انوشيرواني متولد و ساكن شهر قهرمانپرور اردبيل است و از دوران نوجواني در رشته وزنهبرداري فعال بوده است.
وي ميگويد: از شرايطي
كه دارم هميشه راضي بوده و هستم، از تحصيل گرفته تا زندگي خصوصي و ورزشي كه
انتخاب كردهام. اين شرايط را خدا سر راه من قرار داده و از آن راضي هستم،
اما هيچموقع از يادم نميرود صدمهاي كه به زانوي من وارد شد باعث شد چند
سال از مسابقات دور باشم.
پس از قهرماني آسيا، حسين رضازاده رئيس فدراسيون وزنهبرداري به من گفت كه با اين وضع زانونميتواني در المپيك مدال بگيري كه در پاسخ گفتم سه ماه و نيم تا المپيك باقي مانده است. ميخواهم از آمپولهاي تزريقي استفاده كنم و به جنگ زانويم بروم و آن را از پاي درآورم و اميدوارم نتيجه بگيرم.
آقاي رضازاده در پاسخ به من گفت كه در كوشش و علاقهمندي توشكي ندارم، اما اميدوارم زانويت به تزريق جواب بدهد.
من به ايشان گفتم ايمان دارم خدا به من كمك ميكند و اينمشكل را پشت سر ميگذارم و اتفاقا همينطور هم شد. من به لطف خدا به المپيك رفتم و نتيجهاي كه ميخواستم را هم گرفتم و صاحب مدال نقره المپيك شدم.
يك شب عجيب و يك خاطره عجيب
فرهاد شريفي متولد سال 1348 در تهران و دانشآموخته بازيگري و كارگرداني تئاتر است. گرچه بهندرت او را در سينما و تلويزيون ميبينيم، اما ايفاي نقش او در سينما و تلويزيون نيز خاطرهانگيز بوده است.
همانطور كه شخصيت
همايون با شيطنتهاي خاصش را در سريال «وضعيت سفيد» به خاطر ميآوريد.
سريالي كه سال گذشته همين موقع روي آنتن رفت.
شريفي درباره اتفاقي كه سال 77 بعد از پخش فيلم سينمايي «بودن يا نبودن» به كارگرداني كيانوش عياري از تلويزيون برايش رخ داده، اينطور ميگويد: يادم است زماني كه «بودن يا نبودن» را بازي كردم، اين فيلم در زمان خود مورد بيمهري قرار گرفت. اما بعد از آن از تلويزيون پخش شد و بازتاب موفقيتآميز و وسيعي داشت. من در اين فيلم - كه جزو آثار ماندگار آقاي عياري است - نقش پزشك را به عهده داشتم.
اين فيلم پنجشنبه شب از تلويزيون پخش شد و متاسفانه نيمه شب همان شب مادرم را بهدليل مشكل قلبياش به بيمارستان شهيد رجايي و به بخش سي.سي.يو بردم و بستري كردم و صبح كه شد نگران و هراسان در راهروي بيمارستان دنبال دكتر ميگشتم كه يكدفعه كسي دنبال من دويد و دكتر صدايم كرد.
ايستادم و او از من خواست بيمارش را در اورژانس ببينم! من جا خوردم و گفتم دكتر نيستم. گفت مگر شما همان دكتري نيستيد كه ديشب در فيلم بودن يانبودن بازي ميكرديد؟ فكر ميكردم آن فيلم مستند است!
حالا 12 سال از آن شب ميگذرد، ولي اين خاطره عجيب همچنان با من است.
شيرجه رفتم و دستم شكست
واليبال ساحلي در
سالهاي اخير در كشورمان اهميت خاصي پيدا كرده است و تيم ملي واليبال ساحلي
نيز در بين كشورهاي آسيايي داراي اعتبار است. در دانشگاهها نيز رقابتهاي
اين رشته ورزشي ديدني است.
بهمن سالمي متولد 1367 در گنبدكاووس عضو تيم ملي واليبال ساحلي و دانشجوي دانشگاه آزاد اسلامي است.
سالمي خاطرهاي را از مسابقات واليبال ساحلي دانشگاهها در سال گذشته و در شمال كشور تعريف ميكند و ميگويد: وقتي در مسابقات دانشگاه آزاد شركت كردم، ديدم زمين اصلا براي انجام مسابقه مناسب نيست. مشكل را چندبار به مربي اطلاع دادم وگفتم زمين سفت شده و شرايط بازي ساحلي را به بازي در زمين آسفالت تبديل كرده است، اما به تذكر من توجهي نشد و از آنجا كه مسابقات به صورت كشوري بود و امكان تغيير زمان برگزاري مسابقات تا بهبود زمين نبود بناچار مسابقات آغاز شد و از بد حادثه هوا هم توفاني بود و در آن شرايط وجود توفان باعث شد كه من فراموش كنم زمين سفت است و در حين بازي براي گرفتن توپ روي زمين شيرجه رفتم و در نتيجه، دستم شكست و تا چند ماه از مسابقات دور بودم.
اين حادثه خيلي در روحيه من تاثير گذاشت و تا مدتها با خودم در كلنجار بودم و ميگفتم اگر وضع اين است چرا خودم را به زحمت بيندازم و ورزش كنم و مسابقه بدهم كه دستم بشكند. خوشبختانه براين ياس غلبه كردم و پس از بهبودي تمريناتم را از سر گرفتم.
خدا را شكر سرم را از دست ندادم
محسن كيايي برادر كارگردان سينما مصطفي كيايي، بازيگر و نويسنده سينما و تلويزيون است.
اگر فيلم برادرش
«ضدگلوله» را ديده باشيد نقش جدي اما دوست داشتنياش بهعنوان فرمانده
نيروها را در كنار مهدي هاشمي بهخاطر خواهيد آورد.
او را بتازگي در سريال «مهمانان ويژه» به كارگرداني جواد رضويان بهعنوان نويسنده و بازيگر ديديم؛ مجموعهاي كه از شبكه تهران روي آنتن رفت كه با اقبال مخاطبان روبهروشد.
محسن كيايي ميگويد در سريال مهمانان ويژه طي پنج روز، سهبار دچار حادثه شدم و هر بار يك نقطه خاص از سرم آسيب ديد. اولينبار در سكانسي بود كه من بايد از پلههاي خانه بالا ميدويدم تا به آقاي خمسه برسم. او در سريال عادت داشت كفش پرتاب كند و همين كار راهم كرد اما اين كفش چنان به سر من خورد كه با وجود اتمام پخش سريال هنوز فك من درد ميكند! ضربه آنقدر شديد بود كه كار به همين خاطر تعطيل شد، چون من از شدت درد نميتوانستم بازي كنم. البته ناگفته نماند در اين صحنه كفش را دستيار كارگردان پرتاب كرد.
دومين اتفاق دو روز بعد رخ داد. زماني كه با اميرحسين صديق در خيابان، جلوي يك مينيبوس بازي داشتيم، بوم من نزديك بود داخل جوي آب بيفتد، اما نيفتاد و صاف به سرمن وبه همان نقطه متورم و ملتهب سر من خورد.
سه روز بعد در پاركينگ خانه مشغول تميز كردن شيشههاي ماشين بودم و ميخواستم سر كار بروم كه يكدفعه چيزي محكم به همان نقطه سرم برخورد كرد، نگاه كردم و متوجه شدم ظاهرا كلاغي يك استخوان مرغ به منقار داشته و پروازكنان ميرفته كه به علت سنگيني از منقارش رها شده و دوباره بر آن نقطه از سر من افتاده است! به هرحال به قول قديميها تا سه نشه بازي نشه. خدا را شكر در اين ماجراها سرم را از دست ندادم.(جام جم - ضميمه تپش)
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com