کد خبر: ۲۸۲۷۰
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار:

ناگفته هایی اززندگی چند آقازاده معروف

در جریان بلوای منافقین در خرداد سال 60 (مثل خرداد 88)، عده زیادی از منافقین دستگیر شدند كه دو پسر آیت‌الله محمدی گیلانی هم از جمله آنها بودند و آیت‌الله خود آنها را محاكمه و حكم اعدام را صادر كرد كه اجرا نیز شد. شاید به پاس همین عدالت‌طلبی و بی‌توجهی به ملاحظات خانوادگی در راستای حفظ نظام بود كه 28 سال بعد: هیأت وزیران برای قدردانی و تجلیل از تلاش‌ها، خدمات و سوابق درخشان و مؤثر آیت‌الله محمد محمدی گیلانی در امر قضا و دفاع از حق و عدالت، با پیشنهاد وزارت دادگستری برای اعطای نشان درجه یك عدالت به ایشان موافقت كرد.
سؤالی كه به واسطه حضور اخیر آقازاده‌ها در روی صحنه سیاست در اذهان ایجاد شده، این است كه چرا فرزندان چهره‌های مشهور سیاسی – حتی برخی شخصیت‌های خوشنام و مسئولان گذشته و حال نظام و انقلاب – این گونه دچار اعوجاج و انحراف می‌شوند؟ آیا چنین روندی مسبوق به سابقه است؟ اگر در تاریخ انقلاب بررسی كنیم مشاهده خواهیم كرد كه چنین مقوله‌ای بی‌سابقه نیست و چه بسیار فرزندان یا منسوبین نزدیك بزرگان انقلاب بوده‌اند كه بنا به دلایل متعدد – ضعف اعتقادی، خطای تحلیلی و مسائل خصلتی- به ورطه انحراف غلتیده و مسیر باطل را در پیش گرفته‌اند.


به گزارش بولتن :شاید در میان نمونه‌های موجود در خصوص انحراف آقازادگان از همه تأمل برانگیزتر و عبرت آموزتر، داستان تلخ سید حسین خمینی و ماجراهای وی است كه مرور آن بویژه برای جوانانی كه شاید به دلایل برخی ملاحظات موجه یا ناموجه از ماجرای مزبور آنچنان كه باید مطلع نشده‌اند، ضروری است:

* سید حسین خمینی كیست؟
سید مصطفی، فرزند ارشد حضرت امام (ره) دو فرزند داشت كه حاصل ازدواج با دختر آیت‌الله شیخ مرتضی حائری، فرزند آیت‌الله حاج شیخ عبدالكریم مؤسس حوزه علمیه قم بود. فرزند پسر، سیدحسین است كه طلبه و روحانی و در سال‌های اول انقلاب اسلامی وارد عرصه سیاست شد.
سید حسین هنگام انقلاب اسلامی در عنفوان جوانی قرار داشت و با سرنگونی رژیم شاه از نجف به ایران بازگشت. او در روزهای آغاز پیروزی انقلاب می‌كوشید تا شانه به شانه سیداحمد خمینی حركت كند. در ماجرای سفر نخست‌وزیر لیبی به تهران كه با مخالفت دولت موقت و شخص مصطفی چمران وزیر دفاع روبه‌رو شد، حسین خمینی در فرودگاه مهرآباد به چمران حمله فیزیكی كرد و او را نقش بر زمین كرد. وی از همان ابتدا در طیف حامیان بنی‌صدر و مجاهدین خلق قرار گرفت و در مقابل چهره‌هایی نظیر هاشمی‌رفسنجانی، آیت‌الله ربانی‌شیرازی و خلخالی موضع‌گیری نمود. در انتخابات اول ریاست جمهوری هم حمایت مشترك او، مرتضی اشراقی داماد امام سبب شد تا افكار عمومی تصور كنند كه امام خمینی طرفدار بنی صدر است. اما بعدها در كنش‌ها و واكنش‌های سیاسی حمایت وی از این سازمان آن قدر شدت یافت كه در اردیبهشت‌ 60 و در كوران تیره شدن روابط بنی‌صدر و مجاهدین خلق با امام (ره) و به دنبال آن عزل بنی‌‌صدر، سید حسین طی یك سخنرانی در مشهد از بنی‌صدر حمایت نموده و به انتقاد از دكتر بهشتی و هاشمی رفسنجانی و توهین به شهید باهنر پرداخت. هاشمی رفسنجانی در كتاب عبور از بحران چنین می‌نویسد: «ساعت 7 صبح جلسه هیأت رئیسه داشتیم؛ در آن جلسه، سخنرانی پریروز حسین آقای خمینی در مشهد مطرح و به همه مطبوعات اطلاع داده شد كه حرف‌های او را ننویسند. ظهر احمد آقای خمینی و آقای صانعی ناهار مهمان من بودند، در مورد حسین آقا و صحبت‌های مشهد بحث شد، باید به هر نحو كه شده سعی كنیم كه محفوظ بماند. برخورد را صلاح ندانستیم و راه ارشاد را پیشنهاد كردیم.»

* برخورد قاطع امام با سید حسین
با مشخص شدن انحراف سید حسین و جانبداری وی از فتنه گران، حضرت امام بدون كوچكترین ملاحظه‌ای بر ضرورت برخورد قاطع با تحركات وی تأكید و بخصوص بر این نكته كه انتساب وی به بیت امام نباید سبب ملاحظه و تبعیض در برخورد با وی از سوی نیروهای انتظامی گردد، تصریح نمودند. به نحوی كه وقتی سیدحسین در مشهد سخنرانی تحریك‌آمیز كرده و مردم معترض به او حمله‌ور شدند، وی دست به اسلحه برد و نیروهای كمیته او را از بین مردم بیرون آوردند، حضرت امام پس از اطلاع از این موضوع به مرحوم آقای اشراقی داماد خود دستور داد كه با پاسداران كمیته تماس گرفته و به آنها بگوید كه «سید حسین را تحت‌الحفظ به تهران برگردانند و اگر دست به اسلحه خود زد، او را با تیر بزنند.» مرحوم اشراقی در تماس با پاسداران بخش اول پیام امام را ابلاغ كرد اما به ملاحظه خویشاوندی سید حسین با امام از گفتن بخش دوم خودداری كرد. وقتی بعد از ابلاغ پیام به نزد امام آمد، حضرت امام از وی پرسیدند كه آیا پیام را به پاسداران رسانده است، مرحوم اشراقی پاسخ مثبت داد، امام مجدداً و با تأكید پرسیدند كه «آیا گفتی كه اگر دست به اسلحه برد او را بزنند؟»، مرحوم اشراقی به دلیل ابهت امام نتوانست سخن خلاف به ایشان بگوید و ناچار گفت كه چنین مطلبی را به پاسداران نگفته است!، حضرت امام مجدداً به آقای اشراقی دستور دادند كه با پاسداران تماس گرفته و بخش دوم پیام را نیز به آنها ابلاغ نماید! و این نشاندهنده این بود كه امام در راستای حفظ اساس نظام با هیچكس ولو با یادگار فرزند عزیز خود كه وی را «امید آینده اسلام» می‌دانستند هم تعارف و ملاحظه ندارند.
با ادامه تحركات سید حسین، امام در نامه‌ای كه متن آن در جلد 14 صحیفه نور آمده، ضمن انتقاد شدید از وی، نوشتند: «پسرم حسین خمینی! جوانی برای همه خطرهایی دارد كه پس از گذشت آنها انسان متوجه می‌شود. من میل دارم كسانی كه به من مربوط هستند در این كوران‌های سیاسی وارد نشوند؛ من امید دارم كه شما با مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی و با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار كردن نفس اماره بالسوء، برای آتیه مورد استفاده واقع بشوی؛ من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی می‌كنم كه در این بازی‌های سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است كه از این برخوردها احتراز كنی؛ من به شما امر می‌كنم به حوزه علمیه قم برگرد و با كوشش، به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز.»

* ابهام در سال‌های انزوا
پس از نامه امام، سید حسین راهی قم شد و زندگی وی از آن پس در سكوت خبری گذشت كه روایات متعدد از چگونگی زندگی او در سال‌های انزوا شده است. برخی براین باورند كه این سال‌ها حسین مشغول فراگیری علوم دینی بوده اما برخی هم معتقدند كه این انزوا او را به سوی اعتیاد و در نتیجه ناتوانی در كسب معارف سوق داد. نكته قابل ذكر دیگر اینكه پس از وفات مرحوم حاج احمد آقا، هدایت مؤسسه تنظیم و نشر آثار، حرم و بیت امام به سید حسن فرزند سید احمد و نوه كوچكتر امام سپرده شد. این در حالی بود كه سید حسین از لحاظ سنی از سید حسن بزرگتر بود. پس از 22 سال بی‌خبری، با سرنگونی رژیم بعث عراق سیدحسین به نجف بازگشت و در مرداد 82 در مصاحبه با روزنامه هلندی «ان آر سی هندلزبلاد» گفت: «علی‏رغم ناامنی در عراق و خطراتی كه از جانب مأموران مخفی جمهوری اسلامی برایم وجود دارد اكنون فضای باز و آزاد در عراق به من امكان می‌دهد قفل سر بسته دهانم را باز كنم و آنچه را رهبران ایران به نام مذهب و خدا بر سر مردم ایران می‌آورند را افشا سازم. بدانید دیكتاتورهای مذهبی قادر نخواهند بود مانع من شوند. مهمترین خواسته من جدایی دین از حكومت است چرا كه تا زمان امام دوازدهم هیچكس نمی‌تواند به نام خدا و اسلام حكومت را به دست بگیرد» انتشار این مصاحبه در رسانه‌های مختلف، آنچنان تكان‌دهنده و شگفت‌انگیز و در انتقاد از نظامی كه پدربزرگ وی، رهبر كبیر و معمار آن بود، وقیح بود كه حتی برای بیت امام هم سنگین آمد به طوری كه مطبوعات داخل از قول یكی از نزدیكان بیت امام و بدون ذكر هویت او اعلام نمودند كه اظهارات منتسب به سید حسین جعلی بوده و تكذیب می‌شود؛ اما سید حسین بار دیگر در مصاحبه صوتی با نوری‌زاده همان نظرات را تكرار و آن تكذیبیه را تكذیب كرد.
همچنین حسین خمینی در بخش دیگری از مصاحبه خود با واشنگتن پست با بیان اینكه مردم ایران باید دخالت نظامی امریكا را برای آزادی كشور خود بپذیرند افزود: «مردم ایران واقعاً به آزادی احتیاج دارند؛ آزادی واجب تر از نان شب است. اما اگر برای ایجاد آزادی راهی جز دخالت امریكا نیست من فكر می‌كنم كه مردم ایران باید آن را قبول كنند؛ من هم این را قبول می‌كنم زیرا با اعتقادات و ایمان من همخوانی دارد. واشنگتن پست در پایان این مصاحبه با توهین به وی آورده است: این فرد چاق در حالیكه پیاپی سیگار می‌كشید همچنین گفت كه در حال تأسیس یك مدرسه شیعی در شهر مقدس كربلا است تا بتواند عقاید اصلاح‌طلبانه خود را منتشر كند و انتظار دارد تا شهر نجف دوباره جایگاه خود را به عنوان مهم‌ترین مركز آموزشی شیعی در جهان به دست آورد.
حسین خمینی چندی بعد به امریكا سفر كرد تا در كنار مایكل لدین تندروترین چهره نومحافظه كاران امریكا در مؤسسه اینترپرایز به سخنرانی بپردازد و لزوم حمله نظامی امریكا به ایران را تئوریزه كند اما چندی بعد حسین خمینی در عین تعجب و با استفاده از سعه صدر نظام به ایران بازگشت و در شهر قم ساكن شد.او كه ارتباطات نسبتاً گسترده‌ای با سیدحسن خمینی و سیدعلی خمینی دارد، در برخی مراسم ها و دیدارها مانند دیدار با شیخ یوسف صانعی پسرعموهایش را همراهی می‌كند.

* مجتبی طالقانی
نمونه مجتبی طالقانی از یك منظر تلخ تر است چرا كه او نه تنها به لحاظ سیاسی بلكه به لحاظ اعتقادی نیز منحرف گردید و با كنار گذاشتن اسلام و گرویدن به ماركسیسم، ضربه شدیدی به حیثیت خانواده خود خصوصاً پدر انقلابیش وارد آورد كه عالمی روحانی و مفسر قرآن به شمار می‌آمد.
مجتبی در ماجرای تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در سال 54 جزو عناصر ماركسیست شده سازمان بود. ماركسیست شدن رهبری سازمان از یكسو و برخوردهای وحشیانه و كشتار اعضای مسلمان موجی از انزجار بین نیروهای مذهبی علیه سازمان ایجاد كرد و بسیاری از كسانی كه قبلاً به این جریان نگاه خوشبینانه داشتند، از آن روی برتافتند. به دنبال این رسوایی، كادر رهبری سازمان نامه مجتبی طالقانی خطاب به پدرش را منتشر كردند كه در این نامه، مجتبی دلایل خود را برای خارج شدن از اسلام و گرویدن به ماركسیسم مطرح كرده بود. هدف سازمان مجاهدین از انتشار این نامه آن بود كه ضمن منفعل نمودن نیروهای مذهبی، چنین القا كنند كه جاذبه ماركسیسم تا حدی است كه فرزند یك روحانی مشهور را نیز به خود جلب نموده و او را تا بدانجا كشانده كه عواطف پدر و فرزندی را كنار گذاشته و مسیر خویش را از راه پدر جدا كند. مضافاً اینكه بر اساس اسناد بدست آمده بعد از پیروزی انقلاب، مسائلی نظیر نامه مجتبی طالقانی و حتی پروژه ماركسیست شدن كادر رهبری سازمان مجاهدین خلق، طراحی پیچیده‌ای از سوی ساواك- از طریق عناصر نفوذی – برای انحراف در نهضت اسلامی و بی‌انگیزه كردن انقلابیون بوده است. سست بودن دلایل نامه مجتبی طالقانی برای گرویدن به ماركسیسم (به عنوان علم مبارزه و تنها راه ممكن برای براندازی استبداد و مقابله با استعمار) تنها دو سال بعد - یعنی زمانی كه بر اساس آموزه‌های مذهبی و با رهبری امام (ره) و روحانیت، رژیم شاه ساقط و انقلاب اسلامی به پیروزی رسید- كاملاً روشن گردید. حدود دو دهه بعد نیز با فروپاشی شوروی سابق و اضمحلال كامل اندیشه ماركسیسم، عیان شد كه آقازاده ساده لوح تا چه اندازه در فهم مسائل به بیراهه رفته و چه گوهر گرانبهایی را به خرمهره‌ای فروخته است! مجتبی پس از فروپاشی كاخ اوهام خود و دیگر رفقای سرخش، نه راه روشنی در پیش دارد و نه روی بازگشت به پشت سر و از این روست كه سالیان سال رحل اقامت در آلمان افكنده و البته بعد از فروپاشی ماركسیسم، به جای «پیكار» به «صلح» فكر می‌كند! ناگفته نماند كه دستگیری مجتبی و برادرش از سوی پاسداران انقلاب اسلامی در فروردین 58 منجر به قهر و خروج اعتراض‌آمیز آیت‌الله طالقانی از تهران شده و در واقع اولین فتنه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به شمار می‌رود كه با تدبیر امام مدیریت شده و از آسیبهای فراوان آن جلوگیری شد. حضرت امام در ملاقات با مرحوم طالقانی فرمودند: «اگر احمد من را هم دستگیر می‌كردند، من حرفی نمی‌زدم [و اعتراض نمی‌كردم]» یا «والله اگر احمد دچار كوچكترین انحرافی باشد و حكمش مرگ باشد، من شخصاً او را خواهم كشت.»

* حسین جنتی
محمد حسین جنتی به سال 1330 در خانواده‌ای روحانی در قم به دنیا آمد، تحصیلات متوسطه را در دبیرستان حكمت گذراند و همزمان وارد فعالیتهای سیاسی شد و پس از دیپلم به دلیل فروش جزوه ملحقات توضیح المسائل حضرت امام در قم دستگیر و به سه ماه حبس محكوم شد ولی شش ماه در زندان به سر برد. طی مدت زندان در جمع اعضای هیأت مؤتلفه حضور داشت و به پای درس و بحث آقای عسگراولادی می‌نشست، پس از آزادی فعالیت‌های خود را از سر گرفت و با عزت شاهی مرتبط شد و به كمك او به توزیع و تكثیر اعلامیه‌ها و جزوات سیاسی در قم می‌پرداخت. این جوان قد بلند از سال 52 به دلیل ارتباط با عزت شاهی و عضویت در سازمان مجاهدین خلق تحت تعقیب بود و با استفاده از اسامی مستعار عبداللهی و احمد زمانی در زندگی مخفی به سر می‌برد تا سرانجام بر اثر اعترافات وحید افراخته در 28 مرداد 54 در محل كارش دستگیر و به حبس ابد محكوم شد. وی در طول زندان به دلیل اختلافاتی كه با سازمان مجاهدین داشت حدود 6 ماه در بایكوت به سر برد، سپس به دلیل بروز گرایش‌های ماركسیستی بایكوت شكسته شد، او در آبان 57 از زندان آزاد و به فعالیت در سازمان مجاهدین خلق ادامه داد. حسین جنتی مدتی مسئول دفتر جنبش مجاهدین در اصفهان بود و از طرف سازمان به همراه فردی به نام فضل‌الله تدین نامزد نمایندگی در دوره اول مجلس شد كه رأی نیاورد. او در سال 59 با یكی از دانشجویان دانشگاه اصفهان و عضو سازمان ازدواج كرد. حسین پس از اعلام جنگ مسلحانه مجاهدین خلق علیه جمهوری اسلامی به حمایت از سازمان مجاهدین خلق برخاست و فعالیت خود را شدت بخشید و به همراه همسرش به زندگی مخفی روی آورد. در پاییز 1360 خانه او به محاصره در آمد، (آقای موسوی تبریزی تاریخ این واقعه را 19 بهمن 60 و هم زمان با كشته شدن موسی خیابانی و اشرف ربیعی دانسته است) پس از درگیری، حسین خود را از پنجره ساختمان به پائین پرت كرد تا فرار كند، اما كشته شد. همسر وی كه برای خرید بیرون رفته بود، هنگام بازگشت به وضعیت محل مشكوك شده و از آنجا می‌گریزد، او بعدها به خارج از كشور رفت و به فعالیت خود ادامه داد و تا رده‌های بالای سازمان پیش رفت و در سال 64 مسئول یكی از نهادهای اجرایی سازمان بود. ثمره ازدواج این دو، فرزندی بود به نام محسن كه پس از كشته شدن حسین به پدر بزرگش سپرده شده و در 17 یا 18 سالگی هنگامی كه به عنوان بسیجی فعال در ستاد امر به معروف و نهی از منكر در حال انجام وظیفه بود، در اثر سانحه تصادف به دیار باقی شتافت.

* لاهوتی‌ها
حجت‌الاسلام حسن لاهوتی اشكوری فرزند نصرالله به سال 1306 در اشكور گیلان و در خانواده‌ای روحانی و پرجمعیت به دنیا آمد. پس از تحصیلات ابتدایی به فراگیری علوم دینی پرداخت و چند سالی در حوزه علمیه قزوین گذراند، سپس به قم رفت و از محضر آیت‌الله‌العظمی بروجردی و حضرت امام خمینی بهره برد و به درجه اجتهاد نائل آمد. در اعتراض به دستگیری امام در سال 42 دستگیر و مدتی زندانی شده و پس از آزادی به فعالیت‌های انقلابی خود ادامه داد، سمنان و دماوند از جمله كانون‌های فعالیت و سخنرانی وی علیه رژیم پهلوی بود. لاهوتی در سال 54 دستگیر و به سختی شكنجه شد و تا آبان 1357 در زندان به سر برد، او پیش از سال 54 از هواداران سرسخت مجاهدین خلق بود، اما پس از تغییر ایدئولوژی این سازمان و گرایش به ماركسیسم، به مخالفت با آنان برخاست، او از جمله روحانیونی بودكه در بند یك اوین در سال 54 حكم به نجاست ماركسیست‌ها دادند. آیت‌الله لاهوتی پس از پیروزی انقلاب در تشكیل سپاه پاسداران همت گماشت، وی در دوره اول مجلس شورای اسلامی نمایندگی مردم رشت را به عهده داشت و یك بار نیز مورد سوء قصد ناكام قرار گرفت، وی سرانجام در 6/8/1360 به دلیل سكته قلبی درگذشت.
وحید لاهوتی فرزند وی بود كه به دلیل وضع سیاسی اجتماعی خانواده خیلی زود پا به میدان مبارزه گذارد، در 18-17 سالگی به قصد خلع سلاح به پاسبانی در شهر قم حمله برد، اما خود به دام افتاد و به سختی شكنجه شد به نحوی كه «احمد احمد» فریادهای او را زیر شكنجه گوشخراش تعبیر كرده است كه چارچوب بدن انسان را به لرزه در می‌آورد.
وحید در زندان جذب مجاهدین خلق شد و پس از پیروزی انقلاب به همراهی و فعالیت در آن پرداخت و رویاروی نظام جمهوری اسلامی ایستاد. وی در آبان 60 دستگیر اما بعد با مأمورین به قرار ساختگی در ساختمان پلاسكو رفت و در آنجا خود را به قصد خودكشی از طبقه سوم به پائین انداخت ولی زنده ماند، بعد او را به بیمارستان بردند، در آنجا خود را از تخت پائین انداخت و مرد.
هفته‌نامه ایران‌دخت در خصوص فرزندان آقای لاهوتی روایتی به این شرح داده است: «هاشمی رفسنجانی و حسن لاهوتی هر دو از مبارزان سیاسی با رژیم پهلوی بودند. همین سوابق و مناسبات سبب شد دو پسر آیت‌الله لاهوتی یعنی حمید و سعید با دو دختر آیت‌الله هاشمی رفسنجانی به ترتیب فائزه و فاطمه هاشمی ازدواج كنند. فرزندان آیت‌الله لاهوتی از موقعیت سیاسی خود برای ورود به حكومت استفاده نكردند اما فائزه هاشمی در سال 1375 نماینده دوم مردم تهران در مجلس شورای اسلامی شد و به عضویت حزب كارگزاران سازندگی درآمد و همواره به عنوان نماد گرایش لیبرالی پدرش شناخته شد و فاطمه هاشمی نیز به عضویت حزب اعتدال و توسعه درآمد كه گرایشی میانه‌رو در میان محافظه‌كاران ایران را نمایندگی می‌كند. یكی از مهمترین مصائب و مسائل این دو ازدواج، درگذشت آیت‌الله لاهوتی بود. حسن لاهوتی گرچه از روحانیون مبارز و مبارزین مذهبی محسوب می‌شد اما به جز حمید و سعید فرزند دیگری به نام وحید لاهوتی داشت كه مانند فرزندان بسیاری از روحانیون مبارز آن عصر (همچون آیت‌الله طالقانی، محمدی گیلانی، جنتی و...) دگراندیش بود و چپ‌گرا. كار به جایی رسید كه روز چهارشنبه 6 آبان 1360 اكبر هاشمی رفسنجانی در كارنامه روزانه‌اش نوشت: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند كه از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای [حسن] لاهوتی ریخته‌اند و خانه را تفتیش می‌كنند. به آقای [اسدالله] لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود. گفت دنبال مدارك وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند كه آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمد آقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد كنند. آقای لاجوردی پیدا نشد به آقای [سیدحسین] موسوی تبریزی دادستان كل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد كنند. احمد آقا گفت امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند.» اما آیت‌الله لاهوتی هرگز به خانه‌اش بازنگشت. فردا صبح هاشمی رفسنجانی نوشت: «عفت تلفنی اطلاع داد كه آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌اند بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌اند تماس گرفتم معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی دادستان انقلاب تهران گفت آقای لاهوتی اتهامی نداشته‌اند، برای توضیح مدارك مربوط به وحید آمده بودند كه به محض ورود به زندان دچار سكته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است. قرار شد پزشكی قانونی نظر بدهد.»

* رشید حسنی
در كتاب خاطرات آیت‌الله حسنی كه طی سال‌های اخیر منتشر شده می‌خوانیم: «او (رشید، پسر بزرگ آیت‌الله حسنی) پس از پیروزى انقلاب ناگهان به گروه سیاسى سازمان فدائیان خلق پیوست و از سران آنها شد، به طورى كه مسئولیت شاخه آذربایجان غربى بر عهده او بود... آن وقت نماینده مجلس و در تهران بودم. یك روز رشید به تهران آمده بود. جایش را شناسایى كردیم. در كمیته انقلاب تهران با آیت‌الله مهدوى‌كنى تماس گرفتم و گفتم: یك موردى هست، چند نفر مسلح بفرستد. نگفتم پسرم هست. یكى از محافظان خودم به نام آقاى جلیل حسنى را نیز همراه آنها كردم كه از بچه هاى كمیته ارومیه بود.... گفتم اگر مقاومت یا فرار كند، بزنید، نگذارید فرار كند و اگر هم تسلیم شد، دستگیر كنید و به كمیته تحویل بدهید. آنها رفتند و او را دستگیر كردند. رشید چند روزى در كمیته تهران بود. بعد براى بازجویى و محاكمه به تبریز انتقال دادند. او چون محل فعالیت‌هایش آذربایجان بود در این شهر محاكمه و به اعدام محكوم شد و بلافاصله حكم اجرا گردید…» هر چند آیت‌الله حسنی، روحانی صریح‌اللهجه از برخی كاستی‌ها در نحوه رسیدگی به پرونده فرزند خود و نیز شتابزدگی در صدور و اجرای حكم اعدام گلایه‌های ظاهراً به حقی ابراز می‌نماید: حقیقت این است كه رشید مستحق اعدام نبود. او جنایتى را مرتكب نشده بود، یا كسى را نكشته بود تنها جرمش این بود كه گرایش شدید كمونیستى داشت و این هرگز منجر به اعدام كسى نمى شود. حداكثر باید به حبس ابد محكوم مى شد. متأسفانه قاضى پرونده همین طور فله اى حكم صادر كرده بود. من آن وقت سرم خیلى شلوغ بود، به مسائل انقلاب در ارومیه و منطقه اشتغال داشتم...... حتى بعد از اعدام جنازه را هم به ما تحویل ندادند. بعد از چند سال، خیلی دلم می‌خواست، پرونده رشید را می‌دیدم و مطالعه می‌كردم، ولی هر چه خواستم در اختیارم نگذاشتند.
اما در خصوص اصل موضوع ضرورت برخورد با انحراف و ضدانقلاب ولو فرزند خود وی كمترین تردیدی از خود نشان نداده و می‌نویسد: وقتى خبر اعدام رشید را شنیدم، چون به وظیفه خود عمل كرده بودم هیچ ناراحت نشدم. من در مورد انقلاب با هیچ شخصى ولو پسرم باشد، شوخى ندارم و با هیچ احدى در این مورد عقد اخوتى هم نبسته‌ام. هنوز هم اگر یكى از فرزندانم بر ضدانقلاب و رهبرى خداى ناكرده فعالیت كند، همان كارى را خواهم كرد كه با رشید كردم.

* نمونه دیگر
در جریان بلوای منافقین در خرداد سال 60 (مثل خرداد 88)، عده زیادی از منافقین دستگیر شدند كه دو پسر آیت‌الله محمدی گیلانی هم از جمله آنها بودند و آیت‌الله خود آنها را محاكمه و حكم اعدام را صادر كرد كه اجرا نیز شد. شاید به پاس همین عدالت‌طلبی و بی‌توجهی به ملاحظات خانوادگی در راستای حفظ نظام بود كه 28 سال بعد: هیأت وزیران برای قدردانی و تجلیل از تلاش‌ها، خدمات و سوابق درخشان و مؤثر آیت‌الله محمد محمدی گیلانی در امر قضا و دفاع از حق و عدالت، با پیشنهاد وزارت دادگستری برای اعطای نشان درجه یك عدالت به ایشان موافقت كرد.

شما می توانید مطالب و تصاویر خود را به آدرس زیر ارسال فرمایید.

bultannews@gmail.com

انتشار یافته: ۶
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۲
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۰۳ - ۱۳۸۹/۰۵/۰۹
0
2
با تشکر فراوان
اطلاعات خیلی خیلی خوبی است.که خیلی ها نمیدانند
اگر راجب آقا زاده های دیگر با جزییات بیشتر بگوییدواقعا عالی می شود
معصومه
|
United States
|
۱۱:۲۶ - ۱۳۹۴/۰۳/۲۴
1
1
مطالب بسیار مفید بود متشکرم -
خامنه ای زنده باد
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۲۳ - ۱۳۹۵/۰۵/۰۵
0
0
خوبه این خبر رو تکمیل و دوباره بازنششر کنید
مستقل
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۹:۴۱ - ۱۳۹۵/۱۱/۱۴
0
0
عبرت آموز بود. بسیار ممنون
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۷:۲۴ - ۱۳۹۶/۰۳/۰۹
0
0
آقا زاده ها در مقام لجبازي با شاهزادگان استخراج شدند و البته در بين اينان نيز انسانهاي مهم و تاثير گذار بسيار بوده اند كه تاريخ در مورد نها قضاوت خواهد كرد .
حمید
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۹:۱۱ - ۱۳۹۶/۰۴/۲۰
0
0
ممنون از اطلاعات خیلی خوبی که در اختیار مخاطب قرار دادید. واقعا برخی از علما شناسنامه انقلاب هستند و فداکاریهای خیلی زیادی در این راه کرده اند. امثال آیات عظام محمدی گیلانی و حسنی اوج این عدالت مداری را نشان می دهند. انقلاب با این موارد حقانیت خود را تضمین کرده است...
نظر شما

آخرین اخبار

پربازدید ها

پربحث ترین عناوین