان و جایزه ی فرهنگی مان را بگیریم؟ چه اشکالی دارد؟

حالا در نهایت وضعیت فیلم خرس چیست؟ گفته اند پروانه ای نمایش نمی دهند؟

پرستویی: تا به حال چندبار فیلم را نشان کسانی داده اند. بعد گفتند نشان تعدادی از خانواده ها می دهیم. در همین مرکز فرهنگی سیدالشهدا فیلم را نمایش دادند. ولی همچنان فیلم بلاتکلیف است. نمی فهمم اگر قرار است وزارت ارشاد این شکلی عمل کند، چرا به جایش برای صدور پروانه ی نمایش هیئت امنا تشکیل نمی دهیم. با این روال که نمی شود تکلیف فیلمی را معلوم کنید این یک کار تخصصی است و نمی شود به مردم واگذارش کرد.

من و زیبا چطور؟ چه شد که تهیه کنندگی این فیلم را قبول کردید؟


پرستویی: آقای نوروز بیگی این فیلمنامه را به من داد. خواندم و گفتم نه، علاقه ای ندارم این کار را کنم. بعد از چند ماه، گفتند یک نفر عاشق امام حسین (ع) دلش می خواهد سرمایه گذاری کند تا این فیلم ساخته شود. گفتم خب با سرمایه گذاری که مشکل فیلمنامه حل نمی شود. یک چیزهایی باید تغییر کند. گفتند حیف است، اینکار عاشورایی است، درست می شود. تو از این منظر دوباره فیلمنامه را بخوان. من دوباره خواندم و فکر کردم شاید بشود یک چیزهایی را درست کرد. با این امید رفتیم و کار را شروع کردیم. فکر کردم شاید بشود قصه را از این منظر دید که یک آدم پیش از انقلاب شغل مشکل داری داشته، زن ها را می برده لب دریا با اسب می گردانده، اما حالا که صدمه دیده و زن و بچه اش را از دست داده، آمده در گوشه ای خلوت کرده و آرزویش این است که شب عاشوار بیاید و ذوالجناح را برگرداند. با اینکه به او می گویند خدا تو را بخشیده، ولی خودش می خواهد بیاید و مشکلش را حل کند. حس کردم چیز خوبی در این قصه هست که می تواند به ثمر برسد.

آن سرمایه گذاری که گفتید دلش خواسته مشارکت کند چه شد؟

پرستویی: نیامد، پول را نداد! فیلم را که شروع کردیم، او کنار کشید ناچار شدیم خودمان کار را ادامه دهیم. سعی مان را کردیم قصه اصلاح شود و نتیجه ی خوبی به دست بیاید.

الان راضی هستید از نتیجه ی کار؟


پرستویی: می توانست خیلی بهتر از این شود. اگر کمی به کار گروهی اعتقاد داشتیم و می گذاشتیم همه ی آدم های سر صحنه کمک کنند و فیلم قائم به فرد پیش نرود، به نتیجه ی بهتری می رسیدیم. کارگردان حاضر نشد حتی یک بار روخوانی جمعی فیلمنامه بگذاریم تا ضعف ها دیده شود و اصلاح شود. فیلم را در ذهن خودش ساخته بود و تغییرش نمی داد. به نظر من و زیبا بد نشده، ولی می توانست خیلی بهتر از این شود. الان هم که با هزار گرفتاری اکران شده.

به نظر می رسد وضعیت تهیه کنندگی در سینمای ما آشفته تر از آن است که به نظر می رسد!

پرستویی: من این قدر از تهیه کنندگی در سینمای ایران لطمه خورده ام که ترجیح می دهم خودم درگیر تهیه ی فیلم شوم تا گروه فیلمسازی گرفتار این جور آدم ها نشود. سر کافه ترانزیت آنقدر زجر کشیدم که اصلاً تا امروز آن فیلم را ندیده ام. پول هیچ کس را نمی دادند. همه ی بچه ها از هم قرض می کردند و با حداقل خرج و مخارج زندگی می کردند تا کار تمام شود. وقتی از سر آن فیلم برگشتم رفتم بیمارستان و قلبم را عمل کردم.

تهیه کننده کجا بود؟


پرستویی: نبود. وام گرفته بود و رفته بود خانه خریده بود. توی این آشفته بازار چرا من باید در هر فیلمی بازی کنم؟ اخراجی ها ساخته می شود، به من هم پیشنهاد می شود، نمی خواهم بازی کنم. من در لیلی با من است بازی می کنم، ولی نگاه خودم را دارم. می نشینم مطالعه می کنم. خودم را می سازم. چرا باید خودم را داخل این وضعیت بکنم؟ امسال بیست و پنج فیلم به من پیشنهاد شده. همه را گذاشته ام توی خانه و قبول نکرده ام در هیچ کدام بازی کنم. فیلم نامه هایی که وزارت ارشاد مجوز داده ساخته شوند، ولی از نظر من نباید ساخته شوند. در نتیجه شریک نشده ام در ساخته شدن شان. با اینکه پنج سال است درآمد ندارم.

گذشته از این مشکلات،این طور به نظر می رسد که یک جور دلزدگی پیدا کرده اید. حوصله ندارید!

پرستویی: ببینید، هزار تا مسئله وجود دارد. بازیگر مقابل هم اهمیت دارد دیگر. آدم باید ببیند دارد در چه ترکیبی حاضر می شود. الان بازیگر می آید سر صحنه، می بینی به جای اینکه حواسش به سر کارش باشد، دقت می کند سوییچ ماشینش را نشانت بدهد تا تو بفهمی با چه ماشینی آمده یا بفهمی موبایلش اپل 4 است یا اپل 5 ذهنش خالی است. در آسمان سیر می کند. من سر صحنه می خواهم کارگری کنم. می خواهم عرقم دربیاید. می خواهم همه ی وجودم درگیر شود. نمی توانم مقابل چنین آدم هایی بازی کنم. نمی توانم ببینم وقتی داریم تمرین می کنیم طرف مشغول فرستادن اس ام اس باشد. داری تمرین می کنی، می بینی بازیگر مقابل ات دارد با موبایل حرف می زند و می گوید صبر کن الان می گیریم تمام می شود، زنگ می زنم بهت! تلفنش را قطع می کند و به کارگردان می گوید آقا بگیر! چی را بگیریم؟ تو اینجا نیستی اصلاً ! سخت می توانم در چنین شرایطی کار کنم. من باید بازیگر مقابلم را بفهمم تا بتوانم درست کار کنم. الان دیگر کارگردان برایم مسئله شده، تهیه کننده مسئله شده، ترکیب بازیگران مسئله شده ...

سخت گیر تر از قبل شده اید و البته حق دارید. جز این نمی شود کار کرد.

پرستویی: بله، و از همه ی اینها مهم تر خود متن است. متن ها بی خاصیت شده اند، همه می گویند ارشاد به این فیلم مجوز نداده، دیگر برویم بسازیم، همین غنیمت است. می دانید وضعیت سینمای ایران چه جوری است؟ مثل شهری است که توی آن تعطیلات اعلام شده؛ مدارس، مغازه ها و همه ی شهر تعطیل است. حالا داری با ماشین توی شهر می گردی، می بینی تک و توک مغازه هایی باز است. می پرسی شما چرا تعطیل کرده ای، می گوید بدهکاری دارم، زن و بچه ام گرسنه اند، ناچارم امروز بیایم سر کار الان وضع سینمای ایران این شکلی است. چهار تا دفتر فیلمسازی داریم که کار می کنند، چون می خواهند دخل و خرجشان در بیاید. فیلم می سازند که ساخته باشند. من چرا باید شریک این وضعیت شوم؟ بازیگری شغل من نیست، گرچه از این راه ارتزاق می کنم. نمی توانم با بازیگری مثل شغل برخورد کنم. من در سیزده 59 عرض اتوبان نیایش را طی کردم بدون هماهنگی قبلی. مانده بودند آن سکانس را چه کار کنند. گفتم من می روم توی اتوبان، اتفاقی هم نمی افتد. آقای سامان سالور می گفت شما برو بالای پل هوایی، گفتم عزیز من! این شخصیت بیست سال در کما بوده، چطور ممکن است حالا که از بیمارستان فرار کرده بتواند از پل هوایی برود بالا؟ گفتم شما دوربین را بگذار وسط اتوبان، من عرض اتوبان را طی می کنم. خدا شاهد است فیلمبردار و کارگردان از پشت دوربین فرار کردند، دوربین خودش کار می کرد، من داشتم بازی ام را می کردم!

ولی نتیجه ی این سخت گیری تان به حضور در فیلم های درجه یک نینجامیده. چند کار اخیرتان فیلم های فوق العاده ای نشده اند.

پرستویی: ولی من فکر می کردم فیلم های خوبی می شود. با این قصد رفتم و قبول کردم. نیتم این بوده ولی نشده. کل فیلم هم که قائم به من نبوده، فیلم کارگردان دارد، عوامل دیگر دارد، همه ی آنها دخیل بوده اند. من تا یک اندازه ای می توانم دخالت کنم. آخرش می گویند آقا تو بازی ات را بکن، کار نداشته باش. همین فیلمنامه ای اولیه ی سیزده 59 را اگر می دیدی خنده تان می گرفت. کلی روی آن کار شد تا به این شکل درآمد.

شایع شد که آقای حاتمی کیا نقش شهید چمران را به شما پیشنهاد داده و قبول نکردید. این یکی را چرا قبول نکردید؟

پرستویی: اولاً که ایشان به من پیشنهاد نداد. با واسطه پیغام فرستاد من لنگ این چیزها نیستم که بگویم آدم مهمی هستم و کارگردان باید خودش به من تلفن بزند. ولی آقای حاتمی کیا سر آژانس شیشه ای به من تلفن زد و گفت شما این فیلمنامه را بخوان، اگر بازی کردی که بازی کردی، وگرنه من اصلاً این نقش را به بازیگر نمی دهم. یک آدم از همین جنس می آورم که نقش بازی کند. خب ما رفتیم آن فیلم را کار کردیم، زمان گذشت و روبان قرمز، موج مرده، به نام پدر و آن سریال خاک سرخ را کار کردیم. بعد از اینها ایشان رفت و دعوت را کار کرد. خب من چرا باید در دعوت بازی می کردم؟ نخواستم در دعوت بازی کنم. ما باید صادق باشیم با هم. یک ویژگی در کمال تبریزی هست که خیلی دوست دارم و باعث می شود برایش احترام خاصی قائل شوم؛ ما فقط دو فیلم باهم کار کرده ایم. غیر از آن دو فیلم، چند بار پیش آمده که فیلم های دیگری به من پیشنهاد کرده، دوست نداشته ام و گفته ام نه، نمی آیم. دو تا از آنها که فعلاً توقیف است. یکی هم اکران شد و من دوست نداشتم در آن بازی کنم.

یعنی پاداش خیابان های آرام و ..

پرستویی: و همیشه پای یک زن در میان است. در این سه فیلم بازی نکردم ولی کمال تبریزی هنوز وقتی می خواهد فیلم جدیدی را شروع کند به من پیشنهاد می کند. این روحیه اش را دوست دارم.

خبر نداشتم خوب شما هم آدم متفاوتی هستید که با قطعیت این پیشنهاد را رد می کنید و هم کمال تبریزی آدم متفاوتی است که دلخور نمی شود. چون فضای سینمای ایران و اصلاً فضای کلی فرهنگ ما برعکس این است؛ همه زود دار و دسته تشکیل می دهند و می گویند ما با هم کار می کنیم و غریبه بین خودمان  راه نمی دهیم و تا آن جا که بشود پای همدیگر می ایستیم.

پرستویی: من در بازیگری ادعا ندارم، ولی در «نه گفتن» ادعا دارم هیچ کس به صراحت من نمی گوید «نه». ما وقتی می خواهیم نه بگوییم هزار جور طرح و نقشه می ریزیم تا جوری بگوییم نه که...

به طرف بر نخورد...

پرستویی: برنخورد و ضمناً فردا دوباره به من پیشنهاد کار بدهد. ولی من با خودم روراست هستم. به خودم می گویم من وقتی این فیلمنامه و نقش را دوست ندارم، خب دوست ندارم، چه کار به فیلم بعدی دارم. نمی توانم به هوای کار بعدی، کور کورانه این را بپذیرم. چرا باید دروغ بگویم و وانمود کنم این نقش را دوست دارم؟ داریم کار هنری می کنیم، باید در دل مان با کار باشد، به زور که نمی شود.

حرفتان بسیار منطقی است، ولی روحیه ی متداول ما ایرانی ها این نیست. این «نه گفتن به ما بر می خورد و آن را یک جور توهین شخصی تلقی می کنیم. پس شما پیشنهاد بازی در دعوت را قبول نکردید و ...

پرستویی: بله، قبول نکردم، فیلم بعدی هم همین طور...

یعنی گزارش یک جشن؟

 پرستویی: بله،بازی در این فیلم هم با اس ام اس به من پیشنهاد شد و من رد کردم. در کار چ هم آقای حاتمی کیا اصلاً با من تماس نگرفت. آقای حبیب رضایی با من تماس گرفت و پیشنهاد داد. من هم گفتم با این تهیه کننده حاضر نیستم کار کنم.

چرا؟

پرستویی: چون قبلاً در زمان تولید سریال خاک سرخ مرا به خاک سیاه نشاند. این تهیه کننده بلایی سر من آورده که شرحش طولانی است و ماجرای مفصلی دارد. تحت هیچ شرایطی حاضر نیستم با این آدم کار کنم. باز هم می بینید که اشتباه نکردم،این تهیه کننده وسط همین فیلم دوباره رفت زندان و مجبور شدند کار را به شکل دیگری ادامه دهند.

ظاهراً در نهایت شرایط به جایی رسیده که شما انگیزه های تان را از دست داده اید.

پرستویی: چون می بینم هیچ چیز جدی نیست. هیچ چیز سرجایش نیست. در این شرایط می توانم بروم تئاتر کار کنم. آن جا احساس رضایت می کنم. فعلاً از سینما لذت نمی برم. من الان روزی شش ساعت می روم کوهنوردی پر از انرژی ام. آماده ی کارم. آماده ام یک نفر بیاید و فیلمنامه ی خوبی به من بدهد و رویم را کم کند. بگوید مگر نمی خواهی کار خوب بکنی؟ بیا این هم کار. دستش را می بوسم و می روم کار می کنم. از این اداها بلد نیستم که بنشینم یک گوشه و ناله کنم ای خدا، من چه کار کنم. نه، پوشتم کلفت تر از این هاست. ولی خب کار خوب وجود ندارد. چرا باید به هر قیمتی کار کنم؟ به جایش می روم تا توچال و بر می گردم، دنیایی است برای خودش. توی راه تمرین می کنم، فریاد می زنم، سکوت دارم، آرامش دارم، خلوت دارم... با کسی درگیر نمی شوم، از فضا هم دور نیستم، از همه چیز باخبرم. تشخیص هایم هم اشتباه نبوده، چون بسیاری از فیلمنامه هایی که امسال رد کردم اصلاً ساخته نشدند. سرمایه گذار پیدا نشده برایش. پس اشتباه نکرده ام.

 

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین