کد خبر: ۸۴۴۳۴
تعداد نظرات: ۳ نظر
تاریخ انتشار:
پرونده‌اي در باب مهاجرت ما ايراني‌ها (1)

آقاي روزنامه‌نگار از مهاجرت به آمريکا مي‌گويد

در آمريکا به آشناي ديگري هم برخوردم: «حميد خونه‌شو تو آپادانا فروخت و رفت آمريکا. حالا يه رستوران داره و وضعش توپه.» اين را در تهران - لابد از قول خود حميد- برايم گفتند. در جنوب سانفرانسيسکو و در خيابان دراز ميشن، حميد يک پيتزافروشي را اداره مي‌کرد. خودش، همسرش، برادر همسرش و پدر و مادر همسرش و خلاصه همه اهل خانه زور مي‌زدند...

بولتن نيوز: چندي پيش همشهري ماه، پرونده‌اي درباره مهاجرت ايراني به خارج از كشور منتشر كرد كه حاوي نكاتي خوبي است. اين پرونده توسط بر و بچه‌هاي خوب همشهري ماه در اختيار بولتن نيوز قرار گرفته است. ما هم تصميم گرفتيم بخش‌هايي از آن را طي چند شماره تقديم شما مخاطبين عزيز كنيم. و اينك بخش اول آن:



تجربههاي من از زندگي در غرب- بهويژه در آمريکا- به 32 سال پيش بازميگردد. اطلاعات من اما ميگويد امروز هم وضع همان است که بود. ميکوشم آنها را که مفيدتر به نظر ميرسد، در ميان بگذارم:

سر راه به آمريکا چند روزي در لندن ماندم. يکي از آشنايان بستهاي داده بود که به کسي برسانم. گفته بود: «فلاني پسر زرنگي است. خانمش وضع رو به راهي دارد و در لندن يک پانسيون را اداره ميکند.» از دوست آشنايي در لندن راهنمايي خواستم و او از روي نقشه گفت با چه وسايلي و به چه ترتيبي به خانه آن آقا برسم. به نظرم سه ساعتي در راه بودم. چند مترو و تراموا و اتوبوس عوض کردم تا عاقبت در حاشيه دور شرقي شهر خانه را يافتم. در را که زدم، فوري باز شد. بعد فهميدم خيال کردهاند از ساکنان هستم. وارد که شدم نزديک به پانزده جوان را ديدم که هر يک گوشهاي نشستهاند و بعضي يک بشقاب ماکاروني و يک ليوان نوشيدني در دست دارند. آن آشناي ما با همسرش عرقريزان مشغول کشيدن خوراک، شستن ظرفها و رتق و فتق امور بود. طبقه دوم يک خانه چهار اتاقي را اجاره کرده بودند و به جوانان ايراني که از پس خرج سنگين اقامت در لندن برنميآمدند، خدمت ميکردند و در برابر پول کمي ميگرفتند. زن و شوهر حتي فرصت اين را نيافتند که دل درست از من احوال کسان خود را بپرسند. اين برخورد اول و نخستين درس: ساکنان ايراني آن سوي دنيا، هرگز به شما در مورد سختيهايي که ميکشند و رنجي که ميبرند، راست نميگويند.

در آمريکا به آشناي ديگري هم برخوردم: «حميد خونهشو تو آپادانا فروخت و رفت آمريکا. حالا يه رستوران داره و وضعش توپه.» اين را در تهران - لابد از قول خود حميد- برايم گفتند. در جنوب سانفرانسيسکو و در خيابان دراز ميشن، حميد يک پيتزافروشي را اداره ميکرد. خودش، همسرش، برادر همسرش و پدر و مادر همسرش و خلاصه همه اهل خانه زور ميزدند از ضرر اين به اصطلاح رستوران کم کنند و نميشد. رستوران در نزديک يک استاديوم بزرگ بود. موقع خريد، صاحب يوناني قبلي گفته بود جمعهشبها و شنبهشبها که مسابقه برگزار ميشود بايد پنجاه دانشجو استخدام کني که بتوانند جواب سيل مشتري را بدهند. يک ماه پس از خريد، استاديوم تعطيل شد و حميد هرچه داد زد، گوش بدهکاري نيافت. حالا اعضاي خانواده هرکدام وظيفهاي بر عهده گرفته بودند تا هزينهها پايين بيايد. پدر و مادر همسر حميد، پيرانهسر نه يک کلام انگليسي ميدانستند و نه چيزي از کانالهاي پرتعداد سر در ميآوردند. آن زمان کانال فارسي وجود نداشت.

در آن زمان تعداد ايرانياني که پولشان را در کار پمپ بنزينداري به کار انداختند، ضرر کردند و پس از مدتي به ايراني ديگري واگذاشتند، کم نبود. اما جالب اين بود که اگر گروه ايرانيان پولدار را ميکشتي، امکان نداشت بگويند آن همه پول را از کجا آوردهاند. به علاوه محال بود اقرار کنند که در اساس چقدر پول دارند. درس دوم: پنهانکاري درباره منبع و ميزان ثروت، اصل مهم در ميان ايرانيان است.

به دو علت يادشده، ايرانيان مقيم غرب تا بتوانند از هم دوري ميکنند و در واقع چشم ديدن همديگر را ندارند. داريوش دوست من در يک پمپ بنزين کار ميکرد. روزي يکي از آن ايرانيان مايهدار سوار بر ماشين آدميرال خود به محل کار داريوش آمد. مرد، شيشه را پايين داد و با لهجه يزدي- انگليسي پرسيد: آر يو ايرانين؟ داريوش هم جواب داد: نه خير! بخشي از اين دوري البته به گرايشهاي سياسي آنان هم ربط دارد.

اين مشکل اساسي که درون ميهن داريم، در غربت بارزتر رخ مينمايد: ما مردم تحمل عقيده متفاوت و خداناکرده مخالف با خود را نداريم. سهل است به چيزي کمتر از محو بنياني حريف راضي نميشويم. درس سوم: لطف کنيد و به حمايت همميهنان خود در آن سوي آبها دل خوش نکنيد.

همان شب اولي که وارد بريج پورت شدم: (آذر 1356) تلويزيون سيانان خبري را پخش کرد: همسر شاه به بنياد کارنگي در نيويورک رفته بود و چند نفر ايراني عليه خودکامگي شاه شعار داده بودند. باور کنيد از همان شب تا وقتي در سال 1359 به ايران برگشتم، خبرهاي ايران، از رسانهها محو نشد که نشد. حالا هم همانطور است. کمتر کشوري مثل ايران براي شبکههاي رسانهاي غربي، خبر توليد ميکند. در نتيجه اهل کمتر کشوري مثل ما طرف توجه- اغلب منفي- مردم قرار ميگيرد. جالب اين که خود مردم غرب از روي آمار قبول دارند که اقليت ايراني، نجيبترين، کمحادثهترين و در عين حال مفيدترين تبعه کشورها هستند. در دانشگاههاي معروف آمريکا، دانشجويان و دانشآموختگان ايراني، هميشه در بالاي فهرست برجستگان قرار دارند. با اين همه، برخورد دشمنخويانه اهل غرب و رفتار تبعيضآميز و گاه برخورنده با ما، هميشگي است. درس چهارم: ما هر کار بکنيم و هر قدر و به هر مدت در غرب زندگي کنيم نسل اندر نسل بيگانه ميمانيم و بايد تحقير و تبعيض را تحمل کنيم. با اين همه، شما از هر ايراني مقيم در غرب بپرسيد، چيزي از اين رنج ماندگار نخواهد گفت.

نکته آخر: نوشتم که در اروپا و آمريکا بچههاي دانشگراي ايراني، هميشه در صف بهترينها هستند. اما کدام بچهها؟ نزديک يک قرن است که ما از محل بودجه عمومي براي آموزش بچهها هزينه ميکنيم و هر سال گروهي از نخبگان و برجستگان بيرون آمده از مدرسهها را با صرف آن هزينهها تحويل غرب دادهايم. اما تمام آنان که در غرب به دانشگاه راه مييابند، نخبه و برجستهاند؟ لابد، نه. در سراسر اروپا و آمريکا مدارس و دانشگاههاي پرتعدادي را ميتوان سراغ کرد که براي تأمين هزينههاي خود، در برابر حق ثبت نام کلان، دانشجوي غيربومي ميپذيرند. لابد ديدهايد و شنيدهايد که سفر کردگان از تحصيل خود در غرب داد سخن ميدهند. براي اين که دريابيد اين حرفها چقدر با واقعيت ميخواند، توصيه ميشود بپرسيد: در ايران کجا درس ميخوانديد؟

خلاصه اين که برابر با يک توافق ناگفته، کمتر کسي با رعايت انصاف از سفر و اقامت خود در غرب حرف ميزند. کمتر کسي اقرار ميکند که در ورود به آن سرزمينها تا بيايد زبان بياموزد، چه زجري کشيده است. کمتر کسي ميگويد چه پولهاي کلاني از جيبش رفته تا بفهمد بايد چگونه خرج کرد. کمتر کسي است که بگويد براي گذران زندگي دشوار در جايي که کسي حتي براي ديگري از سرعت رفتن خود کم نميکند، چه دشواريهايي از سر گذرانده است. نشنيدهام کسي اقرار کند در برخورد با نژادپرستان فراوان آن سرزمينها، ناچار چه خفتي را تحمل کرده است. نميخواهم بچهها را بترسانم. پيشنهاد ميکنم پيش از سفر و اقامت، درستتر و بهتر مقصد خود را بشناسند.

* علی اکبر قاضی زاده/ همشهري ماه

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۱
غیر قابل انتشار: ۴
ناشناس
|
GERMANY
|
۲۱:۵۳ - ۱۳۹۱/۰۲/۲۹
2
2
تجربیات 32 سال پیش ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!
میم سین
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۰۱:۵۷ - ۱۳۹۱/۰۳/۰۱
0
2
تازه به فرض هم که این حرفها درست نباشه که هست، از قدیم گفتن در وطن خود گدا بودن بهتر از امیر بودن در سرزمین بیگانه (نقل به مضمون)
m2
|
IRAN, ISLAMIC REPUBLIC OF
|
۱۴:۰۵ - ۱۳۹۱/۰۳/۰۱
1
1
HELP
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین