کد خبر: ۶۴۰۸۴۵
تاریخ انتشار:
ما نیز مردمیم...

حالا نوبت بنزین است، تیزی را سه برابر بارهای قبلش توی گرده‌مان فروکرده

حالا جوانکی نورسته به اسم بنزین آمده و یک تیزی را سه برابر بارهای قبلش توی گرده‌مان فروکرده، ما بااین‌همه زخم یک زخم بیشتر و کمتر خونی از ما کم نمی‌کند، ولی برای جوجه مزلفی مثل بنزین گنده‌لاتی دارد که من هم این پهلوان مردم را زدم.

حالا نوبت بنزین است، تیزی را سه برابر بارهای قبلش توی گرده‌مان فروکردهگروه سیاسی: حامد عسکری – نویسنده، شاعر و ترانه‌سرا – در یادداشتی به بهانه فشار اجتماعی – اقتصادی که اخیراً بر مردم وارد شده است، آورده است: سه روز قبل از گرانی بنزین خبری منتشر میشود مبنی بر کشف یک میدان نفتی بزرگ دیگر، خب مبارک است. چه فرقی به حال من دارد. چه فرق به حال پسرم دارد. بنزین گران شده چندنفر کشته و زخمی شده اند. چندتا پمپ بنزین و بانک و کانکس و مرکز اداری و تجاری آتش گرفته و توی عصبانیت عده ای سوخته اند.

 

به گزارش بولتن نیوز، متن این یادداشت به شرح زیر است:

 

صفحه بندی روزنامه تمام شده. از روزنامه زده ام بیرون. خیابان براق برف دیشب است، خسته‌ام، یک سیگارکش تا مترو راه است، مترو خلوت است، قطار می‌رسد، خلوت است، یله می‌شوم روی صندلی‌های آبی، دارم گره کور هندزفری‌ام را باز می‌کنم، پیرمرد سبز می‌شود جلویم:

 

چشم‌بند دارم نمی‌خری!

ـ نه باباجان به کارم نمیاد.

ـ ارزون میدم بازار ده تومنه من میدم پنج تومن

ـ‌ نه ممنونم.

ـ چشمات سرخه، جوشکاری؟ چشاتو انگار برق زده!

 

می‌خواهم بگویم نه بعد فکر می‌کنم زده توی خال! می‌گویم: بله، ولی یه جور جوشکاری دیگه! میگه: چطور؟ می‌گویم: کلمه جوش میدم. نویسنده‌ام می‌نویسم. می‌گوید: آباریکلا، کجا؟ می‌گویم: روزنامه. می‌گوید: ها. روزنومه خوبه مردمو بنویس. می‌گویم: چشم... یک چشم‌بند از دسته چشم‌بندهای تریکو جدا می‌کند و می‌گوید: بنداز رو چشمات! می‌گویم: نه لازم ندارم، پول همراهم نیست (و واقعا نیست). می‌گوید: کی حرف پول زد؟ بنداز رو چشمات من می‌رم تا کهریزک هم مسیریم هرجا پیاده شدی بده بهم، بذار چشمات استراحت کنه. دستش را رد نمی‌کنم، هندزفری را توی گوش‌هایم جا می‌دهم. چشم‌بند را می‌کشم روی چشم‌هایم جهان تاریک می‌شود، صدای هندزفری کم است، قطار مثل دایناسوری بزرگ که به گرده‌اش گدازه آتشفشانی افتاده باشد، تکان می‌خورد و راه می‌افتد، صدای زنی کشدار می‌گوید:

 

ایستگاه شهید همت:

یک بار زنگ زده بودم به مهدی همدیگر را ببینیم گفتم کجایی گفت: توی اتوبان بابام. اگر الان حاج ابراهیم همت بودکجا بود؟ چه کاره بود؟ یکی بود مثل حاج کاظم آژانس که با یک حالا پیکان نه یک پراید دارد توی اسنپ کار می کرد. یا یکی بود که دفترش آسانسور اختصاصی داشت و برای دیدنش باید یک هفته قبلش وقت ملاقات می گرفتی... به قربون خم آی به قربربون خم زلف سیااااهت آی زلف سیاهت...

 

ایستگاه مصلی:

مصلی جای نماز... کدام نماز، بندگی؟ کدام نماز را بیشتر دوست دارد؟ نمازم بین دو نیمه ایران اسپانیای توی ورزشگاه آره‌نای کازان وسط بخار و بوی آبجو یا نمازم در فاصله سه متری خانه‌اش توی مکه... توی همین مصلی بود که خوابیده بود توی آن مکعب شیشه ای و دنیا پیش چشممان سیاه بود. همینجا بود که پیرمرد را تشییع کردیم... در نماز خم ابروی تو در یاد آمد...

 

ایستگاه شهید بهشتی:

خانم‌ها آقایان عاشق شوید... این سخرانی‌اش پلی می‌شود تو مغزم... شجریان زیرش می‌خواند: نفس برآمد و کام از تو برنمی‌آید... یک بغض خیس می‌چسبد ته حلقم... مثل چی! دکتر رفتی و خبر نداری قانون اساسی که با رفقایت نشستید. تنظیمش کردید توی همین مترو بلند بلند بخوانمش تشویق اذهان عمومی کرده‌ام.

 

ایستگاه بعد: شهید مفتح...

وحدت حوزه و دانشگاه؟ وحدت؟ سر خیابان مطهری‌ام، ولی زیرزمین، توی همان دنیای تاریک می‌گویم: روحت شاد دکتر ولی مساله حجاب تو هنوز مساله ماست،‌ تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز...

 

ایستگاه شهدای هفت‌تیر:

بچه که بودم فکر می‌کردم اینها را با هفت‌تیر کشته‌اند و اسم‌شان شده شهدای هفت‌ تیر... یاری اندرکس نمی‌بینیم یاران را چه شد... به هفت تیر رسیده‌ام و به اینجای بیداد... به گلعذاران را چه پیش آمد هزاران را چه شد...

 

ایستگاه طالقانی:

یک عکس معروف دارید با سیگار خیلی دوستش دارم، یک عکس معروف‌تر دارید روی موکت‌های کف مجلس نشسته‌اید، پدرم خیلی دوستتان دارد، از سخنرانی‌هایتان، از نمازجمعه‌هایتان، از مردم‌داریتان! نمازجمعه؟ توی همان دنیای تاریک زیر چشم بند فکر می‌کنم آخرین باری که نمازجمعه رفتم کی بوده و یادم نمی‌آید! یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم...

 

ایستگاه دروازه دولت:

باید پیاده شوم، توی همین شلوغ‌ترین ایستگاه خط یک، توی دروازه دولت خیلی‌ها می‌دانند مقصدشان کجاست؟ خیلی‌ها درگیر عوض کردن خط می‌شوند، قطارها می‌روند. توی دروازه دولت خط مقصدت را باید درست انتخاب کنی! چشم‌‌بند پیرمرد کنارم را پس می‌دهم، تشکر می‌کنم. می‌گوید: ها چشمات برق می‌زنه خوبه، سرخیش رفت، برو در امان خدا ... می‌زنم بیرون، سرما شیطنت می کند از پس یقه‌ام می‌خزد توی جانم ... مور مورم می‌شود، شجریان می‌خواند: من به تنگ آمده‌ام از همه چیز بگذارید هواری بزنم هاااااای هااای ...

 

حالا نوبت بنزین است، تیزی را سه برابر بارهای قبلش توی گرده‌مان فروکرده

 

از تهران منفی یک می‌آیم روی تهران همکف، بوی بنزین وا می‌رود توی ریه‌هایم، همیشه عاشق بویش بودم، بنزینی که همیشه سوخت چراغ زندگی خیلی‌هامان بوده، حالا شده هرم نفس هیولایی که هر عطسه‌اش کلبه‌ای نیئین‌ و تردمان را به آتش می‌کشد، دلبر پتروشیمی‌تبار خوشبوی لاکردار چه کردی با زندگی ماها که حالا باید برای یک کرمان رفتنم، یک میلیون تومن از تو به ماشینم زیرلفظی بدهم تا رکاب بدهد؟

 

درد داریم و زخم و از چپ و راست می‌خوریم، ما مردم پهلوان‌های گردن‌کلفتی هستیم که سال‌هاست از کس و ناکس خورده‌ایم، حالا جوانکی نورسته به اسم بنزین آمده و یک تیزی را سه برابر بارهای قبلش توی گرده‌مان فروکرده، ما بااین‌همه زخم یک زخم بیشتر و کمتر خونی از ما کم نمی‌کند، ولی برای جوجه مزلفی مثل بنزین گنده‌لاتی دارد که من هم این پهلوان مردم را زدم. ای ایران ای مرز پرگهر ای خاکت سرچشمه هنر ... این توی گوشم حالا پلی می‌شود، به خانه‌های ریسه شده بر دو یال کوچه نگاه می‌کنم، همه آدم‌های این خانه مثل همند؟ مثل هم زندگی و فکر می‌کنند؟ نه! قطعا نه ولی شب به شب کنار همند و سر یک سفره ... دور از تو اندیشه بدان ... جان به جانمان بکنند ایرانی هستیم. حرص می خوریم ببینیم تا طبقه مورد نظر ما سه بار باید آسانسور توقف کند. حرص می خوریم یکی توی جاده ازمان سبقت بگیرد. حرص می خوریم. یکی جلوی مغازه اش جای پارک را یک سطل آشغال گذاشته و نمی گذارد کسی ماشینش را پارک کند. ما مردمیم ما تاریخیم نه تقویم. تقویم ها تمام میشوند و تاریخ است که می ماند. تا برسم به خانه ده تا دهانه کوچه رد می کنم. سر هر کدامشان فانوس اسم شهیدی است که باعث می شود گم نشویم. برادر غرق خونه ... برادر کاکلش آتشفشونه ...

 

ما که برادریمان را ثابت کردیم. سرما و گرما و جنگ و تحریم و راهپیمایی انتخابات ... مردم که آدمند و هر بار کاری کردند کارستان ولی ... هی... سینه مالامال درد است. سینه ی که مالامال درد نیست؟ میشود درست شود و نمی شود. می شود کاری کرد و انگار نمی خواهند. سه روز قبل از گرانی بنزین خبری منتشر میشود مبنی بر کشف یک میدان نفتی بزرگ دیگر، خب مبارک است. چه فرقی به حال من دارد. چه فرق به حال پسرم دارد. بنزین گران شده چندنفر کشته و زخمی شده اند. چندتا پمپ بنزین و بانک و کانکس و مرکز اداری و تجاری آتش گرفته و توی عصبانیت عده ای سوخته اند. من نمی دانم چه جایگزینی پیشنهاد بدهم که صدای مردم شنیده شود من فقط می دانم خشونت راهش نیست. شکستن و آتش سوزی راهش نیست. من فقط می دانم حالم بد است. کامم تلخ است. دود همه اینها به چشم خودمان می رود. ساعتم را نگاه می کنم. نیم ساعتی هنوز وقت دارم تا اینکه خانه نگرانم نشوند. راهم را عوض می کنم. یک مقداری قدم بزنم حالم خوش تر شود. میروم سمت میدان امام خمینی. یک چایی توی شب میدان از پیرمرد دوره گرد می خرم و داغاداغ می نوشم ... توی گوشم می پیچد: علی ای شیرخدا ای شاه مردان ... دل ناشاد ما را شاد گردان ...

 

 

 

انتهای پیام/#

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین