به گزارش خبرآنلاین، چاپ چهارم کتاب «ناصر و فردین» گفتگوی رضا کیانیان با ناصر ملک مطیعی و محمدعلی فردین از سوی نشر مشکی منتشر شد. کیانیان درباره این کتاب نوشته است:«... این سوال برای من وجود داشت که چرا مردم بعضی از بازیگران را به اسم کوچک صدا می زنند. مثل ناصر. مثل بهروز. در مورد فردین فامیلش راحت تر است، اسمش دو کلمه ای است. چرا مردم پس از سال ها آن را دوست دارند؟ فقط به خاطر قیافه و ظاهرشان؟ خب کسان دیگری هم بودند که از آن ها قیافه شان بهتر بوده. به خاطر نقش هایی که بازی کردند؟ می دانید که شبیه آن نقش ها را دیگران هم بازی کردند. حتی امروز هم کسانی دارند شبیه آن ها بازی می کنند. وقتی با فردین مصاحبه کردم فهمیدم علاوه بر همه این ها، او برای بازی هایش زحمت کشیده، کار کرده، ناصر هم همین طور. آن ها بازیگر حرفه ای بودند. تصمیم گرفتم سراغ ...»
در بخشی از گفتگوی کیانیان با ملک مطیعی درباره بازی در فیلم «کاکو» می خوانیم:«قهرمان داستان کسی است که تبعید می شود به بندرعباس و وقتی برمی گردد به خاطر سختی هایی که کشیده توبه می کند. من این نقش را بازی می کردم و برادرم هم منوچهر وثوق بود که منتظر من بود و به همین خاطر با مردم محل بحث می کرد. من وقتی برگشتم به برادرم گفتم دیگر حوصله ندارم و فکر کن کسی نیامده برادرم قبول نمی کرد و با اوباش محل درگیری داشت. در صحنه ای که ما نشسته بودیم با آفرین و ...اینها می ریختند و شلوغ می کردند مرتضی عقیلی که فکر کنم اولین فیلمش بود، و اهالی خانه از من به عنوان بزرگ محل و زورخانه دار توقع داشتند عکس العملی نشان بدهم ولی در فیلمنامه اینطور بود که من بروم کلانتری و پلیس بیاورم. من سه روز با فیلمنامه نویسان بحث داشتم که من این کار را نمی کنم. ولی گفتند ما می خواهیم بگوییم دیگر آن زمان گذشته و من هم قبول کردم. در آن زمان من به عنوان پشتوانه خودم خیلی مغرور بودم. همان سانس های اول و روزهای اول مردم اعتراض کردند، حتی جلوی در سینما بچه ها به مسخره می گفتند ناصر می رود پلیس می آورد. بالاخره بعد از چند روز مجبور شدند آن صحنه را در بیاورند.
بنابراین گزارش چاپ هفتم «این مردم نازنین» با زیر عنوان «قصه های رضا کیانیان با مردم» به قلم همین بازیگر محبوب نیز از سوی همین ناشر روانه بازار نشر شده است. کتابی که داستان های جالبی از برخورد رضا کیانیان با مردم را روایت کرده است. کیانیان درباره این کتاب اینگونه می نویسد: «شهرت، تنهایی را میدزدد. همهجا نگاهات میکنند. همهجا با تو هستند. زیر ذرهبین هستی. فقط در خانه میشود تنها بود. اگر تلفنهای علاقهمندان بگذارند! در خانه هم باید همیشه پردهها کشیده باشد. همسایهی علاقهمند هم زیاد است. من هم مثل هر آدم دیگری تنهایی میخواهم. من هم به تنهایی نیاز دارم. بازیگری در هر شکلاش تنهایی ندارد. بازیگر، پشت صحنه و روی صحنه همیشه با عدهای دمخور است. تنها نیست...من در خیلی قلبها، خانهای دارم. هیچوقت آواره نمیشوم. بیسرپناه نمیمانم. این همه قلب، این همه خون، این همه تپش. اینهمه عشق، اینهمه تنهایی و ا ینهمه مردم. این مردم نازنین.ماجراهایی را که میخوانید، بهلحاظ تاریخ وقوع مرتب نشدهاند. پس و پیش هستند. مهم نیست. مهمتر نکتههاییاست که دارند. در این مدت هر برخورد جالبی که با مردم برایام پیش آمده رایادداشت کردم و سعی کردم خاطرات گذشته را هم بهیاد بیاورم. بههرحال هرچه را به یاد آوردم و هرچه را قابل چاپ بود، در این دفتر آوردم.امیدوارم سالهای بعد، دفترهای دیگرش را هم چاپ کنم اما نمیدانم تا دفتر چندم وقت خواهم داشت.»
کتاب با این خاطره شروع میشود: «به طرف پارک لاله میرفتم، سر خیابان توس، سه تا دختر دبیرستانی مرا دیدند و جیغ زدند! بالاخره آن اتفاق جادویی افتاد. دختران با دیدن من جیغ زدند. خوشحال شدم. خیلی. شهرت به سراغ من آمده بود. در پیاده رو میرفتم. طعم شهرت را مزه مزه میکردم. شیرین بود. مثل همیشه خیالم به پرواز در آمد. رفتم به آینده. به شهرتی غلیظ تر. بیشتر و بیشتر. تا این که از خودم پرسیم همین را میخواستی؟ کمی در ذهنم مکث کردم. جوابها را سنگین و سبک کردم و....»
در یکی از خاطرات این کتاب می خوانیم:
«روز - خارجى - خیابان بهار
خیابان بهار یک طرفه است رو به شمال. پر از بقالى و میوهفروشى و لوازم شوفاژ است. به همین دلیل همیشه چند کامیون نوشابه، شیر یا آب معدنى دوبله پارک کردهاند و دارند جنس به بقالىها مىرسانند و یا چند وانت دوبله پارک کردهاند و دارند میوه خالى مىکنند و یا وسایل شوفاژ بار مىزنند. مردمى هم که مىخواهند چیزى بخرند دوبله پارک مىکنند و براى خرید مىروند.
رانندگى در خیابان بهار مثل گذشتن از میدان موانع است. در ضمن همیشه افرادى پیاده دارند از خیابان مىگذرند. که پیرزن و پیرمرد و کودک هم جزوشان هستند و قوز بالاقوز آن است که تعدادى موتورسوار دارند خلاف جهت مىآیند که جزو لاینفک خیابان بهارند. چون یک ایستگاه پیک موتورى آنجاست. در نتیجه رانندگى در خیابان بهار چیزى فراتر از میدان موانع است. بیشتر به یک بازى پرتحرک کامپیوترى شبیه است. تنها فرقش با بازى کامپیوترى این است: که کامپیوتر یک فضاى مجازىست و نابودکردن موتورىهایى که خلاف مىآیند و افراد پیاده امتیاز دارد. اما خیابان بهار مجازى نیست؛ و امتیازهایش برعکس است!
یکبار که طبق معمول از آنجا مىگذشتم و داشتم به زور و شعبده، اتومبیلم را از کنار یک کامیون شیر و ماست که دوبله پارک کرده بود مىگذراندم، یک موتورى از روبرو آمد. با سرعت هم مىآمد. و خواست از بین اتومبیل من و کامیون بگذرد. جا نبود. به من اشاره کرد که راه بدهم. امکان راه دادن نبود. گفتم: تو خلاف مىآیى بگیر کنار رد بشم.
به حرکتم ادامه دادم.
موتورى مجبور شد عقب بکشد. من رد شدم. صداى فحشهایش را شنیدم. مثل همیشه،
سعى کردم نشنیده بگیرم. وقتى به انتهاى بهار رسیدم و خواستم وارد بهار
شیراز بشوم، طبق معمول یک گره ترافیکى بود. مجبور بودم بایستم تا گره باز
شود. که دیدم آینه بغل اتومبیلم خرد شد. دیدم همان موتورى دنبالم آمده و
براى انتقام آینه بغلم را شکسته. بلافاصله پیاده شدم. او که دستپاچه شده
بود نتوانست بگریزد. در پیچشى که مىخواست انجام بدهد، زمین خورد. موتورش
را رها کرد و خودش فرار کرد و کمى آن طرفتر ایستاد. گره ترافیکى انتهاى
بهار شُل شد. چند اتومبیل رفتند. اتومبیلهاى پشت سر من شروع کردند به
بوقزدن. تا مرا دیدند، شناختند و پیاده شدند و به سمت من آمدند که ببینند
چى شده. در این هیرو ویر سلامعلیک مىکردند و بعضىهاشان هم روبوسى.
موتورى جلو آمد و گفت: ببخشید. من تازه شما رو شناختم. اگه از اول خودتونو
معرفى کرده بودید این مکافاتها پیش نمىاومد.»
این مردم نازنین 5هزار و 800تومان است.
ساکنان پایتخت برای تهیه این دو کتاب می توانند با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. هموطنان سایر شهرها نیز با پرداخت هزینه پستی ارسال، میتوانند تلفنی سفارش خرید بدهند.
شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.
bultannews@gmail.com