کد خبر: ۴۶۹۱۴
تاریخ انتشار:

زر و زنگار

زر و زنگار (يادداشت روز)

جريان اصيل سياسي را چگونه مي توان از جريان قلابي، بدلي و انحرافي بازشناخت؟ گاه اين دو با هم مو نمي زنند همچنان كه زرناب و فلز بدلي زرنما. هر دو درخشانند بلكه فلز بدلي درخشان تر است! دارنده طلاي ناب از سنگ محك نمي گريزد اما آن كه بدليجات مي فروشد، ميانه اي با محك ندارد. زرناب هرگز زنگار نمي بندد و اگر هم غباري بر آن بنشيند، با كنار زدن آن غبار، تابناك تر مي شود. اما فلز قلابي زرنما چرا، زنگار مي گيرد و به مرور از تابندگي باز مي ماند و از سكه مي افتد. جريان هاي سياسي- فكري انحرافي نيز در برابر جريان اسلام ناب و اصولگرايي مكتب علوي اين گونه اند. آنها شايد در بادي امر كاملا شبيه يكديگر باشند و نتوان بازشناخت. شايد روزي به اقتضاي زمانه، علي عليه السلام و عثمان و طلحه و زبير و اشعث و ابوموسي و ابن كوّاء (خوارج بعدي) در يك اردوگاه ديده شوند. و شايد حتي آنجا كه صحابي سردمدار اردوگاه جمل روياروي اميرمؤمنان(ع) مي ايستند، يا مسلمانان پيشاني پينه بسته در اردوگاه نهروان صف در برابر امام مي آرايند، تشخيص خط اصيل از خط انحرافي دشوار به نظر آيد اما ملاك هايي در ميان است كه حقانيت حق و بطلان جبهه باطل را عيان مي كند و از آن جمله، جاذبه ها و دافعه هاي آنان است.
هر چه جاذبه و دافعه هاي جبهه علوي صريح و شفاف و متقن و استوار است، جاذبه و دافعه جريان هاي انحرافي گوناگون (ناكثين و قاسطين و مارقين) به غايت معوج، متناقض، مبهم و بي ثبات است. و دقيقا به دليل اين تقابل است كه از يك سو با وجود انبوه تهمت ها، گرد اتهامي بر دامان اميرمؤمنان(ع) نمي ماند و از سوي ديگر، انواع زدوبندهاي طنزآلود و خلاف ادعا را در اردوگاه هاي مقابل مي توان ديد. به عنوان مثال كساني نظير طلحه و زبير ابتدا عليه بي عدالتي و اشرافيگري و فساد كساني چون وليد بن عقبه و مروان بن حكم و ساير امويان منافق كه در دستگاه خلافت رخنه كرده اند، شورش مي كنند و با وجود مخالفت امام، خليفه را از پاي درمي آورند. سپس سراغ علي(ع) مي روند تا همان اشرافيگري و امتيازطلبي مذموم و باطل را براي آنان به عنوان «حق» به رسميت بشناسد! ملاك امام روشن است. شراكتي با كسي به هم نزده است. پس به جناب طلحه و زبير و به وليد و ديگران- و هر كس كه با شرط و شروط ناحق دست بيعت پيش مي آورد- و نيز به دوستان خوش نيتي كه دعوت مي كنند فعلا با اينها مدارا كند تا دستگاه حكومتش برقرار شود مي فرمايد «آيا از من مي خواهد پيروزي را با ستم بر مردمي كه اميد به من بسته اند، به دست آورم. هرگز چنين نخواهم كرد».
اما آيا در آن صف نيز تكليف حاضران روشن است؟ نه طلحه و زبير به خاطر مي آورند كه به خاطر همين وليد و مروان، عليه عثمان شورش كرده و او را از پا درآورده اند و نه وليد و مروان و جناب عايشه، خون خليفه را از آن دو مطالبه مي كنند! ناگهان چشم باز مي كني و مي بيني هم اردوگاه شده اند مقابل علي، به خونخواهي كسي كه امام با همه انتقادها، مخالف تعرض به خانه وي بود. (... يا ناگهان چشم باز مي كني و مي بيني آن چپ دوآتشه سابق و اين راست كذايي دست در دست هم گذاشته اند در مسابقه زراندوزي و تجمل. يا فلان مدعيان اصلاح طلبي با بهمان مدعيان اصولگرايي دست ائتلاف داده اند براي هم افزايي توانايي ها و چنگ انداختن به طعمه قدرت! يك روز مي شنوي فلاني و فلاني به عنوان اصولگراي منتقد دولت خبر از ائتلاف با «اصلاح طلبان معتدل» مي دهند كه در بحبوحه آشوب و فتنه، جز در خدمت محاربين نبودند و چند صباح بعد دست بر قضا، دستيار چشم اسفنديار دولت را مي يابي كه خاك اصولگرايان را- علي الاطلاق و نه با استثناء- به توبره مي كشد و ذره اي خوش گماني درباره كليت اين جبهه به خرج نمي دهد اما همان جا- در گفت وگو با روزنامه شرق- درز مي دهد كه طيف متبوع وي اولا براي دوسوم مجلس آتي نقشه ريخته اند و ثانيا «ممكن است افرادي از گروه هاي اصلاح طلب در ليست ما قرار بگيرند»).
چشم برهم مي گذاري و دوباره باز مي كني. آقاي معاويه نامه پنهاني فرستاده به دو عالي جناب كه «شما براي خلافت از علي سزاوارتريد، روي من هم حساب كنيد»! و به خاطر مي آوري كلام امام حسن(ع) خطاب به عمروعاص را كه «چند نفر درباره پدري تو اختلاف كردند و سرانجام پست ترين آنها كه درباره او «ان شانئك هوالابتر» نازل شد، به عنوان پدر تو معرفي شد. تو همان كسي هستي كه آتشي براي عثمان افروختي و خود گريختي. و گفتي من عبداله هستم پسر عاص بن وائل كه چون زخمي پيدا كنم، آن قدر مي خراشم كه به خون افتد». معاويه و عمروعاصي كه كينه طلحه و زبير را از بدر و احد و خندق و فتح مكه بر جان دارند و اصل اسلامشان تقلبي است، چگونه اين دو صحابه را سزاوارتر از علي به خلافت «مسلمين» يافته اند؟!
اسلام جملي، اسلام اموي و جمع ميان اسلام عدالتخواه و اسلام اشرافي و تبعيض آلود! «السنخيه عله الانضمام» سنخيت، دو جنس ظاهرا متفاوت را به هم پيوند مي دهد وگرنه صحابي رسول خدا(ص) و دارندگان سوابق نيكو را با فاسقان متجاهر و غارتگر و بي نماز و بدمست چه كار؟ همين طلحه و زبير اصرار كردند كه وليد به خاطر شرابخواري بايد حد بخورد اما جز علي عليه السلام كسي جرئت نكرد تازيانه را با تن وليد آشنا كند. اما همان قدر كه دافعه انحرافي پيدا كني، جذب ديگران مي شوي يا برعكس. از اينجا به بعد ظاهر و باطن نقيض هم مي شود. دلت با زبانت يكي نمي شود. مجبوري مبهم و دوپهلو سخن بگويي اما حاضر نمي شوي از موضع اتهام دور شوي. مي شنوي هشدار پيامبر و علي عليهما السلام را كه «از فراست مؤمن بپرهيزيد كه او به نور خداوندي مي نگرد» و «از ظن مؤمنان بپرهيزيد كه خداوند حق را بر زبان آنان جاري ساخته است» اما گويا گير كرده اي و آن گير نمي گذارد از موضع ابهام و اتهام فاصله بگيري. اگر هنوز دلت با حق گره خورده باشد، خطا را جبران مي كني و برمي گردي اما اگر دلت گير غيرحق باشد- از طمع و وسوسه بگيريد تا خشم و بغض و تعصب باطل و حسد و لجاجت و...- تن مي دهي به صحنه آرايي «دشمن آشكار»ي كه به تعبير قرآني تو را برهنه مي كند تا عار و عور تو را برملا سازد. شل گرفتن برخي اصول و تقيدات همان و برهنگي حيثيتي و غارت اعتبار و آبرو همان.
همين!؟ نه، درباره تناقض هاي اسلام بدلي و انحرافي مي توان نه كتاب كه دايره المعارف نوشت، دايره المعارف اسلام قلابي. پيشاني پينه بسته هاي صفين و نهروان را ببين كه هر چه در قبال اميرمؤمنان- اين منصوب الهي و نبوي- بدگمان و متصلب هستند، نسبت به معاويه و عمروعاص و اشعث بن قيس- منافق كافرزاده به تعبير علي عليه السلام- خوش گمان و نرم و عطوفند و گارد كاملا بازي دارند. درست مانند ماجراي خرما خوردن و خون ريزي شان. اگر از كنار نخلستاني مي گذرند و يكي شان خرماي بيرون نخلستان افتاده را بر دهان مي گذارد، آن يكي بلافاصله «متذكر» مي شود كه بايد از صاحب نخلستان حلاليت بطلبيم اما اندكي بعد، چون به زن و مردي مي رسند كه محبت علي(ع) در دلشان مي جوشد، شكم زن باردار را بدون كمترين آزردگي خاطر سفره مي كنند! دريغ از يك «متذكر» در اين فرقه منحرف و بيرون شده از دين خدا. نه فقط بيرون شده از دين خدا. مارقين. از دين گريختگان، چونان تيري كه از كمان پرتاب شود. فرقه اي با بدنه اي به غايت احمق و سراني چون اشعث، پيشاپيش با معاويه و عمروعاص قرار و مدار گذاشته. همان قدر به عمرو و ابوموسي اشعري- غايب از جهاد در برابر محاربين- اعتماد دارند كه به اميرمؤمنان و مالك اشتر و ابن عباس بدگمانند!
كدام ملاك و محك بالاتر از گفتار و رفتار علي؟! روحيه خوارج و خارجي گري را از كجا بايد شناخت؟ «شما كساني هستيد كه شيطان با آنها تير خويش را به هدف مي زند... به متن جمعيت اسلامي برگرديد كه دست خداوند با جماعت است. و از جدايي و تفرقه بپرهيزيد كه انسان جدا از امت، از آن شيطان است همان گونه كه برّه جدا از گله نصيب گرگ است» (خطبه 127 نهج البلاغه).
اسلام فرقه اي خوارجي، اسلام حجتيه، اسلام اشرافي، اسلام كمونيستي و كاپيتاليستي و اسلام سكولار هر چند در ظاهر متفاوت و متضاد به نظر بيايند اما نه تنها ضد هم نيستند بلكه اغلب از يك منشا واحد التقاطي سرچشمه مي گيرند و در پنهان، كم يا بيش به هم مي رسند. آن سرچشمه آلوده، دوري از آداب و مباني و مبادي اسلامي و اخذ دين از غيراهل آن است. انواع اسلام هاي بدلي يا انحرافي را بايد از «ماخذ» و «حجت» و «ملاك» آنان شناخت. مولاي متقيان در مذمت اهل فتنه فرمود «در درياهاي فتنه غوطه ور شدند و به دور از سنت ها، بدعت ها را گرفتند. مومنان افسردند و پژمردند و گمراهان و دروغزنان به نطق درآمدند. ماييم جامه دين و ياران و گنجوران و درهاي آن. و به خانه ها جز از درهاي آن وارد نمي شوند، پس هر كس به خانه اي از غير درهاي آن درآمد، به راهزني و دزدي افسانه شد» (خطبه 153 نهج البلاغه). اين كلام را بايد كنار فرمايش امام عصر- ارواحنا له الفداء- قرارداد كه فرمود «در حوادث واقعه به راويان حديث (فقها) مراجعه كنيد كه آنان حجت من بر شما و من حجت خداوند بر آنها هستم». دور زدن اين مسير روشن به هر بهانه، انحراف است از سر ناداني و خطا باشد يا نقش آفريني در پروژه مهندسي شده شيطان پرستان و اصحاب اردوگاه ابليس. آنها كه به هر دليل با ولايت فقيه فاصله مي اندازند، پيش بروند يا پس بيفتند، به همان اندازه كه فاصله و زاويه بگيرند، به مسير انحرافي رفته اند.
خداوند بر علو درجات استاد شهيد آيت الله مطهري بيفزايد كه در كتاب شريف «جاذبه و دافعه علي عليه السلام» از جمله نوشت «دسته ديگر [از صحابه پيامبر در ماجراي سقيفه و تقابل با امير مومنان ] كه اقليت بودند، در همان هنگام مي گفتند شخصيت ها تا آن وقت پيش ما احترام دارند كه به حقيقت احترام بگذارند. اما آنجا كه مي بينيم اصول اسلامي به دست همين سابقه دارها پايمال مي شود، ديگر احترامي ندارند. ما طرفدار اصوليم نه طرفدار شخصيت ها. تشيع با اين روح به وجود آمده است. ما وقتي به سراغ سلمان و ابوذر و مقداد مي رويم و مي خواهيم ببينيم چه چيز آنها را وادار كرد دور علي را بگيرند و اكثريت را رها كنند، مي بينيم آنها مردمي بودند اصولي و اصول شناس، هم ديندار و هم دين شناس...» (صفحات 134-133). همين اصول گرايي و گرايش به حق، محبت اميرمومنان را در جان آنان انداخت تا آنجا كه امام فرمود «اگر با شمشيرم بر بيني مومن زنم كه مرا دشمن بدارد، دشمن نخواهد داشت و اگر تمام سرمايه هاي زمين را در آغوش منافق بريزم كه مرا دوست بدارد، دوست نخواهد داشت كه در قضاي الهي آمد و بر زبان پيامبر جاري شد كه يا علي مومن بغض تو را به دل نگيرد و منافق تو را دوست نشمارد». ما كجا و آن شيعه خطاكار علي كجا كه چون امام به خاطر جرمي انگشتان او را قطع كرد و با همان دست خون چكان به «ابن كواء» خارجي رسيد -كه با لحني طعنه آميز مي پرسيد چه كسي دست تو را قطع كرد- گفت «قطع يميني سيدالوصيين و قائد الغرّ المحجّلين و اولي الناس بالمومنين علي بن ابيطالب امام الهدي السابق الي جنات النعيم و...»!
با اين نگاه، انتخابات مجلس و رياست جمهوري و رقابت هاي سياسي و اخباري كه از حواشي آن مي جوشد، تنها بهانه اي براي به محك درآمدن اصالت و عيار جريان ها و رجال سياسي است. وگرنه ماجرا ابعاد عميق تري دارد همچنان كه در دوره هاي سازندگي و اصلاحات و عدالتخواهي ديده ايم. ما در همين 2سال اخير، آزمون 3 طيف «فتنه سبز»، «اصولگرايان منتقد» و «حاميان خاص دولت» - تعابيري كه خود آنها قائلند- را در كنار آزمون قاطبه ملت و نخبگان اصولگرا ديديم. از خطاها كه بگذريم، از خط انحرافي چند لايه نمي توان گذشت. خطي با اضلاع گونه گون و ظاهرا متضاد كه چند اصل را دنبال مي كند: 1-تفرقه و اختلاف و بدگماني در جبهه اصولگرايان وفادار رهبري 2-ترغيب به يارگيري و ائتلاف با جريان هاي آلوده در حوزه رسانه اي و سياسي و حزبي و فرهنگي و اقتصادي 3-حريم شكني ولايت فقيه و قبح زدايي از ورود به حوزه حرمت ها و محرمات ديني يا به عبارتي ترويج اباحه گري در جزء و كلان 4-حاشيه سازي به قيمت غفلت از مسائل مهم منطقه 5- وارونه سازي جاذبه ها و دافعه هاي اسلامي- انقلابي (اسلام التقاطي و منافقانه با تابلوهاي راهنمايي كه 180 درجه معكوس است) 6-بازي با سرمايه و اعتبار اجتماعي و سياسي رجال در هر يك از جايگاه هاي حاكميتي 7-مهندسي تضاد و تقابل در حاكميت و القاي بن بست حقوقي و سياسي در نظام ولو به قيمت قفل شدن امور 8-برهم زدن مرز جبهه دوست و دشمن با مواضع دوپهلو يا هل دادن شخصيت ها به موضع اتهام 9-بزرگ نمايي قدرت فرسوده دشمن و در عين حال القاي خوش بيني نسبت به جبهه استكبار و ضدانقلاب.
بازگشت به الفت و اتحاد و ايثار و جهاد بر مدار رهبري باطل السحر همه اين پروژه هاست. فرقه گرايي حذفي (ولو به نام تصفيه و اخلاص) همان قدر مذموم است كه راه انداختن شركت سهامي بي در و پيكر با بدخواهان و فسادانگيزان. هم جذب حداكثري و هم دفع حداقلي هر دو لازم است. آنها كه جاذبه و دافعه خود را با مدل «ولايت» و برائت برآمده از آن منطبق نكنند، لاجرم مضمحل و پايكوب نامحرمان و ناهمدلاني خواهند شد كه به دوستي گرفته شده اند. در يك دل، محبت دو مولا نمي گنجد. ما اين حقيقت را به وفور در 3دهه پرماجرايي كه سپري شد، تجربه كرده ايم.
محمد ايمانی
منبع:کیهان

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین