این جانب آقای "محسن سازگارا" را از نزدیک میشناسم و کمتر کسی را در صداقت و کفایت و داوری و خدمتگزاری و هوشمندی و ایمان به مانند وی دیدهام/"میرحسین موسوی" در سال های فعالیت دکتر "شریعتی" به همراه "حسن آلادپوش" (همسر "محبوبه متحدین") و "عبدالعلی بازرگان" (فرزند مهندس "مهدی بازرگان") شرکتی به نام سمرقند را بنیان نهاده بود
سایت عماریون به قلم رضا گلپور اقدام به انتشار گزارشی مفصل از تحرکات
گروهک نهضت آزادی و برخی عناصر فتنه گر از سال 57 تا کنون نموده است.
به
گزارش خبرنگار بولتن نیوز، در این گزارش مفصل به چهره واقعی اعضای نهضت
آزادی، سران اصلاحات و عوامل فتنه پرداخته شده و با تصاویری از چهره قدیم و تغییرات آن
ها تا کنون به واکاوی تحرکات و اقدامات گروهکی و خطرناک این افراد پرداخته
است.
در این گزارش مفصل که 5 قسمت بوده و تا کنون 2 قسمت آن منتشر
شده و باقی نیز در این مطلب منتشر می شود، و به ریشه برخی حوادث اوایل انقلاب و نقش برخی چهره های قبل و پس از
انقلاب پرداخته، آمده است:
فرازسوّم
منزل آلادپوش مأمن میر حسین
{به نقل از جلد دوّم کتاب تاریخ مجاهدین خلق منتشره توسّط مرکز پژوهشهاومطالعات سیاسی :}
..."حسن آلادپوش" ارتباط فعّالی با شاخه "بهرام آرام" داشت و مدّتی تحت
مسئولیت "محمّد حسین اکبری آهنگر" ( شوهر خواهرش) قرار گرفت. و در محدوده
ی بخش مذهبی سازمان که "اکبری آهنگر" آنرا اداره می کرد،- با عنوان سازمان
گروههای مبارز اسلامی؛ شاخهای از سازمان مجاهدین خلق ایران- فعّالیّت
نمود.
برادر و خواهر وی، "مجتبی" و "سرور آلادپوش" نیز در همین دوره در ارتباط
با همین شاخه قرار گرفتند.ولی پس از چندی جدا شدند. بطور دقیق معلوم نیست
که "آلادپوش" در چه تاریخی مارکسیست شد. ساواک و کمیته مشترک با تعقیب
اطّلاعاتی که از طریق "وحید افراخته" بدست آورده بودند، نسبت به دستگیری یا
ضربه به "بهرام آرام"، بوسیله تعقیب ردهایی که از "حسن آلادپوش" داشتند،
امیدوار و حسّاس شدند. با تحت نظر قرار دادن "مسعود متّحدین" ( برادر
"محبوبه") و افراد مرتبط با او، عملیات مفصل چند ماههای با نام رمز "
کولاک" با استفاده از همه امکانات تعقیب و گریز و مراقبت و شنود تلفنی
انجام شد. در جریان این عملیات "حسن آلادپوش" نیز مشاهده شد ولی ناگهان در
اواسط تابستان 1355 او را گم کردند. چند روز بعد در 6 شهریور ماه 1355 ، سه
مستشار آمریکایی کارمند "راکول اینترنشنال"و فعّال در پروژهی " آی بکس"
IBEX ( سیستم استراق سمع در مرزهای شوروی سابق) در حوالی میدان وثوق واقع
در شرق تهران ترور شدند. "آلادپوش" در این عملیات راننده فولوکس واگن سد
معبر کننده بود و اتومبیل مزبور که به هنگام مراقبت ساواک، "آلادپوش" با آن
دیده شده بود در صحنه بجا ماند.
{به نقل از سایت تورجان 27/6/1388}
"میرحسین موسوی" در سال های فعالیت دکتر "شریعتی" به همراه "حسن آلادپوش"
(همسر "محبوبه متحدین") و "عبدالعلی بازرگان" (فرزند مهندس "مهدی بازرگان")
شرکتی به نام سمرقند را بنیان نهاده بود و در پوشش فعالیت های مهندسی،
پاتوقی برای هواداران دکتر درست کرده بودند.
"پرویز خرسند" ، درباره آن روزها می گوید: "یادم هست که دکتر دعوت داشت که
در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران- ساعت ۸ بعد از ظهر – سخنرانی کند . امّا
یکی دو ساعت گذشته بود و از دکتر خبری نبود . جوجه های چپ فرصت یافته
بودند که مذهبی ها را – مخصوصاً مرا که دم در نشسته بودم واز درد و نگرانی
نفسم بند آمده بود – مسخره کنند.
وقتی دکتر آمد برای اوّلین بار تقریباً سرش جیغ کشیدم که پس از اینجا در
دانشکده ورامین سخنرانی داری و الآن باید آنجا باشی ، بی حرمتی به این همه
مشتاق هم حدی دارد. دکتر - انگار نه انگار- لبخندی زد و گفت " اگر میان
این همه جمعیت یک {"حسن}آلادپوش" ، یک {"میرحسین}موسوی" ، یک {"محمّد علی}
نجفی" و… را نشانم بدهی ، آن وقت به تو حق می دهم . خودت بهتر از هر کسی می
دانی که من تنها به کیفیت آدم ها بها می دهم نه کمیتشان."
به یاد دارم "میرحسین" نیز یک بار می گفت که پس از اعدام سران سازمان
مجاهدین خلق، دکتر به دفتر شرکت سمرقند آمد. از قضا فقط "میرحسین" در آنجا
بوده و دکتر که لبریز از خشم و اندوه بود، یکی دو ساعت کنار "میرحسین" می
نشنید و فقط سیگار می کشد و با صدای بلند گریه می کند. "میرحسین" هم ترجیح
می دهد که سخنی نگوید تا دکتر آرام شود. "شریعتی" هم پس از آنکه خالی می
شود باز هم بدون آنکه سخنی بگوید آنجا را ترک می کند.
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" 1/3/1388:}
... "حبیب الله پیمان" در مصاحبه با شماره 51 هفته نامه شهروند در خصوص
حاشیههای تاسیس حزب جمهوری اسلامی و نقش همفکرانش می گوید: "ترکیب اصلی در
اختیار جناح موتلفه بود امّا از افراد هم عقیده با ما آقای مهندس "میرحسین
موسوی" در حزب حضور پیدا کرد که با ما همکاریهایی داشت.
ما با آقای "موسوی" نهادی هم ایجاد کردیم که از روحانیت آقای "باهنر" حضور
داشتند و بنده و خانم "طاهره صفارزاده" هم حاضر بودیم که فعّالیّتهای این
نهاد فرهنگی تا بعد از انقلاب هم ادامه داشت. بعد از پیوستن آقای"موسوی" به
دولت و صفبندیهای ایجاد شده، این همکاری هم قطع شد.»
او بدین ترتیب به حزب جمهوری اسلامی راه یافت و سردبیری روزنامه جمهوری
اسلامی را برعهده داشت. این سابقه سبب گردید که مجلس به او به عنوان
وزیرخارجه دولت "شهید رجایی" اعتماد نماید.
سرانجام در آستانه تشکیل دولت چهارم، حضرت "آیت الله خامنه ای" رییس جمهور
وقت که نتوانسته بود مجلس را به نخست وزیری دکتر "ولایتی" قانع نماید، پس
از استمزاج ..."هاشمی" از مجلس در 5 آبان 1360 و نظر مساعد نسبت به مهندس
"موسوی" از میان گزینه ها، طی یک نامه رسمی به مجلس او را به عنوان نخست
وزیر پیشنهاد نمودند. مجلس رای اعتماد داد و او پنجمین و آخرین نخست وزیر
جمهوری اسلامی گردید که پس از چند دوره کوتاه نخست وزیری "بازرگان"، "شهید
رجایی"، "شهید باهنر" و آیت الله "مهدوی کنی"، رکورد طولانی ترین دوران
نخست وزیری را نیز به خود اختصاص داد.
{به نقل ازپایگاه خبری تحلیلی پارسینه. ۴ آذر ۱۳۸۸.مقاله ي درباره مارکسیست شدگان سازمان مجاهدین خلق. حجت الاسلام "رسول جعفریان":}
"اکبر براتی" نیز که با مجاهدین ارتباط داشته از آشنایی خود با "محمّد
اکبری آهنگران" یکی از کادرهای بالای سازمان یاد می کند که پس از انحراف در
سازمان از آن جدا شد و بعدها همراه همسرش "سرور آلاد پوش" در خیابان شاه
(جمهوری اسلامی فعلی) توسط ساواک کشته شد . تاریخ این رخداد ششم مهر 55 است
...
مارکسیست شدن برخی از این نیروهای مذهبی ، چندان شگفت انگیز و ناباورانه
بود که "حسن آلادپوش" ( کشته در 14 شهریور 55 ) و "محبوبه متّحدین" ( 17 یا
18 بهمن 55 در میدان دروازه شمیران کشته شد ) که هر دو از خانواده های
متدین تهران بودند و با دکتر "شریعتی" ارتباط داشتند و دکتر از تدین آنان
آگاهی داشت ، هر دو در تشکیلات مارکسیست شده بودند ...
این در حالی بود که "شریعتی" از مرتد شدن آنان خبر نداشت و قصه حسن و
محبوبه خود را که طرحی برای نجات ایران توسط روشنفکران مسلمان ( و نه به
دست روحانی و مرجع ) در قالب این زوج انقلابی که از خانواده متدینی
بودند،مطرح کرد ...
بعد از انقلاب ، مارکسیست بودن "محبوبه متّحدین" آشکار شد و مدارسی که در
روزهای نخست انقلاب به نام وی نامگذاری شده بود به سرعت نامش تغییر کرده و
سازمان نیز که با اعتراض سخت پیکاری ها روبرو شده بود با جمع آوری تصاویر
او که در سطح وسیع چاپ شده بود عقب نشینی کرد .
آن زمان "ابراهیم یزدی" نیز در آمریکا در سخنرانی خود که تحت عنوان بررسی
جنبش های اسلامی و معرفی چهره های ناشناخته روحانیت معاصر چاپ شده ( ص 26 )
از "حسن آلادپوش" و خواهرش "سرور آلادپوش" ( همسر "محمّد اکبری آهنگران" )
یاد کرده است .
"ابراهیم یزدی" خود شرحی از برهم خوردن ارتباط نهضت با مجاهدین از پس از
سال 54 ارائه کرده و مخالفت نهضت آزادی خارج از کشور را با جریان ارتداد
گوشزد کرده است .
همچنین در کتاب بذرهای گلگون زندگی نامه مجاهدین خلق ایران از "حسن
آلادپوش" و "محبوبه متّحدین" به عنوان مجاهدین راستین - یعنی کسانی که در
برابر منافقین مقاومت کرده اند ، یاد شده و احتمال داده شده است که اینان
توسط منافقین - یعنی مرتدین سازمان لو رفته باشند .
به نظر می رسد حتّی بر نویسندگان این کتاب مانند بسیاری از مجاهدینی که در
زندان بودند امر مشتبه شده است . "متّحدین" و "حسن آلادپوش" از کسانی هستند
که پس از سال 54 هم با مجاهدین همکاری داشته اند و بسیار بعید است که با
داشتن عقیده اسلامی به این همکاری در سازمان مجاهدین ادامه داده باشند .
به سخن دیگر اساساً از سال 54 به این طرف آنچه به عنوان سازمان وجود داشت ،
به عبارتي از همان تشکیلات "تقی شهرام" بود که تا سال 55 نیز توسط خودشان و
ساواک قلع و قمع شد .
"حسین روحانی" نوشته است که پس از کشته شدن "حسن آلادپوش" در شهریور 55
"محبوبه" مدّتی ارتباطش با سازمان قطع می شود و بعد از وصل به سازمان در
کارهای ارتباطی انجام وظیفه می کند . وی در حالی که مسؤول ارتباطات "سعید
(شهرام) بوده در 11 بهمن 55 در درگیری با گشتی های ساواک در دروازه شمیران
تهران کشته می شود . ( از پرونده روحانی )
"بهجت مهرآبادی" نیز مدّتی در مشهد هم خانه "محبوبه" و "شهرام" بوده و از
مسؤولیت "محبوبه" در انجام کارهای ارتباطی "شهرام" سخن می گوید ! وی می
افزاید : "محبوبه" مارکسیست شده و بی حجاب بود .... روزی هم که ضربه خورد
بی چادر بود ... در مورد "حسن ( آلاپوش" ) هم تا آنجا که اطّلاع دارم
مارکسیست شده بود .قبل از کشته شدن "محبوبه" صحبت هایی بین "محبوبه" و "تقی
( شهرام") بود که قرار بود محبوبه چیزی بنویسد .
بعد از شهادتش مطلع شدم که قرار بوده در مورد مارکسیست شدن شوهرش "حسن
آلادپوش" چیزی بنویسد که قبل از این کار به شهادت می رسد .....{ شاید
تردیدی در مارکسیست شدن "حسن آلادپوش" بوده است } در واقع در آن دوره کسی
در تشکلات مذهبی نبود …
درباره مارکسیست شدن "حسن آلادپوش" و "محبوبه متّحدین" و شماری دیگر از
مجاهدین در منابع دیگری هم سخن گفته شده است . همچنین در اطّلاعیّه شماره
21 سازمان مجاهدین که ضمن آن فعّالیّت سازمان از 54 تا 57 گزارش شده و نام
25 نفر از کشته شدگان سازمان اعم از تیر باران ، کشته شده در حال مأموریت
یا درگیری و یا حتّی کشته شده توسط اپورتونیست ها آمده ، نامی از "حسن
آلادپوش" و "محبوبه متّحدین" دیده نمی شود . این بدان معناست که سازمان
آنها را از خود نمی دانسته است...
{به نقل از مصاحبه ی دختر بزرگ شیخ" اکبر هاشمی بهرمانی"("فاطمه":)با نشريه ي شهروند امروز 13/10/1388:}
... بعد از سال 54 که پدر در زندان اوین بودند و آقای "لاهوتی" هم زندان
بودند، جمعهها که ما برای ملاقات پدر به زندان اوین میرفتیم در آنجا
خانواده آقای "لاهوتی" را هم همچون خانواده آقای "طالقانی" و "مهدوی کنی"
و... میدیدیم. خلاصه گاهی هم این دو برادر یعنی "سعید" و "حمید (
لاهوتی")را در آن ملاقاتها میدیدیم. تا اینکه پدرم از زندان آزاد
شدند...
آذرماه1357 بود و حکومت نظامیدر تهران حاکم بود، یک شب ما به خانه
عمویمان رفته بودیم و میخواستیم شب آنجا بمانیم تا با دخترعموهایمان
باشیم که پدر تماس گرفتند و گفتند به خانه بیایید، کارتان دارم. ما فکر
کردیم که پدر به یک بهانهای میخواهد ما را به خانه بکشاند چون خیلی هم
دوست نداشتند که ما بیرون از خانه بخوابیم. ما نرفتیم و خودشان آمدند دنبال
ما که به خاطر حکومت نظامیاز دست ما هم عصبانی بودند که چرا به حرفشان
گوش ندادیم و زودتر به خانه نیامدیم. به خانه آمدیم و یادم هست سر شام،
گفتیم که چه کار داشتید با ما؟ گفتند بعد از شام میگویم... گفتند که آقای
"لاهوتی" برای "سعید" از تو خواستگاری کرده و برای "حمید" هم از "فائزه"...
گفتند که من "سعید" را میشناسم و تو همیشه میگفتی که یک معلم قرآن خوب
میخواهی."سعید" اشراف خوبی روی قرآن دارد و مدّتی هم شاگرد من در مسجد
هدایت بوده است و من و مامانت با شناختی که از او و خانوادهاش داریم،
موافق هستیم... من هم گفتم که هر چه شما نظر بدهید قبول دارم.
...بعد به پدرم گفتم که چه عجلهای بود که امشب به ما بگویید. پدر گفتند که
آقای "لاهوتی" میخواست به فرانسه برود و گفته بود که این جواب را از شما
بگیرم تا با خیال راحت به فرانسه برود. بعد از انقلاب و بازگشت آقای
"لاهوتی" از فرانسه، پدر دو سه بار به من گفتند که آقای "لاهوتی" میخواهند
بیایند و عقد کنند... یادم هست که شب سالگرد "مصدق" بود که آقای "لاهوتی"
به خانه ما آمدند، قرار بود که فردای آن روز ما و دوستانمان برنامهای را
برای "مصدق" در مدرسه پسرانه خوارزمی تجریش برگزار کنیم.
(مصاحبه کننده :) در خانه آقای"هاشمی"، مشکلی با "مصدق" وجود نداشت؟
(دختر
بزرگ شیخ اکبر:)نه، حتّی یادم هست که به پدر گفتم که یک سخنران برای آن
مراسم میخواهم و پدر هم، "سعید" را معرفی کردند که او هم فردا آمد و در آن
مراسم صحبت کرد. امّا خلاصه شب قبل آقای "لاهوتی" و پسرانشان به خانه ما
آمدند...
بعد
از شام، مراسم عقد برگزار شد. پدرم وکیل ما شد و آقای "لاهوتی" هم وکیل
پسرانشان شدند... برنامه و مراسمیکه نبود امّا ایشان آمده بود تا ما را
راضی کند. آقای "لاهوتی" و پسراناش بودند و من و "فائزه" و برادرها و پدر و
مادرم بودیم. خلاصه، آن شب عقد انجام شد ...آقای لاهوتی سال 60 فوت کردند و
دوره آشنایی ما از نزدیک بسیار کوتاه بود...
قبل از انقلاب که مشی سیاسی آقای"هاشمی"و"لاهوتی" شبیه به هم بود.
بالاخره در زندان با هم بودند و مبارزه میکردند. امّا همانطور که شما هم
میگویید بعد از انقلاب یک اختلاف نظرهایی پیدا کرده بودند... من در این
زمان به مشی پدرم نزدیکتر بودم...با حزب{جمهوری} هم همکاری میکردم.
(مصاحبه کننده :) آیا این مساله باعث اختلاف آقای "لاهوتی" با شما نمیشد؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) نه، من واقعاَ آقای "لاهوتی" را بسیار دوست داشتم و
دوشنبهها و پنجشنبهها به خانه آقای "لاهوتی" میرفتم و شبها هم همانجا
میخوابیدم. من حتّی زیاد به حزب میرفتم و اگر یک وقت "سعید" وقت نمیکرد
که به دنبال من بیاید، چون دفتر حزب نزدیک خانه آقای "لاهوتی" بود، خودم به
خانه آقای لاهوتی میرفتم.
... رابطه خانواده آقای "لاهوتی" با خانواده امام، بسیار هم بیشتر از رابطه
خانواده ما با خانواده ی امام بود. خانم "احمد"آقا با خانم آقای "لاهوتی"،
"احمد"آقا هم با خود آقای "لاهوتی"، حسابی رفتوآمد داشتند. ولی آقای
"لاهوتی" برخی از حرکات و رفتارها را تحمل نمیکردند. معمولا بعد از
انقلاب، اتّفاقاتی میافتد و آشوبهایی رخ میدهد که طبیعی هم هست. آقای
"لاهوتی" برخی رفتارهای تند را نمیپسندیدند. من خیلی وقتها در جلسات و
صحبتهای میان آقای "لاهوتی" و پدرم مینشستم و گوش میدادم. پدر، حرفهای
آقای "لاهوتی" را تأیید میکردند و رد نمیکردند امّا میگفتند که باید صبر
کرد چون انقلابی صورت گرفته و به مرور همه چیز به حالت طبیعی خودش
میرسد...
مثلا آقای "لاهوتی" میگفتند که الان افرادی بر سر کار آمدهاند که اصلاَ
سابقه مبارزاتی نداشتهاند. بابا هم میگفتند که درست است مثل من و شما
مبارزه نکردهاند امّا بعد از انقلاب بالاخره ما به آدمهای کارشناس و
تشکیلاتی که میتوانند کار کنند و نظر بدهند هم احتیاج داریم...
(مصاحبه کننده :) بچههای مجاهدین(منافقین خلق) قبل از انقلاب گویا حتّی
بعد از تغییر ایدئولوژی هم به خانه آقای "لاهوتی" رفتوآمد داشتهاند. آیا
بعد از انقلاب هم این ارتباط وجود داشت؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) من زیاد به خانه آقای "لاهوتی" میرفتم و یادم
نمیآید که آن بچهها زیاد به آنجا بیایند. شاید یکی دو بار این اتّفاق
افتاد. البته تماسهای تلفنی هم داشتند که یادم هست در برخی از این تماسها
آقای لاهوتی به شدت از آنها انتقاد میکرد.{!؟}... ما از بچگی زندگی سیاسی
داشتیم و با خانوادههای سیاسی در رفتوآمد بودیم. من در مدرسه رفاه دوران
راهنمایی را میخواندم. بسیاری از معلمهای مجاهدین بودند. زنِ"علی
میهندوست"، "محبوبه متّحدین"، "سرور آلادپوش"، معلمهای ما بودند. خانم
"بازرگان" که همسر "حنیفنژاد" بود، مدیر مدرسه ما بود.
برای من "محبوبه متّحدین" و "سرور آلادپوش" الگو بودند. سادهزیستی و شور
انقلابی آنها برای من الگو بود. من در مراسمهای آنها شرکت میکردم و
رابطهای تنگاتنگ با آنها داشتم. یادم هست که اگر یکی از آنها شهید میشد،
به همراه مادرم در مراسم آنها شرکت میکردیم.
پدر من که به زندان رفت، از ماجرای اختلاف در مجاهدین و تغییر ایدئولوژی در
بخشی از آنها و تشکیل گروههایی مثل فرقان باخبر شده بود. همیشه به ما
سفارش میکرد که بچهها وارد گروهها نشوید و من وقتی که از زندان بیرون
آمدم، توضیحات کامل را برای شما میدهم...
یادم هست که پدرم در زندان بود و من عکسهای بچههای مجاهدین مثل "حنیف
نژاد" و "میهندوست" را گرفته بودم و در اتاقم به دیوار زده بودم. امّا
پدر که آزاد شد و به خانه آمد، به من گفت که این عکسها را جمع کن...
(مصاحبه کننده :) آیا "وحید لاهوتی" پسر آقای "لاهوتی" (برادر دو دامادِ شیخ اکبر)، ، تمایل خاصی به مجاهدین {خلق}داشتند؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) ایشان تمایل خاص به مجاهدین نداشتند و عضو مجاهدین
نبودند. البته "وحید" در زندان قبل از انقلاب با "مسعود رجوی" رابطه برقرار
کرده بود. "سعید"، همسر من میگوید که در آن زمان خبر ترور یکی از مقامات
را به "وحید" میدهد و "وحید" هم در زندان خبر را پخش میکند. "وحید" را
شکنجه میکنند تا بگوید که خبر را از کجا فهمیده است و او هم نمیخواسته
"سعید" را لو بدهد و مانده بوده که چه کند. در همان موقعیت، "رجوی" به او
میگوید که بگو خبر را در بخش تسلیت روزنامهها خواندهام. از اینجا رابطه
او با "رجوی" برقرار میشود...
(مصاحبه کننده :) پس علّت بازداشت "وحید" بعد از انقلاب در آبان 1360 چه بود، اگر عضو مجاهدین نبود؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) ما هم نفهمیدیم. یک روز با ما تماس گرفتند و گفتند
که "وحید" در زندان است. پدر من هم تماس گرفت با آقای "لاجوردی" و پرسید که
چرا "وحید" در زندان است؟ ایشان هم گفتند که یک سری سؤال و جواب است که
انجام میدهیم و تمام میشود. دو روز بعد به ما خبر دادند که پای "وحید"
شکسته و در زندان است. پدرم دوباره تماس گرفت که چرا پای او شکسته، قرار
بود که آزاد بشود؟ آقای "لاجوردی" هم گفتند که میخواستند ما را بر سر
قراری ببرد در ساختمان پلاسکو خیابان جمهوری، امّا یک دفعه فرار کرده و
خودش را از طبقهای پایین انداخته ...
(مصاحبه کننده :) علّت بازداشت آقای "لاهوتی"، به فاصله دو روز از بازداشت "وحید" چه بود؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) ما واقعاَ نفهمیدیم که علّت این مساله چه بود. یادم
هست که روز چهارشنبه بود و من به حزب رفته بودم. معمولا وقتی که من به حزب
میرفتم، شب "سعید" دنبال من میآمد. ساعت حدود چهار بود که "سعید" با من
تماس گرفت و گفت که من نمیتوانم بیایم دنبال تو و خودت به خانه برو. گفتم
چرا؟ گفت بچههای اوین با حکم آقای "لاجوردی" به خانه ما آمدهاند و اجازه
خروج هم به من نمیدهند و من و بابا در خانهایم. من بلافاصله با پدر تماس
گرفتم. پدر رئیس مجلس بودند در آن زمان. بابا ناراحت شدند و گفتند که اصلا
برای چه به خانه آقای "لاهوتی" رفتهاند؟ گفتم نمیدانم و فقط "سعید" گفته
که اینها میگویند ما حکم آقای "لاهوتی" را هم داریم که اگر نخواهد با ما
بیاید او را میکشیم. بابا گفت که من همین الان با آقای "لاجوردی" تماس
میگیرم و میگویم که از خانه آقای "لاهوتی" خارج شوند. با "سعید" تماس
گرفتم و گفتم که بابا این کار را دارد میکند و بعد که مأمورها رفتند تو
بیا دنبال من. یک ساعت بعد مجدداً با "سعید" تماس گرفتم و او گفت که اینها
هنوز در خانه هستند و نرفتهاند.
من دوباره با بابا تماس گرفتم و گفتم که آنها از خانه خارج نشدهاند. بابا
ناراحت شد و گفت که آقای "لاجوردی" به من قول دادهاند که آنها همین الان
از خانه خارج شوند. دوباره "سعی"د با من تماس گرفت که آقای "لاهوتی" را
دارند میبرند و من هم با ایشان میروم. گفتم که حدّاقل تو با آنها نرو تا
بمانی و پیگیر کار باشی. من بلافاصله به خانه آمدم و به "احمد آقای خمینی"
اطّلاع دادم که آقای "لاهوتی" را گرفتهاند و به اوین بردهاند و شما هم به
امام بگویید. "احمد"آقا هم به امام گفته بودند و امام هم گفته بود که
سریعاً آقای "موسوی تبریزی را پیدا کنید...مطابق آنچه که "سیداحمد"آقا به
ما گفتند: امّا یک پیک موتورسوار را به اوین فرستادند تا بگویند که آقای
"لاهوتی" را بفرستند بیرون. امّا پیک که رسیده بود، گویا گفته بودند که
ایشان فوت کردهاند. ساعت 9 شب بود که "سعید" به من زنگ زد و گفت که به ما
گفتهاند آقای "لاهوتی" حالشان به هم خورده و ایشان را به بیمارستان
بردهاند که وقتی به بیمارستان رفتم متوجه شدم ایشان فوت کردهاند... بابا
هم خیلی پیگیری کردند ولی بعد به ما گفتند که شما به خاطر انقلاب، سکوت
کنید...
(مصاحبه کننده :) گویا برای مراسم تشییع جنازه آقای "لاهوتی" هم مشکلاتی داشتید. اینطور نیست؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) بله، یادم هست که اعلام شد روز پنجشنبه ساعت 3
بعدازظهر از مسجد ارگ تهران جنازه ایشان تشییع میشود. به گمانم ساعت
یکونیم بود که ما مقابل مسجد در ماشین نشسته بودیم. یک دفعه یک نفر در
ماشین را باز کرد و "سعید" را از داخل ماشین بیرون کشید که سوار ماشین خودش
بکند.امّا راننده ما خیلی سریع پرید و "سعید" را گرفت و سوار ماشین خودمان
کرد وما به مجلس پیش پدرم رفتیم. بابا گفت که چرا شما اینجا هستید؟ گفتیم
که جنازه آقای "لاهوتی" را قبل از ساعت 3 بردند. ... بابا خیلی عصبانی شدند
و گفتند که شما چرا اینجا هستید. گفتیم که کجا برویم؟ سریع ماشین اسکورت
خودشان را به ما دادند و گفتند سریع به بهشت زهرا بروید. مگر میشود شما در
هنگام دفن ایشان نباشید. ما که رسیدیم . ایشان را داخل خاک گذاشته بودند.
(مصاحبه کننده :) آقای"هاشمی"درباره این ماجراها با امّام صحبت کردند؟
(دختر بزرگ شیخ اکبر:) بله، "سیداحمد"آقا هم چند بار آمدند و با پدر صحبت
کردند. ولی پدر همانطور که گفتم از ما خواستند که قضیه را به خاطر انقلاب
پیگیری نکنیم و سکوت کنیم...
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
...هویّت جعلی"زهرا رهنورد" دارای نام و هويّت اصلي "زهره كاظمي" فرزند
سرهنگ ارتش ستمشاهی"صادق کاظمی" (شاغل در دانشگاه جنگ)، می باشد .هر چند در
تاریخ معاصر ایران عناصری با چند نام قابل اشاره اند امّا حدّاقل نامها و
هویت های تغییر یافته معمولاً روال قانونی ثبت را طی می کنند.امّا در مورد
هویت تحت شهرت زهرا رهنورد که با آن دارای مدارک احکامی نظیر ریاست دانشگاه
الزّهرا اعطا شده توسّط رئیس وقت شورایعالی انقلاب فرهنگی (سید "محمّد
خاتمی" )است حتّی کپی شناسنامه هم با این اسم وجود نداشته است و جعلی است !
در پژوهشهای اینجانب ... چرایی ترس ازافشای نام و هویّت اصلی او؛ ریشه در
رفاقت صمیمی و خدمات جبران ناپذیر نامبرده با نام ثبتی اصلی خود یعنی "زهره
کاظمی" نسبت به امثال"لیلی امیر ارجمندی" عنصر مرتد و معروفه ی دربار
ستمشاهی در انتخاب وآوردن خانمهای زیبا روی معلوم الحال(تحت عنوان زنان
شایسته!ی ایران زمین) در داخل دربار و سورپریزپارتی های مشهور؛ و نیزحدود
دوسال اقامت او و خانواده اش در معیّت "حسین رهجو"(یا همین شوهرفعلی اش
"میرحسین موسوی")در ایالات متحده آمریکا در فاصله ی 1355 تا 1357 (تا زمان
آمدن "هایزر" به ایران ) دارد...
{ به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در 9/10/1386:}
"عباس روافیان)"امیرانتظام) فرزند میرزا "یعقوب" رفوگر عنصر فاسد ...بازار
قدیم تهران است که در سال 1311 در تهران متولد شد؛ دوران کودکی و نوجوانی
را در کنار پدر و عموی یهودی خود که به فرقه ضاله بهاییت گرویده بودند، رشد
و نمو و تربیت می یابد و درسال 1329 دانشجوی رشته الکترومکانیک دانشگاه
تهران می شود.
او که در دانشکده فنی با مهندس بازرگان آشنا شده بود، سعی به نفوذ در نهضت
آزادی می کند و برابر آنچه در خاطرات بازرگان آمده است؛ در کنار "حسن
نزیه"، "ابراهیم یزدی" و "مهدی بازرگان" عضو کمیته دانشگاه تهران می گردد.
وی در سال 1332 همزمان با شهادت دانشجویان دانشکده فنی در 16 آذر و در
جریان سفر" نیکسون" به ایران، نامه اعتراض آمیز "بازرگان" را از طریق کاتم
کارمند سفارت امریکا و عضو سیا به مقامات امریکایی می رساند که به دستگیری
"بازرگان" منجر می گردد.
وی خود نیز از بیان این موضوع ابایی ندارد و می گوید: "در موقع دادن نامه،
آقای" ریچارد کاتم" پیشنهاد کرد هرچند وقت یکبار من او را ببینم و مطالبی
را که دارم به او بدهم"
این
ارتباط تا سال 1342 ادامه می یابد.امّا به فاصله اندکی پس از خروج "کاتم"
از ایران، قیام 15 خرداد رخ می دهد. او در همان سال به اداره ثبت احوال
تهران مراجعه می کند و به طور رسمی شهادت می دهد که مسلمان شده است و نام
خانوادگی خود را تغییر می دهد و به پاریس و سپس به شرق خلیج سان فرانسیسکو
در امریکا می رود و در دانشگاه برکلی رفته فوق لیسانس مهندسی محاسبات
ساختمان می گیرد...
وی در سال 1349 شرکت مهندسی مشاور تدبیر صنعت را در خیابان فردوسی تقاطع
خیابان انقلاب اسلامی برای واردات وسایل سنگین از امریکا ایجاد می کند و در
پوشش تجارت به ارتباط با "کاتم" ادامه می دهد. ارتباط او با "کاتم" تا
پیروزی انقلاب همچنان ادامه داشت...
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
"خود"زهره کاظمی" بیان می دارد " ...رژیم شاه جوانها را می كشت. اختناق
شدیدی بود به گونه ای كه همه فكر می كردند اطرافیانش ساواكی هستند. تمام
فكر و ذكرم این بود كه رژیم شاه را براندازیم و رژیم خوبی بیاوریم كه
آزادیخواه باشد. حالا چه رژیمی باشد اصلا مهم نبود. در هر تظاهراتی هم
شركت می كردیم. هم ماركسیت ها، هم ملی ها و هم مسلمان ها. خود من دریك
فاصله كاملا بی اعتقاد بودم. نه دین سنتی مادر و ماد بزرگم را قبول داشتم و
نه هیچ چیز دیگر." در همین فاصله است كه "رهنورد"! شرایط مهندس "ميرحسين
موسوي" آن روز ها "رهجو"! را می پذیرد. از آن پس.
روند زندگی "زهرا رهنور"د پس از ازدواج تغییر مي كند.پس حجاب جزئی از
زندگی وی شده و یکی از میهمانان ثابت نشست هایی مي شود که در شرکت مهندسان
مشاور سمرقند برگزار می شد. شرکت سمرقند شرکتی بود که "میرحسین" و دوستانش
آن را تاسیس کرده بودند و هدف نشست های آنها، اقدامات سیاسی و ابراز نظرات
مخالف علیه رژیم شاه بود. "عبدالعلی بازرگان"، "حسن آلادپوش"، "محبوبه
متحدین" از جمله مؤسّسین نشست های شرکت سمرقند بودند.
بازآنچنان که خود می گوید: "در دانشگاه كه سرشار از شور و مبارزه بود، سه
دسته بودند؛ مذهبی ها، ملی گراها، كمونیست ها. ولی من جزو هیچ كدام از
آنها نبودم." ...
وی به همراه دو فرزندش در سال 1355 به آمریکا مهاجرت کرده و در آنجا به عضویت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در آمد...
... چیزی به پیروزی انقلاب 1357 نمانده بود که رهنورد! در کنار همسرش رهجو!
به ایران بازگشت. و سعی کرد در امور اجتماعی فعال باشد. از سال 57 تا 59،
جامعه زنان جمهوری اسلامی و زنان مسلمان را پی ریزی کرد. رهنورد حدّاقل
از یک نام مستعار دیگر یعنی زینب بروجردی نیز استفاده میکرد
جالب اینجاست که او در اطّلاعات بانوان که تغییر نام داده و عنوان "راه
زینب" را برای خود برگزیده بود، به عنوان اوّلین سردبیر مشغول به کار شد
که تا سال 1367 این فعالیت فرهنگی ارتباط داشت...
مرحوم "محمّد مُکری" او و همسرش را فراماسونر دانسته و رهنوردی و رهجویی را
به ترتیب نامهای درجه ای 3 و 2 در لجنه (لُژ ماسونی) ورودی آنها...
"رهنورد" در سال 1375 در جبهه اصلاح طلبان در کنار سید "محمّد خاتمی"
قرار می گیرد. با پیروزی "خاتمی" در انتخابات دوّم خرداد 76 وی تحت نام
جعلي و لجنه اي فاقد شناسنامه ي خود يعني "زهرا رهنورد" به عنوان مشاور
سیاسی رئیس جمهوری مأموریّت می یابد.. یک سال بعد به عنوان رئیس دانشگاه
الزّهرا منصوب می شود، سمتی که تا سال 1385 در آن مشغول به کار بود. همزمان
رئیس گروه هنر سازمان مطالعه و تدوین سمت، وابسته به وزارت علوم، تحقیقات
و فناوری شد و اجرای طرح ملی نگارش تاریخ هنر ایران در دوره اسلامی را
نیز برعهده گرفت.
... "رهنورد"، "شیرین عبادی" برکشیده شده برای دریافت جایزه صلح نوبل را
به دانشگاه الزّهرا کشانید...اعتراضات... با روی کار آمدن دولت" احمدی
نژاد"...
وی را به تودیع رساند...او با بیان اینكه نه بركنار شده و نه استعفا داده،
گفته بود: "با تغییر دولت، من خود خواهان بركناری از این سمت شدم و
مسئولیت را با سربلندی به یك سربلند دیگر تحویل دادم، دكتر "مباشری" نیز یك
فرد گرانقدری برای دانشگاه است".
... "زهرا رهنورد"، هنر را والاترین عنصر در هستی عنوان می كند و سریع
ترین و كوتاهترین راه رسیدن به معبود. آنچنان که می گوید هنر را پرستش می
كند چرا كه او را به بهترین انتخاب رسانده است، انتخابی كه در آزادترین
محیط شكل گرفته است. در معرفینامه های تبلیغاتی زمان انتخابات این مطالب
پررنگ می گردید:
... تالیف 33 جلد {! عدد مقدّس ملاحده ی فراماسون لعنت خدا بر ایشان بیش
باد}کتاب در زمینه های پژوهشی؛ قرآن مجید، هنر، زبان و علوم سیاسی ...
مفتخر به لقب 2000 استاد برجسته جهان در سال 2005 و کسب مدال و درج بیوگرافی در مرکز بیوگرافی کمبریج ...
مفتخر به تایید و تشویق کتابخانه های بزرگ جهان چون برلین کنگره بریتانیا و
به خاطر کتاب انگلیسی هنر معاصر ایران در دنیای اسلام ...
مفتخر به چاپ تمبر تصویر ایشان از سوی مفاخر فرهنگی و شرکت پست ایران ...
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" 1/3/1388:}
پنجشنبه 7 آبان1360، فردای روز رای اعتماد مجلس به "میر حسین"، جلسه ای در
دفتر ریاست جمهوری میان سران قوا و نخست وزیر برگزار و مقرّر می گردد همان
کابینه شهید "باهنر" با حدّاقل تغییر معرفی گردد.
"میرحسین" که با آرای شکننده ي 115 رای از 202 نفر صاحب رای، به نخست وزیری رسیده بود، به این پیشنهاد روی خوش نشان داد...
{ به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در 20/3/1389:}
یکی از وقایع تاریخی که در سال گذشته با زوایای مختلف مورد بازخوانی قرار
گرفت، استعفای "میرحسین موسوی" در یکی از حسّاسترین برهههای تاریخی و به
صورت رسانهای بود. روز 15 شهریور سال 1367 در شرایطی که ایران به تازگی
قطعنامه آتشبس یا به تعبیر "امام خمینی" جام زهر را پذیرفته بود، روزنامه
جمهوری اسلامی که در اختیار "مسیح مهاجری" یکی از نزدیکترین چهرهها به
"میرحسین" قرار داشت، در حالی منتشر شد که خبر استعفای "میرحسین موسوی" از
نخست وزیری را به عنوان تیتر یک انتخاب کرده بود. استعفایی که بدون هماهنگی
رئیس جمهور و رهبر انقلاب نگاشته شده بود...
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در۱۳۸۸/۳/۱:}
این استعفا پس از پذیرش قطعنامه و پایان یافتن عملیات مرصاد و آغاز
گفتگوهای آتشبس بین ایران و عراق بود و در واقع استعفای "میرحسین موسوی"
با صبح اوّلین روز مذاکرات دکتر "ولایتی" در ژنو همراه شد و جالب تر آنکه
از رادیو نیز اعلام گشت.
{ به نقل از سایت محمّد مهدی اسلامی منتشره در 20/3/1389:}
امّا این استعفا ابعاد دیگری نیز داشت که در بازخوانی تاریخی ماجرا، مورد
غفلت قرار گرفته است. "موسوی" همزمان با نگارش نسخه مطبوعاتی استعفایش، در
همان 14 شهریورماه، نسخه دوّم استعفایش را با دستخط خویش در سربرگ
نخستوزیری خطاب به رییسجمهور منتخب مردم با تعابیری تند و موهن نگاشت.
وی در نامه خویش که خطاب به مقام محترم ریاست جمهوری بدون ذکر نام ایشان و
بدون سلام و احترامات معمول آغاز شده است، به بیان نکاتی در توضیح علّت
استعفای خویش میپردازد که در نسخه ارسال شده به مطبوعات موجود نبوده است.
وی علّت بیان این موارد را اینگونه توضیح داده است: "با این نیّت که ذکر
آنها انشاءالله در آینده کشورمان و دولتهای بعدی مفید باشد"...
وی در خاتمه ادّعا میکند که این استعفا به معنای قهر از نظام و دولت
جمهوری اسلامی و مسئولین انقلابی آن نیست و تاکید نموده است "این استعفا
بدلیل ناتوانی اینجانب برای کار با این شرایط است و درست برای همین ناتوانی
است که اینجانب تکلیف را از خود ساقط میبینم." اگرچه وی توضیح نداده است
که اگر این استعفا به معنای قهر نبود، چرا بعد از تحویل نامه استعفا به
روزنامه مخفی شده است...
امّا امام راحل نیز در واکنش به این استعفا، مرقومه عتابآمیزی صادر
فرمودند که در نهایت منجر به پس گرفتن استعفا از سوی "موسوی" شد...
در خصوص فاصله زمانی انتشار استعفای "میرحسین" تا زمان پاسخگویی وی به دفتر امام، نقل قولهای گوناگونی مطرح است.
"جلالالدین فارسی" به تازگی در مصاحبهای به ماجرای پس از استعفای موسوی
از نخست وزیری اینگونه اشاره کرده است که "در دوران نخست وزیری "موسوی" هم
زمانیکه امام راحل قطعنامه را پذیرفتند، "میرحسین" با دادن استعفا مخفی شد
تا اینگونه در جامعه القا کند که من موافق قطعنامه نبودم و از خودش در
افکار عمومی قهرمان بسازد. امام هم روسای قوه قضاییه و مقنّنه و اگر اشتباه
نکنم یک یا دو نفر دیگر را احضار کردند و بدون بحث در خصوص پذیرش یا عدم
پذیرش استعفانامه "موسوی" بهدنبال فرد جایگزین بودند که آقا وارد جلسه
میشوند و امام شرح جلسه را میفرمایند و نظر آقا را میخواهند که آقا از
تصمیم شوم "میرحسین" پردهبرداری میکنند و به امام میگویند با استعفا
موافقت نکنید، چراکه او به دنبال قهرمان سازی از خودش است. امام در این
زمان دستش را بلند میکند و با اشاره به آقا میفرمایند این درست است..."
بر اساس نقلهای موجود گویا "میرحسین موسوی" در فاصله زمانی تنظیم استعفا
نامه در 14 شهریور تا 17 شهریور که به محضر امام میرسد، در منزل "آلادپوش"
که از دوستانش بود به سر میبرده است.
متن پاسخ حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای به استعفای میرحسین موسوی 1367
روز سوّم که حاج "سید احمد خمینی" با تماس با مراکز مختلف از یافتن او
نا امید شده بود، به افراد مختلف می سپرد که امام فرموده اند به "میرحسین"
بگویید بیاید که اگر نیاید نامهای تنظیم کردهام و در اختیار رسانهها
قرار میدهم که اگر پخش شود برای او دیگر دنیا و آخرت نمیماند.
روز سوّم "میرحسین" تا ساعت 11 به محضر امام می رسد، آنگونه که منابع آگاه
بر اساس یادداشتهای آن زمان ... : امام راحل نکاتی را بدین شرح به وی
فرمودهاند "من یک گله دارم و یک اعتراض، گله دارم از اینکه شما اگر مشکلی
داشتید، مثل گذشته مراجعه میکردید و حل میکردیم، اگر میخواستید بروید،
بی سرو صدا میرفتید. چرا سر و صدا کردید؟ اعتراض دارم به اینکه این مطالب
را چرا به پای نظام نوشتید و نسبت به دولت دادید؟ ... اگر نبود کار این
چند سال شما، به ملت اعلام میکردم که شما در مقابل انقلاب و نظام
ایستادهاید. و بعد از این چه توقعی است که از مجلس دارید؟ این حق مجلس است
که به هر وزیری که میخواهد رای بدهد یا ندهد. شما میبایست از نظر مجلس
تبعیت کنید. دیگران هم قبل از شما از این قبیل حرفها میزدند که مجلس باید
هماهنگ با ما باشد. شما مجلس هرچه گفت به مجلس اخترام بگذارید. اگر
مسئلهای بود شورای مصلحت حل خواهد کرد."
آنچه مسلم است، پس از یک وقفه معنادار، امام بار دیگر حمایت علنی خویش را
از دولت تکرار نمودند تا آثار استعفای نابجای "میرحسین"، به عملکرد دولت
بیش از این آسیب نرساند. هرچند به نظر ناظران سیاسی جنس این دفاع آشکارا
متفاوت بود.
امام اما تا 80 روز در حمایت از دولت مکث نمودند. این مکث که بسیار به ضرر
دولت علیالخصوص در بعد تبلیغات رسانههای بیگانه بود، سرانجام با حکم
انتصاب "میرحسین موسوى" به سمت سرپرست امور جانبازان توسط امام پایان
یافت.
اینک پرسش اینجاست که آقای میرحسین موسوی...
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
ريشه های جاما ... دو تن از كادرهاي جوان حزب ايران يعني "محمّد نخشب" و
"عبدالحسين راضي" ... حزب مردم ايران را تحت تأثير به اصطلاح خداپرستان
سوسياليست تأسيس نمودند و با اعلام وفاداري كامل به "محمّد مصدق السلطنه"
خود را مترقيان مذهبي برميشمردند...
پس از قيام عاشورايي حضرت "امام خميني" و مقلدانشان در خرداد 1342، "نخشب"،
نام حزب مردم ايران را به جنبش آزاديبخش ملي ايران (جاما ) تغيير داد. در
همين دوران بود كه "صادق قطبزاده" به آمريكا رفته و در آنجا با حمايت و
همكاري "محمّد نخشب" و ديگر شخصيت هاي متعلق به جبهه ملي، سازمان دانشجويان
ايراني در آمريكا را راهاندازي كرده بود.
بعد از كنارهگيري "عبدالحسین راضي" از سياست و مرگ "نخشب" در آمريكا در
دههي 1350، دو نيروي كليدي "جاما" و طرفدارانشان به مبارزه قهرآميز و
مسلحانه روي آوردند. آقاي "ميرحسين موسوي" همانند بسياري ديگر از عناصر
مرتبط با جريانهاي مبارزه مسلحانه قبل از پيروزي انقلاب داراي اسم مستعار
(حدّاقل "حسين رهجو" ) ميباشد كه اين هويت از مؤسسين به اصطلاح جنبش
مسلمانان مبارز بودهاست.
معدن اسرار سوابق مبهم "میر حسین موسوی" ؛ دو نفر كليدي، يعني "كاظم سامي
كرماني"، روانپزشك مقيم تهران (که قتل بسيارعجیب او در آذر ماه 1367 و
یافتن جسد کسی که اعلام شد قاتلش بوده است ؛ همچنان در هاله ای از ابهام
قرار دارد) و "حبيبالله پيمان" ، دندانپزشك مقيم تهران بوده اند كه براي
پژوهش پیرامونشان باید در لینکشان در همراهی عناصري ... که در دهه پنجاه
كه به آموزش توليد مواد منفجره و خريد سلاح و مهمات و مبارزه قهرآميز
مسلحانه روي آورده بودند توجه نمود.
{به نقل ازخلاصه نوشته ي آقاي اکبر اعلمی آذر 1389:)}
دكتر "كاظم سامي" ... از روانپزشکان سرشناس به شمار ميرفت و از دوستان
نزدیک ... "شريعتي" ، ... "بازرگان" و دکتر" پیمان" ... قبل از انقلاب عضو
نهضت خداپرستان سوسياليست بود.
...
پس از خرداد 1342 جنبش آزادیبخش مردم ايران یا "جاما" از آن {حزب مردم
ایران}منشعب گردید و بعد از انقلاب نیز با همین نام و در حالیکه "سامی"
دبیر کلی آنرا برعهده داشت برای مدّتی به کار خود ادامه داد.
دکتر سامی پس از انقلاب وزير بهداری دولت "بازرگان" شد و حتّی در نخستین
انتخابات ریاست جمهوری کاندیدا شد که با احراز کمتر از ده هزار رای دررتبه
ششم این انتخابات جای گرفت امّا دراوّلین انتخابات مجلس شورای اسلامی به
عنوان نماينده مردم تهران به مجلس راه يافت. در سال 1360 {پس از خروج
مسلحانه ی محاربین خلق و همدستانشان که با دفاع همه جانبه ی مردم غیرتمند و
مسئولین حزب اللهی به مزبله ی تاریخ ریخته شدند}"سامی" دبیر کل جاما ...
به طبابت و فعّالیّت های فرهنگی و اجتماعی روی آورد.
در دوّم آذر ماه سال 1367 دكتر "سامي" در مطبّ خود به معاينه ي بيماران
اشتغال داشت که بطور ناجوانمردانه ای با ضربات دشنه فردی که خود را "غلام
همّتی" معرفی کرده بود به شدت از ناحیه سر مجروح و با فرق شکافته شده به
بیمارستان ساسان منتقل گردید. لیکن دو روز بعد بدلیل شدّت جراحات وارده در
همان بیمارستان جان به جان آفرین تسلیم کرد.
در آنروزها (نیمه دوّم1367) مدّتی بود که بنده {"اكبر اعلمي"}به عنوان
معاون مدیرکل امور انتظامی وزارت کشور در این وزارتخانه مشغول بکار شده
بودم و لذا با توجه به ماموریت ذاتی اداره کل امور انتظامی سعی می کردم که
به هر طریق ممکن از کم و کیف این حادثه تلخ با خبر شوم ، امّا متاسفانه
اطّلاعات موجود در اداره کل انتظامی در حدی نبود که بتوان از جزئیات این
حادثه سر درآورد.
حتّی آن بخش از پرونده انتظامی قتل "سامی" هم که در اختیار ما قرار گرفت،
آکنده از ابهامات و ضدّ ونقیض گوئی ها بود ، با این وصف در حوزه کاری من
کسی بخود اجازه نمی داد که انگشت خود را متوجه ابهامات مذکور کرده و بطور
جدی در مقام کشف و رمزگشائی آنها برآید.
موضوعی كه بر پيچيدگي و ابهام اين واقعه تلخ افزود مرگ مشكوك قاتل و نحوه
کشف آن بود، به این معنا که مقامات قضائی و مسئولان امنیتی و انتظامی در
اواخر آذرماه همان سال اعلام کردند که "محمّد جلیلیان" قاتل دکتر "سامی"
بیماری روانی داشته و یکروز پس از ارتکاب قتل در گرمابه برلیان اهواز خود
را با کمربند از دوش حمّام حلق آویز کرده و به عمر خود پایان داده است و
این در حالی بود که گزارش پزشك قانوني خلاف اين ادّعا را گواهي کرده بود!
در این گزارش همچنین قید شده بود که قاتل چند پاسپورت و تعدادي شناسنامه جعلي و مقداری فشنگ نیز با خود به همراه داشته است.
تا آنجا که بیاد دارم رسانه ها از قول همسر مرحوم "سامی" نوشتند که نامبرده
نیز تائید کرده است که فرد معدوم ("محمّد جلیلیان") همان قاتل اصلی است.
"محتشمی پور"وزیر کشور وقت نیز برای پایان دادن به همه ابهامات و تردید
هائی که پیرامون این حادثه دلخراش وجود داشت طی مصاحبه ای اعلام کرد که
قاتل "سامی" در گرمابه ای در اهواز خودکشی کرده است.
در پی این مصاحبه طی یادداشتی خطاب به دکتر "صدر" معاون سیاسی امنیتی وقت
وزارت کشور به ابهامات و ضدّ و نقیض گوئی های پرونده اشاره کردم.
از دید من حدّاقل شش ابهام جدی در گزارش نیروهای امنیتی و انتظامی آنروز وجود داشت:
1-میان متهم شدن قاتل به اختلالات روانی و تهیّه چند پاسپورت و شناسنامه جعلی توسط وی تناسب منطقی وجود نداشت.
2-اخراج یک کارمند که طبق گزارش مسئولان امر دوباره به شغل اوّلش بازگشته
بود نمی توانست انگیزه ای قوی برای ارتکاب قتل سبعانه سامی و تصمیم به قتل
همسر وی باشد.
3- وجود چندین شناسنامه و پاسپورت جعلی در نزد قاتل حاکی از این بود که وی
فرد انگیزه داری بوده و قصد خروج از کشور را داشته است. در این صورت شهرهای
مرزی شمالغرب کشور بهترین گزینه ای بود که او می توانست برای فرار از کشور
انتخاب کند، بنابراین متواری شدن او به شهر اهواز چندان وجاهتی نداشت.
4-کدام سرنخ توجه ماموران امنیتی و انتظامی را به شناسائی قاتلی جلب کرده
بود که تقریبا 20 روز قبل از شناسائی وی در گرمابه ای واقع در اهواز دست به
خودکشی زده بود.
5- کسی که قصد خودکشی داشته چرا حمّام را انتخاب کرده و چرا وسیله مناسبی
را برای خودکشی با خود به همراه نبرده است تا ناگزیر نشود که با کمربند خود
را حلق آویز نماید!
6- فاصله کم دوش از سر استحمام کننده ، کوتاه بودن کمربند برای انجام
عملیات خودکشی از طریق دوش ،عدم مقاومت دوش برای تحمل سنگینی قاتل و فاصله
آن با زمین و ...از مواردی است که قبول سناریوی خودکشی از طریق حلق آویز
شدن از دوش گرمابه را با تردید جدی مواجه می ساخت.
واکنش بعضی از دوستان و مسئولان وقت وزارت کشور به یادداشت مذکور ،به
نگارنده فهماند که شتر دیدی،ندیدی!! لذا تردید ها و ابهامات مذکور که امکان
انتشارش در رسانه های آنروز کشور میسّر نگردید تا به امروز همچنان در
دفترچه خاطراتم جاخوش کرده بود.
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
..." سیّد محمّد موسوی خوئینی ها" (صاحب سلسله مباحث تفسیر تفنگی! قرآن در
مسجد جوستان نیاوران)؛ لیدر معنوی و پدرکاریزماتیک فرقه ي فرقان بوده که در
انتخابات 1388 به دنبال بازتولید "میرحسین موسوي" به جای "اكبر گودرزی"
بوده است...
{به نقل از مطالب مطروحه ی حجت الاسلام والمسلمین "سیّد هادی
خسروشاهی"منتشره در ویژه نامه ی یادآور (نشریّه ی مؤسّسه ی مطالعات تاریخ
معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389 :}
فرقه ی فرقان همانند سازمان آرمان مستضعفین و سازمان مجاهدین با استناد
ظاهری به آیات قرآن و تفسیر مادّی گرایانه آنها در راستای اهداف و امیال
فرقه های خودشان ؛ خواستار حذف علما و رهبران جریان اصیل اسلامی بودند و
این به موازات فعّالیّت هواداران سکولاریسم الحادی بود (که با اساس دین و
باورهای مذهبی مخالفت می کردند.)
عقیده ی این سازمان ها و گروهها که خواستار (به اصطلاح) اسلام منهای آخوند
(و یا سیاست منهای روحانیت) بودند ؛ در واقع زاده ی گروهی بودند که از
زمانهای بسیار دور به مبارزه ی مستقیم و صریح برای حذف کامل مذهب از زندگی
مردم برخاسته بودند و در واقع با قیافه ی مذهبی و تفسیرهای مادی از مبانی
اسلامی ؛ مزوّرانه در تحریف و مسخ و حذف عناصر و ارزشهای اخلاقی،فرهنگی و
اجتماعی مذهب می کوشیدند .
این گروهها نقطه ی مشترکی با هم داشتند و آن اسلام منهای روحانیت بود؛زیرا
که روحانیت سدّی محکم و مقاوم در برابر آنان به شمار می رفت...
فعّالیّت های "اکبر گودرزی" پیش از انقلاب محدود به کارهای به ظاهر دینی و
فرهنگی بود و به رغم فشار همه جانبه رژیم بر همه ی نیروهای چپ و راست هیچ
نوع محدودیت ومشکلی هم توسط رژیم شاه وساواک برسر راه فرقان ایجاد نمی شد.
حتی به گفته ی خود "گودرزی" برای فعّالیّت های بیشتر با دامنه ی وسیعتر وی
با هماهنگی دو نفر به نامهای دکتر "عابد" و دکتر "محمّد ملکی" تصمیم می
گیرد رهسپار اروپا شود و به همین منظور بدون هیچ مشکلی راهی پاکستان می
گردد...لذا پس از اقامت دو ماهه در پاکستان باز به ایران بر می گردد و از
نو به کار تشکیل جلسات مذهبی و نشر کتاب و صدور اعلامیه می پردازد که باز
با هیچ مسئله ای از طرف ساواک روبرو نمی شود! ...
... در همان مصاحبه ["مرتضی الویری" با مجله ی داخلی!مجاهدین خلق یعنی چشم
انداز" لطف الله میثمی"] پس از ذکر علت قطع همکاری [" الویری"] باآن
فرقه[تحت امر "گودرزی"] از قول آقای "الویری" آمده است که : "دیگر برای
توزیع ونگهداری کتابهای آنها آمادگی نداشتیم.به یاد دارم چند صد هزار جلد
کتاب آنها نزد ما باقی ماند که کتابها را معدوم کردیم ."
خُب![فرقه ی فرقان به عنوان] سازمانی که امکانات مالی ندارد چگونه فقط چند
صد هزار جلد کتاب با هزینه های گزاف چاپ می کند و آنها را علاوه بر خودشان و
دیگران در اختیار سازمان فلاح هم که توسط ایشان و مهندس "محمد[ کاظم پیرو]
رضوی" و "حمید فغفور مقربی" و "حسین شیخ عطار" و چند نفر دیگر اداره می
شد، قرار می دهد؟...
{به نقل از مطالب مطروحه ی "ماشاءالله رحیمی" (از مدیران مسج قبا [پایگاه
شهید مفتح]): منتشره در ویژه نامه ی یادآور (نشریّه ی مؤسّسه ی مطالعات
تاریخ معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389 :}
..."گودرزی" همیشه اعلام می کرد که با آقای "خوئینی" ها حشر و نشر دارد و
در مسجد قُبا هم کلاس داشته است ...عدّه ای از جوان هایی هم که به او
پیوستند بچه های مسجد متّقین(زیر پل صدر) و از طایفه ی "کشانی" ها
بودند.این مسجد در نزدیکی منزل "شهید مفتّح" بود جوانانی که دور "گودرزی"
جمع شدند.پس از مدّتی به این نتیجه رسیدند که باید با مسئولین نظام مقابله
کنند...
آقای "خوئینی ها" هم در مسجد جوستان تفاسیری داشت که مورد تأیید خیلی ها
نبود از جمله "شهید مطهّری" نسبت به تفاسیر ایشان انتقادات جدّی داشتند.
بعد از انقلاب مجاهدین اسلحه به دست گرفتند و به اشتباه اسم اینها را منافق
گذاشتند.در حالیکه آنها علناً رو در روی نظام ایستادند و در واقع محارب
بودند و نفاقی نداشتند امّا منافقین واقعی توانستند در این 30 سال در
انقلاب نفوذ کنند و لطمه های جبران ناپذیری هم بزنند .
آنها به شکلی ظریف اسم منافق را روی افراد محارب گذاشتند و چهره ی خودشان
را پنهان کردند . یادم هست چند سال بعد از پیروزی انقلاب چند خانم به مسجد
قُبا مراجعه کردند و گفتند ریخته اند و بچه های ما را به خاطر داشتن جزوه
های آقای "خوئینی ها" بازداشت کرده و به زندان برده اند. اگر این حرفها و
جزوه ها جرم است چرا خود ایشان دادستان انقلاب است؟ اگر هم جرم نیست چرا
بچه های ما را به این جرم گرفته اند؟!
{ به نقل از متن اعتراضی "محمّد ملکی" خطاب به "محمّد موسوی خوئینی ها" منتشره در ديماه1384}
... پایگاه فعّالیّتهای ملّی و مذهبی من بیشتر مسجد همّت تجریش بود. این
مسجد تقریباً در منطقة شمیران به ویژه تجریش همان نقش را داشت كه مسجد
هدایت در تهران . كسانی چون ... "طالقانی"، ...، شیخ "علیاكبر رفسنجانی"،
"یحیی نوری"، "معادیخواه" و … در این مسجد برنامههایی اجرا میكردند.
وقتی شنیدم طلبة نسبتاً جوانی برای امامت مسجد جوزستان (خیابان نیاوران) كه
تازه بنا شده بود به آنجا آمده و خوشفكر است بهخصوص در تفسیر قرآن
حرفهایی برای گفتن دارد به آنجا رفتم و با آقای "محمّد موسوی خوئینیها"
آشنا شدم. رابطة ما روزبهروز نزدیكتر میشد و در ماههای رمضان كه ایشان
تفسیر سورة حمد و سپس تفسیر سورة بقره را آغاز كردند متوجّه شدیم در تفسیر
آیات بیشتر از تفسیر آیتالله "طالقانی" بهره میگیرند. تعداد زیادی از
جوانان شمیران و حتّی تهران در جلسات تفسیر ایشان حضور مییافتند.
جمعی از بچّههای محل بهخصوص جوانهای جمارانی تفسیر را ضبط و تكثیر
میكردند كه اكثریت قریب بهاتّفاق آنها در وقایع دهة 1360 اعدام شدند.
رابطة من و آقای "خوئینیها" بسیار نزدیك و خانوادگی بود. وقتی ایشان در
سالِ 55 یا 56 بهاتّهام دادن پول به چند جوان قزوینی برای خرید اسلحه برای
مبارزة مسلحانه با رژیم شاه در منزل اجارهای كوچكی در خیابان نیاوران
نزدیك سهراه مژده دستگیر شد ؛ من و همسرم با تمام وجود در خدمت خانوادة
ایشان بودیم. بچّههای آقای "خوئینیها" هیچكدام به سنّ مدرسه نرسیده
بودند. اوّلین كار من و همسرم و دوستان این بود كه خانة نسبتاً مناسبی برای
آنها تهیّه كنیم. ابتدا خانهای موقّتی در جماران اجاره كردیم و سپس با
تلاش بسیار موفّق شدیم خانهای در ده جماران بنبست گلها ته كوچه درب
روبهرو به مبلغ یك میلیون تومان خریداری نماییم.
در این زمان من اجارهنشین بودم. قصد ما این بود كه خانه بهنام همسر و
فرزندانِ «آقا» باشد ولی ایشان از زندان پیام فرستادند و با این كار مخالفت
كردند. خانه بهنام ایشان خریداری شد. ساختمان خانه كلنگی بود و باید از
نو ساخته میشد...
آقای "موسوی خوئینیها" درحالیكه محكوم به 15 سال زندان شده بودند پس از
حدودِ 10 ماه از زندان آزاد شدند. دیگر اوج انقلاب بود. چند جلسهای با
اصرار دوستان در مسجد جوزستان تفسیر گفتند؛امّا رویّه و برداشت ایشان نسبت
به قبل از دستگیری 180 درجه تغییر كرده بود. دیگر از آن برداشتهای گذشته از
قرآن هیچ خبری نبود. بهعنوان مثال قبل از زندان وقتی سورة بقره را تفسیر
میكرد و به آیة 50 كه در مورد عبور اصحاب "موسی"(ع) از دریا است سخن
میگوید: «فرّقنا بكم البحر» معتقد به معجزة شكافتن دریا نبود و میگفت این
عبور معجزة خود مردم بود با چه وسیلهای نمیدانم قایق، شنا كردن و … ولی
در هر حال وقتی خداوند كلمة «بكم» را بهكار میبرد چنین است در غیر این
صورت كلمة «لكم» را بهكار میگرفت و آنها هم كه میگویند معنی بكم و لكم
یكی است این حرف بیمعناست چون خداوند كلمات را در جای خود بهكار میبرد و
اینچنین برداشتهای آقای "موسوی خوئینیها" تقریباً با برداشت همة مفسّرین
متفاوت بود و میتوانست به بسیاری از پرسشهای جوانان در مورد اینچنین
معجزات پاسخگو باشد و آنها را جذب نماید.
امّا پس از بازگشت از زندان افكار و اندیشههای ایشان بهكلّی متفاوت شد و
در تفاسیر و دیگر بحثها از برداشتی بسیار سنّتی استفاده میكرد. برخوردش
با جوانها طوری شد كه كمكم جوانها از مسجد زده شدند و هركس پی كاری گرفت و
رفت. چه چیزی در زندان برایش روشن شده بود ، الله اعلم.
انقلاب دیگر نزدیك میشد و من درگیر كارهای دانشگاه بودم ـ هفتة همبستگی و
تحصّن 25 روزه (29 آذر تا 23 دی) ـ و بالأخره راهپیماییها و غیره. در این
زمان رابطة ما بسیار محدود بود وقتی آقای "خمینی" به پاریس وارد شد ناگهان
شنیدیم آقای "خوئینی ها" سر از پاریس درآورده و تا روز آخر آنجا بود و با
آقای "خمینی" و دیگران به ایران بازگشت. باید یادآور شوم آقای "خوئینیها"
با "احمدآقا خمینی" از زمان طلبگی روابط بسیار نزدیكی داشت و میتوان حدس
زد از بسیاری وقایع ... پاریس هنگامِ اقامتِ آقای "خمینی" با اطّلاع و در
تصمیمگیریها و برنامهریزیها برای آینده مؤثّر بوده است.
پس از ورود آقای "خمینی"؛ جناب "موسوی خوئینیها" كمتر در محافل و مجالس
ظاهر میشد در حقیقت او و "سیّد احمد خمینی" ... در سایه بودند تا اینكه
ماجرای تسخیر سفارت آمریكا پیش آمد.
آقای "خوئینی" ها !
چرا سراسیمه بلافاصله به پاریس رفتید و تا روز آخر بهعلّت نزدیكی و دوستی
صمیمانه با آقای "احمد خمینی" در پاریس ماندید؟ شما مطمئناً از بسیاری از
جریانات اطّلاع داشتید...
با بحثهایی كه در تفسیر سورة بقره در مورد "فرعون" و فرعونیان و رفتار
آنها با "موسی" قبل از انقلاب و بهقدرت رسیدن میگفتید و در نوار ضبط شده و
اگر ندارید من برایتان میآورم مقایسه كنید تا ببینید...
جناب آقای "خوئینیها"، ... در نامة مورخ 17/1/1370 خود خطاب به اینجانب مینویسد:
"شما("ملکی") كه با بنده معاشرتی از نزدیك و خانوادگی داشتید كه از ایّامِ
خوب زندگی من و خانوادهام بوده است هرگز از من مطلبی شنیده بودید كه از
هوس و طمع و آرزوی به حكومت رسیدن حكایت میكرد؟ آیا ما اساساً سقوط حكومتِ
شاه را اینچنین نزدیك میدیدیم؟ آیا ما تصور میكردیم در ایران به این
زودیها حكومتی بهدست مردم تشكیل شود كه بنده و امثالِ من در آن پست و
مقامی داشته باشیم؟ بر فرض كه ما چنین آرزوهایی داشتیم بسیار خوب. امروز
دیگر عقده چرا و با كدام كینه و با چهكسی و بر سر چه چیزی؟! من حتّی با
"صدام" هم كینه ندارم هرچند كه اگر دستم به او برسد و قدرت داشته باشم
لحظهای در اعدامِ او تردید نمیكنم لیكن هرگز كینهای با او ندارم ..."
آیا دانشجویان میدانند جناب "خوئینیها" چند سال بعد از انقلاب خانه ي
خریداری شده از سوی مردم را فروختند و به باغ بزرگی كه متعلّق به آقای
"خسروشاهی" (از مؤسّسین كارخانههای مینو) بود و معلوم نیست با كدام مجوّز
شرعی و عرفی ... مصادره شده بود منتقل شدند. این باغ كه بیش از چهار هزار
متر وسعت دارد و ویلای بسیار مجلّلی در وسط آن ساخته شده و در جماران
خیابان حصارك پلاك 15 یعنی یكی از بهترین نقاط شمیران قرار دارد محل سكونت
حضرت آیتالله "خوييني ها"ست . همان كسی كه قبل از انقلاب سرِ منبر میگفت :
اگر كسی در لباسش یك تكّهنخ غصبی باشد نمازش درست نیست یا به نقل از
"علی" علیهالسلام میفرمودند سطح زندگی حاكمان باید برابر با زندگی
فقیرترین طبقات باشد ، چگونه امروز درحالیكه میلیونها انسان در حصیرآبادها
و حلبیآبادها زندگی میكنند و صدها نفر در همین تهران كارتنخواب هستند،
به خود اجازه میدهند در چنین كاخی آن هم متعلّق به غیر زندگی كنند؟...
{به نقل از مطالب مطروحه ی حجت الاسلام والمسلمین "سیّد هادی
خسروشاهی"منتشره در ویژه نامه ی یادآور (نشریّه ی مؤسّسه ی مطالعات تاریخ
معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار 1389 :}
به دنبال اشغال[تسخیر]سفارت آمریکا اسنادی به دست آمد که دلیلی روشن بر
ارتباط همه جانبه ی یک طلبه ی قدیمی با سفارت و وعده ی ترور های هفتگی! وی
به وزارتخارجه آمریکا بوده و به طور محرمانه مخابره شده است.
نمونه ای از این اسناد سند زیر است:
محرمانه و فوری از سفارت آمریکا در تهران به وزارت امور خارجه
یکی از دوستان قدیمی دفتر سیاسی که یک طلبه ی قدیمی است وسال گذشته مسئول
مرکز بحث های ایدئولوژیک برای شاگردانش بود ،یک دید خلاصه ای از فرقان داد.
یازده نفر از شاگردان قدیمی این شخص عضو گروه فرقان در تهران هستند. تعداد
اعضای گروه فرقان چهل الی پنجاه نفر می باشد.آنها ترکیبی از چپ گراها و
راست گراها هستند. اگر چه بیشتر آنها نامتعادل هستند.به جز بعضی از
افراطیون اغلب آنها اصول اسلامی را قبول دارند و احساس می کنند که ترور
راهی است که آنها از دست روحانیونی که با نظرات آنها هماهنگی ندارند خلاص
می شوند.
یکی از اعضای فرقان افتخار می کرد که آنها در نظر دارند خرابکاری را با
ترور هفته ای یک روحانی شروع کنند و تا رسیدن به موفّقیّت ادامه دهند.اشکال
در این است که در اینکه موفّقیّت چقدر می تواند باشد به توافق
نرسیدند.منبع بیان داشت اعضای گروه فرقان که با آنها در تماس است توجّهشان
را به اهداف داخلی معطوف کرده اند.
در اینجا باید اشاره کنم که رابط سفارت با فرقان شخصی بنام "ویکتور تام ست"
بوده که به هنگام اشغال سفارت و گروگانگیری به وزارت خارجه ایران پناهنده
شد .
به رغم درخواست رسمی و کتبی دادستانی انقلاب اسلامی از وزارت خارجه برای
بازجویی از وی در رابطه با ماجرای فرقان سرپرست وزارت خارجه ایران یعنی
آقای "صادق قطب زاده" از تحویل او به دادستانی خودداری نمود و او که عضو
اصلی و فعّال شبکه ی جاسوسی سیا در ایران و حلقه ی وصل سیا با فرقان بود
به کمک سفارت کانادا در ایران به سلامتی به واشنگتن برگشت.!
{به نقل از مطالب مطروحه ی" حمیدرضا نقاشیان" منتشره در ویژه نامه ی
یادآور (نشریّه ی مؤسّسه ی مطالعات تاریخ معاصر ایران) زمستان 1388 و بهار
1389 :}
"علی مشکینی" که در زندان خودکشی کرد رابط بین "گودرزی" و آقای "محمد ملکی" - رئیس اسبق دانشگاه تهران - بود.
دانشجویان پیرو خط امام در لانه جاسوسی با چسباندن تکّه های کاغذ به هم
نامه ای را پیدا کردند که مضمون آن نشان می داد که گروه فرقان از طریق
سفارت آمریکا مورد عنایت و توجّه سازمان جاسوسی سیا بوده است! و
ملاقاتهایی هم با آقای "محمّد ملکی" داشته اند.
بعد از اینکه آنها این نامه را پیدا کردند کیهان تیتر زد که رابطه ی گروه
فرقان با آمریکا کشف شد....ما این روزنامه را به داخل زندان بردیم و به بچه
های فرقان نشان دادیم که چنین اتهامی هم علیه شما مطرح شده است.ساعت 6 صبح
روز بعد زندانبان ها به من خبر دادند که ما وقتی برای صبحگاه رفتیم آقایان
را بیدار کردیم دیدیم "علی مشکینی" از گوشه ملافه خودش طناب درست کرده و
آن را به دستگیره پنجره سلول بسته و خودش را حلق آویز کرده است!...البته
واقعیت این خودکشی کماکان در هاله ای از ابهام باقی ماند.
...تعداد اعدامی های گروه فرقان 6 نفر و تعداد کشته شدگان به دست آنها 9 نفر بود ...شاخه ی نظامی گروه فرقان 17 نفر بودند...
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در 8/6/1389:}
"احمد قدیریان" معاون وقت دادستان انقلاب اسلامی مرکز:
روزی که پرونده آقای "بهزاد نبوی" آماده و حکم جلب برای دستگیری ایشان صادر شد، آقای "خوئینیها" دادستان کل بود...
امام اصلاً آقای "خوئینیها" را نمیشناختند. امام فرمودند: "من ایشان را
نمیشناسم، ولی افرادی که مورد اعتماد من هستند به من گفتند، لذا من ایشان
را به عنوان دادستان انقلاب معرفی میکنم"
{سؤال:}چه کسانی آقای "خوئینیها" را بهعنوان دادستان انقلاب به امام معرفی کرده بودند؟
{ قدیریان:}آقای "منتظری" و بعضی از دیگر مسئولین نظام ...
آقای "خوئینیها" متوجّه شد که میخواهند آقای "بهزاد نبوی" را بگیرند. آن
زمان دادستان آقای "رئیسی" و قائم مقامشان آقای "آقائی" بودند. بنده هم
معاون اجرایی بودم.
آقای "بهزاد نبوی" شبی که قرار بود دستگیر شود به منزل آقای "خوئینیها" رفت. آن شب منزل ایشان قرار گذاشتند.
الان بچّههای شُعبات هستند و میتوانید از آنها بپرسید. خیلی از دوستان
هستند و شاهد قضایا بودند. شعبات هم فعال بودند و کار میکردند. شبانه یکی
از آقایان شعبات را خواسته بودند. نظر آقای "خوئینیها" این بود که پرونده
باید بسته شود. چرا پرونده به این صورت است. بچّهها زیر بار نمیرفتند و
گفتند: "برای یکی از این افراد کیفرخواست صادر شده است. این پرونده
نمیتواند بسته شود." وقتی پروندهای کیفرخواست صادر میشود یعنی طرف متهم
است. در واقع کار آن فرد تمام بود.
وقتی دیدند از این مسیر نشد، آنها برنامهریزی بسیار پیچیدهای کردند. با
بیت امام، مرحوم "حاج احمد"آقا تماس گرفتند. آنچه عرض میکنم نقل قول از
آقایانی است که در صحنه بودند. از "حاج احمد"آقا خواستند که راجع به این
پرونده با امام دیداری کنند. امام میفرمایند بیایند. فردا یا پس فردای آن
روز قرار میگذارند تا با حضور حضرت آیتالله "موسوی اردبیلی" و دعوت از
آقای "رئیسی" خدمت امام بروند. بنابراین آقای "خوئینیها"، آقای "موسوی
اردبیلی" و "حاج احمد"آقا و آقای "رئیسی" در آن جلسه بودند.
آن روزها آقای "میرحسین" نخستوزیر و آقای "بهزاد نبوی" هم وزیر صنایع
سنگین و از نزدیکترین افراد به نخستوزیر بود. قبل از این جلسه "بهزاد
نبوی" به "حاج احمد"آقا گفته بود: "هر موقع دولت میخواهد کاری کند
بالافاصله علم شنگهای درست و مردم را دستگیر میکنند و کشور را به شورش و
اغتشاش میکشانند. الان تعدادی دستگیرند." و با توجّه به شرایط جنگ مقداری
فضاسازی کرده بود، گویا این موضوع خدمت حضرت امام منعکس شد.
وقتی امام نشستند فرمودند: "آقای "موسوی اردبیلی"! قضایا چیست؟ برنامه
چیست؟" آقای "موسوی اردبیلی" توضیح داد که پرونده و اعترافاتی است.
بلافاصله آقای "خوئینیها" وارد صحبت شد و گفت: "نه آقا! من پرونده را
دیدم. چیزی نبوده است." سپس آقای "رئیسی" دخالت کردند. آقای "رئیسی" عرض
کردند: "حضرت امام! پروندهای است. افراد اعتراف کردند. الان متهمی است که
برایش کیفرخواستی صادر شده است." بعد امام دستور فرمودند که فعلاً این
پرونده مسکوت بماند. یا به روایتی مختومه شود. مجدداً آقای "رئیسی" خدمت
حضرت امام عرض کردند: "حضرت امام! برای این پرونده کیفرخواست صادر شده است.
امام فرمودند پرونده را مسکوت بگذارید یا مختومه کنید". لذا در آنجا
پرونده بسته شد.
زمانی که امام بلند شدند و تشریف بردند، آقای "خوئینیها" به عنوان دادستان
کل به آقای "رئیسی" گفتند: "برو مصاحبه کن و به رسانهها اعلام کن که
پرونده مختومه شد." آقای "رئیسی" گفت: "من اعلام نمیکنم." ایشان گفت: "تو
اعلام نمیکنی من اعلام میکنم." این موضوع را آقای "رئیسی" برایم نقل کرد.
آقای "رئیسی" دم اتاقم آمد. یکی از دوستان در اتاقم نشسته بودند. اشاره
کردند که ایشان برود. من به آن دوستم گفتم: "من با شما کار دارم. شما بیرون
باشید." وقتی ایشان بیرون رفت. آقای "رئیسی" با آقای "آقایی" وارد اتاق
شدند. ایشان همه جریان را توضیح دادند.
امروز آقای "بهزاد نبوی" باید مسائل و جریان را بگوید. باید بگوید چه
جنایتی رخ داده است. بگوید چگونه رئیس جمهور و نخست وزیر مملکت سوختند.
اینها در جریان بودند. باید مشخص شود ارتباط سازمان منافقین با سازمان
مجاهدین انقلاب چگونه بوده است.
باید امثال آقای "بهزاد نبوی" قضایا را بگویند که چگونه و چه بوده است. چه
شد که "شهید رجایی" و "باهنر" به این صورت شهید شدند و چگونه برای "کشمیری"
جنازه ساختند. الان شاهدین صحنه حضرت آیتالله "موسوی اردبیلی" و حضرت
حجتالاسلام و المسلمین آقای "رئیسی" هستند. شاهدین قضایا هستند. بیایند،
صحبت کنند و بگویند. امروز آقای "بهزاد نبوی" میتواند بسیاری از مسائل را
بگوید.
نقاط ابهامی در این پرونده هست که باید روشن شود. مثلا آقای "تقی محمّدی"
کاردار ایران در افغانستان بود و اطّلاعاتی داشت. 3، 4 روز قبل از آن ایشان
از افغانستان آمد، بازداشت شد و به زندان رفت. سپس قرار بود بازجویی شود
که شبانه با ملحفهای که داشت طنابی درست و خود را حلقآویز کرد. برای آنکه
زودتر جان دهد دو تکه مقوا دو طرف گلویش قرار داده بود و روی شوفاژ آنقدر
به خودش فشار آورد که صورتش سرخ شده بود. از آن طرف آقایان پاسدارها
آمدند. من هم بالا رفتم و صحنه را از نزدیک دیدم. ایشان شیر آب را به
عنوان اینکه در حمام است باز گذاشته بود. پاسدارها غذا آورده بودند و او
در را از داخل بسته بود. خیلی طول کشید. سپس با کلید اصلی در را باز کردند و
دیدند شیر آب بهعنوان شیر حمام باز است، ولی ایشان روی شوفاژ خودکشی کرده
است.
بیرون در زندان خود را به دستگیره در کشیده، ملحفه را در گلو انداخته و
فشار آورده و روی شوفاژ افتاده بود. عکسش در پرونده دادستانی هست. بروند و
این قضایا را در آورند. متوجّه شوند موضوع چیست و این شخص چقدر اطّلاع داشت
و چرا خودکشی کرد؟
اگر "تقی محمّدی" به بازجوئی کشیده میشد بسیاری از مسائل روشن میشد. حتّی
برخی این تردید که گفتید را هم دارند. شما بررسی کنید چه کسانی کشته شدن و
خودکشی "تقی محمّدی" را تأیید کردند و ختم اعلام کردند. در روزنامهها
منتشر کردند.
ملت عزیز و محترم ما تا کی باید بنشینند، بشنوند و تماشا کنند که "رجایی" و
"باهنر" سوختند. "بهشتی" و یارانش زیر آوار ماندند". قدّوسی" عزیز از
دیوار به پایین پرت شد. شهدای محراب یکی پس از دیگری سوختند و از بین رفتند
و روی پشت بامها و در کوچهها کشته و قطعه قطعه شدند. چه کسی این کارها
را کرده است؟
شبی که میخواستند "سعادتی" عنصر بلند پایه منافقین را اعدام کنند، آقای
"بهزاد نبوی" صبح آن روز به آقای "لاجوردی" زنگ زد و به ایشان گفت: "مرحوم
"شهید رجایی" زنگ زد که آقای "لاجوردی" مهمانی دارید. گویا حکم گرفته و
میخواهد برود. آقایی کنار من نشسته است. آقا "بهزاد" است. میخواهد با شما
صحبت کند." صبح آن روز آقای "لاجوردی" دستور اعدام "سعادتی" را داده بودند
و اعدام شد. بعد آقای "بهزاد نبوی" گفت: "میخواهم بیایم و با آقای
"سعادتی" ملاقاتی کنم."
"سعادتی" منبع اطّلاعات سازمان منافقین بود و مجموعهای از این سازمانها
را اداره میکرد. مرحوم شهید "لاجوردی" با تیمی که داشتند و عزیزانی که در
شعبات بودند حدود50 ،60 گروه و سازمان را متلاشی کردند و همه آنها در به در
کشورها شدند. "بهزاد نبوی" میخواست در اعدام او مانع ایجاد کند که "شهید
لاجوردی" خبر داد که او اعدام شده است. امروز باید پرسید که آقای "بهزاد
نبوی" چه میخواستی بگویی؟ با "سعادتی" چه کار داشتی؟...
همین "علیاکبر تهرانی" کیفرخواست گرفته است. آقای "خوئینیها" کیفرخواست او را که خواندند، گفته بودند حکم این فرد اعدام است...
ایشان اصلاً تحت تأثیر آقای "بهزاد نبوی" قرار گرفت. عرض کردم شب منزل
ایشان بود. اینها به دنبال این بودند که پرونده را ببندند. باید مشخص شود
چه ارتباطی با سازمان مجاهدین خلق (منافقین) داشتند. چه کسی باید این کار
را انجام بدهد؟
آقای "خسرو {قنبری}تهرانی" هم عقب نشسته بوده است و جزئی مجروح میشود.
هنگامی که یک سازمان اطّلاعاتی بخواهد کارش را در جایی انجام بدهد، گاه با
دو دست فاصله نفوذ کارش را انجام میدهد. آن کسی که ابزار کار شده است
میسوزد و از بین میرود.
سازمان{محاربین خلق} امثال "کشمیری" و "کلاهی" را اداره میکند و کرده است.
سازمان هم وابسته به سازمان سیا و سازمانهای اطّلاعاتی اسرائیل است. حتّی
در مورد "مسعود رجوی"، یک بار اعلام میکنند بیمارستان است. بار دیگر
اعلام میکنند مرده است و .... الان بهخوبی پشت پرده را اداره میکنند و
کارشان را انجام میدهند. فکر میکنم آقای "خسرو تهرانی" به سازمان مجاهدین
انقلاب اعتقاد داشت. در سازمان و همراه و همکار اینها بوده و به اینها کمک
میکرده است، آنچه مسلم است آقای "خسرو تهرانی" میدانسته است که دارند
برای "کشمیری" جنازه درست میکنند. خودش دیده بود که "کشمیری" آنجا نبوده و
بیرون رفته بود.
پس حتّی اگر تا لحظه انفجار نمیدانسته، بعد از آن همکاریاش قطعی است. عرض
کردم باید ارتباط سازمان مجاهدین خلق (منافقین) با سازمان مجاهدین انقلاب
مشخص شود.
اخیرا
نیز جناب حجت الاسلام و المسلمین آقای "رئیسی" در سالگرد "شهید لاجوردی"
فرمودند من این پرونده را با تمام قدرت و با جدیت دنبال می کردم امّا آنها
که به ذائقه شان خوش نیامد پیگیر توقف پرونده شدند.
...من حقوقدان نیستم ولی اینقدر میدانم اگر "کشمیری" دستگیر شود و اینها
به ایران برگردانده شوند، پرونده باز میگردد. به یاری خدا دادسرا برای
دستگیری اعضای سازمان منافقین در حال اقدام است و در این باره اقدام کرده و
از پاریس و کشورهای اروپایی هم خواسته است که یا به ما تحویل بدهید یا
محاکمهشان کنید. سران این سازمان الان در اختیار آنهاست و در کشورهای
اروپایی هستند. اینترپل هم اقدام کرده و از آن طرف برای آنها وانتِد قرمز
هم صادر شده است. دیر یا زود اینها را دستگیر میکنند.
{
به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
"محسن میردامادی" در سال 1352 برای تحصیل در
رشته ی راه و ساختمان وارد دانشگاه پلی تکنیک شد.
پس از پیروزی انقلاب در رشته ی
مطالعات استراتژیک فوق لیسانس خود را از دانشگاه قائد اعظم پاکستان
دریافت و در
سال 1375 با مدرک دکترای روابط بین الملل از کمبریج انگلستان فارغ التّحصیل شد .
در سوابق او عضویّت
اوّلین شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت و مسئولیّت روابط بین الملل سپاه
{و مسئولیت
قائم مقامی و فرماندهی سپاه نهضت های آزادیبخش {(سیّد "مهدی هاشمی" معدوم )} و
معاونت سیاسی دادستان کل (رهبر معنوی
فرقه ی فرقان "محمّد موسوی خوئینی
ها") و دو سال
استانداری خوزستان پس از مسئولیّت پشتیبانی جنگ در دانشگاه و عضویّت در شورای سردبیری
روزنامه ی محفل "خوئینی ها" یعنی سلام به چشم می آید...
{به نقل از سایت "محمد مهدی اسلامي" منتشره ی 25/6/1388:}
نامه نگاری های مسئولین سیاسی وقت برای تبرئه ی متهمان انفجار نخست وزیری
... پرونده ي انفجار نخست وزیری توسّط گروهی به مسئولیت" بهزاد نبوی"{وزیر
مشاور در امور اجرایی}خارج از روال قانونی و قضایی تحت بررسی قرار گرفت؛
با حسّاسیّت قوّه قضائیّه وقت {شهید قدّوسی} و انحلالاین کمیته، در اوّلین
مراحل تحقیق گروه، "نبوی" مورد سوءظن بازپرس ویژه قرار میگیرد و به دستور
وی، این گروه منحل و بعضی از اعضای آن بازداشت میگردند.
امّا "بهزاد نبوی" با برخورداری از اهرمهای فشار گوناگون توانست مانع از رسیدگی کامل به پرونده گردد.
یکی از پشتیبانان او در این عرصه، "موسوی خوئینیها" بود.
او مانع از بازجویی از"سعید حجاریان" و "نبوی" میگردد و حتّی آنگونه که
برخی از حاضران نقل میکنند، "خوئینیها" با جعبه شیرینی به دیدن متهمین
میرود و آنها را دعوت به استقامت کرده و از رهایی نزدیک آنها خبر میدهد.
او همچنین دستور میدهد تا متهمین کنار هم باشند که علیرغم توضیح در این
خصوص که موارد اتّهامیاینها یکی است و هنوز تحقیقات تمام نشده و دادگاه
نیز در پیش است و این امر میتواند باعث تبانی شده و در روند رسیدگی اخلال
ایجاد کند، او تأکید میکند که این دستور همین امشب انجام گردد که این امر
موجب اعلام استعفای مسئولین پرونده میشود و "خوئینیها" نیز با ابراز این
که تاکنون با شما مماشات کردهام، میگوید همین فردا تکلیف شما را روشن
میکنم.
همزمان آقای"رازینی" به نقل از شيخ "منتظری" اعلام میکند که قائم مقام
(وقت) رهبری گفتهاند اگر چیزی نیست، آزاد کنید! این اقدامات امّا مورد
انتقاد برخی مسئولین وقت شورای عالی قضایی قرار میگیرد که خواستار ادامه
تحقیقات و تعیین تکلیف پروندهها در دادگاه شده بودند. سرانجام پیگیری
پرونده که بارها با فشارهایی مواجه گردیده بود، متوقف گردید.
در این میان 61 تن از وزرا، نمایندگان و مسئولین طوماری به دفاع از متهمین امضا مینمایند و به محضر حضرت امام(ره) ارسال مینمایند .
همزمان 62 نماینده مجلس نیز به قوّه قضائیّه تذکر داده و خواستار پیگیری جدی پرونده نخست وزیری میشوند.
این طومار و تذکر مورد توجّه رسانهها قرار میگیرد و متعاقب ارسال طومار
به حضرت امام، ایشان آیتالله "موسوي اردبیلی"، رئیس وقت شورای عالی قضایی،
"موسوی خوئینیها" دادستان وقت کل و نیز دادستان وقت انقلاب تهران را به
حضور میطلبند.
آنگونه که گفته شده است،حضرت امام در آن جلسه بسیار عصبانی بودهاند و پس
از استماع گزارشها و تأکید "موسویخوئینیها" به این که «به پرونده رسیدگی
نمودیم و مسئله خاصی در پروندهها وجود ندارد»، دستوری میدهند که دوگونه
نقل شده است:
برخی نظر امام را این گونه میدانند که ایشان به دلیل شرایط جنگی کشور و
بحرانهایی که به سبب اختلافات حاصل از این پرونده پدید آمده بود،
فرمودهاند: «فعلاً مسکوت بماند.»
برخی دیگر نیز مدعیاند که امام فرمودند که «متهمین را آزاد و پرونده را مختومه نمایید.»
دادستان انقلاب تهران بلافاصله دستور امام مبنی بر آزادی متهمین را اجرا
میکند.امّا درباره روند قضایی پرونده و اینکه دستور امام مسکوت ماندن یا
مختومه شدن آن است اختلافی پدید میآید.
سرانجام "موسوی خوئینیها" خود مصاحبه کرده و از قول امام خبر از مختومه شدن پرونده میدهد.
جملات امام در آن جلسه امّا از سوی "خوئینیها" در محافل به گونهای نقل میگردد که مورد انتقاد دیگر حضار جلسه قرار میگیرد.
نکته جالباینجا است که به رغم حسّاسیّت بالایاین جلسه و علیرغم تلاش
متهمین برای نسبت دادن مختومه شدن پرونده به امام، جملات امام در صحیفه نور
درج نمیگردد!
این اقدام با توجّه به حضور چهرههای نزدیک به "خوئینیها" در مجموعه تدوین کننده ی صحیفه نور، میتواند دو گونه تأویل گردد:
یا با استناد به اینکه این سخنان محرمانه بوده است، از درج آن خودداری
شده تا نسخه مخدوش "خوئینیها" همچنان مستند بماند و یا امام برای جلوگیری
از بالا گرفتن دوباره اختلافات، دستور به عدم انتشار واقعیت آن جلسه
دادهاند.
امّا آنچه مسلم است یکی از دلایل دستور امام (چه مسکوت ماندن باشد و چه
خاتمه)، نامه ي 60 تن از مسئولين وقت بهایشان و شهادت دادنشان بر بیگناهی
متهمین بوده است.
در متناین نامه که با امضای "محمّد خاتمی"وزیر وقت ارشاد آغاز و با
امضای "عبدالکریم سروش" خاتمه مییابد، پس از مقدماتی آمده است:
« تا به امروز بیش از چند ماه است که جمعی از برادران مخلص و متعهد به
اسلام و جمهوری اسلامیو از جمله یاران "شهید رجایی" که هر یک از ما یک و
یا چند نفر از آنان را میشناسیم، به اتّهاماتی یکسر بی اساس و واهی و
دردآور و زبانمان لال آنهم به خونخواهی آن شهید بزرگوار به بند کشیده
شدهاند
[...] تا به امروز بنا به حرمت و حفظ شئونات قوّه محترم قضائیّه
کلامیابراز نکردیم ولی هنگامیکه مسئله از حد خواص ناگهان به صفحه اوّل
روزنامه داخل کشور کشیده میشود و به دنبال آن دستاویز و خوراک برای
رادیوهای بیگانه فراهم میکند، ناچار از بازگو کردناین درد شدیم و تقاضای
امعان نظر عاجل داریم [...]»
فارغ ازاینکه در ابتدای امر برخی از دوستان همین جریان به بیگناهی! "مسعود
کشمیری" نیز شهادت داده بودند؛ امّا درمتن این نامه ادعای مطروحه ی
بیگناهی متهمین پرونده (در میان امضای تک تک آنها نیز) منحصر به چند متهم
است كه به کل متهمان تعمیم داده شده است.
جملات امضا کنندگان نامه نیز،اینک پس از فرو افتادن نقاب نفاق از چهره برخی از متهمین، بسیار پند آموز است:
بسم الله الرحمن الرحیم
حضور محترم حضرت "آیتالله العظمی امام خمینی"
رهبر کبیر انقلاب اسلامی مد ظلهالعالی علی رئوس المسلمین
با سلام و آرزوی سلامت و طول عمر پربرکت برای آن وجود مقد[س و پیروزی هرچه
سریعتر جندالله بر بعثیان عفلقی و توفیق روزافزون برای خادمان
با سلام
از درگاه احدیت جل جلاله، اینجانبان امضاکنندگان زیر به لحاظ شرایط
سرنوشتساز حاکم بر جمهوری اسلامی بر آن شدیم که از سر صدق ؛ درد خود پیش
دردآشنای جهان اسلام بریم تا انشاءالله درمانی درخور حکومت حق مقرر گردد.
تا به امروز بیش از چند ماه است که جمعی از برادران مخلص و متعهد به اسلام و
جمهوری اسلامی و از جمله یاران "شهید رجایی" که هر یک از ما یک یا چند نفر
از آنان را میشناسیم به اتّهاماتی یکسر بیاساس و واهی و دردآور و
زبانمان لال، آنهم به خونخواهی آن شهید بزرگوار، به بند کشیده شدهاند.
شاید مشکلات و مصائبی که هر روز در ابعاد گوناگون فراروی انقلاب اسلامی
قرار میدهند مانع از آن گردیده که به روند حذف تدریجی و آرام نیروهای مخلص
و مؤمن و تلاشگر برای جمهوری اسلامی که به صور مختلف اسیر خطبازیها و
برچسبها و تلههای گوناگون میگردند، توجّه کافی مبذول گردد و این حرکات
در لابهلای مسائل روز به نحوی چهره پنهان میکند، ولی آیا همچنان بیدفاع
گذاردن برادرانی که یکسر در مسئولیتهای مختلف فارغ از این حرکات سرگرم
خدمت و مبارزه در سنگرهای مختلف جمهوری اسلامی هستند، تا کجا میتواند
ادامه یابد؟
ما هماکنون مشاهده میکنیم که نیروهای مؤمن و انقلابی جوان کشور، مضطرب و
نگران چگونگی برخورد با این مسئله هستند و از کنار هم قرار دادن مسائلی از
این دست و توقعی که از نظام جمهوری اسلامی ایران دارند، جویای تکلیفاند؟
مطلب صرفاً بر سر این برادران مخلص نیست که در راه دوست هر آنچه که رسد نیکوست و از ادعای دوستی تا به دوست رسیدن هزاران وادی،
نگرانی اینجاست که ابعاد و پیامدهای این اتفاقات صدمات جبران ناپذیری به جمهوری اسلامی وارد آورد.
تا به امروز بنا به حرمت و حفظ شئونات قوّه محترم قضائیّه کلامی ابراز
نکردیم، ولی هنگامی که مسئله از حد خواص ناگهان به صفحه اوّل روزنامه داخل
کشور کشیده میشود و به دنبال آن دستاویز و خوراک برای رادیوهای بیگانه
فراهم میآید ناچار از بازگو کردن این درد شدیم و تقاضای امعان نظر عاجل
داریم که انشاءالله خداوند عاقبت ما را ختم به خیر کند و از نعمت دعای
حضرت امام بهرهمند سازد وما النصرالله الا من عندالله.
والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته
1- "سیدمحمّد خاتمی" وزیر ارشاد اسلامی
2- "محمّدرضا آیتاللهی" وزیر معادن و فلزات
3- "علیاکبر محتشمی" وزیر کشور
4- "مسعود زنجانی" وزیر برنامه و بودجه
5- "غلامرضا شافعی" وزیر صنایع
6- "عباسعلی زالی" وزیر کشاورزی
7- "ابوالقاسم سرحدیزاده" وزیر کار و امور اجتماعی
8- "حسن عابدی جعفری" وزیر بازرگانی
9- "بهزاد نبوی" وزیر صنایع سنگین
10- "محمّدتقی بانکی" وزیر نیرو
11- "حسین نمازی" وزیر سابق اقتصادی و دارایی
12- "محمّدعلی نجفی" وزیر سابق فرهنگ و آموزش عالی
13- "محمّد میرصادقی" وزیر سابق کار
14- "محمّدشهاب گنابادی" وزیر سابق مسکن و شهرسازی
15- "سیدمصطفی هاشمی" مشاور نخستوزیر ووزیر سابق صنایع
16- "هادی منافی" معاون نخستوزیر و وزیر سابق بهداری
17- "عطاالله مهاجرانی" معاون نخستوزیر
18- "طهماسب مظاهری" معاون نخستوزیر و سرپرست بنیاد مستضعفان
19- "محسن نوربخش" رئیس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران
20- "اسدالله بیات" نماینده مجلس شورای اسلامی
21- "صادق خلخالی" نماینده مجلس شورای اسلامی
22- "عباس دوزدوزانی" نماینده مجلس شورای اسلامی
23- "احمد عزیزی" نماینده مجلس شورای اسلامی
24- "سیدعباس موسوی" نماینده مجلس شورای اسلامی
25- "فخرالدین حجازی" نماینده مجلس شورای اسلامی
26- "مرادعلی احمدی" نماینده مجلس شورای اسلامی
27- "اکبر حمیدزاده" نماینده مجلس شورای اسلامی
28- "عبدی محمّد میرزایی" نماینده مجلس شورای اسلامی
29- "هادی غفاری" نماینده مجلس شورای اسلامی
30- "جعفر سعیدیان" نماینده مجلس شورای اسلامی
31- "قربانعلی دری نجفآبادی" نماینده مجلس شورای اسلامی
32- "قاضیزاده هاشمی" نماینده مجلس شورای اسلامی
33- "غلامحسین نادی" نماینده مجلس شورای اسلامی
34- "سیدابوالحسن حائریزاده" نماینده مجلس شورای اسلامی
35- "محمّدعلی هادی" نماینده مجلس شورای اسلامی
36- "سیدمحمّدکاظم موسوی بجنوردی" نماینده سابق مجلس و رئیس بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
37- "محمّد هاشمی" مدیرعامل صداوسیما
38- "محسن صفایی فراهانی" معاون امور دفاعی وزارت صنایع سنگین
39- "ابوالقاسم جمشیدی" معاون اقتصادی و بازرگانی وزارت صنایع
40- "محمّد باقریان" معاون وزیر صنایع سنگین و رئیس هیأت عامل سازمان گسترش
41- "حسن رمضانپور" معاون طرح و برنامه وزارت صنایع سنگین
42- "ناصر رضایی" معاون اداری و مالی وزارت صنایع سنگین
43- "مسعود کرباسیان" معاون اقتصادی و بازرگانی وزارت صنایع سنگین
44- "سیدعبدالواحد موسوی" معاون وزارت ارشاد اسلامی
45- "سیدمصطفی تاجزاده" معاون وزارت ارشاد اسلامی
46- "صباح زنگنه" معاون وزارت ارشاد اسلامی
47- "محمّدامین سازگارنژاد" معاون وزارت کشاورزی
48- "حسین فاضل" معاون وزارت کشاورزی
49- "بهروز ماکویی" معاون وزارت کشاورزی
50- "سیدحسن طباطبایی" معاون وزارت کشاورزی
51- "محمّد هندی" معاون وزارت برنامه و بودجه
52- "مرتضی الویری" معاون وزارت برنامه و بودجه
53- "مهدی سیداصفهانی" معاون وزارت صنایع سنگین
54- "زرهانی" معاون وزارت آموزش و پرورش
55- "اسماعیل حبیباللهزاده" مشاور وزیر صنایع سنگین
56- "سیدکمال خرازی" رئیس خبرگزاری جمهوری اسلامی و تبلیغات شورای عالی دفاع
57- "مرتضی حاجی" استاندار مازندران
58- "تقی امانپور" عضو جهاد سازندگی
59- "محمّد جعفری" عضو دفتر تبلیغات
60- "عبدالکریم سروش" محقق و استاد دانشگاه و عضو سابق ستاد انقلاب فرهنگی
راز سكوت امثال اسماعیل داوودی شمسی !
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
... در زمان انفجار 8 شهریور "سیّد اسماعیل داوودی شمسی "معاون سیاسی آیت الله "مهدوی کنی"وزیر کشور (کابینه ی "شهید رجایی") بود .
پس
از آنکه آیت الله"مهدوی کنی" سرپرستی موّقت هیئت دولت را قانوناً عهده دار
شد در عمل "داوودی شمسی" سرپرست وزارت کشور گردید ... بعدها در دوران
ریاست جمهوری "هاشمی رفسنجانی"،"داوودی شمسی"رئیس سازمان تربیت بدنی کشور
بود...
انتشار عکس های فوق و هویّت "کشمیری" و همدستانش در
شبکه ی جوش {نظیر ،"منوچهر هاشمی"(یا همان "هاشمیِ" هشتم رئیس اداره ی 8
ساواک (ضدّجاسوسی)) ،"خسرو تهرانی" ("کامبیز قنبری" ) ،"منوچهر قربانیفر"
،"فتح الله امید نجف آبادی" ،"فریدون وردی نژاد"(یا همان سردار"مهدی نژاد")
،"محمّدکاظم پیرو رضوی" ،"حبیب الله داداشی" ، "علی هاشمی" (به هویّت
"اسکندری" برادرزاده ی شیخ "اکبر" که در اسناد آمریکایی ها با عنوان تماس
برادرزاده! مورد اشاره است) }وامثالهم ؛ توسّط اینجانب{"گلپور"} در کتاب
شنود اشباح(مروری بر کارنامه سازمان مجاهدین انقلاب) منتشره درسال
1381دردسرهای فراوانی برایم ایجاد نمود و بارها توسّط وزارت اطّلاعات دوره ی
آقای "خاتمی" در این باره بازجویی پس دادم! در آن زمانه این عکس العمل های
عجیب، این پرسش اساسی تر را در ذهنم مطرح ساخت که چرا عکس و هویّت و سوابق
و وضعیّت قاتلان رسمی "شهید رجایی" و "شهید باهنر" و شبکه هایشان، آنهم پس
از دو دهه تا این حد برای "خاتمی" و دوستان امنیّتی اش مثل "عباد"( "علی
ربیعی" ) و "قوام" ("مهدی قوام هنر")،"بخشیان" ("محمّدرضا تاجیک") و از این
قبیل... مهم بوده است؟! و چرا نسبت به دستگیری "کشمیری" از طریق اینترپل
در طول این سالها کاری صورت نگرفته است؟!
بعدها برای یافتن پاسخ مناسب بیشتر تکاپو نمودم...
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در 9/6/1387:}
"مسعود
کشمیری" فرزند "سعید" با شماره شناسنامه 401، متولّد 1329 از کرمانشاه،
دارای مدرک لیسانس علوم اداری و مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران بود که
از تاریخ 23/5/1351 تا اواخر سال 1353 با قراردادهای 6 ماهه به عنوان
کارآموز در وزارت کار و امور اجتماعی شاغل بوده است.
وی همچنین پیش از
پیروزی انقلاب اسلامی، در شرکت "سایبرناتیک" و شرکت انگلیسی "رایدر هند" با
مسئولیّت فردی معروف به مستر "نیشام" شاغل بوده است.
با پیروزی انقلاب و بازگشت خارجی ها به کشورهایشان،
شرکت مذکور منحل می شود و مسئول شرکت با برجای گذاشتن اموال خود از کشور
فرار می کند.
شرکت سایبرناتیک نیز كه مربوط به "اسماعیل داوودی شمسی" بوده است...
{در
سابقه ی ورود به ادارات جمهوری اسلامی} معرّف های "کشمیری"، "قدسی
خرّازیان" و "رضیه آیت الله زاده شیرازی" از اعضای شاخص منافقین بوده اند.
از دیگر معرّفین وی "علی اکبر تهرانی" است که از متّهمین ردیف اوّل در پرونده هشتم شهریور بوده است.
"كشمیری"
قبل از انقلاب توسّط پسر دایی خود، "ابوالفضل دلنواز" که برادر همسرش نیز
بود و در درگیری مسلحانه معدوم شد، جذب سازمان مجاهدین {محاربین خلق} شد.
ابتدا در بحث های خانوادگی از آنها حمایت می کرد، لیکن به مرور زمان چهره
ای حزب اللهی و حامی جمهوری اسلامی به خود گرفت و کمی پیچیده تر عمل کرد.
"كشمیری"
به همراه "علی اکبر تهرانی" تحت مسئولیّت "محمود طریق الاسلام" در این
سازمان حضور داشت. وی پس از انقلاب نیز همچنان عضو سازمان منافقین بوده و
اسامی مستعاری {حدّاقل} همچون "حنیف" و "مجیب" داشته است. منزل او در
مهرشهر کرج و آریاشهر از بزرگترین انبارهای سلاح و مهمّات سازمان بوده است و
افراد سطح بالایی از سازمان در این منازل به تشکیل جلسه می پرداخته اند.
همسر وی "مینو دلنواز" نیز از اعضای فعّال منافقین بوده است و اکنون نیز به همراه وی متواری است.
"كشميري"
در بدو تأسیس طرح و برنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیز مدّتی به
عضویّت آن در آمد. معرّف وی و "عبدالمجید قبادیان" معدوم از دیگر نفوذی های
ارشد منافقین به سپاه نیز، {باز هم!} آقای "داوودي شمسی" بوده است.
...
"علی اکبر تهرانی" یکی از هم پرونده ای های "کشمیری" گفته است بنابر دستور
صریح سازمان منافقین مقرّر می گردد تسهیلاتی فراهم شود که "مسعود کشمیری"
در یکی از ادارات تابعه نخست وزیری نفوذ کرده و به عنوان کارمند پذیرفته
شود.
در این دستور سازمانی ذکر شده بود که مکان حضور وی مهم نیست و
عناصر دیگری {از شبکه} وی را برای رسیدن به محلّ نهایی برای مأموریّتش یاری
خواهند نمود.
"کشمیری" پیش از این در کمیته ی اداره ی دوّم ارتش
{اداره ی اطّلاعات و امنیّت} با بسیاری از اعضای نخست وزیری سابقه ي همکاری
داشته است و اصولاً یکی از نکات جالب در پرونده ي هشتم شهریور(1360) حضور
منظّم {تقریباً همیشگی و در طول زمان ِ} این تیم در کنار هم در مسئولیّت
های مختلف است.
"علی اکبر تهرانی" یکی از این افراد است که سابقه
ي رفاقت او با "کشمیری" به پیش از انقلاب بر می گردد و پس از انقلاب نیز
ادامه می یابد، به عنوان نمونه "علی اکبر تهرانی" به همراه "مسعود کشمیری"،
"جواد قدیری" و "تقی محمّدی" همزمان در بخش ضدّجاسوسی اداره دوّم فعّالیّت
می کرده است.
وی برای اجرای این عملیّات در ابتدا "علی اکبر تهرانی"
به برخی از مسئولین قسمت های مختلف نخست وزیری مراجعه و در مورد خصوصیّت
های "کشمیری" سخن می گوید. وی پس از این رایزنی ها موفّق می شود "کشمیری"
را برای آغاز این مسیر، به عضویّت دفتر نخست وزیری در سیستان و بلوچستان در
آورد. این دفتر زیر نظر "محسن سازگارا" معاون سیاسی اجتماعی "بهزاد نبوی"
وزیر وقت مشاور در امور اجرایی فعّالیّت می کرده است.
برای خروج او از
مسئولیّت قبلی و اشتغال در مسئولیّت جدید طبیعتاً باید مافوق های قبلی و
جدید او موافقت می نموده اند. مسئولین قبلی وی "محمّد کاظم پیرو رضوی" و
"خسروقنبری تهرانی" در کمیته اداره دوّم و مقامات ما فوق جدید "سیف الله
ابراهیمی" (مسئول دفتر سیستان و بلوچستان) و "محسن سازگارا" بوده اند که
همگی سابقه رفاقت با وی داشته اند و با فعّالیّت "علی اکبر تهرانی" این امر
میسّر می گردد.
در ابتدای پیروزی انقلاب چند تن از اعضای ارشد سازمان
منافقین از جمله "مهدی افتخاری"، "محمّد معصومی"، "جعفر تهرانی" و "رضا
شافی" مسئولیّت هدایت نفوذی ها در نهادهای مختلف جمهوری اسلامی را بر عهده
داشته اند.
به عنوان نمونه "سعید شاهسوندی" در خصوص نقش "مهدی افتخاری"
می گوید: " ..."مهدی افتخاری" مسئول بخش نظامی - امنیّتی سازمان هست. در
آن ایام، مسئول بخش نفوذی ها است، اینهایی که در ارگان ها نفوذ کردند در
ارتباط مستقیم با "مهدی افتخاری" هستند، آنهایی که مدارجی را طی کردند.
"مهدی افتخاری" چهره ای است که در هیچ یک از جلسات علنی در ستادهای شناخته
شده ي سازمان و مراکز اصلی یا تردّد نمی کند و یا بسیار کم تردّد می کند و
از ورودی های معمولی ساختمان ورود و خروج نمی کرد و در جلسات کمتر حضور
پیدا می کرد ..."
به این ترتیب این امکان برای آنان پدید می آمد تا ضمن
نفوذ دادن عناصر خود، افرادی را که مزاحم کار سازمان می دانستند با برچسب
نفوذی طرد نمایند.
جالب اینجاست که در زمان در دست داشتن مسئولیّت های
مهمّ امنیّتی {توسّط "کشمیری"}در ایران ، منزل وی در مهرشهر کرج یکی از
بزرگترین انبارهای منافقین بوده است و منزل آریاشهر وی محل استقرار مرکزیّت
بخش اطّلاعات سازمان با حضور افرادی همچون "جعفر تهرانی"، "محمّد
معصومی"،" ابوالفضل دلنواز"، "رضا راتبی"، "مریم نظام الملکی" و "سیمین
منتظری" بوده است. در این زمان منزل وی به دستگاه رمز کننده مجهّز بوده است
که مانع از شنود آن می گشته است.
نفوذ "کشمیری" که از قبل از انقلاب با
عناصر ارشدی {از شبکه ی امنیّتی ساواک دربه اصطلاح خداپرستان سوسیالیست
وسازمان مجاهدین (محاربین) خلق} همچون "ابوالفضل دلنواز"، "محمود طریق
الاسلام"، "علی اکبر تهرانی"، "قدسی خرّازیان" و "سرور آلادپوش" در ارتباط
بوده است، از مصادیق عملکرد { منافقانه و حرفه ای} موفّق این افراد است.
{به نقل از جلد دوّم کتاب تاریخ مجاهدین خلق ازآغاز تا فرجام چاپ مرکز پژوهشهاومطالعات سیاسی :}
"آلادپوش"
ارتباط فعّالی با شاخه "بهرام آرام" داشت و مدّتی تحت مسئولیّت "محمّد
حسین اکبری آهنگر" ( شوهر خواهرش) قرار گرفت. و در محدودهی بخش مذهبی
سازمان که "اکبری آهنگر" آنرا اداره می کرد،- با عنوان سازمان گروههای
مبارز اسلامی؛ شاخهای از سازمان مجاهدین خلق ایران- فعّالیّت نمود.
برادر
و خواهر وی، "مجتبی" و "سرور آلادپوش" نیز در همین دوره در ارتباط با همین
شاخه قرار گرفتند. ولی پس از چندی جدا شدند. بطور دقیق معلوم نیست که
"آلادپوش" در چه تاریخی مارکسیست شد. ساواک و کمیته مشترک با تعقیب
اطّلاعاتی که از طریق "وحید افراخته" بدست آورده بودند، نسبت به دستگیری یا
ضربه به "بهرام آرام"، بوسیله تعقیب ردهایی که از "حسن آلادپوش" داشتند،
امیدوار و حسّاس شدند. با تحت نظر قرار دادن "مسعود متّحدین" ( برادر
"محبوبه") و افراد مرتبط با او، عملیّات مفصّل چند ماههای با نام رمز "
کولاک" با استفاده از همه امکانات تعقیب و گریز و مراقبت و شنود تلفنی
انجام شد. در جریان این عملیّات "حسن آلادپوش" نیز مشاهده شد ولی ناگهان در
اواسط تابستان 1355 او را گم کردند.
چند روز بعد در 6 شهریور ماه 1355
، سه مستشار آمریکایی کارمند "راکول اینترنشنال"و فعّال در پروژهی " آی
بکس" ( سیستم استراق سمع در مرزهای شوروی سابق) در حوالی میدان وثوق واقع
در شرق تهران ترور شدند.
"آلادپوش" در این عملیّات راننده فولوکس واگن
سدِّ معبر کننده بود و اتومبیل مزبور که به هنگام مراقبت ساواک ، "آلادپوش"
با آن دیده شده بود در صحنه بجا ماند...
{به نقل از هفته نامه ی حریم منتشره در 7/12/1380 :}
{نمایندگان
مجلس شورای اسلامی} به منظور روشن شدن اذهانشان... پرسشهای زیر را از شخص
وی {"بهزاد نبوی"} انجام دهند و در پاسخهایشان بیندیشند:
1- ماجرای ارتباط وی با مصطفی شعاعیان کمونیست معروف
2- ماجرای اشتغال وی در شرکت بریچ آمریکایی، پیمانکار ساخت و نصب دستگاههای شنود الکترونیکی در مرز ایران و شوروی
3- ماجرای عضویّت پدر و عموی وی در لژ فراماسونری(لاینز) در سبزوار و نصب آشکار علامت رسمی فراماسونری به سینه.
4- تاریخچه زندگی پدر و مادر وی و ارتباطاتشان با حزب رستاخیز و بنیاد "فرح پهلوی" و میزان تأثیر پذیری یا مخالفت وی با ایشان.
5- ماجرای عفو وی توسّط "فرح پهلوی".
6- وضعیّت فعلی پدر و میزان ارتباطش با وی.
7- ....
{به نقل از سایت "محمّد مهدی اسلامی" منتشره در 1/6/1387:}
..."سعید
شاهسوندی" معروف (که اکنون از منافقین خلق بریده و در خارج از کشور است)،
درخصوص "کشمیری" می گوید: "یک طرح اطّلاعاتی را راه انداخت و بسیاری از
سران ...{جمهوری اسلامی} را دعوت کرد و گفت کاری کنیم که جلوی نفوذی ها را
بگیریم و آنها را شناسایی کنیم، در حالی که خودش ... نفوذی بود و این طرح
را می داد و طبعاً هیچ کس جز خودش مسئولیّت این طرح را بر عهده نمی گرفت و
به این ترتیب اگر مزاحمینی بودند که ممکن بود نسبت به او حساسیت داشته
باشند، تحت عنوان نفوذی ممکن بود آنها را از قسمت های مختلف حذف کند و در
عین حال جایگاه خودش را مستحکمتر کند.
ما همان طور که گفتم در کردستان مشغول به رادیو
مجاهد بودیم، بعدها معلوم شد که جمهوری اسلامی به دنبال راه افتادن رادیو
مجاهد طرح بمباران ایستگاه رادیویی را در دستور کار خودش قرار داده، طرحی
که... پیگیری اش به نخست وزیری داده می شود... ابتدائاً پارازیت هایی که
فرستاده می شود و همچنان اثر نمی کند و طرح بمباران را می دهند که ابتدا
شناسایی محل فرستنده در ارتفاعات و بعد هم بمباران آن است که مسئول این طرح
"کشمیری" است و نتیجه هم معلوم است که چه سرانجامی دارد!"
اشاره ي
"شاهسوندی" به موضوعی است که در کشاکش نبرد منافقین {محاربین خلق} و نظام
جمهوری اسلامی ایران پس از اعلام جنگ مسلحانه تابستان سال 1360 رخ داد.
...
ستادی از متخصّصین بسیار مجرب نیروی هوایی، اداره فرکانس های مخابرات،
اداره دوّم ارتش و... تشکیل و مأموریّت می یابند محل رادیو را کشف کنند.
"خسرو قنبري تهرانی" که در آن مقطع دبیری شورای امنیّت را برعهده داشته
است، قائم مقام منصوب خود "مسعود کشمیری" را در رأس این ستاد قرار می دهد.
پس
از شناسایی کامل و تهیه نقشه دقیق، یک جنگنده بمب افکن برای نابودی مقر
رادیویی منافقین اعزام می شود که به دلایل نامعلومی دچار سانحه شده و سقوط
می کند.
پس از این سانحه، ستادی برای بررسی علل آن مأمور می شوند که از
سوی "خسرو تهرانی" که مسئولیّت اطّلاعات نخست وزیری را نیز بر عهده داشته
است، بار دیگر "مسعود کشمیری" در رأس کمیته قرار می گیرد. در این عملیّاتها
"جواد قدیری" {"کفرانی" یا "مدرّسی"} نیز "کشمیری" را همراهی می نموده
است.
"سعید شاهسوندی" در مصاحبه ي خود همچنین به نامه ای از "مسعود
کشمیری" اشاره می کند..: "..."مسعود کشمیری" ... نامه ای ... می نویسد، این
نامه بلند است و ... با امضای محفوظ است و تحت عنوان "نامه یکی از
قهرمانان عملیّات ویژه" ...
این نامه بعد در نشریه ی مجاهد شماره 250
در همان سال 1364 (27/2) به چاپ رسید. هدف از چاپ این نامه در آن سال در
واقع تأییدیه گرفتن برای ماجرای انقلاب ایدئولوژیک {تبدیل نهایی سازمان کج
بنیان مجاهدین خلق ایران به خوکدانی و حرمسرای "رجوی" در طلاق و ازدواج
تشکیلاتی اعضا!} بود...
{به نقل از سایت "مهدی اسلامي" منتشره ی 25/6/1388:}
اسامی
زیر جزو 60 نفری هستند که نامه ی محرمانه به امام(ره) در خصوص شهادت بر
بیگناهی متّهمان پرونده انفجار نخست وزیری را به امضا رساندند.
در این
بخش اسامی افراد و بعضاً جملاتی که در تبرئه متّهمین نوشتهاند، میآید
...برخی از موارد ناخوانا در متن سند اصلی، داخل کروشه قرار دارند.
1- "سرحدی زاده"، وزیر کار و امور اجتماعی
2- "اسدالله بیات"، نماینده مجلس:
با توجّه به شناختی که از این [...]
از نزدیک دارم و تعهدی که به اسلام و امام و انقلاب اسلامی دارند، مناسب
است قوّه قضائیّه سریع و قاطع مسئله را فیصله داده و افراد خدوم و صادق را
مورد تشویق قرار داده (تا مردم) از خدمات آنها بهرهمند گردند.
3- "احمد عزیزی"، نماینده مجلس
4- "سیدعباس موسوی"، نماینده مجلس
5- "محسن صفایی فراهانی"، معاون امور دفاعی وزارت صنایع سنگین
6- "ابوالقاسم جمشیدی"، معاون اقتصادی و بازرگانی وزارت صنایع
7- "محمّد باقریان"، معاون وزیر صنایع سنگین و رئیس هیأت عامل سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران
8- "حسن رمضانپور"، معاون طرح و برنامه وزارت صنایع سنگین
9- "صادق خلخالی"، نماینده مجلس
10"- بهروز ماکوئی":
بسمه تعالی
تا
آنجایی که این حقیر از برادران "خسرو{قنبری} تهرانی" و "محمّد {كاظم
پیرو}رضوی" شناخت دارم، افرادی به دور از هرگونه خدعه و نیرنگ می باشند و
همواره در تحقق عالی اسلامی کوشا بودند.
11- "ناصر رضایی"، معاون اداری و مالی وزارت صنایع سنگین
12- "مسعود کرباسیان"، معاون اقتصادی و بازرگانی وزارت صنایع سنگین
13- "محمّد هاشمی"، مدیرعامل صدا و سیما :
بسمه تعالی
اینجانب "محمّد هاشمی" با دو نفر از آقایان که در اتّهام و در حال حاضر در بندند به شرحی که ذکر میشود، آشنایی دارم:
1-
آقای {"محمّد}محسن سازگارا". ایشان را از سال 1355 میشناسم. جوانی پرجوش و
خروش، متعهد و متدین و علاقهمند به انقلاب اسلامی و کاملاً مؤمن به اهداف
آن، از هر نوع وابستگی ایشان را مبرا میدانم. اتّهام مذکور برای ایشان
بسیار ناروا و ناجوانمردانه است.
2- "خسرو تهرانی". از آبان ماه 1359
در نخست وزیری با ایشان آشنا شدم. همانند آقای "سازگارا" از جوانان متدین
مسلمان و علاقهمند به اسلام و انقلاب اسلامی و سختکوش در جهت تحقق
آرمانهای آن بود. از هر جهت مورد تأیید برادر "شهید رجایی" بود.
کوچکترین اثری که بتوان در ایشان حتّی شک نمود، دیده نشده است.
اتّهام
مذکور را به ایشان نیز بسیار ناروا و ناجوانمردانه میدانم. از خداوند
تبارک و تعالی درخواست دارم که ما را از همه انحرافات مصون بدارد.
14- "عباس دوزدوزانی"، نماینده مجلس
15- "محمّدتقی بانکی"، وزیر نیروی جمهوری اسلامی ایران
بسمه تعالی
با توجّه به شناختی
که نسبت به افراد در بند بخصوص برادران "محسن سازگارا" و "خسرو تهرانی"
دارم، یقین دارم که اثرات منفی این گونه برخوردها بسیار زیاد بوده و
درخواست حقیر این است که در این امر خطیر با بینظری و سرعت عمل شود.
16- "اسماعیل حبیباللهزاده"، مشاور وزیر صنایع سنگین
17- "سیدکمال خرازی"، رئیس خبرگزاری جمهوری اسلامی و تبلیغات شورای عالی دفاع
بسمه تعالی
این حقیر نیز [...]
از برادران در بند را از نزدیک میشناسم و امیدوارم هر چه سریعتر موجبات
استخلاص ایشان در یک بررسی بینظر و سریع فراهم گردد.
18- "محمّدشهاب گنابادی"، وزیر سابق مسکن و شهرسازی
19- "سیدعبدالواحد موسوی (لاری")، معاون وزارت ارشاد اسلامی
20- "محسن نوربخش"، رئیس کل بانک مرکزی جمهوری اسلامی ایران
21- "حسین فاضل"، معاون وزارت کشاورزی
22- "سیدمصطفی هاشمی"، مشاور نخست وزیر و وزیر سابق صنایع
بسمه تعالی
اینجانب با شناختی که از برخی برادران دارم، ایشان را مبرا از هرگونه سوء عمل و سوء نظر دانسته و از خداوند متعال آزادی
هر چه سریعتر ایشان را مسئلت نمایم.
23- "محمّدامین سازگارنژاد"، معاون وزارت کشاورزی
بسمه تعالی
با توجّه به مسئولیّت این برادران، اگر رسیدگی بی طرفانه و سریع نشود، مسئولیّتپذیری در جمهوری اسلامی دچار خلل خواهد شد.
24- "هادی منافی"
25"- تقی امانپور"، عضو جهاد سازندگی
بسمه تعالی
با شناختی که از
برادر "سیدمحمّد رضوی" [...] انشاءالله از هرگونه انحرافی و [...] و هر چه
زودتر موجبات [...] ایشان و آزادی ایشان [...]
26- "مرتضی حاجی"، استاندار مازندران
27- "محمّد جعفری"، عضو دفتر تبلیغات
28"- اکبر حمیدزاده"، نماینده مجلس
بسمه تعالی
شناختی که از سوابق
برادر ایمانی، آقای "خسرو تهرانی" در زندان و حسن و صداقت انقلابی وی در
مسئولیّتهای بعد از انقلاب دارم، به پاکی و خلوص وی شهادت شرعی میدهم.
29- "عبدی محمّد میرزایی"، نماینده مجلس
30- "زرهانی"، معاون وزارت آموزش و پرورش
بسمه تعالی
با توجّه به اطّلاعاتی که از خدمات گذشته این برادران شنیدهام ارتکاب چنین اعمالی توسط آنان را غیرممکن و باورنکردنی میدانم.
31- "مهدی سیداصفهانی"، معاون وزارت صنایع سنگین،
استادیار دانشگاه صنعتی امیرکبیر، عضو و دبیر جامعه اسلامی دانشگاهیان
ایران، عضو گروه فنی و مهندسی شورای عالی انقلاب فرهنگی.
32- "عباسعلی زالی"، وزیر کشاورزی
33- "مسعود {روغنی}زنجانی"، وزیر برنامه و بودجه :
شناختی که از برادر "محسن سازگارا"
دارم، ویژگی که از برادر "خسرو تهرانی" شنیدهام، قابل قبول نیست که با این
برادران چنین برخورد میشود که مایه [...] نیروهای مخلص و وفادار خواهد
شد.
34- "غلامرضا شافعی"، وزیر صنایع
35- "علیاکبر محتشمی"، وزیر کشور:
بسمه تعالی
با توجّه به آبرو و
حیثیت افراد مسلمان و مورد تأیید بسیاری از بزرگان اسلام و روحانیت و چند
سالی که پس از پیروزی انقلاب داشتهاند، قوّه قضائیّه همانند [...] دیگر
برخورد غیرصحیح تاکنون داشته است، امیدواریم با اوامری که به این دستگاه
ابلاغ میشود، روش این دستگاه تصحیح گردد.
36- "حسن عابدی جعفری"، وزیر بازرگانی
37- "محمّدرضا آیتاللهی"، وزیر معادن و فلزات
انشاءالله با پیگیری و تسریع در این امر اذهان جوانان حزبالله روشن شود و از آبرو و حیثیت برادران مؤمن به صورت مؤثر دفاع شود.
38- "مرادعلی احمدی"، نماینده مجلس
39- "عطاءالله مهاجرانی"، معاون نخستوزیر
40- "سیدحسن طباطبایی"، معاون وزارت کشاورزی
41- "محمّد میرصادقی"، وزیر سابق کار، بنیاد شهید:
بسمه تعالی
اینجانب با کمال تأسف
و به عنوان وزیر کار کابینه "شهید رجایی" و "شهید باهنر" از وقوع چنین
حوادثی در نظام جمهوری اسلامی و به نام آن عزیزان متأثر و متألم میباشم.
42- "سیدمحمّد کاظم موسوی بجنوردی"، نماینده سابق مجلس و رئیس بنیاد دایرهالمعارف بزرگ اسلامی
بسمه تعالی
حقیر سالها در سلول
شاه در کنار "خسرو تهرانی" بودم. در آن ایام که هیچ نشانهای از پیروزی ما و
تشکیل حکومت اسلامی نبود، من و "خسرو تهرانی" در سلول کتاب ولایت فقیه
حضرتعالی را که در زندان مخفیانه وارد شده بود، مباحثه میکردیم. او در
کنار ما و علیه منافقین بود.
43"- فخرالدین حجازی"، نماینده مجلس:
اینجانب آقای "سازگارا" را از قبل از
انقلاب میشناسم که جوانی مؤمن و پاک و انقلابی بود و آقای "خسرو تهرانی"
را هم پس از انقلاب در مواقف عدیده بر صداقت و ایمان [...] امید که رفع
سوءتفاهم شود.
44- "محمّد هندی"، معاون وزارت برنامه و بودجه
بسمه تعالی
خواست منافقین و دشمنان
اسلام ایجاد شک و بدبینی نسبت به برادران شناخته شده دینی است. اینجانب
برادر "خسرو تهرانی" را متعهد به اسلام و خدمتگزار انقلاب اسلامی میشناسم.
45- "سیدحسین قاضیزاده هاشمی"، نماینده مجلس:
بسمه تعالی
اینجانب در مدّتی که
توفیق خدمت در جبهههای نور علیه ظلمت جنگ تحمیلی داشتم ناظر بر همکاری
صادقانه این عزیزان بودم و آنان را افرادی مخلص برای جمهوری اسلامی
میدانم.
46- "غلامحسین نادی"، نماینده مجلس:
نامبردگان [...] در تماس بوده شهادت میدهم که از افراد صالح و نافع برای جمهوری اسلامی بودهاند.
47- "سیدابوالحسن حائریزاده"، نماینده مجلس
48- "هادی غفاری"، نماینده مجلس
49- "طهماسب مظاهری"، معاون نخستوزیر و سرپرست بنیاد مستضعفان
بسمه تعالی
اینجانب از اوّلین
سال پیروزی انقلاب اسلامی با برادر "سازگارا" آشنا شدم، با توجّه به
خصوصیات اخلاقی و اعتقادی ایشان، امکان دخالت ایشان در این جنایت بسیار
بعید به نظر میرسد. امید است با سرعت زیاد و با بررسی بینظیر مسائل روشن
شود و این پرونده نیز به سرنوشت سایر احکام توفیقی دچار نشود. انشاءالله
تحمل زحمات و ناملایمات برای همه مؤمنین بیگناه، اجر اخروی در بر داشته
باشد و موجب ارتقای نظام آنها نزد خداوند تبارک و تعالی شود.
50" - محمّد علی نجفی"، وزیر فرهنگ و آموزش عالی کابینه "شهید باهنر"
51 - "سید محمّد خاتمی"، وزیر ارشاد اسلامی:
بسمهتعالی
بعضی برادران را از نزدیک
میشناسم و آنان را افرادی صالح میدانمز از این گذشته حیثیت افراد مطرح
است و به نظر میرسد که قوّه قضائیّه در چنین موردی باید، با سرعت برای
[...] خدای ناخواسته حیثیت افراد مورد تعرض برخی اغراض قرار بگیرد و اعتماد
مردم به جریان [...] جمهوری اسلامی بیشتر گردد [...]
52 – "صباح زنگنه"، معاون وزارت ارشاد اسلامی
53- "محمّد علی هادی"، نماینده مجلس:
بسمالله الرحمن الرحیم
بنده
برادر "محسن سازگارا" را از نزدیک میشناسم، ایشان در پاریس در خدمت امام و
سپس در ایران در کارهای مختلف منجمله در [...] مجدانه برای جمهوری اسلامی
فعّالیّت داشت. برادر "خسرو تهرانی" را نیز بعد از انقلاب در مراحل مختلف
دیده و در تماس با وی بودهام و جز تلاش و کوشش جهت برقراری نظم و امنیّت و
دلسوزی برای جمهوری اسلامی از وی ندیدم.
من بسیار بعید میدانم که این برادران در جریان انفجار نخستوزیری تقصیری داشته باشند.
البته
قوّه قضائیّه مستقل است و باید با کمال بیطرفی و به دور از جوسازی و
جنجال و در نامهای پرونده را رسیدگی و در صورتیکه برادران تبرئه شده و
اتّهامات واهی بوده باید به صورت شایسته از آنان اعاده حیثیت شود، ضمناً
این نامه محرمانه است.
54 - "جعفر سعیدیان"، نماینده مجلس:
بسمهتعالی
امیدوارم که قوّه
قضائیّه هرچه سریعتر به این جریان رسیدگی کرده و [...] مشکوک پایان داده
شود و اینجانب "خسرو تهرانی" را از زندان میشناسم. فردی معتقد و علاقهمند
به انقلاب و نظام جمهوری اسلامی است و بسیار بعید است که بتوان چنین
اتّهامی را به او نسبت داد.
55- "قربانعلی دری نجفآبادی"، نماینده مجلس
بسمهتعالی
برادر محترم آقای "حسن
کامران" را چند سال است، 3 الی 4 سال میشناسم و برادران متعهد و مؤمن دیگر
از قبل از انقلاب با نامبرده آشنا هستند، دخالت نامبرده را در این جنایت
هولناک بعید میدانند.
امید است دستگاه قضایی بتواند ریشه جنایت را یافته و مسببین آن را به جزای عدل برساند. والسلام علیک و رحمهالله
56 - "مرتضی الویری"، معاون پارلمانی وزارت برنامه و بودجه:
بسمهتعالی
اگر جمله انقلاب
فرزندان خود را میخورد تنها یک مصداق در کشور، داشته باشد بدون تردید
مصداقش همین عزیزان هستند. اسارت افرادی چون "محمّد رضوی" و "خسرو تهرانی"
که قبل از انقلاب شکنجه رژیم و ( ) و بایکوت منافقین و بعد از انقلاب فشار و
رنج کار شبانهروزی و خالصانه را جهت تثبیت انقلاب عمل کردهاند به چه
معناست و چگونه قابل تحمل است؟
آثار منفی و تخریبی این گونه وقایع در
حماسه اسلامی و در روحیه مؤمنین آنقدر زیاد است که با هیچ عبارتی قابل بیان
نمیباشد. امیدواریم با رهنمودهای حضرت امام نگرانی برطرف شود و این
انقلاب مقدس از درون ضربه نخورد.
57 - "حسین نمازی":
بسمهتعالی
چون اعاده حیثیت
برخلاف اتّهام و هتک حیثیت دشوار است لذا روشهایی باید اتخاذ گردد که
رسیدگیهای قضایی موجب هتک حرمت و حیثیت افراد نگردد.
58 - "عبدالکریم سروش"، عضو سابق ستاد انقلاب فرهنگی:
بسمهتعالی
این جانب آقای "محسن
سازگارا" را از نزدیک میشناسم و کمتر کسی را در صداقت و کفایت و داوری و
خدمتگزاری و هوشمندی و ایمان به مانند وی دیدهام. [...]
59- "مصطفی تاج زاده"
60" - بهزاد نبوی"، وزیر صنایع سنگین:
امام بزرگوار
بعد از عرض سلام و
آرزوی طول عمر با عزت برای جنابعالی، بارها مصمم شدم که در اینباره شخصاً
مصدع اوقات شریفتان شده و رنجنامهای تقدیم حضورتان گردد تا مستحضر شوید که
در حیات آن رهبر عزیز (که خداوند تا انقلاب مهدی(عج) مستدام بدارد)، چه به
روز یاران اسلام، انقلاب و امام میآید و چه مظلومانه نزدیکترین و
صدیقترین یاران "رجایی" شهید توسط «بی.بی.سی» و عمال و اذناب متّهم به
قتل وی شده و در واقع با روش خائنانه دیگری ترور شده و از [...] خارج و با
حذف آنها و یأس و گوشهگیری عدّهای دیگر، عملاً راه برای منفعتطلبان
وابسته بازمیگردد. ولی به دو دلیل به همین چند جمله بسنده میکنم و اینکه
اطمینان یافتهام جنابعالی اشراف کامل به مسئله، بیش از همه ما صلاح
اسلام، انقلاب و نظام را میدانید.
دوّم اینکه دادستانی کل کشور را در
پی دستورات جنابعالی مصمم یافتم و رجاء واثق یافتم که گرچه با به بار آمدن
سختیها و بیآبروییهای موقت برای فرزندان مخلص انقلاب، حقایق روشن و
«سیهروی شود هر که در او غش باشد» تنها تقاضای دستور تسریع دارم.
...در رسانه های آن زمان، این نامه با عنوان نامه
ي 61 مسئول منتشر شد، امّا امضای موجود در متن اصلی تنها 60 امضا است. حدس
بنده (و نه سخن بر اساس سند) این است که نفر 61 بعد از پایان تایپ نامه آن
را امضا کرده باشد، که عموماً چنین اتفاقی تنها برای شخصیّت های دارای
جایگاه بسیار ممتاز رخ می دهد. گمانه من حول نخست وزیر وقت{میرحسین موسوی}،
برخی از اعضای شورای عالی قضایی و يا شخصیّت هایی در این سطح می چرخد.
{به نقل از صورتجلسه ی مذاکرات علنی مجلس سه شنبه 30/4/1360} :
...{میر
حسین موسوی سرپرست وزارتخارجه جهت تأیید صلاحیّت و اعتماد نمایندگان از
سوی "شهید باهنر" به عنوان کاندید وزیر خارجه شدن معرّفی میگردد...با توجّه
به عزل "بنی صدر" ؛ خروج مسلّحانه ی گروهکهای نظیر محاربین خلق و فاجعه ی
هفتم تیر؛ نمایندگان و بزرگان دلسوز سعی در تشکیل سریع کابینه جدید را
داشتند. شهید "سیّد حسن آیت" در مخالفت شدید با اعتماد به صلاحیّت "میر
حسین موسوی"؛ او را همچنان "مصدّق"ی و مخالف با آراء و راهبردهای اسلامی
"امام خمینی" دانسته و گفت :}...اگر ایشان {"میرحسین"} همین الان هم به این
سؤال من پاسخ بدهند ...آیا ایشان "مصدّقِ" امام را قبول دارند که امام
میفرمایند "مصدّق" به اسلام سیلی زد؛ "مصدّق" مُسلِم نبود؛ در زمان "مصدّق"
چشمِ سگ عینک زدند و رویش نوشتند آیت الله؛ ...در زمان "مصدّق" روزنامه ی
شورش که مورد تأیید "مصدّق" هم بود تصویر "آیت الله کاشانی" را به صورت سگ و
مار وعقرب می کشید . آیا این "مصدّق" را قبول دارند یا "مصدّق" سرمقاله ی
28 تیر ماه 1358 و 14 اسفند 1358{مندرج در روز نامه ی جمهوری اسلامی به
سردبیری "میرحسین" } و مقاله ی اخیری که تحت عنوان خیابان "مصدّق" نوشتند؟
کدام یک از این دو {توصیف} مصدق را ؟و... "
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
...اکیداً
در صورت تداوم حضور "سیّد حسن آیت" که از محورهای پیروان راستین راه امام
بویژه درحزب جمهوری در کنار زدن نقاب نفاقِ "سیّد ابوالحسن بنی صدر" بود،
امکان حتّی وزیر خارجه شدن "میرحسین موسوی" هم مسامحتاً باید به وجود می
آمد تا چه رسد به هشت سال سروزیری! او ...
"سیّد حسن آیت "دبیر سیاسی
حزب جمهوری در چهاردهم مرداد ماه 1360 توسّط مرتبطین تحت امر جانیان جوش با
خالی شدن دو خشاب کامل توسّط تیم حرفه ای تروریستی به شهادت رسید...
حزب
جمهوري اسلامي كه بعدها زندگي نامه "آيت" را منتشر كرد، در مورد شليك اين
تعداد گلوله (۶۰ گلوله) به سمت آيت، مي نويسد: "بدينسان مي توان به ميزان
خشم و كينه فريب خوردگان و مزدوران بيگانه در مقابله با يكي از بهترين
فرزندان و پويندگان راه امام پي برد."
خانم "مهرانه معلّم دامغانی" همسر
شهيد دكتر آيت كه درباره ي آخرين لحظات جان دادن همسرش مي گويد: "آن روز
ساعت 6.30 صبح جلسه داشت مثل اين كه آن روز به من الهام شده بود كه حادثه
اي پيش خواهد آمد. "محسن" (فرزندم) را بيدار كردم، محافظ هم در حياط قدم مي
زد و ماشين را آماده مي كرد، قبل از اين كه از منزل خارج شود تلفن زنگ زد،
گفتم امروز كمي دير برو، مجلس اكثريت پيدا كرده، خسته اي، مريضي، چند روزي
مرخصي بگير، گفت: نه... چند دقيقه به هفت مانده بود، معمولاً من بدرقه اش
مي كردم ولي آن روز در آشپزخانه كار داشتم، با عجله به آشپزخانه رفتم، رفت
توي حياط و سوار ماشين شد، از در خارج شدند، ناگهان صداي رگبار شنيدم رفتم
بالاي تراس، ديدم خودش را انداخت پشت بشكه نفت، مرتب صداي رگبار مي آمد من
هم فرياد مي كشيدم، دويدم توي كوچه، راننده شوكه شده بود، چند ثانيه بيشتر
طول نكشيد همه ماجرا بين يكي دو دقيقه به هفت اتفاق افتاد، ديدم محافظش تير
خورده و خونريزي دارد خودش هم از ناحيه گردن و مغز تير خورده بود، او را
از ماشين بيرون كشيدم ديدم از بيني و دهانش خون بيرون زد، رنگش زرد شد و …"
{به نقل از گفتوگوي "ابراهيم اسرافيليان"، دوست دیرین دكتر حسن آيت در سالگرد شهادت
منتشره 18 مرداد1388:}
* از رويداد شهادت دكتر "آيت" چه خاطراتى داريد؟
{"اسرافیلیان":}
همسر دكتر "آيت" نقل مى كرد سه روزى بود كه دكتر "آيت" بيمار بود، صبح روز
سوّم اسناد و مداركى را جمع كرده داخل يك پوشه مى گذارد كه برود.
خانمش مى گويد كه بيمار هستى بمان استراحت كن، دكتر "آيت" مى گويد امروز بايد بروم مجلس، امروز سرنوشت انقلاب مشخّص خواهد شد.
امروز
قرار است مساله تصدّى وزارت امور خارجه آقاى "ميرحسين موسوى" مطرح شود!
پوشه را عقب پيكان قرار مى دهد. ماشين بنزى در 10 مترى منزل دكتر "آيت" در
حال پنچرگيرى بوده. زمانى كه دكتر داخل ماشين مى شود بنز حركت مى كند و
دكتر "آيت" را به مسلسل مى بندد و در حدود 60 تير شليك مى كنند كه هنوز هم
با آنكه در را تعمير كرده اند باز هم جاى گلوله ها باقى مانده.
پس از
آن ، همسر دكتر "آيت" نقل مى كند چند لحظه اى گيج حادثه بوديم كه يكدفعه به
ياد پوشه ي مدارك افتاديم و به دنبالش گشتيم گفتند پاسدارى پوشه را
برداشته و همراه خود برده، دريافتيم كه پوشه مدارك به وزارت امور خارجه
رفته. پس از آنكه پاسدار را پيدا كرديم سراغ مدارك را گرفتيم، ابتدا منكر
همه قضايا شد امّا با اصرار ما قبول كرد و رفت مدارك را از اتاقى ديگر
بياورد. بعد از 30 دقيقه به دنبال پاسدار داخل اتاق شديم كه ديديم فرار
كرده و ديگر اثرى از او نيافتيم...
* اين جريان را چه كسى پى گرفته و نقل مى كند؟
{"اسرافیلیان":} هم خانم دكتر "آيت" و هم آقايى كه باجناق دكتر "آيت" بوده و به دنبال آن پاسدار مى رود.
{ به نقل از پاورقی جلد ششم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک(فایل های "شهید لاجوردی") :}
وحید
لاهوتی اشکوری فرزند حسن در خانواده ای مذهبی متولد شد.در سال 1352 به
اتّهام حمله به یک پاسبان در شهرستان قم جهت خلع سلاح وی دستگیر و "مهدی
احمد" را رهبر عملیّاتی خود معرّفی کرد...
{به نقل از کتاب عبور از بحران (خاطرات "هاشمی رفسنجانی":}
پنج شنبه 7 آبان (1360)
ساعت
8 صبح جلسه ی علنی تشکیل شد.من خبر فوت ایشان{لاهوتیِ پدر} را دادم و ضمن
اعلان خبر گریه کردم نتوانستم خود را کنترل کنم. از این حالت عدّه ای
انتقاد داشتندوعدّه ای تعریف کردند.درباره ی نخست وزیری مهندس {میرحسین}
موسوی رأی گرفتم 115 نفر از 202 نفر{کمی بیش از نصف}صاحب رأی موافق بودند؛
تصویب شد و ابلاغ کردم...
{به نقل از کتاب عبور از بحران خاطرات "اکبر هاشمی رفسنجانی":}
چهارشنبه 16 دیماه 1360
"محسن"
{پسر اکبر} آماده ی برگشتن به بلژیک برای ادامه ی تحصیل شده.ساعت 12 پرواز
داشت . من و "عفت {مرعشی" مادر "محسن"}کمی نگران امنیّت او در خارج {!؟}
هستیم.
او را شناخته اند و در جزوه ای او را اسم برده اند و اخیراً{؟!} دو نفر دانشجو در آمریکا و اسپانیا توسّط منافقین شهید شده اند{؟}
با او صحبت کردم که اگر احساس خطر کرد ، به کشور دیگر برای تحصیل منتقل شود و یا به ایران مراجعت نماید...
حاج
"احمد آقا خمینی" تلفن کرد و اطّلاع داد امروز عراقی ها شیاکوه را که چند
روز پیش گرفته ایم پس گرفته اند و ما حدود پانصد نفر{دقت بفرمائید 500
نفر!} تلفات داده ایم. مقامات نظامی هم این خبر را تأیید کرده اند. بسیار
تلخ است. سپاه هم تأیید کرد...
{به نقل از جلد ششم کتاب یاران امام به روایت اسناد ساواک:}
نهضت
آزادی ایران جمعی از نیروهای مذهبی جبهه ی ملّی در اردیبهشت 1340 فعّالیّت
تشکّلی را رسماً اعلام کردند و عنوان نهضت آزادی را بر آن نهادند.
این
تشکّل که با هماهنگی و اذن دکتر "محمّد مصدّق{السّلطنه"}فراماسون{ عضو قسم
خورده ی لُژ آدمیّت } شکل گرفت خود را وفادار به قانون اساسی مشروطیّت و
پیرو راه "مصدّق" معرّفی نمود.
با اوجگیری نهضت روحانیّت به رهبری حضرت" امام خمینی " ؛ نهضت آزادی... با حفظ مواضع خود به آن پیوست.
در
بازگشت تاریخی امام در بهمن 1357 مهندس "بازرگان" از مؤسّسین این نهضت بر
اساس قولی که در فرانسه مبنی بر پذیرش اصول انقلاب داده بود ، به فرمان
امام به نخست وزیری دولت موقّت منصوب شد.
امّا دولت موقّت وی بدلیل
گرایشهای سیاسی از اهداف رهبری اتقلاب به مرور فاصله گرفت و اختلاف مبانی
فکری خود را با اصول انقلاب آشکار ساخت و زمینه را برای بازگشت مجدّد
آمریکائیها مهیّا می کرد.
از زمان استعفا و کناره روی ؛ نهضت آزادی به
صف مخالفین انقلاب پیوست و تا کنون به عنوان اهرم فشار علیه جمهوری اسلامی
مورد استفاده قرار می گیرد...
{ به نقل از یادداشتهای تحقیق کتابخانه ای آرشیو ر.گ.چ:}
آنچه"سيّدحسن
آيت" را پس از پیروزی انقلاب اسلامی مورد توجّه محافل سياسي و تاريخي قرار
داده، صرفاً نظرات او در مورد مليّون و دكتر "مصدق" نيست، بلكه نقش او در
تصويب قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران نيز، قابل توجّه است.
بعد از
پيشنهاد گنجاندن اصل ولايت فقيه در قانون اساسي از سوي آيت ا... دكتر
"بهشتي"، چند نفر از فقها و حقوقدانان مجلس، به تبيين شرعي و عقلاني اصل
ولايت فقيه پرداختند كه يكي از اين افراد دكتر "حسن آيت" نماينده مردم نجف
آباد در مجلس خبرگان قانون اساسي بود. "آيت" در تأييد سخنان آيت ا... دكتر
"بهشتي" در مجلس خبرگان قانون اساسي مي گويد: "ولايت امر به عهده كسي است
كه به آن صفات از طرف اكثريت مردم پذيرفته شده باشد، مفهوم آراي مردم، اين
نيست كه آراي مردم بتواند هر كاري را انجام بدهد. اگر مردم به اتفاق رأي
دادند كه فلان شخص بايد برده باشد، چنين رأيي معتبر نيست. زيرا اين استبداد
اكثريت است؛ زيرا بسياري از حقوق افراد سلب شدني نيست، يعني انسان هم از
خودش نمي تواند آن حقوق را سلب كند، چه برسد اكثريت مردم. در خيلي موارد مي
بينيم تلاش مي شود كه آراي عموم را مغاير با اصول ولايت فقيه بدانند. فقيه
شخص بخصوصي نيست، اينها صفات است، عيناً مثل اين است كه بگوييم رئيس جمهور
بايد ايراني باشد و شما بگوييد حاكميت ملي را زير پا گذاشته ايم، نه، اين
يك اصل است."
{به نقل از گفتوگوي "ابراهيم اسرافيليان"، دوست دیرین دكتر حسن آيت در سالگرد شهادت
منتشره 18 مرداد1388:}
* دكتر "آيت" بيشتر تحت تاثير كدام شخصيت مبارز مذهبى بود؟
{"اسرافیلیان":}
بيشترين تاثير را "آيت الله كاشانى" روى دكتر "آيت" داشتند. بعد از دوران
دبيرستان دكتر "آيت" با "آيت الله كاشانی" ارتباط پيدا كرد. البته پيش از
آن دورادور با مبارزات "آيت الله كاشانى" آشنايى داشت.
* قبل از پيروزى انقلاب شهيد دكتر "آيت" در كدام يك از عرصه هاى مبارزاتى فعال بود؟
{"اسرافیلیان":}
مى توانم بگويم شهيد دكتر "آيت" در تمام عرصه هاى مبارزاتى فعّال بود. از
يك سو ارتش سرّى و زيرزمينى تشكيل داده بود و از سويى ديگر از سال 1342
تشكيلاتى را به وجود آورده بود كه به واسطه آن داخل ارتش نفوذ بسيارى كرده
بودند. حتى جوانانى را به داخل ارتش فرستاده بود كه در داخل ارتش به
شناسايى افرادى كه زمينه هاى انقلابى داشتند بپردازند و آنها را به نحوى
جذب مى كردند.
روش شهيد "آيت" به گونه اى بود كه به هيچ كس اجازه نمى
داد شماره تلفن و آدرسى را يادداشت كنند و تمام آنها موظف بودند اطّلاعات
را حفظ كنند. حتى اگر اعلاميه اى داشتند بايد بعد از مطالعه سريعاً رد مى
كردند و نبايد نزد خود نگه مى داشتند. حتى به كسانى كه داخل گارد شاهنشاهى
بودند و مشكل خواندن نماز را داشتند گفته بود كه يك پلاستيك بزرگ را در
سرويس بهداشتى پهن كنند و همانجا نماز بخوانند...
از نظر جنبه تئورى هم
مفصّلاً كار مى كرد. در همان مدرسه عالى قضايى قم كه براى تدريس مى رفت
علاوه بر دروس، مسائل سياسى را هم مطرح مى كرد. در خارج از كشور نيز با
افراد بسيارى در ارتباط بود. مثلاً "محمّد منتظرى" كه يكى از اعجوبه هاى
روزگار بود و در روزگار مثل او از نظر فعّال بودن ديگر نيست كه به فرمايش
حضرت امام(ره) در راه خدمت به اسلام "محمّد منتظرى" سر از پا نمى شناخت
همراه بود و با افرادى نظير "محمّد منتظرى" بسيار ارتباط داشت و در مبارزات
با هم بودند.
* "شهيد آيت" از چه مقطعى و چطور مبارزاتش را آغاز كرد؟
{"اسرافیلیان":}
بعد از خرداد خونين سال 1342 از اصفهان به تهران آمدم و در ملاقاتى كه با
دكتر" آيت" داشتم از ايشان سؤال كردم، حالا بايد چكار كرد؟ كه ايشان گفت
تنها راهش جنگ مسلحانه است. و از همان زمان بود كه شروع كرد به نفوذ كردن
داخل ارتش. پس از آن بنده از دانشگاه اصفهان به اهواز و از اهواز به تهران
تبعيد و بعد هم از كار بركنار شدم و به صورت فرار به انگلستان رفتم.
زمانى
كه بازگشتم دكتر "آيت" از من پرسيد آيا كارت عضويت هيآت علمى دارم يا نه،
كه گفتم: خير ندارم. دكتر "آيت" گفت سريعاً برو و تهيّه كن. بعد از آن
جوانى را به من معرّفى كرد و گفت اين جوان مى خواهد در گارد شاهنشاهى
استخدام شود و به كارمند معتبرى نياز دارد كه ضمانتش را بكند من بدون آنكه
بدانم آن جوان كيست، ضمانتش را كردم و ايشان وارد ارتش شد. اين فرد "شهيد
كلاهدوز" بود.
* آيا خاطرهاى از مبارزات ايشان داريد؟
{"اسرافیلیان":}
بله. در جريان بمباران ناپالم كه قرار بود راهپيمايى كنندگان عاشورا و
تاسوعا را بمباران كنند، مرحوم "كلاهدوز" و ديگر دوستانش در ناهارخورى
افسران بعد از صرف غذا، افسران و خلبان ها را به مسلسل بسته و كشته بودند و
بدين ترتيب مساله بمباران راهپيمايى تهران را منتفى كرده بودند.
شهيد
"سيدموسى نامجو" هم همانند شهيد "كلاهدوز" از اعضاى اين ارتش سرّى بود. وى
معاون دانشكده افسرى بود و با مهارتى خاصى توانسته بود رئيس دانشكده را كه
در برابر انقلابيون مبارز ايستادگى مى كرد را متقاعد كند تا دانشكده را
تسليم انقلابيون و مردم كند.
ايشان به رئيس دانشكده گفته بود دورتا دور
دانشكده را مردم گرفته اند ما كارى نمى توانيم بكنيم بهتر اين است كه
تسليم شويم تا اقلّاً اسلحه ها و مهمات براى ملّت بماند و خودمان هم نجات
پيدا كنيم كه رئيس دانشكده هم مى پذيرد و در را باز مى كنند و مردم داخل
دانشكده مى شوند. البته اين مبارزات مسلحانه بگونهاى نبود كه افراد را
ترور كنند بلكه آنها مامور بودند تا خود را آماده كنند اگر لازم شد با يك
يورش مسلّحانه نظام را ساقط كنند كه در آخر هم به همين صورت انجام شد...
جرياناتى پس از شهادت دكتر "آيت" سعى در كمرنگ كردن نقش ايشان داشتند در اين رابطه توضيح بفرماييد؟
{"اسرافیلیان":}
بله. مسلماً سعى شد كه نقش "آيت" كمرنگ شود. در واقع جريان هايى كه آيت با
آنها به مخالفت برخاسته بود در اين امر بسيار موثر بودند، به اين دليل كه
در زمان حياتش هيچكدام تاب مقاومت در برابر قدرت منطق او را نداشتند. به
قول خانم دكتر "آيت" كه مى گفت: بعد از شهادت "آيت" كه هم از شهداى حزب
جمهورى اسلامى و هم شهداى انقلاب بود هيچ توجّهى به ما نشد و دكتر "آيت"
بعد از شهادت با بى مهرى روبه رو گرديد.
{به نقل از وصیّتنامه ی "شهید سیّد اسدالله لاجوردی"منتشره در 1377:}
خدایا
با تمام وجودم به این انقلاب عشق می ورزم و به همان مقدار که دوستدار
انقلابیونم ؛ نسبت به حامیان ضدّانقلاب نفرت دارم و با همه ی اینها این
مسأله را به خوبی یافته ام که هر کس به نفع دشمنان انقلاب و به خیال واهی و
بی اساس رضایت به اصطلاح مردم و به خیال خام پوچ پایگاه به اصطلاح ملّی!!!
پیدا کردن موضع گیری کند مصداق فرموده ی گرانقدر معصوم (ع) است که "مَن
طلَبَ رضی النّاس بسخَطِ الله فجعَلَ الله حامده من الناس ذاماً"
خداوندا
تو شاهدی به همان اندازه (بلکه صدچندان )که به امام قاطع و سازش ناپذیرم
عشق می ورزم نسبت به سازشکاران و مدافعان عملی ضدّانقلاب (اگر در لفظ و
اعتقاد هم مخالف باشند) نفرت دارم. بیم آن دارم حوادث مشروطه مجدّداً تکرار
شود...
وصیّتم به صاحبان قدرت و نفوذ این است که اگر حرکتشان را دوست
میدارند بجای شعارهای مردم فریب و سیاستمدارانه توصیه هایی را که تلفنی و
شفاهی در جهت استخلاص ضدّانقلاب و ملأ و مترفین و حرام خواران و حرام
اندوزان اعمال می دارند با شهامت و رشادت برای مردم بازگو کنند و از هر نوع
توجیه و ماست مالی کردن های حفظ سمت و استمرار موقعیّت صدارت! بپرهیزند که
خودفریبی و مردم فریبی بالأخره به پایان می رسد و سر و کار با خیرالماکرین
افتد...
جمع بندی نهایی پژوهش:
عناصر تحت هدايت شبكه ي سرّی جانيان
جستجو وشكار (جوش ) توانستند در هماهنگی با اربابان بیگانه ی خود ؛ با شهید
نمودن محور های اصلی ضدّ شبکه ی خود نظیر "سیّد حسن آیت" و دیگر شهدای حزب
جمهوری و نیز رئیس جمهور "رجایی" و نخست وزیر "باهنر" وزیر دفاع "فکوری" و
امثالهم (رضوان الله تعالی علیهم اجمعین)؛ مهره ی نفوذی خود یعنی "میر
حسین موسوی" (که میتوان او را میر ماسون (رهجو ی رهنورد قسطنطنیه) خواند )
از سرپرستی وزارتخارجه به نخست وزیری بکشانند.
موفّقیّت شبکه جوش در این
کیس برای روکشانندگان جوش آنقدر مهم بود که حاضر باشند حتّی هزینه ی شهید
سازی و حذف نفوذی های دیگری در سطح دبیری شورای امنیّت کشور (مثل "کشمیر
ی"یا"قدیری") را نیز بپردازند!