کد خبر: ۳۷۷۷۶
تاریخ انتشار:
روتوش کتاب «هاشمی بدون روتوش»؛

نگاهي به پيوند هاشمي و زيباكلام (بخش پایانی)

زيباكلام براي اعتباربخشي به توهمات تاريخي خود حتي از ابتدايي‌ترين روش برجسته كردن ديدگاه‌هاي خود نيز چشم‌پوشي نكرده است؛ يكي از خروجی‌هاي اهداف زیباکلام از گفت‌وگو با آقاي هاشمي‌رفسنجاني، جلوه بخشيدن به بافته‌هاي بي‌مايه خود و همراه نشان دادن هاشمي با تحريفات و نادرستي‌هايي بوده كه مطرح كرده است...
* بخش اول مقاله جناب حجت السلام و المسلمین سید حمید روحانی، قبلا منتشر شد و اینک بخش دوم و پایانی آن تقدیم می شود:

از هاشمی بدون روتوش تا سرپوش بر تاریخ
در این بخش تلاش مي‌کنیم روش‌هاي غیر متعارف زيباكلام در تحریف تاریخ و القای پنداشته‌ها به جاي متن و دانش تاریخ را تا حد مقدور مورد ارزیابی قرار دهیم.
1. جابه‌جايی عامدانه
در اين كتاب زيباكلام براي اعتباربخشي به توهمات تاريخي خود حتي از ابتدايي‌ترين روش برجسته كردن ديدگاه‌هاي خود نيز چشم‌پوشي نكرده است؛ يكي از خروجی‌هاي اهداف زیباکلام از گفت‌وگو با آقاي هاشمي‌رفسنجاني، جلوه بخشيدن به بافته‌هاي بي‌مايه خود و همراه نشان دادن هاشمي با تحريفات و نادرستي‌هايي بوده كه مطرح كرده است. از اين رو، از آغاز تا پايان كتاب پرسش‌هاي خود را با حروف درشت و پررنگ آورده است و پاسخ‌هاي هاشمي را كم‌رنگ به چاپ رسانيده و در لابه‌لاي پرسش‌ها ديدگاه غرض‌آلود و نادرست خود را گنجانيده است! در صورتي كه در گفت‌وگوها و مصاحبه‌ها رسم چنين است كه پرسش‌ها با حروف ريز و پاسخ‌ها با حروف برجسته و پررنگ به چاپ مي‌رسد. ليكن در اين گفت‌وگو چون غرض و و نظر، جا انداختن و اعتبار بخشيدن به بافته‌هاي بي‌مايه و مغرضانه پرسش‌كننده بوده است زيباكلام مي‌دانست اگر این بافته‌ها را در كنار پاسخ‌هاي آقاي هاشمي پررنگ‌تر نشان ندهد ارزشي ندارد و كسي به آن بها نمي‌دهد؛ از اين رو، تلاش شده است پرسش‌ها با حروف درشت و پررنگ به چاپ برسد تا نظر خوانندگان بیش از پاسخ‌ها به پرسش‌ها جلب گردد. گویی پرسش‌هاي زيباكلام ارزش بیشتری از پاسخ‌هاي هاشمی دارد و اصلاً آنچه قرار است به خوانندگان القا شود پرسش‌هاست نه پاسخ‌ها.

2. خارج دانستن مذهب از سیاست
آن گاه كه هاشمي‌رفسنجاني در پاسخ اين پرسش كه «چه شد شما به مسائل سياسي علاقه‌مند شديد» آورده است:
... 14ساله بودم كه به قم آمدم. سال 1327 بود. آن‌موقع در شور مسائل ملي شدن نفت، حركت فداييان اسلام، به ميدان آمدن آيت‌الله كاشاني بود؛ فضا براي نوجواني هم‌تيپ من شيرين بود... با توجه به بحث‌هاي آن روزها، فضاي سياسي ـ مذهبي برايم جاذبه پيدا كرد و باعث شد تا علاقه‌مندي‌ام به مسائل سياسي خيلي بيشتر شود... (١٠)
او بي‌درنگ به ميان گفتار هاشمي مي‌دود و براي اينكه حوزه قم را تهي از انديشه‌هاي سياسي بنماياند و اين دروغ را استواري بخشد كه عناصر و افراد اگر در آن روز و روزگار به سياست رو مي‌آوردند بر پايه انديشه‌هاي اسلامي نبود، بلكه ريشه در حركت گروه‌هاي بيگانه از دين و مذهب و روحانيت داشت، چنين مي‌بافد:
... اين مهم و قابل فهم است؛ چون 1313 كه تاريخ تولد جنابعالي است، رضاشاه تثبيت شده بود و بسياري از كارهاي عمراني را انجام داده بود، لذا آن مقطع را مي‌توان نقطه شروع فرهنگ جديدي گرفت كه رضاشاه مي‌خواست در ايران انجام نمايد. مسائلي نظير كشف حجاب و يا همان امتحاني كه براي روحانيت وضع كردند كه بر اساس آن فقط كساني كه در آن امتحان قبول مي‌شدند اجازه داشتند تا لباس روحانيت به تن نمايند؛ اينها مي‌توانند مبين اين باشند كه چرا شما گرايش سياسي پيدا كرديد. مقصودم آن است كه آنچه باعث سياسي شدن شما شد، فضاي قم و فعاليت فداييان اسلام يا آيت‌الله كاشاني يا مسئله نفت نبود. البته شما درست مي‌فرماييد سال 1327 كه شما از روستايتان در رفسنجان به قم آمديد فضاي سياسي كشور خيلي ملتهب بود. حزب توده نقش بسيار مهمي در مناقشات و فضاي سياسي كشور داشت. احزاب، جريانات سياسي و مطبوعات بالنسبه آزاد بودند. مسئله ملي شدن نفت به تدريج داشت مطرح مي‌شد، فداييان اسلام داشتند شكل مي‌گرفتند، آيت‌الله كاشاني داشت به سرعت بدل به يك وزنه سياسي مي‌شد و خيلي نكات ديگر كه دست به دست هم داده و فضاي آن روز ايران را به شدت سياسي كرده بودند؛ اما عرض بنده آن است كه اين فضا بيشتر در تهران بود و در قم چندان خبري نبود. فداييان اسلام يا آيت‌الله كاشاني در محافل سياسي از جمله جريانات مذهبي در قم چندان شناخته‌شده و فعال نبودند، يا مثلاً در مورد ملي شدن نفت و فقط يكي، دو نفر از روحانيون موضع‌گيري كردند كه تازه يكي از آنها هم در تهران بود. مقصودم آن است كه فضاي قم نمي‌توانسته شما را سياسي كند زيرا فضاي حاكم بر قم در آن مقطع اساساً سياسي نبود.
ما به ندرت با طلبه جوان ديگري در آن مقطع يعني در دهه 1320 آشنا مي‌شويم كه پس از آمدن به قم به دليل فضاهاي قم تحت تأثير آن قرار گرفته و همچون شما به ورطه فعاليت‌هاي سياسي افتاده باشد. آنچه مسلم است شما با بسياري از طلاب كه از نقاط دوردست براي تحصيل به قم مي‌آمدند تفاوت داشتيد. شما ذهن سياسي داشتيد و براي شما مقولاتي همچون رژيم، حكومت و اين چيزها در همان سنين سيزده سالگي و قبل از آمدن به قم به وجود آمده بود. منظورم آن است كه قم و فضاي سياسي آن در سال 1327 كه شما از روستايتان در رفسنجان به آنجا آمديد نمي‌توانسته شما را آن‌چنان سياسي كرده باشد. همان زمان‌ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما از اطراف مملكت براي تحصيل به قم آمدند اما هيچ‌كدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشدند چون معتقدم آن سابقه خانوادگي شما را نداشتند... (١١)

مي‌بينيد زيباكلام زير عنوان پرسش چگونه يك سلسله مطالب دروغ و آكنده از تحريف را مطرح مي‌كند و به نحوي به تأييد آقاي هاشمي‌رفسنجاني مي‌رساند. آقاي هاشمي نيز با سكوت که عموماً حاکی از رضاست به بافته‌ها و به اصطلاح پرسش‌هاي او مهر تأييد مي‌زند. او در اين پرسش‌ها رضاخان قلدر، بي‌سواد و نوكر انگليس را نوانديش! و آفريننده فرهنگ جديد! و عامل و مجري كارهاي عمراني مي‌نماياند، به گونه‌اي كه در سال 1313 انگار «بسياري از كارهاي عمراني را انجام داده بود»! و ايران را به دروازه تمدن رسانده بود! همچنين گويي «حزب توده نقش بسيار مهمي در مناقشات و فضاي سياسي كشور داشت»!‌ بنابراين در سياسي شدن مردم ايران حق مهمي دارد! انگار ملت ايران در جنبش تحريم و جنبش مشروطه كه اثري از اين احزاب نبود در صحنه ‌سياست نبودند و اين تنها روزنامه اختر، صوراسرافيل و حبل‌المتين و فراماسون‌ها بودند كه در سده گذشته انقلاب آفريدند و به ملت ايران رشد دادند و مردم را به بلوغ سياسي رسانيدند! در دوران پس از شهريور 20 نيز اين گروه‌ها، سازمان‌ها و روزنامه‌ها بودند كه فضاي ايران را سياسي كردند و به جواناني مانند شيخ اكبر هاشمي سياست آموختند؛ نه فداييان اسلام، آيت‌الله كاشاني و حوزه قم!
او در اين پرسش چند بار اين جمله را تكرار و برجسته مي‌كند كه «فضاي قم نمي‌توانسته شما را سياسي كند»! تا نقش روحانيت و اصولاً اسلام و مكتب تشيع را در دگرگوني ريشه‌اي توده‌ها و آگاهي ملت‌ها ناديده بگيرد. او ادعا مي‌كند كه «فداييان اسلام يا آيت‌الله كاشاني در محافل سياسي از جمله جريانات مذهبي قم چندان شناخته‌شده و فعال نبودند»! درحالي كه آنان مانند عبدالحسين و سيدمحمد واحدي از طلاب قم بودند؛ ‌خانواده‌هايشان نيز در قم مي‌زيستند. محبوبيت سران فداييان اسلام در حوزه تا آن پايه بود كه به نوشته‌ بسياري آن گاه كه شهيد نواب در قم حركت مي‌كرد، صدها نفر از طلاب و روحانيان دنبال او حركت مي‌كردند. پايگاه فداييان اسلام مدرسه فيضيه بود. آيت‌الله كاشاني از علماي برجسته حوزه‌هاي علميه بود و آوازه جهاني داشت. او براي اينكه از واكنش منفي آقاي هاشمي در برابر اين تحريف‌گري‌ها پيشگيري كند، اين‌گونه به او حق‌السكوت مي‌دهد:
... شما با بسياري از طلاب كه از نقاط دوردست براي تحصيل به قم مي‌آمدند تفاوت داشتيد! شما ذهن سياسي داشتيد...
... ما به ندرت با طلبه جوان ديگري در آن مقطع يعني در دهه 1320 آشنا مي‌شويم كه پس از آمدن به قم همچون شما به ورطه فعاليت‌هاي سياسي افتاده باشند...
... همان زمان‌ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما از اطراف مملكت براي تحصيل به قم مي‌آمدند اما هيچ‌كدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشدند. چون معتقدم آن سابقه خانوادگي شما را نداشتند...!

آقاي هاشمي به جاي اينكه در برابر تحريف و خلاف‌گويي زيباكلام واكنش نشان دهد، واقعيت‌هاي تاريخي را پاس بدارد، دروغ‌پردازي‌ها را بر ملا كند و دست رد بر سينه نامحرم زند، گویی به گونه‌اي تحت تأثير جمله‌هاي فريبنده نامبرده قرار مي‌گيرد كه تاريخ، واقعيت‌ها، مسئوليت‌ها و وظايف اسلامي و اخلاقي را به فراموشی مي‌سپارد و خشنودي، خرسندي و ذوق‌زدگي خود را از بافته‌هاي سراپا دروغ و نادرست زيباكلام چنين اظهار مي‌كند:
... من تا به حال اين‌قدر دنبال يافتن اين پرسش برنيامده بودم كه چه شد من اين‌قدر سياسي شدم و علاقه‌مند به مسائل سياسي و اجتماعي. قطعاً عوامل متعددي مي‌بايستي دخيل باشند؛ عواملي كه به قول شما بيشتر باز مي‌گردد به دوران كودكي و نوجواني من. مثلاً در همان روستا كه بوديم، گاهي روضه‌خوان و درويش از بيرون مي‌آمدند، وقتي مي‌آمدند طبعاً با ما سر و كار داشتند؛ يعني پدر من ميزبان آنها بود. اينها هم حرف زيادي مي‌زدند... دلم مي‌خواست به حرف‌هاي آنها گوش بدهم... اينها هم در وجود من مؤثر بود. آنچه مسلم است ذهنيت من نسبت به رژيم و حكومت هنگام آمدن به قم در سال 1327 كاملاً منفي بود. توده‌اي‌ها هم بعد از شهريور 1320 در روستاي ما فعال شده بودند؛ آنها هم حرف‌هايي داشتند كه به گوش ما مي‌رسيد و... (١٢)
آنچه در اين فراز از گفتار آقاي هاشمي آمده است با آنچه پيش‌تر از زبان او بازگو شده بود ناهمگون است؛ در آن فراز نامبرده روي طبيعت درست و نخستين خود علاقه‌مندي به سياست را چنين اعلام مي‌كند: «... سال 1327 بود، آن موقع در شور مسائل ملي شدن نفت، حركت فداييان اسلام، به ميدان آمدن آيت‌الله كاشاني بود؛ فضا براي نوجواني هم‌تيپ من شيرين بود...»
ليكن زيبا‌كلام فضا را به گونه‌ای القا مي‌كند كه هاشمي را سخت تحت تأثير قرار مي‌دهد و بر آن مي‌دارد كه «روضه‌خوان و درويش و...» را كه به روستاها مي‌آمدند و نيز طبق دلخواه زيباكلام توده‌اي‌ها و ليبرال‌ها را، در گرايش خود به سياست مؤثر بداند. از آقاي هاشمي انتظار مي‌رفت كه در برابر دروغ‌پردازي‌ها و چاپلوسي‌هاي مشمئزكننده آقاي زيبا‌كلام مناعت، اصالت، صولت، آراستگي و نفوذناپذيري خود را به نمايش مي‌گذاشت و نشان مي‌داد «از آن بيدهايي نيست كه با اين بادها بلرزد»؛ كودك سياسي نيست تا با ريشخند فريب بخورد و آلت دست قرار بگيرد و به طرف مي‌فهماند كه با اين چاپلوسي‌ها نمي‌توان او را فريب داد و با صراحت و قاطعيت اعلام مي‌كرد كه تا سال 1341 كه نهضت امام آغاز شد فعاليت سياسي نداشته و يك عنصر سياسي نبوده است تا او را در جمع طلاب، تافته جدابافته‌اي پندارند. او مي‌توانست نام جمعي از روحانيان و طلابي را كه پس از شهريور 1320 و در دهه 30 فعاليت‌هاي سياسي داشتند و شديداً تحت فشار پليسي بودند نام ببرد؛ مانند آيت‌الله حاج شيخ عبدالرحيم رباني شيرازي، شيخ محمدجواد حجتي كرماني، سيدهادي خسروشاهي، گلسرخي، مرحوم علي حجتي كرماني، مبلغي، شهيد مهدي محلاتي، ‌شجوني، وحيد دامغاني، سيدجعفر شبيري و بسياري از علما و طلابي كه در دهه‌هاي 20 و 30 رسماً در عرصه سياسي فعاليت مي‌كردند و رنج‌ها كشيدند. آقاي هاشمي جا داشت به آقاي زيباكلام يادآور مي‌شد كه تاريخ بخواند و كتاب‌هاي تاريخي مطالعه كند و بداند كه در جريان ملي شدن صنعت نفت، چهار تن از مراجع قم فتواي شرعي به ضرورت ملي شدن صنعت نفت دادند: آيات عظام سيدمحمدتقي خوانساري، حجت، صدر و فيض بودند كه با آن فتواي تاريخي راه را براي آن نهضت هموار كردند. او بايسته بود از امام پند مي‌گرفت كه افزون بر نفوذناپذيري، از مجيزگويان و چاپلوسان به شدت نفرت و انزجار داشت و به آن فريب‌كاراني كه با چرب‌زباني، خوشامدگويي و تملق مي‌خواستند او را تحت تأثير قرار دهند، درسي مي‌داد كه آنان را براي هميشه از گفتار و كردار زشت و رياكارانه‌شان پشيمان مي‌كرد. آن گاه كه اوريانا فالاچي در نخستين ديدار با امام اظهار كرد: «از اينكه مرا به حضور پذيرفتيد تشكر مي‌كنم»! امام بي‌درنگ پاسخ داد: من شما را به حضور نپذيرفتم و تا اين لحظه كه در اينجا نشسته‌ايد نمي‌دانستم كه بناست شما با من مصاحبه داشته باشيد. برنامه‌ مصاحبه‌ها و ديدارها را ديگران تنظيم مي‌كنند. (نزديك به اين مضامين)

آن گاه كه مسئولان با فريبكاران و نيرنگ‌بازان چنين قاطع و جدي برخورد كنند، آنان درمي‌يابند كه راه نفوذ و آز و طمع بر روي آنان بسته است و «عرصه سيمرغ، جولانگه» آنان نيست و ناگزيرند «اين دام بر مرغ ديگر نهند» زيرا درمي‌يابند كه «عنقا را بلند است آشيانه».
زيباكلام از يك‌سو با مشتي جمله‌هاي دروغ و فريبنده، آقاي هاشمي را تأثيرپذير، ناآشنا با تاريخ و بيگانه با تحولات دوران معاصر نشان مي‌دهد و ايشان هم هيچ واكنشي نسبت به نارواگويي‌هايي چون: «ما به ندرت با طلبه جوان ديگري... در دهه 1320 آشنا مي‌شويم... كه همچون شما به ورطه فعاليت‌هاي سياسي افتاده باشد... شما با بسياري از طلاب... تفاوت داشتيد... همان زمان‌ها طلاب و جوانان فراوان ديگري مثل شما... به قم آمدند اما هيچ‌كدام مثل شما درگير مسائل سياسي نشدند و...» نشان نمي‌دهد و از سويي ديگر از آنجا كه «دروغ‌گو كم‌حافظه مي‌شود» از نامبرده مي‌پرسد:
... مي‌توان گفت حيات سياسي شما به صورت جدي از سال 1340 شروع مي‌شود؛ يعني در اين سيزده سال [از سال 1327] چيز زيادي كه مبارزه سياسي [شما] باشد، نبود؛ خيلي مطالعه كردم اما تحرك و فعاليت سياسي خاصي [از شما] تا قبل از 1340 پيدا نكردم... (١٣)
آقاي هاشمي هم در پاسخ اذعان مي‌كند كه «من عنصر سياسي فعالي نبودم... اما از سال 1340 من در فاز ديگري وارد شدم...» (١٤) بدون اينكه از نامبرده بپرسد شما كه در اين سيزده سال «تحرك و فعاليت سياسي خاص» از من نديديد و «تا قبل از 1340 پيدا نكرديد» چگونه دريافتيد و از كجا فهميديد كه من «در دهه 1320... به ورطه فعاليت‌هاي سياسي افتاده»، «درگير مسائل سياسي» شده و «با بسياري از طلاب تفاوت» داشتم؟!
پافشاري نامبرده روي اين بافته خود كه آقاي هاشمي‌رفسنجاني را از دهه 1320 يك چهره سياسي بنماياند كه در ميان طلاب آن روز در مسائل سياسي سرآمد و بي‌مانند بوده است و به دنبال آن با آوردن اين واقعيت كه تا سال 1340 هيچ‌گونه «تحرك و فعاليت سياسي» از هاشمي به دست نيامده است، شايد در راستاي نقشه و نيرنگي بوده كه درباره حوزه قم دنبال مي‌كرده است كه آن حوزه را در دهه‌هاي 20 و 30 بيگانه از سياست بنماياند و با زبان بي‌زباني به خوانندگان گوشزد كند كه «هاشمي‌رفسنجاني كه از دهه 1320 در ورطه فعاليت‌هاي سياسي افتاده بود و «درگير مسائل سياسي» بود و «با ديگر طلاب تفاوت داشت»! مي‌بينيد كه تا سال 1340 هيچ‌گونه «تحرك سياسي»‌ نداشت؛ ديگر طلاب نيز كه از ديد او اصولاً سياسي نبودند! بي‌ترديد نمي‌توانستند دخالتي در امور سياسي داشته باشند!

بي‌خبري و ناآگاهي زيباكلام از جايگاه و نقش ديرينه عالمان شيعه و حوزه‌هاي علمي- به ويژه حوزه قم ـ در جريان‌هاي سياسي و مبارزات اسلامي شگفت‌آور نيست زيرا همانطور که گفته شد نامبرده اصولاً در ميان مردم ايران نبوده است تا از فعاليت‌هاي سياسي آنان آگاهي يابد. او در سن هجده سالگی به اتریش مي‌رود و از تاريخ ایران چيزي برنتافته و آموخته‌اي ندارد تا بتواند به واقعيت‌هاي تاريخي دست يابد. در سال 1345 در انگلستان وارد رشته مهندسي شيمي مي‌شود و از نظر ايدئولوژي «تحت تأثير تفكرات ماركسيستي قرار مي‌گيرد» و بيش از پيش از مردم ايران و باورمندي‌هاي آنان دور مي‌شود. در سال 1352 پس از اخذ فوق لیسانس مهندسی شیمی، در همان دانشگاه برادفورد انگلیس مشغول تحصيل در دوره دکترای مهندسی شیمی مي‌شود. بعد از انقلاب نیز در سال 63 بدون هیچ دلیلی مجدداً سر از انگلیس و دانشگاه برادفورد و مؤسسه صلح‌شناسی این دانشگاه در مي‌آورد؛ تا جایی که مي‌دانیم در انگلیس دانشجویان برای اخذ دکترا فقط یک رساله (بای ریسرچ) ارايه مي‌دهند و تحصیلات رسمی ندارند. ایشان بدون هیچ تحصیل رسمی در علوم انسانی و تاریخ ایران متنی درباره ریشه‌هاي تاریخی انقلاب اسلامی به این مؤسسه که هیچ نسبتی با تاریخ ندارد ارايه مي‌دهد و به او دکترا مي‌دهند. یعنی آدمی که تمام دوران تحصیل خود را مهندسی شیمی خوانده است با ارايه یک رساله مي‌شود دکترای تاریخ ایران! چنین آدمی که رشته‌هاي تحصیلی او سنخیتی با علوم انسانی و تاریخ ندارد چه مدخلیتی در تاریخ دارد که به خود اجازه مي‌دهد با جسارت در عمیق‌ترین لایه‌هاي این تاریخ نظر دهد؟!
بر ما روشن نيست كه نامبرده روي چه انگيزه و انديشه‌اي و بنا به سفارش و دستور چه مقاماتي تغيير رشته داده است، ليكن روشن است كسي كه اصلاً آموزش و فراگيري تاريخی و علوم انسانی ندارد تا چه پايه‌اي مي‌تواند در اين رشته تخصص و آزمون بيابد و احاطه تاريخي به دست آورد. از اين رو، مي‌بينيم نامبرده افزون از ناآگاهي و بي‌اطلاعي از تاريخ ايران، تحليل‌ها و ديدگاه‌هايي كه مطرح مي‌كند، نمايانگر اين واقعيت است كه اين رشته را به درستي برنتافته و به شكل صوري و سطحي آنچه را دشمنان اسلام، ايران و تحريف‌گران تاريخ در انگلیس بافته و ساخته‌اند، از بر كرده و تكرار مي‌كند. او در واقع در مكتب غرب و در دامان استادان انگليسي درس تحريف تاريخ آموخته و خودخواسته مأمور جابه‌جا نشان دادن خادم و خائن مي‌باشد. او در راستاي انگيزه تحريف تاريخ و گرفتن تأييد از هاشمي‌رفسنجاني (چون مي‌دانسته است حرف‌هاي خودش در ميان مردم ايران ارزش و اعتباري ندارد) چنين طرح سؤال مي‌كند:
... قبل از ورود به مقطع 1340 به بعد، من مايل هستم كه موضوعي را پيرامون قم و سياست يا به تعبير ديگري روحانيت و سياست مطرح نمايم، نمي‌دانم شما با تحليلي كه مي‌خواهم ارايه دهم چقدر موافق هستيد؟ بعد از انقلاب همواره پيرامون روحانيت و قم به گونه‌اي بحث شده كه گويا قم هميشه در مركز مبارزه عليه حكومت و رژيم پهلوي بوده است... اما واقعيت اين گونه نيست. فضاي قم تا زمان فوت مرحوم آيت‌الله بروجردي در سال 1340 كاملاً غير سياسي بود و آن مرحوم به شدت مخالف فعاليت سياسي علما و روحانيون و دخالت حوزه در سياست بودند و... (١٥)
او اين پنداربافي را چنين دنبال كرده است:
... اين طور نبوده كه آن علما و مراجع نخست مي‌خواسته‌اند تشيع يا حوزه يا نهاد روحانيت را تقويت كنند و پس از آن وارد مبارزه با حكومت شوند، بلكه اساساً فكر مبارزه با حكومت وجود نداشته است. ما همواره فقدان دخالت در سياست از ناحيه علما و رهبران ديني را احاله داده‌ايم به اينكه آنان نخست مي‌خواسته‌اند پايگاه و جايگاه تشيع يا روحانيت را تقويت نمايند و سپس به مبارزه برخيزند، در حالي كه واقعيت آن بوده كه اصولاً اعتقاد به دخالت در سياست و مبارزه با حكومت وجود نداشته است... زيرا آنچه كه مرحوم آيت‌الله بروجردي انجام دادند... همان سبك و سياق و روشي بوده كه در طول تاريخ تشيع ساير علما انجام داده‌اند. روش مرحوم بروجردي با روش مراجع بزرگ ديگري مثل مرحوم آيت‌الله آقاي شيخ عبدالكريم حائري يا مرحوم آقاي شيخ مرتضي انصاري و امثالهم مطابقت پيدا مي‌كند. اين روش كه همان عدم دخالت در سياست است روشي بوده كه حداقل از زمان غيبت كبرا به اين طرف يعني قريب به هزار سال رايج و معمول بوده است... (١٦)
او نخست تلاش مي‌كند كه حوزه قم را از سياست دور بنماياند و آن گاه كه از آقاي هاشمي‌رفسنجاني استدلال زيربنايي و محكمي در رد ادعاي خود نمي‌بيند، به خود جرئت مي‌دهد و تاريخ هزاره عالمان شيعه را مورد تحريف قرار مي‌دهد. در مورد پرسش او چند نكته بايسته است مورد بررسي قرار گيرد:
1. معني «دخالت در سياست» ‌از ديد او چه مي‌باشد؟ اگر دخالت در سياست از ديد او به معني فعاليت براندازي و قيام بر ضد رژيم‌هاي پادشاهي است در اين صورت بايد گفت در ايران جز حضرت امام هيچ مقام سياسي و ملي و گروه‌ها و سازمان‌ها «دخالت در سياست» نداشته‌اند! زيرا آنان با مسلم دانستن لزوم استقرار نظام سلطنت مشروطه وارد فعاليت‌هاي سياسي بودند؛ شعار ايده‌آل آنان «شاه بايد سلطنت كند، نه حكومت»! بود. و اگر معني «دخالت در سياست» رويارويي و برخورد با سياست غلط و نارواي حكومت و حاكمان در امور كشور و ملت است، ادعاي اينكه آقاي بروجردي و ديگر عالمان بزرگ شيعه «دخالت در سياست» نداشته‌اند، از ناآگاهي و بي‌اطلاعي از تاريخ نشان دارد يا اينكه اين ادعا براي تحريف تاريخ و ناديده گرفتن واقعيت‌هاي تاريخي مطرح شده است.
آقاي بروجردي چه پيش از آنكه به قم بيايند و زعامت جهان تشيع را بر دوش بگيرند و چه در دوراني كه به عنوان مرجع تقليد در حوزه قم استقرار يافتند پيوسته در برابر خلاف‌كاري‌ها، قانون‌شكني‌ها و خيانت‌هاي رنگارنگ رژيم‌هاي دست‌نشانده و خودكامه ايستاده بودند و تا آن پايه كه درست تشخيص مي‌دادند رويارويي مي‌كردند و در مواردي توانستند از نقشه‌هاي خائنانه ر‍ژيم پيشگيري كنند. اينكه رژيم شاه در پي درگذشت آيت‌الله بروجردي با همه نيرو به صحنه آمد تا سياست امريكا را زير عنوان «انقلاب سفيد» در ايران پياده كند،‌ براي اين بود كه در دوران حيات آيت‌الله بروجردي پياده كردن توطئه‌ها و ترفندهاي امريكا در ايران با مخالفت‌هاي سرسختانه و دليرانه آن مرجع بزرگ مواجه بود و او همانند سدي پولادين و تسخيرناپذير در برابر آز و نياز استعماري بيگانه‌پرستان ايستاده بود. پيام آيت‌الله بروجردي پس از اشغال فلسطين در پي مي‌آيد تا روشن شود كه مرجع بزرگ جهان تشيع نه تنها در امور سياسي ايران دخالت داشته، بلكه در مسائل بين‌المللي نيز- آنچه به سرنوشت ملت‌هاي مسلمان مربوط بوده- دخالت مي‌كرده است:

بيانيه آيت‌الله العظمي بروجردي در اعتراض به اشغال فلسطين
بسم الله الرحمن الرحيم
خداي متعال را در همه حال سپاس مي‌گوييم و از تجاوزات اخير مشركان به برادران مسلمان ما در پاكستان و يهوديان در سرزمين فلسطين، به او شكايت مي‌بريم. اين رخدادها مصداق فرمايش الهي در اين آيه مي‌باشد: «لتجدن اشد ‌الناس عداوه للذين آمنوا اليهود والذين أشركوا و لتجدن اقربهم موده للذين آمنوا الذين قالو انا نصاري ذلك بأن منهم قسيسين و رهبانا و أنهم لايستكبرون» (المائده، 82) (١٧)
شگفتا از رفتار قوم يهود كه نزديك به چهارده قرن را زير چتر حمايت دولت اسلامي با امنيت كامل جاني، مالي و ناموسي زندگي كردند و آزادانه به اجراي مناسك ديني و مذهبي خود پرداختند، اما متأسفانه پاسخ محبت مسلمانان در طول اين ساليان متمادي را با انتقام‌جويي و جنگ و ارتكاب جنايت‌هايي از قبيل كشتار مردان نيك و كودكان بي‌گناه آنان و خراب كردن خانه‌ها و مساجد‌شان دادند. «لايرقبون في مومن الا ولا ذمه و اولئك هم المعتدون» (توبه، 10) (١٨)
در پايان از خداوند متعال مسئلت مي‌نماييم كه مسلمانان را پيروز گرداند و ياور آنان باشد و اين قوم تجاوزگر به حقوق مسلمانان را در ميان ملت‌هاي ديگر خوار و ذليل گرداند. نيز از برادران مؤمن خود در كشور ايران و ساير كشورهاي جهان تقاضا داريم كه ذلت و خواري يهوديان متجاوز را از خداوند مسئلت نموده و جهت پيروزي برادران مسلمان خود در فلسطين دعا كنند.
خداوندا رزمندگان اسلام و همرزمانشان را در تمام نقاط جهان پيروز و دشمنان آنان را خوار و ذليل فرما و تفرقه و ترس را بر دلهايشان مستولي گردان و بر رسول گرامي اسلام و خاندان مطهرش درود فرست.

حسين الطباطبايي البروجردي (١٩)
جريان مجلس مؤسسان در سال 1328 براي تغيير در قانون اساسي و دادن اختيارات بيشتر به محمدرضا پهلوي، با مخالفت آيت‌الله بروجردي روبه‌رو شد. رژيم شاه براي جلب نظر ايشان وزير كشور (دكتر اقبال) را به قم فرستاد تا از نزديك با آيت‌الله بروجردي گفت‌وگو كند و ايشان را با تشكيل مجلس مؤسسان همراه سازد. امام از طرف آيت‌الله بروجردي در اين گفت‌وگو شركت كرد و به وزير كشور اظهار داشت:
... ما به شما هرگز اجازه چنين تغيير و تبديلي در قانون اساسي را نمي‌دهيم زيرا اين گونه تغيير،‌ افتتاحيه‌اي جهت دستبرد اساسي به قوانين موضوعه اين كشور خواهد شد و به دولت فرصت خواهد داد كه هر وقت هر طور كه سياست و منافع او اقتضا مي‌كند در قانون اساسي دست ببرد و طبق اغراض و اميال خود، قانون را ملغي و قانون ديگري را جعل نمايد... (٢٠)
مقامات رژيم با رفت‌وآمدهاي چندباره به قم و ديدار و گفت‌وگو با آيت‌الله بروجردي كوشيدند نظر ايشان را به برپايي مجلس مؤسسان جلب كنند و به ايشان اطمينان دادند كه در آن مجلس هيچ‌گونه دستبردي به قانون اساسي نخواهد شد و تصرفي در مواد اصولي آن نخواهد بود. با وجود اين آن مرجع عالي‌مقام از اعلام موافقت با جريان مجلس مؤسسان خودداري ورزيد. ليكن مقامات وابسته به دربار و هيئت‌ حاكمه براي مشروعيت بخشيدن به آن جريان چنين رواج دادند كه آيت‌الله بروجردي با تشكيل مجلس مؤسسان موافقت كرده است. در پي اين شايعه امام و چند تن از عالمان قم طي نامه‌اي سرگشاده به آيت‌الله بروجردي نظر ايشان را در اين مورد پرسيدند و ايشان نيز در پاسخ هرگونه موافقت با برپايي مجلس مؤسسان را تكذيب كردند. متن پرسش چنين است:
محضر مقدس حضرت مستطاب آيت‌الله العظمي آقاي حاجي آقا حسين طباطبايي بروجردي متع‌الله‌المسلمين بطول بقائه. چون منتشر [شده] است كه راجع به تشكيل مجلس مؤسسان بين حضرت مستطاب عالي و بعضي اولياء امور مذاكراتي شده و بالنتيجه با تشكيل مجلس مؤسسان موافقت فرموده‌ايد ـ نظر به اينكه تشكيل مجلس مؤسسان مؤثر در مقدرات آينده كشور و مصالح ديني و ملي و اجتماعي است، به علاوه حدود اختيارات نمايندگان و نتايجي كه ممكن است اين اقدام داشته باشد معلوم نيست، مستدعي است حقيقت اين انتشار را براي روشن شدن تكليف شرعي اعلام فرماييد.

22 جمادي‌الاولي 1368... (٢١)

اين پرسشنامه با امضاي امام، آيت‌الله گلپايگاني، آيت‌الله داماد (سيدمحمد يزدي)، شيخ مرتضي حائري و... مي‌باشد.
آيت‌الله بروجردي چنين پاسخ داده‌اند:
بسم الله الرحمن الرحيم
اولاً از علماي اعلام انتظار مي‌رود در مواقعي كه اين قسم انتشارات مخالف واقع را مي‌شنوند خودشان دفاع كنند البته علاقه‌مندي حقير به حفظ ديانت و مصالح مملكت بر همه مشهود است، نهايت مقتضي نيست كه هر اقدامي گوشزد عامه شود.
ثانياً موقعي كه فرمان همايوني صادر شد براي اينكه مبادا تغييراتي در مواد مربوط به امور دينيه داده شود به وسيله اشخاصي به اعليحضرت همايوني تذكراتي مكرر دادم تا اينكه اخيراً وزير كشور و آقاي رفيع از طرف اعليحضرت ابلاغ نمودند كه نه تنها در مواد مربوط به ديانت تصرفي نخواهد شد بلكه در تحكيم و تشييد آن اهتمام خواهد شد مع‌ذلك در تمام مجالسي كه در اطراف اين قضيه مذاكره مي‌شده كه در بعضي آن مجالس عده‌اي از علماي اعلام حضور داشتند كلمه‌اي كه دلالت يا اشعار به موافقت در اين موضوع داشته باشد از حقير صادر نشده چگونه ممكن است در چنين امر مهمه اظهارنظر نمايم با آنكه اطراف آن روشن نيست. حسين الطباطبايي (٢٢)

دخالت آيت‌الله بروجردي در سياست و برخورد ايشان با حكومت وقت تنها به آنچه در بالا آمد محدود نمي‌شود، آيت‌الله بروجردي در دوران 16 سال مرجعيت و رهبري جهان تشيع، همانند ديده‌باني هميشه بيدار اوضاع سياسي ايران را زير نظر داشت و پيوسته با رژيم شاه بر سر بسياري از مسائل سياسي و اسلامي به رويارويي برمي‌خاست و در مواردي آن رژيم را به عقب‌نشيني و پذيرش ديدگاه خويش ناگزير مي‌ساخت. مخالفت با «اصلاحات ارضي» شاه و در واقع امريكا كه در راه فلج كردن زراعت ايران و وابستگي بيشتر به بيگانگان دنبال مي‌شد، از دخالت‌هاي قاطع و مقتدرانه آن مرجع بزرگ در مسائل سياسي كشور بود. پيرامون اين جريان نوشته‌اند:
... سال گذشته [1339] كه زمزمه املاك تازه بلند شده بود و اين مطلب به عرض ايشان رسيد به اندازه‌اي متأثر شدند كه اندازه نداشت و همان روز كه نخست‌وزير وقت و چند نفر از شخصيات بزرگ مملكت براي اطلاع از نظريه ايشان در اين مورد به حضورشان مشرف شدند و در ضمن مطالبشان يادآوري نمودند كه اين موضوع در همه ممالك اسلامي همجوار شده است، جوابي دادند كه شنيدنش رنگ از روي همه پراند... و بعد هم به اندازه‌اي پافشاري و مقاومت نمودند كه بي‌سابقه بود... (٢٣)
و آن جوابي كه آيت‌الله بروجردي دادند كه «شنيدنش رنگ از روي همه پراند» اين بود كه با كمال صراحت اظهار كردند:
اگر مقامات ايران مي‌خواهند از برخي ممالك اسلامي همجوار (عراق و مصر و...) تأسي كنند بايد توجه داشته باشند كه آن كشورها نخست شاه‌بازي را كنار گذاشتند و جمهوري شدند، بعد به اين كارها دست زدند! (٢٤)
رژيم محمدرضا شاه پيوسته در اين انديشه بود كه بي‌حجابي و برهنگي زنان را در ميان جامعه گسترش دهد و دست‌كم از ورود دختران و زنان باحجاب به مدارس و دانشگاه‌ها جلوگيري كند ليكن از بيم واكنش منفي آيت‌الله بروجردي اين جرئت را به خود نمي‌داد و حتي در مقطعي به مناسبت روز 17دي برنامه‌ريزي كردند كه دختران دانش‌آموز و دانشجو را با اجبار و با پوششي زننده به رژه ببرند. آيت‌الله بروجردي در ديدار با برخي از مقامات دولتي خشم و آزردگي و نگراني خود را از اين برنامه اظهار كرد و اين برخورد قاطع و تند، رژيم را از نقشه‌اي كه در سر داشت پشيمان كرد و به لغو آن برنامه واداشت. (٢٥) همچنين مخالفت آن مرجع بزرگ با محاكمه و مجازات آيت‌الله كاشاني و پافشاري ايشان در اين مورد تا آن پايه شديد و قاطع بود كه رژيم شاه را به عقب‌نشيني و آزادي آيت‌الله كاشاني ناگزير ساخت.

از ديگر جريان‌هايي كه دخالت آيت‌الله بروجردي را در سياست و امور كشور مي‌نماياند موضع ايشان بر ضد حزب صهيونيستي و ستون پنجم ايران به نام «بهايي» بود. آن مرد بزرگ به خوبي دريافته بود كه اين حزب طبق نقشه ديرينه استعمار انگليس و به دنبال آن امريكا بر آن است قدرت را در ايران در دست بگيرد و ايران را به فلسطيني ديگر بدل كند. بنابراين با احساس خطر براي اسلام و استقلال ايران و سرنوشت مردم مسلمان بر آن شد با اين حزب مرموز صهيونيستي رويارويي كند و دست آنها را از سرنوشت كشور كوتاه نمايد؛ از اين رو، به رژيم شاه فشار آورد كه اين مزدوران سياسي را از پست‌هاي كليدي كنار بگذارد و پايگاه‌هاي آنان را در درون ايران فرو بريزد و به توطئه‌هاي آنان پايان بخشد.
اين خشم و خروش آيت‌الله بروجردي بر ضد آن حزب صهيونيستي اگر نتوانست ريشه آن حزب را از بيخ و بن بركند و آنان را از ايران بيرون راند، ليكن ملت ايران را به خطر آنان بيش از پيش آگاه ساخت و رژيم شاه را ناگزير كرد كه از بيم واكنش آن مرجع بزرگ و خشم و خروش ملت ايران، نسبت به آن حزب، با احتياط بيشتري برخورد كند و «بهايي»‌ها را در پست‌هاي كليدي و مراكز كشوري، بي‌پروا به كار نگمارد و سرنوشت كشور و ملت را به دست آنان ندهد.
آن گاه كه رژيم شاه (بنا بر سياست امريكا) گامي آشكار در راه به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي برداشت و بر آن شد با آن رژيم اشغالگر سفير رد و بدل كند آيت‌الله بروجردي هشدار داد اگر اين سياست اجرا شود «از ايران به عتبات عاليات» مهاجرت خواهد كرد. اين اولتيماتوم رژيم شاه را ناگزير ساخت نماينده‌اي به قم روانه نمايد و به دروغ چنين وانمود نمايد كه هيچ گونه ارتباط رسمي ميان ايران و اشغالگران فلسطين برقرار نشده است و «ايران، اسراييل را تنها به طور دفاكتو به رسميت شناخته است»! برخي از عناصر مرموزي كه در اطراف آن مرجع بزرگ نفوذ داشتند نيز كوشيدند به ايشان بباورانند كه هيچ گونه داد و ستد و ارتباط اقتصادي و سياسي ميان ايران و رژيم صهيونيستي برقرار نيست!
برخورد منفي آيت‌الله بروجردي با رژيم شاه و شخص او گاهي به نقطه حادي مي‌رسيد و مايه خشم و كين او مي‌شد؛ براي مثال آنگاه كه آقاي بروجردي تصاوير شاه و همسرش را كه با لباس شنا در استخر يكي از كشورهاي غربي گرفته شده بود و در اختيار ايشان قرار گرفت، مشاهده كردند ديگر از ديدار و گفت‌وگو با شاه خودداري نمودند؛ به طوري كه يكبار كه شاه سفري به قم رفت و وقتي وارد صحن حضرت معصومه شد، از توليت پرسيد: آقا در حرم هستند؟ توليت پاسخ داد: نه، همين امروز به خارج شهر رفته‌اند. شاه دمق شد و بدون اينكه به زيارت برود، به صورت قهر از در ديگر رفت كه رفت. پس از آن ديگر ملاقاتي ميان او و آيت‌الله فقيد اتفاق نيفتاد... (٢٦)

آن روز كه جنازه رضاخان را به قم آوردند و بنا داشتند او را در قم به خاك بسپرند و آيت‌الله بروجردي را بر آن دارند تا به جسد او نماز بخواند! آن مرجع بزرگ و فرزانه نه تنها از اين درخواست سر باز زد، بلكه روحانيان و طلاب را در آن روز حتي از رفت و آمد در خيابان‌هاي قم و اطراف صحن، منع كرد تا مبادا رفت و آمد آنان در مسير جنازه به عنوان سياهي‌لشكر و شركت در تشييع به شمار آيد. (٢٧)
آيت‌الله بروجردي، برخلاف تصور برخي از ناآگاهان نه تنها از سياست و مبارزه و مبارزان گريزان نبودند بلكه خود از سياستمداران هوشمند و دليرمردان انديشمند و با درايت بودند كه به آن خواهيم پرداخت، ليكن برخورد ايشان با فداييان اسلام براي اين نبود كه چرا با رژيم شاه به مبارزه برخاسته‌اند و براي اسلام جانفشاني مي‌كنند؛ اگر آن بزرگوار راه و روش فداييان اسلام را با موازين اسلامي ناهمگون مي‌دانستند، هيچ‌گاه و هرگز براي نجات جانشان اقدام نمي‌كردند و به پشتيباني آنان برنمي‌خاستند و در مقطعي امام را براي نجات جان نواب‌صفوي به عنوان نماينده شخصي خود به ديدار شاه وانمي‌داشتند. ليكن آنچه موجب نگراني آيت‌الله بروجردي و برخورد ايشان با فداييان اسلام شد، غوغاسالاري و جاروجنجال‌هاي افراطي برخي از آنان در حوزه قم و در مدرسه فيضيه بود كه حوزه را به هرج و مرج مي‌كشانيد و با رسالت آن روز آيت‌الله بروجردي كه ساختن آن حوزه آسيب ديده بود، همخواني نداشت.
آيت‌الله بروجردي آن گاه كه سرپرستي حوزه قم را بر دوش گرفتند(1324)، حوزه در گرداب فروپاشي قرار داشت. ضربه‌هاي سنگين و سهمگيني كه رضاخان ـ طبق سياست استعمار انگليس ـ به اين حوزه وارد كرده بود، حوزه را تا مرز فروپاشي پيش برده بود. آيت‌الله بروجردي نخستين و بزرگ‌ترين رسالت خود را اين مي‌دانستند كه حوزه قم را سامان بخشند، علم و دانش و فضيلت را در آن فرو ببارند و از حوزه قم كانون علمي استواري بسازند تا آن حوزه بتواند در برابر هجمه‌ها، توطئه‌ها و ناهنجاري‌ها چون كوهي استوار بايستد و پايداري كند و اين رسالت مقدس را به بهترين روش و منشي به انجام رسانيدند. اما از آن سو مردان انقلابي را كه در راه اسلام و عدالت به پا خاسته و مبارزه مي‌كردند، مورد پشتيباني قرار مي‌دادند. در آخرين مرحله‌اي كه رژيم شاه شهيد نواب‌صفوي و ياران او را به محاكمه فرمايشي نظامي كشيد، با شگردي شيطاني و به وسيله برخي اطرافيان نابكار به آيت‌الله بروجردي باوراندند كه آنان را محاكمه و محكوم به اعدام مي‌كنند ليكن هرگز حكم را درباره آنان اجرا نخواهند كرد. از اين ‌رو آن گاه كه راديو خبر اعدام فداييان اسلام را پخش كرد از برخي از نزديكان آيت‌الله بروجردي روايت كردند كه ديديم «رنگش مثل گچ سفيد است و پي در پي مي‌گفت به من گفتند آنها را اعدام نمي‌كنند، اين چه تأميني بود؟!» (٢٨)

آقاي زيباكلام چنين مي‌نماياند كه آيت‌الله بروجردي و ديگر مراجع «اساساً فكر مبارزه با حكومت» را در سر نداشتند! او ادعا مي‌كند: اين طور نبود كه آن علما و مراجع، نخست مي‌خواسته‌اند تشيع يا حوزه يا نهاد و روحانيت را تقويت كنند و پس از آن وارد مبارزه با حكومت شوند... در حالي كه واقعيت آن بوده كه اصولاً اعتقاد به دخالت در سياست و مبارزه با حكومت وجود نداشته است...!
اين ادعا نشان‌دهنده آن است كه نامبرده يا اصولاً از تاريخ ايران و مبارزه‌هاي تاريخي مراجع بزرگ و اصول و آيين سياسي و مبارزاتي آن بزرگان بي‌خبر است و تنها مدرك تاريخ دارد! يا چنانكه اشاره شد مأمور به تحريف تاريخ است و انگيزه او از اين ادعاي دروغ به زير سؤال بردن شخصيت‌هاي مردمي و بزرگان روحاني و در واقع انتقام از ملت ايران است. مبارزات هزاره عالمان شيعه را نتوان در اين فرگرد مورد بررسي قرار داد ليكن به ديدگاه آيت‌الله بروجردي پيرامون ديانت و سياست و مسئله حكومت و اصل ولايت‌فقيه، مي‌توان به شكل كوتاه و گذرا اشاره كرد تا دروغ‌پردازان و ياوه‌گويان بيش از پيش رسوا شوند و واقعيت‌‌هاي تاريخي نمايان گردد:
1. آقاي بروجردي سياست را بخشي از مسائل نخستين اسلام مي‌دانستند و به اصل ولايت‌فقيه باورمند بودند. با نگاهي به كتاب البدرالزاهر كه تقريرات درس آن مرد بزرگ است مي‌توان به ژرفايي ديدگاه ايشان پيرامون حكومت اسلامي و مسائل كشوري و سياسي به درستي آگاهي يافت و به اين واقعيت رسيد كه آقاي بروجردي پس از پايان رسالت خويش درخصوص سامان بخشيدن به حوزه قم،‌ اگر فرصت مي‌يافتند و زمينه‌اي بايسته فراهم مي‌آمد، در قيام براي واژگوني رژيم شاه و برپايي حكومت اسلامي درنگ نمي‌كردند و ترديد به خود راه نمي‌دادند.

2. آيت‌الله بروجردي در دوران زعامت خويش تلاش و كوشش فراواني در راه برپايي وحدت اسلامي داشتند و در اين راه گام‌هاي برجسته‌اي برداشتند و با عالمان مذاهب سني تا آن پايه نزديك شدند و ارتباط برقرار كردند كه مفتي دانشگاه الأزهر (شيخ شلتوت)‌ براي نخستين‌بار به جواز پيروي از مذهب شيعه فتوا داد. اين تلاش و كوشش نوعي مبارزه با استكبار جهاني بود كه سياست شوم «تفرقه بينداز و حكومت كن» را دنبال مي‌كرد. آقاي بروجردي اگر دنبال مبارزه با طاغوت و زورمداران درون‌مرزي و برون‌مرزي نبودند، به تلاش در راه اتحاد اسلامي چه نيازي داشتند؟! آن كسي كه انديشه مبارزه با زورمداران و طاغوتيان را در سر ندارد و اصولاً از دخالت در سياست پرهيز مي‌كند، نمي‌تواند به موضوع وحدت بينديشد و اختلاف يا اتحاد ميان مسلمانان براي او بي‌تفاوت است. شهيد مطهري در مورد اهميت وحدت اسلامي از ديد آقاي بروجردي آورده است: ... معظم‌له را نبايد گفت نسبت به اين مسئله علاقه‌مند بود، بلكه بايد گفت عاشق و دلباخته اين موضوع بود و مرغ دلش براي اين موضوع پر مي‌زد. عجب اين است كه از دو منبع موثق شنيدم كه در حادثه قلبي اخير كه منجر به فوت ايشان شد، بعد از حمله قلبي اولي كه عارض شد و مدتي بي‌هوش بوده‌اند و بعد به هوش آمدند، قبل از آنكه توجهي به حال خود بكنند و در اين موضوع حرفي بزنند، موضوع تقريب و وحدت اسلامي را طرح مي‌كنند و مي‌گويند: من آرزوها در اين زمينه داشتم... (٢٩)
3. از نشانه‌هاي آشكاري كه مي‌تواند اين واقعيت را اثبات كند كه آقاي بروجردي پس از پايان رسالت بازسازي حوزه قم اگر توان جسمي داشتند به خيزش و خروش بر ضد زورمداران حاكم دست مي‌زدند و از آغاز ورود به ايران انديشه مبارزه و قيام را در سر داشتند، موضوعي است كه آيت‌الله گلپايگاني، از مراجع قم روايت مي‌كنند: مرحوم آيت‌الله العظمي آقاي بروجردي بسيار اظهار تأسف مي‌كردند به سبب اينكه با فراهم شدن زمينه شهادت، اين فيض بزرگ را درك نكردند و به مقام شهادت نايل نشدند. فرموده بودند: در نجف كه بودم علماي بزرگ نجف با من گفت‌وگو كردند و بنابراين شد كه من به ايران بيايم و از اينجا به مبارزه با پهلوي برخيزم و آن آقايان هم از عراق، همكاري كنند تا بشود اقدامي كرد و جلوي آن فسادها را گرفت و من در اين باره به قرآن كريم تفأل زدم، آيه‌اي آمد كه از آن استفاده كردم كه اين راه، راه شهادت است و من به شهادت خواهم رسيد، بالاخره حركت كرده و بر اساس همان مبنا رو به ايران آوردم. اما متأسفانه جريان به اطلاع حكومت ايران رسيد و به مجرد ورودم در مرز، مرا گرفتند و ماه‌ها تحت نظر بودم.

به هر حال ايشان تا اواخر عمرشان تأسف مي‌خوردند كه چرا از اين فيض بزرگ محروم گرديدند... يكي از علماي بزرگ نقل كردند كه آن زعيم بزرگ فرمود: هر گاه به آيه شريفه يا ايها الذين امنوا مالكم اذا قيل لكم انفروا في سبيل‌الله اثاقلتم الي الارض ارضيتم بالحيوه الدنيا من الاخره، مي‌رسم دچار تأسف مي‌شوم كه چرا از فيض شهادت محروم ماندم... (٣٠)
آيا آن بزرگ‌مردي كه در سنين پيري آرزوي شهادت داشته و از اينكه از چنين فيضي محروم شده‌اند پيوسته تأسف مي‌خورده‌اند، مي‌توان گفت «مخالف فعاليت سياسي» بوده و «اعتقاد به دخالت در سياست و مبارزه با حكومت» نداشته‌اند؟! آيت‌الله بروجردي اگر مجال مي‌يافتند قيام مي‌كردند و مبارزه را تا مرز شهادت ادامه مي‌دادند.
4. با نگاهي به كتاب البدرالزاهر (تقريرات درس آيت‌الله بروجردي) مي‌بينيم كه آن مرجع بزرگ نه تنها اسلام را دين سياست مي‌دانستند و بر اين باور بودند كه اسلام و سياست پيوندي ناگسستني دارد، بلكه به بايستگي حكومت اسلامي و ولايت مطلقه فقيه اعتقادي مبرم داشتند. اين مطلب در يادنامه آن فقيه عاليقدر چنين بازگو شده است: ... آيت‌الله بروجردي در بحث ولايت‌فقيه، داراي تجزيه و تحليل قاطع بود كه با توجه به آن مي‌توان به روشني انديشه پيوند و آميختگي سياست و دين را از ديدگاه ايشان شناخت. متن گفتار ايشان در اين راستا با چهار مقدمه و يك نتيجه‌گيري خلاصه شده است:
1. در جامعه اسلامي اموري وجود دارد كه قطعاً ازوظايف افراد خارج است، زيرا جزء امور عمومي و اجتماعي است و حفظ نظام به آن امور بستگي دارد؛ مانند قضاوت و سرپرستي اموال غايبان و نابالغان، حفظ انتظامات داخلي كشور، حفاظت از مرزها، ‌فرمان جهاد و دفاع و نظاير آن.
2. اسلام، ديني سياسي ـ‌ اجتماعي است و احكام آن تنها در عبادات خلاصه نمي‌شود بلكه بيشتر احكام اسلام در زمينه‌ كشورداري و تنظيم امور جامعه و تأمين افراد آن است؛ مانند حدود، قصاص، ديات و امور مالي كه موجب حفظ دولت اسلامي است.
3. سياست و كشورداري و نيز پاسداري از اجتماع انساني، هیچ گاه در اسلام جداي از امور روحاني و شئون اسلامي نبوده است، بلكه زمام اين امور را شخص پيامبر(ص) و علي(ع) خود به دست داشته و اداره مي‌كردند و يا به وسيله نايبان و نمايندگان خود كه به بلاد اسلامي اعزام مي‌داشتند، به اجرا مي‌گذاشتند.

4. از اعتقادات مذهبي ما شيعيان اين است كه پيامبر اسلام(ص) و امامان معصوم امت را پس از دوران نبوت و امامت بي‌سرپرست و بدون زمامدار رها نكرده و حتي براي مسائل فردي و جزيي آنان نيز افرادي را از بزرگان اصحاب خود تعيين مي‌كردند. اين شيوه به گواه قطعي تاريخ جزء سيره عملي پيشوايان معصوم(ع) حتي در حال حيات خودشان بوده است تا چه رسد براي زمان بعد از خودشان (دوران غيبت).
با توجه به اين مقدمات، فقيهان عادل جامع‌الشرايط، همان افرادي‌اند كه از سوي امامان معصوم(ع) براي مراجعه مردم به آنان در عصر غيبت تعيين شده‌اند... شايان توجه است كه وقتي آيت‌الله بروجردي (در سال 1330 ش به بعد) ‌به ساختن مسجد اعظم قم مشغول شدند، در كنار مرقد حضرت معصومه (ع) مقبره‌هايي وجود داشت كه مي‌بايست خراب مي‌شد تا ضميمه مسجد گردد. آقاي بروجردي دستور تخريب آن مقبره‌ها را صادر كردند. آيت‌الله شيخ مرتضي حائري... به محضر آيت‌الله بروجردي رسيد و از ايشان پرسيد شما براي فقيه چه سمتي قائل هستيد كه دستور تخريب اين مقبره‌ها را داده‌ايد؟ آقاي بروجردي در پاسخ فرمود: ما فقيه را در قدرت و اختيار تالي تلو (جانشين بسيار نزديك) امام معصوم مي‌دانيم... (٣١)
اكنون براي اينكه به بی‌سوادی، بی‌اطلاعی و غرض‌ورزي‌هاي آقاي زيباكلام بهتر پي ببريم، با مماشات از موقعيت سياسي و نقش اساسي و زيربنايي آيت‌الله بروجردي در سرنوشت ايران درمي‌گذريم و مي‌پرسيم: گيريم كه آن فقيه بزرگ و مرجع عاليقدر اصولاً اهل سياست نبودند! و دخالت در سياست را روا نمي‌دانستند، آيا يك تاريخ‌نويس بي‌غرض كه از تاريخ سررشته داشته باشد و بتواند رويدادها و جريان‌هاي تاريخي را به درستي تحليل و بررسي كند روش و رفتار يك شخص را مي‌تواند معيار بررسي و تحليل حوزه و نهاد روحانيت قرار دهد؟ آيا او اولاً بررسي و تحقيق كرده است كه حوزه قم از چه تاريخي و روي چه انگيزه‌اي پديد آمد و اصولاً قم چه جايگاهي در نهضت‌ها و مبارزات ملت ايران از سده‌هاي گذشته داشته است؟ ثانياً آيا او توانايي يك تحليل درست پيرامون حوزه قم از آغاز تا به امروز را دارد؟ يا طبق «آنچه استاد ازل گفت بگو مي‌گويم» تنها در به هم بافتن و سر هم‌بندي كردن و... مهارت دارد؟

بايد دانست كه حوزه قم پيشينه‌اي درخشان دارد و از مراكز بزرگ شيعه از زمان‌هاي دور به شمار مي‌آيد. حدود سال 80 ه‍‌ش كه ايران به دست اعراب مسلمان فتح شد، قم به عنوان منطقه‌اي شيعه‌نشين، مورد توجه قرار گرفت و از آن دوران فقيهان و راويان برجسته‌اي از اين شهر برخاستند؛ «به طوري كه در ميان راويان اخبار و ناقلان آثار ائمه اطهار، بسياري از مردان نامي قم را مي‌بينيم كه از طرف ائمه طاهرين با بهترين عبارات... ستوده شده‌اند تا جايي كه امام صادق فرمود: لولا القميون لضاع الدين يعني اينكه اگر فقها و دانشمندان قم نبودند (كه اخبار ما را ضبط كنند) دين اسلام از بين مي‌رفت...» (٣٢)
قم از آن دوره داراي حوزه علمي بود و فقه مذهب جعفري در آن جريان داشت و اين حوزه در سده‌هاي گوناگون ادامه يافت و از عصر شيخ صدوق و پدرش علي بن بابويه قمي شهرت بيشتري پيدا كرد. در دوران شاهان صفوي كه مكتب تشيع در ايران رسميت يافت حوزه قم رونق بيشتري گرفت و شخصيت‌هاي علمي برجسته‌اي مانند صدرالمتألهين شيرازي، ملامحسن فيض كاشاني و ملاعبدالرزاق لاهيجي و... از آن برخاستند. (٣٣) افزون بر اين در سده واپسين كه نهضت‌هاي ضداستعماري و ضداستبدادي عالمان شيعه آغاز و دنبال شد حوزه قم پايگاه و پناهگاه رهبران نهضت‌ها به شمار مي‌آمد. رهبران نهضت عدالتخواهي آن گاه كه زير فشار حكومت استبدادي ناگزير شدند از تهران هجرت كنند، به قم پناه بردند و مدتي را در آن شهر مأوا گزيدند. شهيد سيدحسن مدرس و همراهان او نيز آن گاه كه در پي يورش دولت تزار ناگزير شدند از تهران بيرون بروند، به قم رفتند و كميته دفاع را در آن شهر تشكيل دادند.
تأسيس حوزه نوين به دست آيت‌الله حائري يزدي در قم در سال 1299ه‍‌ش برنامه‌اي سنجيده،‌ ريشه‌اي و زيربنايي در راه رويارويي با هجوم فرهنگي و ليبراليستي غرب و ماركسيستي شرق و توطئه اسلام‌ستيزي بود كه در پي جنگ جهاني اول در دست اقدام قرار گرفته بود. فاتحان اشغالگر و خون‌ريز آن جنگ خانمانسوز پس از تجزيه سرزمين پهناور اسلامي از نخستين نقشه‌هاي شيطاني كه به كار گرفتند، از رسميت انداختن، يا مسخ اسلام در كشورهاي اسلامي بود و براي اين منظور بر آن شدند مهره‌هاي بي‌اراده‌اي را در اين كشورها بگمارند و به دست آنان توطئه اسلام‌ستيزي را به انجام برسانند. جنگ جهاني اول در سال 1292ه‍‌ش آغاز شد و در سال 1297 پايان يافت؛ به دنبال آن در اسفندماه 1299 كودتاي رضاخاني در ايران روي داد و شماري از عالمان ديني مانند سيدحسن مدرس كه از چهره‌هاي درخشان و مردمي بودند دستگير شدند. دستگيري شماري از روحانيان و عالمان مانند مدرس، شيخ حسين يزدي، ‌سيدعبدالرحيم خلخالي، سيدعلي قمي، شيخ محمدحسين استرآبادي و آقاضياء عراقي و... نمايانگر ماهيت ضدديني كودتا بود. در سال 1302 آتاتورك در تركيه به كودتا دست زد. در سال 1303 وهابي‌هاي پليد و بيگانه از اسلام در عربستان به قدرت رسيدند‌؛ همزمان با آن ملك عبدالله و ملك فيصل دو فرزند حسين شريف نوكر خانه‌زاد انگليس به ترتيب در اردن و عراق (بين‌النهرين) بر تخت سلطنت نشستند. در سال 1304 رضاخان در ايران به تاج و تخت رسيد و در سال 1305 يكي از نوكران مارك‌دار انگليسي به نام احسان‌الله‌خان در افغانستان قدرت را در دست گرفت و توطئه اسلام‌ستيزي در سراسر خاورميانه به شدت اوج گرفت. علماي بزرگ و آگاه جهان تشيع در عراق و ايران كه خطر توطئه بر ضد اسلام را به درستي دريافته بودند، بر آن شدند در راه رويارويي با آن توطئه استعماري، پايگاه‌هاي علمي در كنار پايتخت پديد آورند و با استواري آن مركز علمي و مذهبي سدي پولادين در برابر توطئه اسلام‌ستيزي ايجاد كنند.

حوزه‌ قم همزمان با كودتاي اسفند 1299، در نوروز 1300ه‍‌ش برابر با رجب سال 1340 پايه‌گذاري شد. يكي از شاگردان حاج شيخ‌ عبدالكريم حائري به نام سيدحسين بدلا در اين مورد اظهار مي‌دارد:
... پس از‌ آمدن شيخ عبدالكريم [حائري] به قم و تشكيل جلسه در خانه آقاي شيخ مهدي پايين‌شهري صحبت منتهي شد به اينكه رضاخان برخلاف آن زمان‌هاي اول كه خودش را در مقامات ديني جا مي‌كرد حالا شروع كرده به خرابكاري‌ها و بايد با او مقابله شود؛ مقابله هم به اين صورت كه اينها، چند نفر از علما در قم باشند و چند نفر در اراك باشند... نمي‌شود مگر اينكه حوزه‌اي باشد، عظمتي داشته باشد و بعضي از قم و تهران و اراك و اينها جمع بشوند در اينجا و حوزه با اهميتي تأسيس شود و عظمت بيشتري پيدا كند. لذا ما از شما مي‌خواهيم كه حوزه خودتان و شاگردانتان را از سلطان‌آباد (اراك) برداريد بياوريد اينجا... (٣٤)
برخي از بزرگان برجسته، عالمان خودساخته و عارفان سالك، مانند آيت‌الله شاه‌آبادي از ابرمرداني بودند كه رضاخان را در همان دوران رياكاري‌ها، عوام‌فريبي‌ها و زهدنمايي‌هاي او، شناختند و خطر او را گوشزد كردند:
... او همواره از اينكه اسلام از ناحيه دولت رضاخان در خطر است در رنج بود و در پيش‌بيني خود در مورد رضاخان به مدرس گفته بود: اين مردك الان كه به قدرت نرسيده است اين‌چنين به دستبوسي علما و مراجع مي‌رود و تظاهر به دينداري مي‌كند و از محبت اهل بيت دم مي‌زند لكن به محض آنكه به قدرت رسيد به همه علما پشت مي‌كند و اول كسي را هم كه لگد مي‌زند خود شما [مدرس]‌ هستيد... (٣٥)
به نظر مي‌رسد شيخ مهدي پايين‌شهري كه از عارفان بزرگ بوده است نيز رضاخان را در همان روزهاي كودتاي سياه سوم اسفند 1299 به درستي شناخته و به سرشت پليد و مأموريت كثيف او آگاهي داشت؛ از اين رو، در پي آن كودتاي استعماري، برپايي حوزه در قم و در كنار پايتخت را براي رويارويي با توطئه اسلام‌ستيزي مورد تأييد و تأكيد قرار مي‌دهد. اين نكته درخور يادآوري است كه تأسيس حوزه قم تنها براي رويارويي با رضاخان نبود، بلكه چنانكه اشاره شد هجوم نظامي، سياسي و فرهنگي استكبار جهاني در پي جنگ جهاني اول عالمان آگاه ايران و عراق را به توطئه اسلام‌زدايي در سطح خاورميانه و كشورهاي اسلامي خبردار كرده و بايستگي بنياد حوزه قم را يكي از راه‌هاي رويارويي با آن توطئه نمايان ساخته بود.

از آنجا كه بنياد حوزه قم و استواري آن رسالت سنگيني بود كه مرحوم حاج شيخ عبدالكريم بر دوش گرفته بود، مي‌بينيم كه آن مرد در برابر ستم‌ها، تجاوزها و بيدادگري‌هاي رضاخاني با يك دنيا مظلوميت، خويشتن‌داري كرد و به آن ديكتاتور نابكار رخصت نداد كه به بهانه‌اي بر آن حوزه بتازد و آن سنگر مقاومت را از هم بپاشاند. بي‌ترديد برپايي حوزه قم با سياست شوم اسلام‌ستيزي رضاخان ناسازگار بود و نامبرده دنبال دستاويزي بود كه آن سنگر علم و دانش و كانون مقاومت و پايداري را متلاشي سازد و بنيانگذار آن حوزه را به گفته خود «... اگر نفس مي‌كشيد... يا يك كلمه‌اي مي‌گفت به آنجا بفرستيد كه عرب ني انداخت»! از اين رو، مي‌بينيم تا آن روز كه فشار ديكتاتور بر حوزه قم تشديد نشده بود فعاليت‌هاي سياسي در مسائل خارجي و داخلي از سوي آيت‌الله حائري ديده مي‌شد (٣٦) ليكن آن گاه كه براي حوزه احساس خطر كرد، از هرگونه حركت سياسي خود را كنار كشيد و تنها به استواري حوزه و رشد علمي و معنوي آن همت گماشت. با وجود اين حوزه قم از روزي كه بنياد يافت كانون شور و خروش و مركز جنب‌و‌جوش مبارزان روحاني و رهبران اسلامي گرديد.
هنوز بيش از سالي از بنياد حوزه قم نگذشته بود كه شماري از علماي عراق، به سبب مخالفت با سياست شاه دست‌نشانده انگليس (ملك فيصل) ناگزير به ترك عراق شدند(1302). رژيم دست‌نشانده عراق آيت‌الله شيخ مهدي خالصي را از آن كشور تبعيد كرد، چند تن از علماي نجف مانند آيات بزرگ سيدابوالحسن اصفهاني، نائيني، ميرزا مهدي خراساني و شيخ جواد جواهري به عنوان اعتراض از آن كشور هجرت كردند و به ايران آمدند و به مدت هشت ماه در حوزه قم در جمع علما و طلاب زيستند و حوزه قم را شور و خروش ويژه‌اي بخشيدند. بي‌ترديد حضور اين بزرگان در حوزه نوپاي قم نقش مهمي در رشد فكري و سياسي حوزويان داشت.

شيخ محمدتقي بافقي از عالمان مجاهدي بود كه هيچ‌گاه آرام نداشت و نادرستي را تحمل نمي‌كرد و با پليدي‌ها،‌ آلودگي‌ها و بي‌عدالتي‌ها برخورد مي‌كرد؛ چه بسا با مأموران دولتي درگير مي‌شد. آنگاه كه رژيم پليسي رضاخان طي اعلاميه‌اي، انجام امر به معروف و نهي از منكر را قدغن كرد، او طي يك سخنراني در صحن قم افكار توده‌ها را بر ضد دولت به شدت برانگيخت. واكنش او در برابر اين اعلاميه به حدي تند و شديد بود كه مأموران دولتي ناگزير شدند آن اعلاميه‌ها را با سرعت و شتاب از در و ديوار قم برچينند و سرانجام برخورد توفان‌زا و حماسي او با خاندان پهلوي در نوروز 1307 در صحن مطهر قم، رضاخان را تا سرحد جنون به خشم آورد و به لشكركشي به قم واداشت.
رضاخان با يورش به قم و ضرب و شتم آيت‌الله بافقي به اصطلاح به علما و روحانيان ضرب شست نشان داد و زهر چشم گرفت ليكن كيست نداند كه اين جنايت او در دل‌هاي مردم شيعه در سراسر كشور بذر كين و نفرت پاشيد و حوزه قم را به سنگري سياسي بر ضد دودمان پهلوي بدل كرد.
هجرت علماي اصفهان به قم به رهبري شهيد حاج آقا نورالله اصفهاني كه با پشتيباني علماي بسياري از شهرها و استان‌هاي ايران همراه بود، در رشد سياسي حوزه قم نقش بسزايي داشت و آن حوزه را بيش از پيش به كانون جريان‌هاي سياسي بدل كرد. اين هجرت به قم در 21 شهريور 1306 آغاز شد و به مدت 105 روز تداوم يافت و سرانجام با شهادت حاج آقا نورالله اصفهاني در 4 دي ماه 1306 پايان پذيرفت.
از ديگر عالمان برجسته‌اي كه بر ضد ديكتاتور به پا خاستند آيات بزرگوار ميرزا صادق آقا تبريزي و ميرزا ابوالحسن انگجي بودند كه با روشنگري‌هاي خود رژيم پليسي پهلوي را به چالش كشيدند(1307). رژيم پهلوي آن دو عالم برجسته را دستگير و پس از محاكمه فرمايشي و زندان به قم تبعيد كرد. ميرزا ابوالحسن انگجي پس از گذشت دوره‌اي به تبريز بازگشت ليكن ميرزا صادق‌آقا تا پايان عمر خويش در قم زيست. اين حركت علماي آذربايجان نيز در پرورش روحي، معنوي و سياسي حوزه قم نقشي مؤثر ايفا كرد.

حضور اساتيد برجسته‌ و مجاهدي مانند حاج سيدمحمدتقي خوانساري در حوزه قم نيز مايه دگرگوني ريشه‌اي و انديشه‌اي در آن حوزه بود. اين عالم مجاهد كه در حوزه نجف مي‌زيست در پي هجوم انگليسي‌ها به آن سرزمين و حكم جهادي كه از سوي ميرزا محمدتقي شيرازي (مرجع وقت) صادر گرديد به جبهه رفت و همدوش ديگر علما با نيروهاي اشغالگر نبرد كرد و در جنگ دستگير شد و به عنوان اسير جنگي مدتي را در عراق و هند گذراند و سرانجام به ايران تبعيد گرديد. اين مرد بزرگ در پرورش شاگردان برجسته رشديافته و آگاه به مسائل و جريان‌هاي سياسي روز نقشي مؤثر داشت. امام خميني از كساني بودند كه دوراني را در درس آن استاد بزرگ شركت مي‌كردند و از نظر علمي، سياسي و معنوي از ايشان استفاده‌هاي شاياني بردند.
چنانكه پيش‌تر آورده شد آيت‌الله محمدعلي شاه‌آبادي از ابرمردان عارف و سياستمداري بود كه رضاخان را از همان دوراني كه او به عوام‌فريبي، زهدنمايي و فريب‌كاري دست زده بود شناخت و خطر او را براي اسلام و ايران بارها بازگو كرد و حتي براي آگاهانيدن ملت ايران به خطر آن ديكتاتور خودفروخته و سرسپرده به بيگانه، مدت درازي در آستانه حضرت عبدالعظيم(ع) بست نشست و پيوسته بر ضد او سخنراني كرد و ماهيت پليد او را براي زائران آن حضرت آشكار ساخت. آن عالم رباني در سال 1307 از تهران به قم كوچ كرد و تا پايان عمر شريف خويش در قم زيست و شاگردان برجسته، خودساخته و سياستمداري همانند امام خميني پرورش داد. نقش اين عارف سالك در دگرگوني حوزه قم و گرايش آن به مسائل معنوي و سياسي و پرورش حوزويان بر پايه اسلام ناب محمدي(ص)‌ بي‌مانند است.
قيام گوهرشاد از رويدادهايي بود كه موج آن سراسر كشور را فرا گرفت. كشتار مردم بي‌پناه در بامداد روز يك‌شنبه 22 تيرماه 1314 در درون مسجد گوهرشاد با رگبار مسلسل و سرنيزه فاجعه دردناكي بود كه درد جانسوز آن هيچ‌گاه از قلب ملت ايران زدوده نشد و مي‌توان گفت كه خون شهيدان گوهرشاد ميان ملت ايران و دودمان پهلوي موجي پديد آورد كه تا واژگوني رژيم پادشاهي و سقوط دودمان پهلوي هيچ‌گاه فرو ننشست. ملت ايران آن دودمان جنايت‌كار را هرگز نبخشيد و سرانجام انتقام خون آن عزيزان و ديگر شهيدان را از آن جنايتكاران گرفت. اين فاجعه خونين در حوزه‌هاي علمي ـ به ويژه ـ در حوزه قم انديشه‌هاي سياسي و ضد پادشاهي را بيش از پيش استواري بخشيد و آن حوزه را به پايگاه ضد شاهنشاهي بدل كرد.
جنبش‌هاي جنگل، سروستان و قيام شيخ محمد خياباني در تبريز نيز از جريان‌هايي بود كه مايه اميد روحانيان و علماي ايران به ويژه حوزه ‌قم قرار گرفت. علماي شيعه در ايران و عراق اصولاً به حركت عشاير اميد فراواني داشتند و از گفت‌وگوهاي آيت‌الله بروجردي و آيت‌الله سيدابوالحسن اصفهاني و ديگر علما در نجف، پيش از حركت آقاي بروجردي به ايران اين بود كه ايشان پس از ورود به ايران بتوانند در ميان عشاير ايران به روشنگري دست بزنند و عشاير را بر ضد رضاخان برانگيزند؛ اين پيشنهاد از سوي سيدابوالحسن اصفهاني مطرح شده بود، ليكن نفوذي‌هاي ديكتاتور در نجف پيش از رسيدن آقاي بروجردي به ايران موضوع را گزارش دادند و مأموران رژيم ايشان را در مرز دستگير كردند و ديرزماني تحت نظر نگاه داشتند. رجال روحاني برجسته‌اي مانند شهيد سيدحسن مدرس و سيدابوالقاسم كاشاني نيز در رشد سياسي روحانيان و طلاب علوم اسلامي در حوزه‌هاي علمي ـ‌ به ويژه حوزه قم ـ سهم بسزايي داشتند و رفتار و كردارشان براي بسياري از روحانيان الگو بوده است؛ چنانكه از خاطرات امام به دست مي‌آيد كه تا چه پايه‌اي از سيره و شيوه شهيد مدرس تأثيرگرفته است.

با نگاهي گذرا به رويدادها و جريان‌هايي كه در حوزه قم از آغاز تأسيس تا شهريور 20 گذشت مي‌توان گفت كه هيچ نهاد و مركزي علمي و حتي سياسي در ايران مانند قم در كوران حوادث و در متن بحران‌هاي سياسي قرار نداشته است. اين حوزه با كوله‌باري از اندوخته‌ها و آموزه‌هاي سياسي، پس از شهريور 20 در صحنه ايران به فعاليت پرداخت و دلاورمرداني چون سيدمجتبي نواب‌صفوي، سيدمحمد و سيدعبدالحسين واحدي و عالماني چون سيدمحمود طالقاني، سيدرضا زنجاني و ده‌ها عالم مجاهد ديگر به جامعه ايران تحويل داد.
اگر آقاي زيباكلام بر اين باور است كه در دهه‌هاي 20 و 30 فضاي حوزه‌ها سياسي نبود بايد با اين ديد مشعشعانه تاريخي ـ سياسي خود توضيح دهد كه نواب‌صفوي و برادران واحدي در مكتب چه كساني درس سياست آموختند؟ اگر هاشمي‌رفسنجاني با نشست و برخاست با دراويش كه به دهاتشان مي‌آمدند سياسي شدند! بايد ديد اين دليرمردان فدايي به دست چه نيروهاي مرئي و نامرئي آگاهي سياسي يافتند و حماسه‌ها آفريدند؟ آقاي زيباكلام بي‌ترديد اين جرئت و رو را دارد كه ادعا كند نواب و ياران او از دست‌پرورده‌هاي حزب توده مانند سليمان ميرزا، اراني و كيانوري بودند! از او بعيد نيست ادعا كند كه ده‌ها عالم ديني مانند طالقاني، زنجاني، حاج سراج انصاري، حاج شيخ عباسعلي اسلامي، فومني و... نيز در مكتب فراماسون‌ها درس سياست آموخته بودند!‌
بر خلاف دروغ‌بافي‌ها و نارواگويي‌هاي جناب آقاي زيباكلام اين واقعيت‌ها مانند آفتاب در نيمروز تابستان آشكار است كه:
1. حوزه‌هاي علمي ايران و نجف ـ به ويژه حوزه قم ـ پس از شهريور 20 كاملاً سياسي بود و فعاليت‌هاي سياسي چشمگيري داشت. از اين رو، با جريان توده‌اي‌ها در قم رويارويي كرد و با حركتي شورآفرين و برخوردي خونين دست توده‌اي‌ها را از قم قطع نمود. اين حوزه انقلابي قم بود كه مشت آهنين بر دهان دودمان پهلوي كوبيد و جسد كثيف رضاخان را از قم بيرون انداخت و رخصت نداد كه رژيم شاه با دفن ديكتاتور در قم، آبرو و اعتباري در ميان ملت ايران به دست آورد.
2. برخلاف دروغ آشكار زيباكلام، پايگاه فداييان اسلام در قم و مركز خيزش و خروش آنان در مدرسه فيضيه بود و نداي رعدآساي آنان نه تنها در آن روز، بلكه تا روز آغاز نهضت امام در قم طنين‌انداز بود.

3. فاصله قم و تهران، فاصله كره زمين با كره مريخ نبود و هر گونه جرياني در تهران بي‌درنگ در قم بازتاب داشت، چنانكه هرگونه خروشي در قم پايتخت را مي‌لرزاند؛ از اين رو، رژيم شاه به شدت از قم نگران بود و تلاش مي‌كرد آن حوزه را به نجف انتقال دهد و رژيم و دودمان پهلوي را از خطر قم در امان دارد ليكن زهي پندار باطل.
چنانكه امروز نيز عناصري كه راه طاغوت را در پيش گرفته‌اند مي‌كوشند كه نقش قم را در مبارزات ملت ايران ناديده بگيرند و نسل‌هاي امروز و آينده را از تداوم راه حوزه انقلابي قم بازدارند و با به زير سؤال بردن حوزه قم براي پرورش‌يافته‌هاي ورشكسته مكتب‌هاي ماركسيستي ـ ليبراليستي و فراماسونري آبرو و اعتبار دريوزگي كنند! ليكن زهي پندار باطل.

پاورقي‌ها
١. از نامه‌هاي وارده
٢ . قرآن‌كريم، 5/63.
٣ . تحف‌العقول، 237.
٤ . صادق زيباكلام، هاشمي بدون روتوش، تهران، روزنه، 1387، ص 9-8.
٥ . همان، ص10.
٦ . همان، ص 13-12.
٧ . همان، ص9.
٨ . همان، ص15.
٩ . همان، ص19-18.
١٠ . همان، ص 26.
١١ . همان، ص 29 – 28.
١٢ . همان، ص 29.
١٣ . همان، ص 30.
١٤ . همان.
١٥ . همان، ص 3.
١٦ . همان، ص 32.
١٧ . به طور مسلم، دشمن‌ترين مردم نسبت به مؤمنان را، يهود و مشركان خواهي يافت؛ و نزديك‌ترين دوستان به مؤمنان را كساني مي‌يابي كه مي‌گويند: «ما نصاري هستيم»؛ اين به خاطر آن است كه در ميان آنها، افرادي عالم و تارك دنيا هستند؛ و آنها (در برابر حق) تكبر نمي‌ورزند.
١٨ . آنان درباره هيچ فرد با ايماني رعايت خويشاوندي و پيمان را نمي‌كنند؛ و آنها تجاوز‌كاران‌اند.
١٩ . يادنامه آيت‌الله حاج‌آقا حسين بروجردي، دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379، ص 11.
٢٠ . سيدحميد روحاني، نهضت امام خميني، دفتر اول، ص115.
٢١ . برابر
٢٢ . سيدمحمدحسين علوي طباطبايي، خاطرات زندگاني آيت‌الله بروجردي، اطلاعات، 1341، ص 92؛ با اينكه آيت‌الله بروجردي در اين نامه با صراحت اعلام مي‌كند: «كلمه‌اي كه دلالت يا اشعار به موافقت اين موضوع [مجلس مؤسسان] داشته باشد از حقير صادر نشده» است، نويسنده كتاب زندگينامه سياسي امام خميني آقاي محمدحسن رجبي مي‌نويسد: «سرانجام آيت‌الله بروجردي عدم مخالفت خود را با تشكيل آن ابراز داشت.» (ص231) كه دروغي آشكار و نسبتي ناروا به آن بزرگوار است.
٢٣ . همان، ص 123.
٢٤ . راوي اين روايت علامه شهيد حاج سيدمصطفي خميني در نجف بودند؛ نگارنده اين مطلب را از آيت‌الله حاج آقا مجتبي تهراني نيز شنيده‌ است.
٢٥ . علي دواني، زندگاني آيت‌الله بروجردي، مطهر، ‌1371، ص 408 - 407.
٢٦ . همان، ص 411.
٢٧ . همان، ص 372؛ يادنامه مرحوم آيت‌الله بروجردي، همان، ص 523.
٢٨ . علي دواني، همان، ص 381.
٢٩ . يادنامه آيت‌الله بروجردي، همان، ص 167ـ166؛ اين مطلب را شهيد مطهري در تاريخ ارديبهشت ماه 1340 يك ماه پس از درگذشت آقاي بروجردي نگارش كرده‌اند.
٣٠. همان، ص 28.
٣١ . همان، ص 238- 237.
٣٢ . علي‌ دواني، همان، ص 110.
٣٣ . همان، ص 115.
٣٤ . محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست، پژوهشكده امام خميني، 1380، ‌ص 349.
٣٥ . حميد بصيرت‌منش، علما و رژيم رضاشاه، عروج،‌ 1376، ص 345.
٣٦ . برخي از فعاليت‌هاي سياسي آن عالم بزرگوار بدين‌قرارند: تلگرام به رضاخان و درخواست از او براي حمايت از مردم مظلوم فلسطين كه مورد هجوم جهود قرار گرفته‌اند، همدردي با علماي تبعيدي از عراق و تعطيل درس‌هاي خود، نوشتن نامه به مجلس شوراي ملي به همراه تني چند از علما و معرفي 20 نفر از عالمان اسلامي براي نظارت بر مصوبات، سرباز زدن از تلگرام تبريك به رضاخان پس از آنكه او بر تخت سلطنت نشست، مخالفت با طرح دولت در مورد اوقاف، مخالفت با كشف حجاب و مخابره تلگرامي به رضاخان در اين مورد و...

منبع: فصلنامه 15 خرداد ش 24 و 25

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین