از سال سرمایه ایرانی 5 روز گذشته بود، درست 5 روز که برای تهیه یکی، دو
قلم لوازمالتحریر، تعطیلی اغلب مغازهها مرا کشاند به یکی از 2 شهر کتاب
شعبه نیاوران، آنکه بزرگتر است. شاید بیحسن هم نبود؛ میتوانستم به جز
خرید لوازمالتحریر موردنظر، گشتی هم در قفسه کتاب شهر کتاب بزنم و احیانا
کتابی بخرم. شاید حتی فیلمی، موزیکی، کاغذکادویی و عروسکی به عنوان عیدی
برای «صالحه» دختر همشیره که خدا میداند این بچه چقدر شیرین است! وقتی
زمین میگذاریاش، سرش را روی زمین نمیگذارد و آنقدر به گردنش زور میدهد
تا سرش بالا بماند و همه جا را ببیند؛ آنقدر که خسته شود! 2 دقیقه و 12
ثانیه رکوردش است! حلالزاده، به داییاش رفته!
قبلا از «نورالدین پسر ایران» 2 نسخه خریده بودم که عید، هر 2 تایش شوهر
رفت! اولی را خودم عیدی دادم به «عموحبیب»، اما دومی را «محسن پسرخاله» از
من گرفت که بخواند و بعد بیاورد. عمرا بیاورد! اخلاقش دستم است! عاشق کتاب
است، به آن شرط که پولش را یکی دیگر بدهد ناقلا!
تجربهاش را داشتم که شهر کتاب، هیچ وقت روی خوش نشان نداده به کتب
اینطرفی اما «نورالدین پسر ایران» یعنی کتاب خاطرات یک جانباز که این طرفی
و آن طرفی و چپ و راست نیست! مال همه است؛ هر آنکس که ایرانی است. وانگهی!
آیا از خاطرات یک جانباز که حتی از زیبایی صورتش هم برای این آبادی گذشته،
کتابی فراجناحیتر، فرهنگیتر و سالمتر پیدا میشود؟!... اما نمیدانم چه
شد که برای این سوال، انگار دلم را باید به دریا میزدم و بخت خود را به
بوته نقد میگذاشتم و از فروشنده میپرسیدم: میبخشین جناب! شما احیانا
کتاب «نورالدین» را دارین؟! با چشمانش جوری نگاهم کرد که فهمیدم نباید این
سؤال را از فروشنده هیچ شهر کتابی میپرسیدم! یعنی از اساس، خطا کردهام!
هم من تغییر حالتش را خوب فهمیدم و هم او تغییر حالم را خوب فهمید. خوب
فهمید و برای آنکه مشتریاش را بیش از این آزرده نکرده باشد، به من گفت:
گفتی چه کتابی؟! گفتم: «نورالدین پسر ایران». گفت: نداریم! اخلاق شهر
کتابیها دستم هست. این جور مواقع، میگویند؛ «متاسفانه نداریم»، اما این
بار مثل اینکه جای هیچ تاسفی نبود! بدقلق نشدم و مایحتاجم را خریدم و
برگشتم خانه، البته سر راه به ترهبار شهرداری رفتم و دیدم «شهر کتاب» به
عبارتی مثل مرکز «میوه و ترهبار» میماند و تو میتوانی مسرور باشی که
اقلام فرهنگی مورد نیازت را بیفوت وقت، از یک جا بخری، گیرم حتی «نورالدین
پسر ایران» نداشته باشد!
***
3 روز از این روز گذشت و با فلان حبیب خدای اهل فرهنگ و کتاب که میهمان
عیدمان شده بود، قصه پنجم فروردین 91 را در میان گذاشتم. چیزهایی گفتم و
چیزهایی شنفتم. ظهر بود. ناهار را که خوردند رفتند، اما غروب، زنگ زد و
گفت: هم الان شهر کتاب بودم و به فروشنده گفتم: میبخشین جناب! شما کتاب
«نورالدین...» را ندارین؟! جواب داد: فقط یکی آورده بودیم!! به فروشنده که
خانمی بود، گفتم: اما تا آنجایی که من میدانم، جایی مثل شهر کتاب، از هر
کتاب، قطعا خیلی بیشتر از یک نسخه باید بیاورد!!
***
نمیدانم «شهر کتاب» را باید «شهر فرهنگ» بخوانم، یا یکی هم به خاطر
«یونیسف»، «شهر فرنگ»، اما بزرگان این شهر خوش خط و خال و شیک و تر و تمیز،
هر چه گفت و گو کردهاند و هر آنچه داعیهشان بوده، جز این نبوده که اولا
استقلال دارند و ثانیا کاری به کار سیاست ندارند. معنای استقلالشان، عدم
وابستگی به جمهوری اسلامی است. اینکه جمهوری اسلامی، خوب یا بد، «شهر کتاب»
مستقل است از نظام. نه دولتی است و نه حکومتی و نه وابسته به هیچ جای
دیگری از نظام. یعنی که مثلا خصوصی است و مردمی و از این حرفها و از این
پزها.من اما نمیدانم مستقل بودن از جمهوری اسلامی، واقعا چقدر افتخار
دارد، لیکن اگر کوبیدن بر طبل این فخر، کار لازمی باشد، منِ حسین قدیانیِ
نویسنده حکومتی، حتما بیش از «شهر کتاب» میتوانم پز عدم وابستگی به جمهوری
اسلامی، حتی انقلاب اسلامی بدهم!
چرا که من، یعنی منِ نوعی، بر خلاف «شهر کتاب»، ملک و املاک نداشتهمان،
مال شهرداری تهران نیست!! و برای تاسیس و ادامه حیات خود، از نهاد شهرداری
جمهوری اسلامی ارتزاق نمیکنیم!! از هیچ نهاد جمهوری اسلامی ارتزاق
نمیکنیم. حقالتالیف آثارمان را از دست خرید فرهنگی مردم میگیریم. گمانم
طنز بیمزهای باشد جایی مثل «شهر کتاب» ادعا کند به جمهوری اسلامی وابسته
نیست! این ماییم که به یک معنی، نه به جمهوری اسلامی وابستهایم و نه
صدالبته به یونیسف! اما دومین ادعای بزرگان «شهر کتاب»، سیاسی نبودن است.
سیاسی نبودن، یعنی اینکه توی مشتری شهر کتاب، در این فروشگاه که به دست و
زبان و پول و رانت مادی و معنوی شهرداری جمهوری اسلامی تاسیس شده، اگر
میتوانی کتب حسین بشیریه را تهیه کنی، در عوض باید بتوانی کتب «مطهری» و
«مصباح» را هم بیابی!! «نورالدین پسر ایران» که جای خود دارد!! تو اما آیا
اصلا جرأت میکنی از فروشنده کتاب بپرسی؛ میبخشین آقا! شما احیانا کتاب
«آموزش عقاید» را دارین؟!! چه گستاخیها! چه نفهمیها! میبخشین خانم! شما
احیانا کتاب «حلزونهای خانه به دوش» سید شهیدان اهل قلم را دارین؟!!
میبخشین سرکار! شما احیانا مجموعه کتب «قدر ولایت» را نمیگویم، کتاب
«صحیفه امام» را دارین؟!!... باز هم میگویم؛ چه گستاخیها! چه نفهمیها!
وطن امروز